از ترس تا لذت (محبت جناب محمدکاظم کاظمی دربارهی جانستان کابلستان)
|
هر بار که دوستی از اهل قلم و ادب ایران از تمایلش به سفر به افغانستان گفته است، مرا ترسی شفاف فراگرفته است، از این که به راستی سرزمین سوختة ما پس از چندین دهه جنگ، چه جاذبهای برای یک مسافر میتواند داشت؟ او در آنجا در کدام ساحل دریا قدم خواهد زد و در کدام باغِ پرگل سیر خواهد کرد و کدام تفرجگاهی میتواند یافت که در آن خطری از برخورد با مین در پیش نباشد.
و آنگاه که آن مسافر با خاطراتی خوش و احیاناً سفرنامهای نگاشته شده از سر اشتیاق به کشورش برمیگردد، آن ترس شفاف برایم به لذتی دلپذیر بدل میشود. و این بیسبب هم نیست. واقع برای اینان سفر به افغانستان یعنی سفر به اعماق این تاریخ باشکوه، به شهرهایی که در عمل موزههایی زندهاند، به کانونی گرم از زبان و ادب فارسی؛ و برخورد با مردمی که به واقع تنها خوانندگان آثارشان در سراسر گیتی هستند.
و برای ما مهاجران افغانستانی که سالها رنج ناشناخته بودن و بدتر از آن بد شناخته بودن را کشیدهایم، چه لذتبخش است که میبینیم چنین سفرنامهای، با نثری چنین زیبا و زنده نگاشته میشود و به دست کسانی میرسد که غالباً از رواج و پابرجایی زبان فارسی در خارج از ایران بیخبرند و از رسانههای جمعی خویش نیز آنچه از این کشور دیدهاند، جنگ بوده است و ویرانی و ناتو و عملیات انتحاری و البته غالباً اغراقآمیز و با اهداف و اغراضی سیاسی.
باری، چه خوشایند است که تو به چیزی شناخته شوی که هستی، نه آنچه نیستی و سالها بدان شناخته شدهای. «جانستان کابلستان» این احساس خوشایند را به من بخشید.
در همين رابطه :
ماخذ: روزنامهی روزگار
|
|