1- شما بعد از سفر به افغانستان اين سرزمين را داراي موقعيتي براي خلق اثرتان قرار دادي و به مقايسه موقعيت اين كشور با ايران پرداختيد. جداي از بحث اشتراكات تاريخي و فرهنگي، چرا تاكنون به نوشتن سفرنامه كشوري توسعه يافته دست نزديد كه در قبل مقايسه آنجا با ايران، معضلات جامعه امروز كشورمان بيشتر نمايان شود؟
این یک پرسش چالشی و تفکربرانگیز است برای من. پاسخ به آن نیاز به کمی کنکاش دارد در سایرِ نوشتههای این قلم. در بیوتن، عملا روایت در ایالاتِ متحده میگذرد. در نشتِ نشا که جستاری است پیرامون مهاجرت نخبگان، عمدهی محیطهای آکادمیکی که مثال میآورم، از ایالاتِ متحده است. حتی در نفحات نفت هم متهم به جانبداری از نظامِ اقتصادیِ بازار میشوم... با این پیشینه، به دلایلِ الاکلنگی بهتر نبود که میرفتم سراغِ افغانستان؟ اما نوشتن راجع به افغانستان، به هیچ عنوان به این بازیِ الاکلنگی ارتباطی نداشت. در میانِ پرسه زدنها در این سو و آن سوی عالم، افغانستان را جور دیگری میبینم. میانِ ما و یک کشورِ توسعهیافتهی مثلا غربی، مرزهایی هست، نه فقط مرزهای جغرافیای سیاسی، که بسیاری مرزهای فرهنگی که ای بسا محکمتر از مرزهای نقشه باشند. یعنی ارکان قیاس در بسیاری از مراتب راست نمیشوند. در موردِ افغانستان، قصه بسیار متفاوت است. در نگاهِ من، یعنی نگاهِ اهلِ فرهنگ، هیچ مرزی میان ما و افغانستان وجود ندارد. مرزِ مید این بریطانیای کم از دویست ساله، نمیتواند، به این راحتی میانِ این دو ملت جدایی بیاندازد. مرز ایران و افغانستان، مرزی است مرتبط به جغرافیای سیاسی. نه مرزی فرهنگی.
2- قطعا بسیاری از ایرانیان با این نگاه شما همسو نیستند. ایرانیان، افغانستان را از نگاهِ مهاجران افغانی میبینند که عمدتا در کارهای پاییندستی مشغول به کار هستند و کمتر قرابتِ فرهنگی با کشور افغانستان حس میکنند.
درست است. همین، یکی از دلایلِ جدی، -و غیر الاکلنگی- بود برای نوشتن. نگاهِ مردمِ ما به همسایهی همتبارِ همزبانِ همدین، متاسفانه اصلا نگاه درستی نیست. برای من همین تغیرِ نگاه، انگیزهی اصلیِ نوشتن بود. یعنی تلاش برای تغییرِ نگاه ایرانیان نسبت به پارهای دیگر از برادران و خواهرانمان در آن سوی مرز. این نگاه، بایستی تغییر کند. نگاهِ مردمِ ما نسبت به مهاجرانِ افغان و به تبعِ آن نسبت به کشورِ افغانستان بایستی رنگی انسانیتر به خود بگیرد.
3- این تغییر به نگاهِ مردم برنمیگردد. نگاهِ دولتمردان بایستی تغییر کند. حمایتهای جمهوری اسلامی ایران از بعضی آوارگان مثلِ آوارگان فلسطینی نباید تسری پیدا کند به مهاجران افغانی؟
حسبِ اتفاق، به گمانِ من در پروندهی افغانستان، نگاهِ دولت و ملت منطبق است و هر دو نگاه غیرواقعبینانه و نادرستی به مسالهی افغانستان دارند. نگاهی به شدتِ بیگانهستیز که مخالفِ فرهنگِ دینمدارانه و اخلاقِ ملی ماست. چه دولت و چه ملت، نسبت به این همسایه دید درستی ندارند. در سایر موارد اتفاقا تعارضاتی وجود دارد. مثلا در بحثِ اقناعیِ مسالهی فلسطین در موردِ افکار عمومی به شدت اهمال شده است و به همین دلیل مردم از نظام عقبتر هستند. یعنی به نظر میرسد نظام دلیلی نمیبیند که دلایلِ حمایتش از مسالهی قدس شریف را به مردم توضیح دهد. اما در موردِ افغانستان، دولت همانگونه تصمیم میگیرد که مردم میخواهند. بنابراین وظیفه داریم نگاه مردم را تغییر دهیم.
4- این نگاه چگونه شکل گرفته است؟ جز این است که پارهای از مهاجران افغانی ولو از سر فقر، نسبت به مهماننوازیِ ایران قدردان نبودهاند؟
بگذارید بحث افغانستان را وسیعتر ببینیم از فضای مهاجرانِ افغانی. به گمانِ من، به لحاظِ فرهنگی، در شرحِ پیشینهی تاریخیِ مشترکمان، بسیار قصور و حتی تقصیر داشتهایم. در کتبِ درسی، شورشِ یکی ازوالیانِ شرقیِ ایرانِ صفوی را که منجر به فروپاشیِ سلسلهی صفوی شد، یورش نگاشتهایم. محمود افغان، یکی از والیانِ ایرانِ صفوی بوده است. به حاکمِ صفوی خراج میداده است و تازه اگر خراج نمیداد یاغی محسوب میشد نه خارجی. نسبت به حکومتِ مرکزی و ضعفِ مفرطِ آن معترض بوده است و عاقبت شورش میکند. ما با فهمِ امروزمان از جغرافیای سیاسیِ معاصر، این شورش را یورش فرض میکنیم و در ناخودآگاهِ دانشآموزِ ایرانی مرزِ انگلیسساز را مرزی ازلی توصیف میکنیم. چرا شورشِ قومِ قاجار علیهِ زندیه را این گونه نمینویسیم؟ دلیلش روشن است. در ذهنِ تاریخنویسِ ما نیز ضدِفرهنگِ این دیگرانگاری رسوب کرده است. دویست سالِ پیش، هراتی جزوِ خراسانِ بزرگ به حساب میآمده است و پشتون دورتر نبوده است از بلوچ و کرد و ترکمن به مرکز. من خود را موظف میدیدم که این نگاه را به مخاطبانم عرضه کنم.
5- در قسمتهایی هم بینِ هراتِ تیموری و اصفهان صفوی مقایسه کردهاید؟
بله. به گمان من همان شکوهِ اصفهانِ صفوی در هراتِ تیموری قابل رویت است. مسجدِ جامعِ هرات که در حقیقت نمونهی اولیهی ساخته شده توسط معمارِ مسجدِ گوهرشاد است، قابل قیاس است با مسجدِ شاهِ اصفهان. این مقایسه اگر چه ذوقی است اما از آن سو عبرتهایی هم در تاریخ هست. اگر روزگاری هرات منسجمتر از اصفهان باشد، مثلِ دورهی صفویه، فروپاشی در انتظار است. یعنی این دو شهر پیشتر نیز در متن تاریخ با هم مقایسه میشدهاند.
6- مسوولانِ دولتی ما در افغانستان، سفارت، رایزنی فرهنگی آیا این مقایسه را میپسندند؟
داوری در کارِ ایشان، حتی در کار دولتمردانِ بخشِ فرهنگ، در حیطهی این گفتوگو نمیگنجد. اما به نظر من مسوولانِ فرهنگیِ ما، در ابعادِ تمدنیِ ما نیستند. اجازه بدهید سربسته بگویم و به برخی جزئیات که در کتاب نیز اشاره کردهام نیافزایم. همین قدر بگویم که امروز در بعضی مناطقِ شمالی افغانستان، ترکیه، مدارسِ پایهی ترکزبان تاسیس کرده است که به نفوذش در همسایهی شمالی، ترکمنستان، مرتبط است. کرسیهای زبانِ ترکی در بسیاری از دانشکدهها به خرج دولت ترکیه راهاندازی شده است. امروز در کشورهایی مثلِ آذربایجان و ترکمنستان که بعد از فروپاشی مریدِ جمهوری اسلامی ایران بودند، ترکیه نفوذ فراگیری دارد. در بعد اقتصادی سفیر ترکیه در حقیقت حافظِ منافع شرکتهای جادهسازی بخش خصوصیشان است. جوری که وقتی از یک تاجر ترک کلاهبرداری شد، ترکیه آن کشورِ آسیای میانه را تهدید به قطع رابطهِ یکطرفه کرد. این نوعِ نگاهِ سفیر است به یک شهروند کشورِ متبوعش. مقایسه کنید با آنچه در جانستان کابلستان آوردهام. در بعدِ فرهنگی از قرابتهای کمرنگِ زبانِ ترکمنی و زبانِ ترکیِ آذری استفاده شده است و فرهنگ را در اختیار گرفتهاند. تغییرِ خطِ کریلیک در ترکمنستان به لاتین، یکی از همان اهرمهای ارتقای ضریبِ نفوذ است. این نفوذ ترکیه تا غربِ چین، یعنی میانِ اویغورها و ختنها و اهالی کاشغر و ارومچی در سینکیانگ پیش رفته است. با همچه نفوذی شما میتوانید کشتی صلح بفرستید به غزه و بعد هم فارغ از ظلمِ تاریخی عثمانی، پرچمتان را سر دستها ببینید در حاشیه مدیترانه کنارِ ساحلِ بیروت... این یعنی فعال کار کردنِ دستگاه دیپلماسی... ما در افغانستان، با این قرابتِ عمیق فرهنگی و مهمتر اشتراکِ زبانی حتی یک مجلهی عمومی نداریم. در نفوذِ فیلمِ هندی، یک سینما نساختهایم برای اکرانِ فیلمهای خودمان. در حالی که کتابفروش افغانی میآید راستهی انقلابِ تهران و خوراکِ فرهنگی به پولِ خودش میبرد، هیچ ارتباطی نگرفتهایم با اهلِ فرهنگ افغانستانی. بسیاری از کتابهای ما در کتابفروشیهای کابل موجود است.
7- تصویری هم در کتاب کار کردهاید برای این موضوع.
بله. اما همان کتابفروش که برای رفتنِ به اروپا خیلی راحت میتواند برود ویزا بگیرد، ویزای ایران را به سختی تهیه میکند. تاجرِ متمولِ هراتی برای من نقل میکرد که صبح با هواپیما میرود کابل، یک ساعت میرود سفارتِ هند، و دلار را نقدا نشانشان میدهد و دو ساعته ویزا میگیرد برای هند و فردا صبح سوارِ هواپیما میشود میرود بمبیی برای تفریحِ خانوادگی. آن وقت همین تاجر آرزوی دیدنِ اصفهان را داشت. همین تاجر، به قدری به ایران علاقه داشت، که برای پروژهی ساختمانی سیم و کابلِ برق از ایران میخرید و برای این در امتحانِ استاندارد صاحبانِ امریکایی پروژه، کابلها مردود نشوند، کارگر استخدام میکرد تا نامِ ایران را پاک کنند از روی بستهها. آن وقت این تاجر برایش گرفتنِ ویزای ایران، آرزو بود. این یعنی ضعفِ دستگاهِ کنسولیِ ما که این ضعف البته برمیگردد به ضعفِ دستگاهِ دیپلماسی که برمیگردد به نگاهِ ضعیفِ دولت که بر میگردد به نگاه ضعیفِ ملت...
8- و این یعنیِ توجیه نوشتنِ جانستان کابلستان
صد در صد همینطور است. این کتاب برای همین نوشته شده است تا به این همسایه واقعیتر بنگریم. متاسفانه در مواجهه با پدیدهی افغانستان رفتار ما به هیچ عنوان برازنده نیست. میشود گفت نگاهی نژادپرستانه حاکم است به ذهنِ ما با این طنز که به همنژادترین همسایهمان این گونه نگاه میکنیم. اجازه بدهید گله کنیم از خودمان. بسیاری از ما ایرانیان، بستگان و وابستگانی داریم در خارج از مرزها و عمدتا در کشورهای غربی. آیا اجازه میدهیم به ایشان نگاهی تبعیضآلود داشته باشند مردمِ آن کشور؟
9- آیا مهاجرِ ایرانی شرایطِ کشورِ مهاجرپذیر را نمیپذیرد؟ آیا به این شرایط احترام نمیگذارد؟
این یک بازی تقدم مرغ و تخمِ مرغ است. اگر شرایط مهیا نباشد، احترامِ به شروط امری فوقِ انتظار است. وقتی پدرِ فلان نویسندهی افغانی برای ورود به ایران بایستی کفِ کامیون دراز بکشد، نمیتوانیم او را مقید کنیم به امورِ قانونی. قوانین تابعیت، اقامت و اجازهی کار و اجازهی تحصیل در ایران، بسیار قدیمی هستند. همهی اینها بایستی تغییر کنند. قانون بایستی به کارگر احترام بگذارد. بهترین بچههای افغانستانی در ایران بزرگ میشوند و وقتِ سوا کردنِ بهترینهاشان یکهو میبینیم اجازه تحصیل دانشگاهی پیدا نمیکنند. همینها بر میگردند و در قبال بیست سال مهمانداریِ ایرانیان، دشمنی میکنند. این یعنی ضعف قانون دیگر.
10- اما همین نیروی کار که میگویید قانون باید به او احترام بگذارد، فرصتِ اشتغال را از جوانِ ایرانی میگیرد و...
موافق نیستم. این همان فرافکنی است که یکی از وزرای کار هیات وزیران پر رفت و آمد این روزگار داشت. کارگرِ افغانی پایینترین سطحِ کار ایرانی را پر میکند، حال آن که مشکلِ ما در اشتغال و اشتغالزایی برای جوانِ دانشگاهی است.
11- از فضای ادبیات دور شدیم. در جايي خواندم كه گفتيد ادبيات موقعيت باعث ارتقاي جايگاه سياسي افراد ميشود. به نظر شما اين يك جور استفاده ابزاري از ادبيات نيست؟ و آيا اين گفته با روح هنر تضاد ندارد؟
عرض کردم که این کار شدنی است. به هر صورتِ ادبیات نوعی شهرتِ اجتماعی برای افراد میآورد که عدهای خیال میکنند با پیوند زدنِ آن به سیاست و استفاده سیاسی از این شهرت میتوانند سهلتر ترقی کنند. در عالم کاری سختتر و واقعیتر از ادبیات نیست...
12- رضا اميرخاني چقدر سعي ميكند موقع نوشتن ملاحظات سياسي را كنار بگذارد و حرفش را بزند؟ به عبارتي چقدر سعي مي كند خودش باشد؛ فارغ از اينكه مي گويند او سفرنامه نويس مقام معظم رهبري است و يا اينكه برخي امروز ميگويند او دارد مسيرش را از نويسندگان متعهد و ارزشي جدا ميكند.
راه خودم را میروم. خیلی هم به این لقبگذاریها فکر نمیکنم. هر چه ما را لقب دهند آنیم... نوشتن، کاری است کاملا فردی. برای نوشتن مجبور نیستم عضوِ گروهِ خاصی باشم. روزی میگویند چپ است، روزی میگویند راست. حالا هم که دیگر چیزهایی میگویند که اصلا سر در نمیآورم، در نشریهای مرتبط با فرهنگِ عمومی که قطعا از جیبِ مبارکِ مدیرمسوول و سردبیر پولش را میدهند به ما میگویند، نئولیبرالیسمِ جهانی! این حرفها تاثیری در نوشتنِ بنده ندارد. عدهای کارشان نوشتن است، عدهای کارشان لقبگذاری. تفکیکِ کاریِ خوبی داریم. نه آنها میتوانند کار مرا انجام بدهند و نه من کارِ ایشان را...
13- كتابتان در نمايشگاه بيست و چهارم كه چندي پيش برگزار شد يكي از پرفروشها بود. به نظر خودتان چقدر اين تب محصول آثار قبلي شماست كه خيلي برايش زحمت كشيديد ولي به اندازه كافي ديده نشد؟
داوریِ خاصی ندارم. همین قدر میتوانم بگویم که این جور آمارها به ناشر مربوط است نه به من. من کسی هستم که میدانم کارم نوشتن است. همین!
14- و به عنوان سوال آخر: حرف ناگفتهای اگر هست؟
بایستی تشکر بکنم از ناشر، از این جهت که با همهی تاخیرهای مراحل تولید و پیش از تولید، کتاب را به روزِ پنجمِ نمایشگاه رساند، همچنین تشکر ویژه از نازنینی به نامِ محمد مهدوی اشرف و دو دوستِ عکاسم احسان عباسی و الیاسِ پیراسته....
در همين رابطه :
ماخذ: روزنامهی روزگار
|