رضا امیرخانی در همهی کتابهایش داستانینویس است. آثار امیرخانی را در چنین زمینهای باید فهم کرد. در زمینهی داستانی. زمینهی داستانی آثار امیرخانی، از ارمیا تا کتاب امروزش جانستان کابلستان، به وضوح قابل رصد است. باور نداری؟ پس جواب بده: چیست آنچه که خواننده را به دنبال خودش میکشاند در جانستان؟ کشش داستانی زندهگی مسافری غریب از کابل تا مزار و بعد بلخ و دوباره مزار و دوباره کابل... چیزی غیر از کشش داستانی! چیست که خواننده را دلنگران کرده است؟ لیجی، علی امیرخانی، و همسفر اول امیرخانی... دوری پدر و نگرانی خانواده که از بین خطوط همیشه نانوشته قابل درک است. فکر کردی داستان یا رمان چیست؟! چیزی بیشتر از کنار هم قرار دادن همین روایتها؟! چیست که تو را میخنداند روی قلهی دماوند و چیست که در فکر فرو میبردت در منارههای خونآلود؟ به نظرت نمیشد مثل آدم، بدون چشمهای سرخ و مرطوب، گوهر شاد را معرفی کرد؟ چه چیز نهفته است در فانیفیس حکیم حقهباز؟
او حتی در سرلوحههایش، در تحلیلهای عمیقا جدیاش، در تاسفهایش در نشت نشا، در زنگولهی پای تابوت نفحاتش، در چقدر جنبش عمیقا داستانی نرمافزاری سرلوحههایش، در عصای آقای خامنهای داستان سیستانش، و هشدارهایش در همهی آثارش داستانینویس است. درست است همهجا داستاننویس نیست، اما داستانینویس است در نقاط زیادی از کتابهایش. چه آن که آثار او پیش از آنکه بخواهند اخوینی و یا جستاری متدیک یا مقالهای با خطکشهای علمی و یا حتی اسی باشند، داستانیاند. روح داستانی آثار امیرخانی میطلبد که اهل داستان آثار او را نقد کنند و یا حداقل اهالی دیگر خوانهای گستردهتر از سفرهی خالی و سادهی داستان با چنین عینکی به آثار او نظر بیافکنند. او داستانینویس است. خوانندهی واقعی میداند این نکته یا به قول خود امیرخانی این ظریفه را. حالا میخواهد امیرخانی کتابش را عکسباران کند. که ای کاش نمیکرد. خوب بکند. مهم همان داستانینویسی است در فرم.
همهی حرفم همین بود. اما شمارندهی کلمات در نرمافزار ورد بیرحمانه، عددی کمتر از 300 را نشان میدهد. برای دوری از این کمگویی و گزیدهگویی و جهت حفظ سنت حسنهی خودمان که کماکان العاقل یکفی به یک اشاره نیستیم کمی بیشتر داستان ببافم.
هر جا که امیرخانی داستانیتر، مدیومهای غیر داستانی را روایت کرده هم خودش به آنچه باورتر دارد صریحتر برخورد میکند و هم خواننده مراد نظر او را بهتر درک میکند.
دیگر شاخصهای که کتاب تازهچاپش را داستانیتر کرده است خانوادهاش است. و این بار به خوبی از خانوادهاش بهره برده. البته نه این که فکر کنی بهره جهت فروش آثارش. نه بلا به دور. بهره در جهت تغییر دید ما به افغانستان عزیز. اگر همسر محترم امیرخانی و علیجی در این سفر نبودند شما باور میکردید حرفهای امیرخانی را در مورد این که افغانستان دیار جوانمردان است؟ ولی همین که این خانواده چند روزی در هرات تنها میمانند تا مرد خانواده جاهای دیگر افغانستان را سیر کند نشان میدهد که آنجا دیار مردمانی است جوانمرد. همراهی خانوادهی امیرخانی باعث شد این اثر داستانی از آب دربیاید. داستانیتر از نشت نشا و نفحات و سرلوحهها... و با قدرت میتوان آن را رقیب داستان سیستان دانست.
خوانندهای که منتظر کتابهای امیرخانی است حظ میکند از این نحوهی روایت. از بیان داستانی و تو بخوان هنری ایدهها. خوانندهی واقعی که در اولین ساعات بعد از ظهر روز یکشنبه 18 اردیبهشت نسخههایی از کتاب او را میخرد. و تا شب همهی کارهایش را زمین میگذارد تا اثر جدید نویسندهی خوشاستعداد انقلاب اسلامی را که عمیقا به انقلاب اسلامی معتقد است بخواند دلش غنج میرود از کلاهی که او سر افغانها در جاهایی گذاشت و بلند بلند میخندد از این که میبیند چگونه پلیس تایبادی را دور میزند و اشک میریزد در داستان بلاکش هندوکش... خوانندهی واقعی، داستان دوست دارد. خوانندهی واقعی خوشحال میشود از بیان داستانی وحدت ملی و بهتر از آن وحدت دینی. خوانندهی واقعی تازه در مییابد بغضهای رهبرش، علی خامنهای، را در روز عید فطر پارسال برای مردم سیلزدهی پاکستان. و خوانندهی واقعی نسخهای هم برای دوستش میخرد که در کرمانشاه کارشناسی ارشد روانشناسی میخواند. خوانندهای که صبح روز بعد با دو زوایه به این کتاب مینگرد. یکی آنی است که همین جا مینویسد و دیگری آنی است که قرار است در فهرست آخرین کتابهایی که خواندهام وبلاگش وارد کند. خوانندهی واقعی...
وگرنه اهل سیاست و اهل کتابنخوانهای همهچیزدان چه احتیاجی دارند به این اباطیل. آنها دست بالا همان هتل تجارت هرات را پیشنهاد میکنند. وگرنه خوانندهی واقعی هنوز هم نگران نیمفاصلهای است که در جایی از کتاب رعایت نشده و چقدر ناراحتتر است که جایش یادش نیست. و چقدر شاکی است از برخی موجزگوییهای امیرخانی. بالاخص در جایی که توضیح نمیدهد چه گفته به نویسندهی انگلیسیزبان در مورد این که وقتی برق آمدنی صلوات فرستاد. خوانندهی واقعی نگرانیهایی از این جنس دارد. چرا که این جنس نوشتههاست که فهم و عمق ایجاد میکند در نگرش به اطراف. و لزوما این فهم و عمق همسو با نویسنده نیست. و این کار نویسنده است.
و خواننده پارهای از درگیریها را در نثر داستانی کتاب، با بیان دراماتیک ماجرا بهتر درک میکند تا خطوطی که در نفحات نفت مزهی کباب یخ کرده میدادند. حتی اگر در آن خطوط متجانسا از اشهر تلامیذ مرحوم سید احمد فردید یاد کرده باشد و مترادفا از حواریون قرمز و متناقضا... هنوز زنگولهی پای تابوت و کهوه که نداریم برایش شیرینتر است در روایت تا گیر دادن علنی به جریانهایی که خودش هم باور دارد متخصص نقد آن هم شاید نباشد. این است که میگویم امیرخانی داستانینویس است و این است که ادعا دارم حفظ روحیهی داستانینویسیاش در فهم آنچه که میاندیشد بیشتر به نفعش است. حتی تو فرض کن آن فهم سیاسی باشد. چه میشد اگر در روزگار بعد از انتخابات همین چیزهایی را بنویسد که الان در صفحات 36 تا 38 کتابش نوشته است. شاید هم ور ایرادگیر ذهنم بیشفعال شده باشد. این هم حرفی است.
اما از اینها بگذرم محال ممکن است از این که امیرخانی داستانینویس را بیشتر دوست دارم بگذرم. و امیرخانی جانستان چه قالبسیره و چه محتوابنیاد، دوستداشتنی است. در اولی داستاننویس است و در دومی حامی انقلاب اسلامی خمینی.
بعد از یادداشت: نوع نگاهم در این نوشته را مدیون دکتر جوادی یگانه هستم که در نقد نفحات نفت گفته بود نفحات نفت بسیار به داستان شبیه است.
نام اثر: جانستان کابلستان
نویسنده: رضا امیرخانی
ناشر: افق
قیمت: 6500تومان که من با تخفیف نمایشگاه خریدمش 5800
تعداد صفحه: 352