نوشتن از رضا و بیوتنش کاری است سهل و ممتنع. اینکه میگویم رضا برای این است که طور دیگری به دهانم نمیآید. یعنی در دهانم نمیچرخد که بگویم آقای امیرخانی. مثل آنکه آدم بخواهد به برادرش بگوید آقای فلانی؛ یا کسی صمیمیترین دوستش را آقای فلان صدا کند! اصلا نمیشود. نمیتوان کسی را که اینهمه به آدم نزدیک است و آدم اینهمه با او احساس صمیمیت میکند، رسمی صدا کرد. نسل ما و همقطارهای ما مدتها بود که بهدنبال نویسندهای میگشت که بتواند به اسم کوچک صدایش کند. نویسندهای که مال ما باشد. نه عاریه باشد از چیچیاُف و کیکیاُفهای اینوری نه مِنَتی باشد از بارانیپوشها و پیپبهدستهای آنوری. نویسندهای که نه نسخة دست چندم اینها باشد نه آنقدر زرد که آدم مجبور باشد اسمش را یواشکی و در گوشی بر زبان آورد. مدتها بود که نسل ما بهدنبال نویسندهای میگشت که حرف دل ما را بزند. مسئلهاش مسئلة ما باشد. هوایی که نفس میکشد هوایی باشد که ما از آن نفس میکشیم. نویسندهای که زبان ما را بفهمد.
سهل از آن جهت است که نبود فاصله بین نویسنده و ما ناگفتنیها راگفتنی کرده است و ممتنع از آنجهت که عادتْ نداشتن به همین قرابت، کار را سخت. گویی ذوق یافتن این همدلی زبان را دچار لکنت کرده. میشود از بازیهای زبانی بیوتن ساعتها گفت و در نهایت افسوس خورد که حرف در این باره بسیار است و مجال کم. میتوان به جهان تناقضهای کتاب اشاره کرد و دربارة برزخی که قهرمان داستان در آن اسیر است مدتها سخن راند. میشود از سبک روایی داستان گفت و از تکنیکهای مختلف بهکاررفته در آن. اما فرصت برای اینها بسیار است و منتقدان و صاحبنظران بسیاری نیز در اینباره گفتنیها را گفتهاند یا خواهند گفت. میخواهم در این فرصت کم دم را غنیمت دانم و از چیز دیگری بگویم که همچون فریادی در سینة تنگم میلغزد. رضا نویسندهای است که نسل ما میتواند با افتخار سرش را بالا بگیرد و از هم بپرسد: راستی کار جدیدش را خواندهای؟ و از اینکه دو روز زودتر این کار را کرده است فخر بفروشد. نسل ما میتواند آسوده باشد که پس از مدتها معذب نشستن پای سفرههای نویسندگان شبهروشنفکر چپ و لیبرال و اینوری و آنوری حالا خود صاحبخانهای است که میتواند به دیگران بفرما بزند. حالا خود میتواند دیگران را در کنار سفرة خود جا دهد و با بزرگواری در لذت این ضیافت سهیم سازد. اکنون نویسندهای دارد که روایتش مسئلهها و دغدغههای اوست و اگر قرار باشد کسی توضیح دهد که چرا ارمیا موقع ذبح سوت میزند یا در جنگل به پهلوی راست میخوابد یا رفتن سر قبر خود را به میهمانی ترجیح میدهد، آن فرد اوست و اوست که در آخر میگوید: البته فهمیدن اینچیزها به این سادگی نیست و واقعاً کاش میفهمیدی نویسنده در اینجا چه کرده است! برای این نسل همین بس که به جای تفسیر مفهوم طبقة پرولتاریا یا یأس فلسفی دوران پسامدرنیته کسی برایشان از مفهوم عشق به حضرت روحالله یا غم جا ماندن از قافلة یاران روایت کند. به شیوهای درخور و به آنگونهای که بایسته است. رضا امیرخانی گذشته از صاحبسبکی و صرف نظر از داشتن بار اندیشگانی آثارش، همین که نویسندة نسلی است که پای باورها و ارزشهای خود ایستاده است، برای ماندگاری در حافظة تاریخی این قوم به چیز دیگری نیاز ندارد.