رضا امیرخانی اعتقاد دارد «با سیاست هرگز نمیتوان فرهنگ ساخت» او خود را از هر جریان سیاسی مبرا میداند اما نگاه بیرونی به او، آثار و اقبال عمومی به آنها همواره حاشیههای فراوانی داشته است. امیرخانی سال 1374 با چاپ کتاب «ارمیا» خود را به عنوان داستاننویس به ادبیات ایران معرفی کرد. اتفاقا این کتاب برنده جایزه «20 سال داستاننویسی» ایران شد. از آن روزها تا امروز امیرخانی هشت کتاب منتشر کرده که اکثر آنها بیش از 20 بار تجدید چاپ شدهاند. رضا امیرخانی علاوه بر داستاننویسی در دو مجموعه «داستان سیستان» و «نفحات نفت» رویکردی غیرداستانی نیز داشته است. این روزها تازهترین اثر امیرخانی «جانستان کابلستان» که شرح سفر او به افغانستان است از سوی نشر افق منتشر شده است. او در این کتاب پا را از نوشتن یک سفرنامه صرف فراتر گذاشته و با نگاهی آسیبشناسانه به تحلیل شرایط ایران و افغانستان امروز پرداخته است. گفتوگوی پیشرو پیرامون این اثر و همچنین نقبی به رویکردهای داستاننویسی رضا امیرخانی است.
شما پیش از این هم نشان دادید که بیعلاقه به نوشتن سفرنامه نیستید. به هر شکل خیلی کم پیش میآید که کسی به نوشتن سفرنامه علاقه نشان دهد. چه مسالهای شما را به این سمت سوق داده است؟
پیش از هر چیزی باید بگویم که من به سفر بسیار علاقهمند هستم. سفر برای من بهترین مسکن است در روزگار پردرد. هرگاه که دلم خیلی میگیرد یا حس میکنم کار مفیدی از من برنمیآید یا... به سفر میروم. علاقه من به سفر پیش و بیش از علاقه من به نوشتن سفرنامه است. این علاقه از دوره کودکی با من بود و رفتهرفته در من رشد کرد و شرایط زندگی من هم به شکلی بود که امکان سفر کردن برایم فراهم بود. اما خود سفرنامه همانطور که شما هم گفتید قالب مهجور و حتی میتوانم بگویم قالب متروکی است. تقریبا در دنیا هم جزو قوالب متروک است. رمانهای قرن نوزدهم اغلب حالت سفرنامهای دارند چرا که ذکر خاطرات سفر و ورود به دنیای ناشناخته برای مردم جالب بود. در واقع قبل از اینکه مستندسازی تصویری مرسوم شود ما حتی در قرن بیستم هم کتابهایی داریم که موضوع آنها سفر به جهان ناشناخته بود. در برخی از کارهای همینگوی، رومنگاری، یا حتی «جزیره»ی روبر مرل، گویا در پوشش داستان، فقط در حال نوشتن سفرنامه هستند. امروزه با وجود مستندها به نظر میرسد که سفرنامه موضوعیت خود را از دست داده باشد. تمام دنیا را ما میتوانیم با تغییر کانالهای تلویزیونی ببینیم. گویا دیگر چیز جدیدی در دنیا نیست که بشود راجع به آن نوشت. قالب سفرنامه به دلایلی از این دست متروک و مهجور شده است. خیلی سخت است که امروز کسی چیز نویی درباره سفر حج بنویسد. وقتی سالیانه سطح گستردهای از مردم به این سفر میروند به نظر میرسد دیگر چیز جدید و ناشناختهای برای نوشتن سفرنامه از این سفر وجود نداشته باشد. چون همانطور که گفتم تازگی و بکری خود را برای مخاطب از دست داده است. خیلی از نقاط دنیا نیز شامل همین مساله شدهاند. خیلی کم هستند کشورهایی که برای مردم بشود در قالب سفرنامه دربارهشان حرف تازهای زد. به این دلایل پیدا کردن موضوع برای نوشتن سفرنامه برای عمده سفرها امکانپذیر نیست. من سفرهای فراوانی داشتم که شاید بعضی از آنها صعبتر از سفر افغانستان بوده باشد (مثلا خروج غیرقانونی از کشور داشتهام در اوایل جنگ آمریکا با عراق تا بازداشت توسط پلیس سیاسی کشوری دیگر...) اما هیچ کدام اینها من را مجبور به نوشتن نکرده است.
سفر افغانستان چه ویژگی برای شما داشت که شما را به نوشتن این سفرنامه ترغیب کرد؟
در ابتدای امر، به نظرم نمیآمد که سفر افغانستان چیزی داشته باشد که به نوشتن سفرنامه و چاپ کتابی بینجامد. در وهله اول مشکلاتی که در طول این سفر برایم به وجود آمد و در وهله دوم کشف ناگهانی نکاتی راجع به نزدیکیهای این دو کشور همتبار و همزبان...
بعد از چاپ «داستان سیستان» که بسیار مورد پسند گروهی خاص قرار گرفت،شما کتاب «نفحات نفت» را منتشر کردید که دقیقا یک کتاب منتقدانه درباره اقتصاد تک محصولی ایران یعنی همان نفت بود و این کتاب کمی طرفداران شما را در آن گروه خاص ناامید کرد و وقتی احساس کردند که چرخشی در تفکرات شما انجام شده تقریبا با سکوتشان دیگر از شما و قلمتان حمایت نکردند و امروز هم که «جانستان کابلستان» را منتشر کردهاید که البته فقط یک سفرنامه نیست. شما در این کتاب موضع خود را نیز در مقایسه ایران و افغانستان دخیل کردهاید و به نوعی هشدار داده و ابراز نگرانی کردهاید. فکر نمیکنید این مساله برای شما هزینهبردار خواهد بود؟
بگذارید سوال شما را اینطور جواب دهم: من برای خودم شأن سیاسی قایل نیستم، یعنی ادبیات برای من پلهای برای رسیدن به یک جایگاه سیاسی نیست. ادبیات بسیار فرصت خوبی است برای اینکه کسی بتواند از آن به عنوان یک پله سیاسی استفاده کند. یک جای پای خوبی است برای اینکه کسی بتواند برود آن طرف و وقتی هم که برگشت مثل سیاسیون در هوا معلق نباشد و دوباره روی پله ادبیات قرار بگیرد؛ اما ادبیات هرگز برای من یک مساله سیاسی نبوده است. از طرفی هم سعی من همیشه بر این بوده که در زندگیام طوری باشم که منافع سیاسی نداشته باشم و این کار در ایران بسیار مساله پیچیدهای است و باید هزینه بالایی برای آن پرداخت کرد. منظورم این است که شما به گونهای زندگی کنید که آمدن و رفتن دولتها برای شما منافع سیاسی نداشته باشد. اعتقاد دارم که من هنوز سر جای خودم ایستاده ام و به شخصه تغییری در نوشتههای خود احساس نمیکنم. اما شرایط به شدت تغییر میکند. خطوط به شدت جابهجا میشوند و جابهجایی خطوط باعث میشود که ما را که ثابت ایستادهایم، حتی گاهی دچار شک و شبهه کند که فکر کنیم طرف چپ قرار گرفتهایم و گاهی اوقات احساس کنیم طرف راست خط ایستادهایم. این حرکت از طرف من نیست بلکه در واقع این مساله، زاییده جابهجایی خطوط است. حرکتها و خطوط سیاسی در کشور ما به سرعت در حال تغییر و جابهجایی هستند. پس با این نتیجه من فکر میکنم «نفحات نفت» هم میتوانست مورد تایید آن دسته از موافقان سیاسی نظام قرار بگیرد اگر در شرایط و زمان بهتری منتشر میشد. کما اینکه خیلیها همین امروز «داستان سیستان» را میخوانند و عقیده دارند که از همان زمان میشد تشخیص داد که رضا امیرخانی هم دغدغهای غیر از آنچه ما میپنداشتیم، داشته است. برای من نوشتن داستان سیستان (که به ظاهر سیاسیترین کتاب یک نویسنده میتواند باشد) اصلا در مقوله سیاست نمیگنجد. من به هیچوجه با داستان سیستان با پیشفرضهای سیاسی برخورد نکردهام. داستان سیستان برای من کشف و نشر یک حقیقت مکتوم بود. حقیقتی که بسیاری سعی داشتند تصویری واژگون از آن ارایه کنند. این را هم بگویم که در داستان سیستان هم در پی حمایت از یک جریان خاص سیاسی در کشور نبودم. شعار من همیشه این بوده که فرهنگ باید مادر سیاست باشد. و اگر چنین جایگاهی برای فرهنگ قایل باشیم خیلی مضحک است تصور کنیم که فرزندی بتواند مادر خود را به دنیا بیاورد. با سیاست هرگز نمیتوان فرهنگ ساخت، مسیر کاملا معکوس است و البته ما هم معمولا خاکم به سر ترقی معکوس کردهایم! این را هم اضافه کنم که من چه متدین باشم و چه بیدین، چه انقلابی باشم، چه ضدانقلاب، نمیتوانم از وضعیت فرهنگی فعلی راضی باشم. وضعیت فعلی، وضعیتی عمیقا غیرعقلانی و غیرفرهنگی است، سیاسی است و هیجانی... این هیچ ارتباطی به چپ و راست سیاسی ندارد.
شما گفتید دریافتها و بایدهایی در نوشتن «جانستان کابلستان» دخیل بوده است. پاراگراف اول کتاب که نقلی از امیرتیمور گورکانی است به نوعی چکیده این دلیل است. اما همانطور هم که در سوال آغازین مطرح کردم موضعگیری شما در کتاب بیانگر یک نوع منطق استعلایی است که در نگارش این سفرنامه سعی داشتهاید به آن برسید. شما داستاننویس هستید اما چرا باید علاقهمند به تجزیه و تحلیل اوضاع سیاسی اجتماعی و فرهنگی در قالب یک سفرنامه باشید؟
امروز من هم خیلی دوست دارم قوپی درکنم و بگویم چه برنامهریزی دقیق و طرح منسجمی برای نوشتن این سفر داشتهام، اما مانند هر کار خلاقی ابتدای امر نسبت به این کار ایده روشنی در سر نداشتم. وقتی قرار گذاشتم که به سفر بروم، تنها هدفم برای مدتی دور شدن از ایران بود اما به دلایل حرفهای آموختهام که نسبت به پدیدههای پیرامونم حساس باشم. معمولا در سفرهایم سعی میکنم که هر روز یادداشتبرداری کنم. وارد افغانستان که شدیم و سه چهار روز اول که در هرات بودم یک احساس پیوند عمیق تاریخی با این کشور در من به وجود آمد و برای این موضوع یادداشتبرداری میکردم و اصلا قراری بر انتشار این یادداشتها نداشتم. این اتفاق در واقع زمانی افتاد که تصمیم گرفتم سفری به کابل و مزارشریف داشته باشم. وقتی در مزار شریف پروازم لغو شد متوجه شدم که یک فاصله 400 کیلومتری را حتی در 50-40 ساعت نمیتوانم طی کنم و هیچ امیدی به برگشتم به هرات نداشتم. در حقیقت اینجا من با چهره دیگری از افغانستان روبهرو شدم. افغانستان البته همان افغانستان سابق بود ولی گویا برای من همه چیز تغییر شکل داد و با تصویری واقعیتر از یک کشور آشنا شدم. این آغاز تصمیم من درباره نوشتن از این سفر بود. قسمتی از ذهن من شروع کرده بود به نقد ویرانگر درباره کشوری به نام افغانستان و قسمت دیگری از مغزم شروع کرده بود به مقایسه خود و کشورش با افغانستان این چالش به من کمک بسیاری برای نوشتن این سفرنامه کرد. اینکه من دریابم که این مرز موهوم نمیتواند به این قاعده پیشانینوشت تاریخی این دو کشور را تغییر دهد. اینکه ما نسبت به مهاجران افغان کمکاری کردهایم و...
شما وقتی در این کتاب اعمال موضع و نتیجهگیری میکنید که در قیاس ایران و افغانستان امروز چه مسایل و چه پیشآمدهایی ممکن است اتفاق بیفتد از وضعیت سفرنامهنویسی جدا میشوید و همانطور که پیشتر هم گفته شد، نقش یک تحلیلگر را بازی میکنید. اینجا من فکر میکنم شما بیشتر به یک تحلیلگر مسایل سیاسی اجتماعی و فرهنگی تبدیل میشوید. چه بایدی برای ورود به این مساله پرهزینه برایتان وجود داشت؟
قواعد سفرنامهنویسی هنوز به شکل مبتذل قواعد داستاننویسی گرفتار نشده است. یعنی در سفرنامهنویسی تئوریها و مولفهها و چگونه باید بنویسیمهایی که عامل انحطاط داستاننویسی وطنی است، وجود ندارد. آییننامه و دستورالعملهای مشخصی وجود ندارد. از سفرنامه میشود هنوز به عنوان یک جنگ یا یک کشکول استفاده کرد. مخاطب از سفرنامه نویس توقع دارد که برداشتهای شخصی و مواضع خودش را در سفرنامهاش مطرح کند. در حین توصیف روایت چندبندی میتوانستم از مسیر خارج شوم و برداشت خودم را در ساختار وارد کنم.
آقای امیرخانی نقبی به گذشته داستان و داستاننویسیهای شما بزنیم. به نظر شما در داستاننویسی ما هم خطوط چپ و راستی وجود دارد؟ به نظر شما نگاهها و دیدگاههای رادیکال در ادبیات داستانی ما در ظرف چند سال اخیر وجود دارد یا خیر؟ به عنوان مثال ممکن است خیلی از آن طرف خطیها شما را که در ظاهر این سوی خط هستید، قبول نداشته باشند یا شما را یک شوخی بدانند. . نگاه شما به جریان داستاننویسی 10 سال اخیر چگونه و از چه زاویهای است؟
برای من همیشه نگاه کردن به محافل و جریانهای ادبی یادآور تصویری عجیب است. تصور کنید کنار ساحل را و چند بچه خوشسیما که مشغول خانهسازی با ماسه باشند. بچهها با بیل و سطل پلاستیکی مشغول ساختن قلعهای ماسهای باشند، با شور و شوق و هیجان. از آن طرف، کارگر یک بنای در حال ساخت را تصور کنید که کنار همان ساحل مشغول بردن شن و ماسه و مصالح با فرقون باشد. نگاه آن کارگر را با دستهای پینهبستهاش به آن قلعه تصور کنید. چه جنسی دارد آن نگاه... هر دو مشغول ساختن هستند. اما نگاه کارگر به نگاه بچهها دنیایی حرف دارد در دل خود... این نگاه در ذهن من همیشه ماندگار است. نگاه یک داستاننویس حرفهای به محافل، جریانها، جوایز دولتی و غیردولتی و وابسته و مستقل و... دقیقا به همین شکل است. ما همه البته مشغول کتاب نوشتن هستیم. اما میان آن دو بنا، کمی تفاوت وجود دارد... این را در مقایسه بشره پوست دستان آنها که با بیل پلاستیکی کار میکنند با آنها که با بیل واقعی، متوجه میشویم. من دوست دارم به کارم حرفهای نگاه کنم. بنابراین منتظر قربان صدقه رفتن نزدیکان نیستم. برکت زندگی من از رضایت ساکنان آن بنا، مخاطبان آن کتاب، است. نگاه کردن به پشت سر خیلی مهم نیست. چرا که وقتی شما در حال نوشتن هستید در واقع پیشروترین نویسنده معاصر هستید. درست است که باید نگاهی به آینه بغل ماشین
حین رانندگی بکنید. اما اگر فقط به آینه بغل نگاه کنید از روبهرو غافل میشوید و تصادفتان حتمی است! جوایز، محافل، دست بالا در حکم آینه بغل است. البته اگر کسی دوازده سیلندر سوار شود و گازش را بگیرد در بزرگراه، به آینه بغل هم نیازی ندارد! اما در مورد تقسیمبندیها رادیکالی باید گفت که عمدهاش ریشه سیاسی دارد و اتفاقا این قسمت از تقسیمبندی که ریشه سیاسی دارد کاملا از نظر من بیاهمیت است، اگرچه از دید رسانه پراهمیتترین است. یادم میآید نویسندهای به من دروغ بسته بود که فلانی را دولت، (دوم خرداد ) به سفر ینگه دنیا فرستاده است و بعد هم روزنامهای از جناح اصولگرا از کارش تعریف میکند و... یک بازی سیاسی در فرهنگ راه انداخت... جالب اینجاست از آنجایی که بازیهای سیاسی در کشور ما خیلی حساب و کتاب مشخصی ندارد یکسال بعد در همان روزنامه مقالهای نوشته شد که کتاب رضا امیرخانی کتاب بدی است و کتاب همین آقا بهترتر است متعلق است به جریان اصولگرایی و از این قبیل... حال آنکه در این یکسال یک واو هم به کتاب من اضافه نشده بود! همانطور که گفتم این خطوط خیلی راحت میتوانند جابهجا شوند. میخواهم بگویم این جور اتفاقات خارج از ادبیات نمیتوانند خیلی جدی و مهم باشند. من اگر مرزبندی در زندگی شخصی دارم اینها به داستان من برنمیگردد به زندگی من برمیگردد.
تیراژ بالای کتابهای شما نشان از اقبال این کتابها دارد. به این کتابها میشود نام کتاب موفق داد؟ به وضعیت داستان امروز هم اشاره نکردید البته...
در دنیا از هر هزار نفر، یک نفر مخاطب هر متن تخصصی خوب است. رمان اصلا پدیدهای تخصصی نیست. یعنی اگر ما بتوانیم متن خوبی تهیه کنیم از هر هزار نفر باید یک نفر خواننده داشته باشد. این یعنی در یک کشور هفتاد میلیونی، هفتاد هزار نفر باید یک کتاب را بخوانند تا بتوانیم به آن بگوییم کتاب موفقی که مخاطب خود را پیدا کرده است. سطح توقعمان را حتی اگر نصف کنیم باید بگوییم کتابهایی که کمتر از 35 هزار خواننده دارند نمیتوانند کتابهایی موفق به حساب بیایند و جایی در ادبیات و جریان ادبی ندارند. از آن سو البته این تقسیمبندی در میان کتابهایی با شمارگان بیش از 300-200 هزار خواننده میتوانند جزو عامهپسندها باشند. فکر میکنم تا عدد نداشته باشیم نمیتوانیم تعریفی در حوزه داستان در موفق بودن و جریانساز بودن داشته باشیم. به عقیده من در دهه 70 و 80 اتفاق بسیار مهمی افتاده است. ما مشغول تولید یک الگو هستیم. همه خودشان را به در و دیوار میکوبند تا به الگوی جدیدی در فرآیند داستاننویسی برسند که این مساله بسیار با ارزش است. میتوان گفت این تلاش، تلاشی بکر و بومی است. در تمام دنیا دو جریان وجود دارد: جریان آرمانگرا و جریان غیرآرمانگرا. ادبیات اصولا بهترین جایی است که جریان آرمانگرا بتواند در آن رشد کند. من فکر میکنم این الگو تا پیش از انقلاب کامل در اختیار جریان چپ بود. حتی وقتی داستان مذهبی نوشته میشد الگویش را از جریان چپ میگرفت. در دهه 60 هم تقریبا وضعیت به همین شکل بود. داستانهای دهه شصتی کاملا تحت تاثیر الگوی چپ جهانی است. این الگوی چپ به عنوان تنها الگوی آرمانگرا در حال شکسته شدن است و ما به ازای آن داریم الگوهایی میسازیم که شاید برخی از این الگوها واقعا بومی باشند.
پس شما هنوز ادبیات را حامل یک رسالت و یک تعهد برای انتقال یک تفکر خاص به بطن جامعه و به نوعی ادبیات را بستر و وسیلهای برای این هدف میدانید... .
من به عنوان کسی که به نوعی کار هنری انجام میدهم به شدت متعهد هستم.
به چه چیزی متعهد هستید؟
به خودم. من به شدت به تجربه و نحوه زندگیام متعهد هستم. ولی اگر فکر کنید که این تعهد ممکن است از بیرون (نه به من که به هنر من) تزریق شود باید بگویم اصولا به چنین چیزی اعتقاد ندارم. هنر متعهد را نمیشناسم و نمیدانم یعنی چه! اما هنرمند متعهد را خوب میشناسم. من به شکل و شیوه و نهج زندگی خودم معتقدم و چون در نوشتن به این زندگی نقب میزنم مسلما این شکل از تجربه را تبلیغ میکنم. اما اینکه من احساس کنم که مثلا امروز از وزارت فرهنگ و ارشاد برایم آییننامهای صادر شده است که مثلا اینگونه بنویس و بیندیش، روشن است که این شکل از تعهد برای من کمترین ارزشی ندارد. به همین دلیل هم اهل سیاست نمیتوانند از دسته آدمهایی اینچنین یارگیری کنند. اگر به عقیده کسی راجع به مثل منی سرمایهگذاری سیاسی شده است، باید سوگمندانه به اهل سیاست گفت که اشتباه کردهاند... کاش روی دیگرانی که همیشه و همواره منعکسکننده و توجیهکننده و بلندگوی نظرات طیفشان هستند سرمایهگذاری میکردند. اگر مساله، شمارهگان معمولی، در مقیاس جهانی و زیاد در مقیاس ایرانی کتابهای من است، باید گفت که حالا شش سالی هست که باید به نویسندگان منسوب به جریان و طیف سیاسی قدرت حاضر، میدان میدادند که دادند. آنها امروز کجا هستند و کتابهایشان در چه وضعی است؟ آدمی مثل من نمیتواند عقلش را تعطیل کند و رفتار باندی و جناحی با اهل سیاست داشته باشد و بخواهد با عکس گرفتن کنارشان راهی سیاست شود...
نگاه منتقدانه و هشداردهنده شما در «جانستان کابلستان» چهره دیگری از رضا امیرخانی را برای من حداقل به نمایش میگذارد. برایم خوشایند است که او با دیدی متعصب به مسایل نگاه نمیکند و همانطور که خودتان گفتید عقل و منطق شما بر هر چیزی بیرونی مقدم است...
من در داستان سیستان هم همین نگاه را داشتهام. در فضای این دو سال، در بین همه غبارها، اتفاقات روشنی هم افتاده است. در رسانه ملی کسی میآید و با عنوان پارادوکسیکال مسوول یا دبیر یا رییس فرهنگ مردمی انقلاب اسلامی، اسامی هنرمندان تراز و مورد پسند را اعلام میکند. نام من و بسیاری دیگر از معتقدان به انقلاب، در آن سیاهه وجود ندارد و این یک سند تاریخی است برای مثل من. فکر میکنم مساله بازار کتاب اعم از توزیع و کتابفروشی فضایی است که دولت خیلی نمیتواند در آن داخل شود. من کار خودم را کردهام. برایم مهم نبوده که مورد توجه گروهی قرار بگیرد. من یک جایزه رسمی در تمام طول عمرم گرفتهام و اصولا در هیچ جایزهای شخصا شرکت نکردهام. قصه آن یک جایزه هم به زمان ریاستجمهوری آیتالله هاشمیرفسنجانی برمیگردد. کتاب «ارمیا»ی من آن سال برنده یکی از رتبههای کتاب سال دفاع مقدس شد. ارمیا در حقیقت نقد دوره سازندگی در زمان آقای هاشمی بود. در همان دوران، رییسجمهور دوره سازندگی به این کتابی که نقد این دوران بود، جایزه داد. من با افتخار رفتم و تنها جایزه را در تمام عمرم گرفتم چون فکر میکنم در آن شرایط اتفاق خوبی بود که برای کتابی منتقدانه ارزش قایل شدند. واقعیت آن است که اوایل نوشتن، شاید به جوایز احتیاجی داشته باشیم، اما بعد از 20 سال، این جوایز هستند که به شما نیاز پیدا میکنند!