من به چند دلیل علاقه خاصی به جلال آلاحمد داشته و دارم. اول اینکه بیشتر آثار جلال را در سالهای قبل از انقلاب و در ایام شباب خواندم و لذت بردم و همیشه دلم میخواست روزی نویسندهای مثل جلال بشوم.
دوم اینکه من در حوزه هنری و در سال فکر کنم 1370 بود که اولین کنگره بزرگداشت جلال را خیلی مفصل و آبرو مندانه برگزار کردم. و برای اولین بار لوازم شخصی جلال را از برادرش شمس گرفتیم و در معرض دید مردم قرار دادیم. سوم اینکه من دوستی نزدیکی با شمس آلاحمد داشتم. به دیدنش میرفتم و در سفرهای زیادی با او هم سفر بودم و شمس همیشه مرا به یاد جلال میانداخت. چهارم اینکه انگشتر 7 نگین جلال را شمس به من هدیه داده بود و این انگشتر همیشه در انگشتم بود و حضور جلال را تقریبا دائمی و همیشگی کرده بود.
پنجم اینکه از همان سالهای جوانی دوست داشتم روزی به تهران بروم و قبر جلال را زیارت کنم. آن سالها این آرزو برآورده نشد و بعدها هم که 20 سالی ساکن تهران بودم هرگز موفق به دیدن قبر جلال نشدم و این موضوع مثل یک معما برایم باقی مانده است.
درسال 70 و در حاشیه بزرگداشت جلال بود که در مصاحبه ای آرزو کرده بودم ای کاش در بین نویسندگان نسل انقلاب جلال آل احمدی بدنیا بیاید و گفته بودم در ادبیات معاصر ما جای جلال خالی است.
در سال 84 باز در مصاحبهای گفته بودم به نظرم جلال ادبیات معاصر ما در حال آمدن است و از رضا امیرخانی به عنوان جلال ادبیات معاصر نام بردم بدون اینکه این موضوع را باز کنم.
امروز دیگر شک ندارم که امیرخانی نویسندهایست که پا جای پای جلال گذشته و شباهتهای زیادی به جلال دارد:
1-چون جلال خوب مینویسد. نثرش روان و در عین حال کوبنده و شکافنده است . برای نوشتن زور نمیزند . مثل جلال بر کلمات تسلط دارد. مثل جلال نثرش خاص است و میشود گفت مثل جلال صاحب سبک خواهد شد.
2-چون جلال روح نا آرامی دارد. در یک مدار ثابت قرار نمیگیرد. جستجوگر است. گرفتار روزمرگی و تشریفات نمیشود . با همه میجوشد. کاملا اجتماعی است. اهل دک و پزهای مرسوم جامعه روشنفکری نیست . ساده و مهربان و بی ادعاست ساده لباس میپوشد و پیروی از مد نمیکند و برای خوشایند کسی کاری انجام نمیدهد.
3- چون جلال بسیار به سفر میرود . در سفرهایش فقط عکس یادگاری نمیگیرد. بسیار کنجکاو و جستجوگر است . من در دو سفر خارجی - در هند و ترکمنستان-با او بودم و میدیدم که اهل مکاشفه در سفر است .هر شب ساعتی مینشیند و لب تابش را جلویش باز میکند و یادداشتهای روزانهاش را مینویسد.شاید او هزاران صفحه سفرنامه نوشته باشد که چاپ نکرده است.
4-چون جلال فقط داستان نمینویسد. اهل سخنرانی و شرکت در مجامع ادبی است. به نظرات خوانندگانش اهمیت میدهد. رو در رویی با خوانندگان آثارش را دوست دارد و از آنها فرار نمیکند. از بی توجهای مدیران فرهنگی نمیهراسد و با اعتماد به نفس مینویسد.
5- چون جلال سفرنامه مینویسد. چون جلال در سفر نامههایش فقط از مشاهداتش نمیگوید. مشاهداتش را تحلیل میکند. در تحلیلهایش مثل جلال ناخنکی هم به سیاست و فرهنگ و اقتصاد میزند.
6-امیر خانی جلال نیست. اما به جلال بسیار نزدیک است. انگار روح نا آرام جلال را درخود دارد. تکاپوی جلال را، عشق جلال به کنکاش و جستجو را، میل جلال به نوشتن را، نگاه تیزبین جلال به زندگی را. در یک کلام رضا امیر خانی قابلیت و ظرفیت آن را دارد تا جلال ال احمد ادبیات معاصر ما باشد.
باید به آینده چشم دوخت و بالندگی بیشتر امیرخانی را شاهد بود.
در همين رابطه :
ماخذ: خبرآنلاین
|