رضا امیرخانی در کنار ابتلا به داستاننویسی به سفر هم ابتلا دارد.
کار من داستاننویسی است. اما در "وَلَنَبلُوَنَّکُم" من به جز خوف و جوع و البته داستان، سفر هم اضاف شده است!
معمولا سفرهای شما، سفرنامه ندارد گمانم سفرنامهی افغانستان هم از دستتان در رفته است.
کاملا درست است. خیلی کم سفر نامه مینویسم. در این دو سال گذشته کار داستانی انجام نمیدادم و به کار غیر خلاق رو آوردم. کتابهای «نفحات نفت» و «جانستان کابلستان» حاصل همین تلاش غیرخلاق است. در سفرها همواره یادداشت برمیدارم، اما نه به قصد انتشار. چیزهایی نوشتهام که شاید بعدها به کارم بیاید.
به نظر انگیزهای این سفر شما را به تالیف سفرنامهی افغانستان ترغیب کرد در «جانستان کابلستان» میآورید برای این که تلخیهای سال 88 را فراموش کنید در آن سال به افغانستان سفر کردید. ببینید به استناد این سفرنامه و رفتارتان، رضا امیرخانی بر نویسنده بودنش تاکید دارد؛ در وقایع تلخ سیاسی- اجتماعی که رخ داده است به نوعی هر کسی دنبال یارگیری است، گمانم انگیزهای این سفر بر تالیف سفرنامهی افغانستان دامن زد.
بله سفرم به افغانستان بر مبنای وجود چنین فشاری بود، سعی داشتم در فضاهای عمومی – رسانهای حضور نداشته باشم؛ در فضای هیجانی بهترین کار سکوت است. بینِ این سفرها، سفر افغانستان هم پیش آمد. در سفر به افغانستان اتفاقهایی رخ داد که دیدم ایران امروز ما به افغانستان شباهتهای زیادی دارد و از طرفی ما فاصلهی چندانی با افغانستان نداریم. شاید اگر سفرم فقط در هرات متوقف میشد دلیلی برای نوشتنِ سفرنامهی افغانستان نمیدیدم. سفر از جایی برای من شروع شد که در مزار شریف از هواپیما جا ماندم. این فاصلهی کوتاه زمینی و همچنین فاصلهی کوتاهتر هوایی، رسما یک بحران شده بود. سدی بود که دیگر شکستنش از عهدهی من خارج بود. اینجا با چهرهی دیگری از افغانستان روبرو شدم همین فهم دیگر از افغانستان سبب شد که بنشینم به نوشتنِ سفرنامه.
چهرهای که ما ایرانیها با وضوح آن را ندیده بودیم؛ یعنی علیرغم این که همهی این جغرافیا در «یک محدوده سیاسی» تعریف میشود اما عملا دسترسی از یک منطقه به منطقه ی دیگر کار هر کسی نیست.
دقیقا همینطور است.این وضعیتی را که در افغانستان شاهد هستیم در کمتر جای دنیا می توان شاهد بود. منظورم شرایطِ شخصیِ سخت نیست. شاید شرایط سختتری را در برخی از سفرهایم داشتهام، اما به این شکل نبوده است. شخصی بوده است و به بیتدبیری خودم برمیگشته است.
سفر به لبنان یا سایر کشورهای خاورمیانه بوده است ؟
نه نه (میخندد) نمیگویم. یعنی اینجا نمیگویم. در یک سفر به کشوری، پلیس سیاسی من را بازداشت کرد. در سفری دیگر با دو نفر از دوستانم به صورت غیر قانونی وارد خاک یک کشور دیگر شدیم با پای پیاده. اتفاقهای خطرناک زیادی در سفرهای دیگر برایم رخ داده است. اما در همه آنها من هم در شکل گرفتن این موقعیتهای خطرناک نقش داشتم. به استقبال خطر رفتم، دنبال خطر کردن بودم و گرفتار خطر هم شدهام.اما در سفر افغانستان، هیچ خطری نکرده بودم. هیچ بیاحتیاطی انجام نداده بودم. و با این همه در معرض خطر قرار گرفتم. بلیطم دستم بود و آمادهی پرواز بودم اما از پرواز ماندم در حالی که اصلا فکر نمیکردم کار خطرناکی انجام میدهم. در سفر افغانستان با یک موقعیت خطرناک روبرو شدم که خودم در ایجاد آن نقشی نداشتم . سفر از همینجا برایم شروع شد. این شباهت دور و نزدیک ایران و افغانستان هم سبب شد که سفرنامهی افغانستان را بنویسم.
اما بر میآید در همین سفر هم به نحوی به خطر کردن دامن میزنید، در شرایطی که اصرار دارید زمینی به مزار شریف بروید همه شما را از این سفر بر حذر میدارند و تاکید میکنند منتظر بمان تا یک هفته بعد پرواز بعدی فرا رسد در غیر این صورت به دست طالبان کشته میشوید.
خلبانی یکی از کارهایی است که در زندگیام انجام دادهام. در کار خلبانی همهی افراد فکر میکنند که یک خلبان خطرناکترین کار دنیا را انجام میدهد.اما یک خلبان هنگام پرواز میداند که امنترین کار دنیا را انجام میدهد. هنگامی که افرادی شما را از انجام کاری پرهیز میدهند و شما گوش نمیکنید، همیشه این از میلِ بالای شما به ریسک کردن نیست، مقداریش برمیگردد به جهل شما نسبت به رویداد! باید اعتراف کنم که نسبت به اتفاقهای افغانستان نوعی جهل داشتم؛ به همین دلیل پرهیزِ آنها را متوجه نمیشدم. نمیدانستم که چه فاجعهای یا فجایعی در آن سرزمین رخ داده است.
یعنی در عین حالی که در یک جغرافیایی سیاسی هستی عملا امکان دسترسی به بخشی از یک سرزمین را ندارید، شما در حالی با این رویدادها در سفر افغانستان روبرو شدید که سرزمین ما هم دچار یک بحران عمیق بود و در آن شرایط ایران را ترک کرده بودید.
بله برای اینکه خیلی ناشناختهتر بود، ضمن این که معمولا از این دست پرهیزها هم زیاد میدهند، بعد میبینيد که نه اصلا چیز جدی نیست . در ماجرا اغراق کردهاند. یادم هست ناصحِ مسئولی که مسوولیتی هم در ایالات متحده داشت، مدام مرا از حضور در«هارلم» نیویورک منع میکرد. تاکید داشت که رفتن به آنجا برایم خطرهایی را به همراه دارد. برای مقابله با ترس، بهترین کار روبهرو شدن با آن است. یک شب رفتم «هارلم» و تخت در ماشینم خوابیدم. صبح بلند شدم و سرِ حال افتادم دنبالِ کارِ نتبرداری از محله! در افغانستان قصه فرق میکند. شما همیشه از مرزِ خطر رد شدهاید بدونِ این که متوجه شده باشید.
ببیند چه سال 88 که برای فراموشی آن همه رویداد تلخ سفر میکنید چه این روزها که کتاب تازهی شما در آمده است همچنان آدمهایی هستند كه میل و اصرار دارند رضا امیر خانی را در یکی از این صف یارگیری های سیاسی جای دهند، شما هم در برابر این مساله مقاومت میکنید، میخواهم بدانم این مقاومت از کجا آب میخورد ناشی از نوع نگاه شما به نویسنده بودن و نویسندگی است یا ...
نه بیشتر به نوع نگاه من دربارهی حکومت بر میگردد، من معتقدم که یکسری از مسائل حیاتی در کشورم وجود دارد که نسبت به این مسائل حیاتی حساس هستم و مورد علاقهی من هم هست كه با مسائل روز سیاسی سطحاش متفاوت است. اعتقاد دارم که از آن لایه عمیق در نظام دفاع کنم. آرمانخواهانه هواخواهِ اصلِ نظامِ جمهوری اسلامی هستم. اما هواخواهی آرمانخواهانهی من از اتقلاب اسلامی با هواداری از فلان دسته و بهمان گروه فرق دارد. این هواخواهی آرمانخواهانهی من خیلی عمیقتر از رفتار برخی جریانهای سیاسی است. گروههای سیاسی کاری که انجام میدهند این است که القا کنند که همه این آرمانها در ما خلاصه شده است؛ در حزب، دسته و گروه ما خلاصه شده است. من این را قبول ندارم. به نظرم میآید که شان هواداری آن چیزهایی که من آرمانخواهانه آنها را دوست دارم عمیقتر و جدیتر از شان آدمهای سیاسی است.
به نوعی این تلاش شما برای تحقق فردیت نویسنده است، همینطور است ؟ شما در پی تبیین مطلوبها و نظرگاه شخصي خودت هستي و خوش نداريد با یک نگاه دستمالی شده و سطحی به مسائل نگاه کنيد همینطور است ؟
اگر جای نویسنده انسان بگذارید من خوشحالتر میشوم. انسانیتم مقدم است بر نویسندگی در این مساله. من میخواهم انسانیتم را فریاد کنم و به نوشتن رو میآورم. دلیلی ندارد برای آمدن فلان و بهمان حزب و گروه که برای من منفعتی ندارد، سینه چاک کنم. هشت سال پیش مقاله ای نوشته بودم به نام چرخه اقتدار و آنجا دقیقا منظورم را از دو چرخه قدرت در نظام جمهوری اسلامی شرح دادهام. چرخه پایینی کار سیاستورزان است و این سیاست دومی اتفاقا هیچ ربطی به دیانت ندارد. هیچ ربطی به آرمانخواهی ندارد. هدف سیاسیها در کسب قدرت ربطی به آرمانهای انقلاب اسلامی ندارد.
خُب شما علت این اصرار سیاسیها را میدانید که مدام میخواهند رضاامیرخانی را در یکی از صفبندیهای تعریف شده جای دهند، راستش من چندان سر از این اصرار در نمی آورم. به تعبیری رضا میرخانی نمیخواهد به جماعتي باج دهد.
اجازه بدهید این را بازتر کنم. احساس میکنم که در اصناف مختلف آدمهایی میآیند زحمت میکشند و سر آمد میشوند. ما سرآمدهای ورزشی، فرهنگی، اقتصادی داریم. این افراد در حوزههای مختلف برای سرآمد شدن و رسیدن به جایگاه بلندی كه دارند زحمت واقعی کشیدهاند. این تلاش واقعی مایهی احترام همگان به آنها است. این تلاششان حتا در نگاه جدیترین منتقدان هم نادیده گرفته نمیشود. به نسبت همین کارِ مقابل چشم افکارِ عمومی دارای محبوبیت میشوند میانِ مردم. معتقدم که سرآمدهای سیاسی کمترین زحمت را برای ستاره شدن کشیدهاند و با تمام شهرتی که دارند اکنون کمترین میزان محبوبیت را دارند. بالا آمدنشان عمدتا در مقابلِ چشمِ مسلح به رسانه بوده است نه چشمِ واقعی مردم. بنابراین برای آنها مهم است که از سرآمدان سایر اصناف که محبوبیت واقعی و قابل دفاعی دارند به نفع منافع خودشان استفاده کنند. این یک نکتهی مهم و واقعی در مناسبات سیاسی جامعهی ایرانی است.
ببيند در آن روزهايي كه شما تهران را به مقصد افغانستان ترك ميكرديد، بسياري از هموطنان ما، ايران را به مقصد كشورهاي اروپايي و غربي ترك ميكردند. به نظرم اهميت سفر شما برخلاف بسياري ديگر از هموطنان نه در مقصدي كه اختيار ميكنيد در انگيزهاي كه داريد،عليرغم اين كه در«جانستان كابلستان» تاكيد داريد كه براي«فراموش كردن » ميرويد ، اما سفري عليه فراموشي ميشود از سويي ما را از يك غفلت و فراموشي تاريخي نسبت به افغانستان در ميآوريد. اين مسالهي مهمي است.
من از موضع يك افغانستانشناس به افغانستان سفر نكردم. من به عنوان يك ايراني رفتم، احساس ميكنم به همين دليل است كه كتاب براي مخاطب ايراني جذاب است. یحتمل در آثار و منابع ما كتابهاي تخصصي و جدي دربارهي افغانستان داريم كه ميتوانيد آنها را بخوانيد اما آن اثر نميتواند عطش شما را پاسخ بدهد. دليل اش هم اين است كه من از موضع يك افغانستانشناس نگاه نكردهام. به عنوان يك شهروند عادي به اين سفر رفتم و از سويي براي من هم نسبت به افغانستان سوالهايي بود كه دوست داشتم با اين سفر تا حدي پاسخ بگيرم. شايد زبانِ فارسی اصلا براي يك افغانستانشناس جاي شگفتي نداشته باشد. اما وقتي كه من در برگهي پذيرش هتل ميتوانستم به فارسي بنويسم سرشار از شعف بودم و سعي كردم اين شعف را به مخاطب ايران هم منتقل كنم. بعد از انتشار اين كتاب هنوز هستند كساني كه فكر ميكنند عدهاي در افغانستان نميتوانند اين كتاب را بخوانند و مي پرسند آيا اين كتاب به زبان آنها ترجمه ميشود؟ !
از همين منظر است كه هنگام بازگشتن از افغانستان، میگویيد احساس آدمی را داشتم که پارهای از خودش را جا گذاشته است. هیچ فاصلهای را حس نمیکنید علیرغم این که ما سالهاست دیگر از هم خبر نداریم.
همینطور است. منبعِ خبرِ ما هم بخشی از مهاجران افغانی جویای کار هستند.
جا داشت در این سفرنامه بیشتر به مسالهی زبان فارسی بپردازید، امکانی که پیوند دهنده ی تاریخ و میراث مکتوب فرهنگی مشترک ایران و افغانستان است. به نوعی میشد فصلی را به زبان فارسی اختصاص داد، آنهم در شرایطی که بعد از حضور نیروهای امریکایی و متحدانش وضعیت زبان فارسی در این سرزمین بحرانی شده است.
این موضوع درست است. باید اینجا اعتراف کنم که در نگارش «جانستان کابلستان» به قول اعراب به قاعدهی سماعی عمل کردهام. یعنی از طریق شنیدن برخی چیزها را یادداشت کردهام. این نوع گفتوگونویسی و محاورهنویسی آنهم در یک کشور چند قومیتی و چند گویشی - زبانی میتواند بیشک با ايرادهاي فاحشی همراه باشد. كتاب را پیش از انتشار دادم به دوستی افغانستانی تا نگاهی بیندازد. او میگفت که مثلا فلانجا احتمالا یک پشتون بوده است که به فارسی دری حرف میزده. روشن است که دریغ خوردن برای از بین رفتن نفوذ زبان فارسی در سرزمینی که عمیقا فارسیزبان هستند، جدی است. ضرورت دارد تا دیر نشده دست بجنبانیم و روی این زمینه بهطور جدی کار کنیم. این واقعیت را هم بگویم که ادبیان افغانستان در شعر خاصه شعر کلاسیک وضع بسیار خوبی دارد. نسبت آدمهای شعر شناس در افغانستان به مراتب بسیار بیشتر از ایران است. آنها در صحبتهای روزمره زیاد از مثلهای فارسی و ابیات استفاده میکنند. به مراتب ارتباط عمیقتری با ادبیات کلاسیک فارسی دارند.
رو به بحران نهادن زبان فارسي افغانستان را به استناد گپ و گفتی با محمد کاظم کاظمی ميگويم.او کتاب مهمی را دربارهی وضعیت زبان فارسی در افغانستان امروز تالیف کرده است. با پژوهشهای میدانی نشان داده است که رفته رفته زبان انگليسي در برخی از مراکز دولتی و آموزشی با حضور نیروهای اشغالگر جایگزین زبان فارسی شده است.این جای نگرانی عمیق دارد.
صد درصد همینطور است. در کتاب به این مساله اشاره کردهام، به نظرم دعوای بین پشتو زبانها و دری زبانها که الان در افغانستان جریان دارد، دعوای سطحی است. کما اینکه دویست سال پیش هم چنین دعوایی در هندوستان وجود داشت. اما این دعوا در سطح بود و سرانجام زبان بیگانهی انگلیسی توانست بر هر دوی اینها پیروز شود. باید با دریغ و تاسف بسیار گفت که مسالهی افغانستان هم همینطور است. دیر یا زود در میان دعوای پشتونها و باقی، این زبان بیگانهی انگلیسی است که جایگزین هر دو میشود. امروز میبینم زبان فارسی که روزگاری در هند زبان روشنفکری بوده است، زبانِ دبیری در دربار بوده است، فقط در کرسیهای دانشگاهی پیدا میشود. يعني ما دیگر افرادی را که بر زبان فارسی مسلط باشد نميتوانيم در هند سراغ بگيريم. این خطر بهطور جدی برای فارسی دری هم در افغانستان وجود دارد.
پس با این حساب میرسد روزی که وقتی به افغانستان سفر میکنیم باید برگ پذیرش هتل را به زبانی غیراز فارسی پر کنیم.
تجربهی هند نشان داد که این خطر برای ما جدی است. اگر به مقالهای از عباس اقبال آشتیانی هم مراجعه کنید، میبینيد که پاکستان هم تا چندی در سایهی نفوذ زبان فارسی بوده است و رفته رفته زبان عربی به عنوان زبان دین جایگزین آن شده است. در حالی که زبان فارسی در کنار زبان اردو دومین زبان پاکستان بوده است. این خطر را به طور جدی هشدار میدهم کما اینکه در بخشی دیگر از کشورهای فارسی زبان مانند تاجیکستان رفته رفته از دامنهی نفوذ زبان فارسی کاسته میشود و زبان هایی مانند ترکی و دیگر زبانها دارند حوزهی نفوذ شان را با کار فرهنگی عمیقتر میکنند.
تکرار این که مسئولان فرهنگی رایزنهای فرهنگی ایران در کشورهای منطقه دست از سهل انگاری بردارید هم روشن است راه به جایی نمی برد.
برسم سر وقت مهمترین بخش از روایت «جانستان کابلستان» بخشی که از لایههای دیگر این سفرنامه است و به آن کمتر پرداخته شده است؛ در اين سفرنامه به نظر نویسنده/گزارشگر دارد از آدمها، مکانها، شهرها، قومها، زبانهای متعدد در افغانستان حرف میزند اما عمیقتر و دقیقتر که نگاه میکنید میبینیم نویسنده تلاش دارد ما را از فراموشی و غفلتی بزرگتر در آورد. رضا امیرخانی هشدار میدهد در صورتی که ما نسبت بهم دیگر روامداری و تساهل نداشته باشیم در آیندهای نزدیک وضعیتی بدتر از افغانستان خواهیم داشت. میگویید که ما فصلهی زیادی با افغانستان نداریم و اگر اختلاف های زبانی، قومیتی، جنسیتي، مذهبی، فرهنگی همدیگر را به رسمیت نشناسیم مدام بر آن ها دامن بزنیم روزگاری سیاهتر از افغانستان خواهیم داشت به نظرم این مهمترین پیام سفرنامهي افغانستان است.
دقیقا همینطور است. من هم این پيام را، پیام خیلی مهمی میدانم و نسبت به این وضعیت هشدار میدهم. در حالی که عمیقا نگران هستم. ما باید مراقب ایران باشیم. ایران اکنون تشابههای فراوانی با کشور افغانستان دارد. ببیند در افغانستان گسلهای عمیق سیاسی سبب دامن زدن به اختلافهای خاموشِ قومی- قبیلهای، زبانی، مذهبی، جنسیتی شده است. همانطور که گفتیم این سبب شده است که به بخشی دیگر از یک کشورِ یکپارچه، به هیچ قیمتی مگر جان دسترسی نداشته باشید. این مسالهای است که عینا ميتواند در ایران بازتولید شود. بازتولید این وضعیت عمیقا دهشتبار و خطرناک است. همچنین به نظرم در کتاب لایههای دیگری هم هست و باید به آن اشاره شود. ما امروز افتخار میکنیم که برخی از فقهای ما در باب تقریب مذاهب اسلامی تلاشهای زیادی کرده اند. این تلاش منحصر به فقه شیعه است که در دوره ولایت فقیه هم گستردهتر شده. این بحثِ تقریب که اینچنین یک افتخار است در جهانِ اسلام برای ما میتواند در سطوح دیگر هم کارکردی موثر داشته باشد.این نگاه تقریبی میتواند به آدمهای سیاسیِ هم مذهب هم تسری پیدا کند. ما امروز استدلال میکنیم که اختلافهای مذهبی میتواند در سایهی اشتراکها حل و فصل شود. می توانیم به یک نگاه و رویکرد وحدتگرایانه برسیم. چرا نباید در حوزهی مسائل خرد سیاسی به این وحدت برسیم ؟ دستکم این است که موجودیت هم دیگر را به رسمیت بشناسیم و با رفتارهای مختلفی در پی حذف قسمتی از مردم نباشیم.
هشدار شما بیشتر متوجه سیاستمدارها و فعالان سیاسی است که هر روز با حرفی و رفتاری بر آتش این اختلافها دامن میزنند و این گسلهای سیاسی عمیق آثار مخربی دارد، همینطور است ديگر...
بله ! قسمتی از این طبیعی است. گرم شدن تنور هر انتخاباتی در هر کجای دنیا به این نیاز دارد که شما یک وارد یک دو قطبی سیاسی شوید.اگر دو کاندیدای سیاستورز نتوانند یک فضای دو قطبی بسازند عملا انتخابات رونقی نخواهد داشت. هنگامی که شما به شاخصهای حضور مردم در انتخابات و حضور حداکثری بها میدهید مجبور هستید که به فضای دو قطبی هم در انتخابات بها دهید. در همه جای دنیا هم همینطور است. بگذارید مثالی بیاورم. در رقابتهای انتخاباتی سال 2000 در آمریکا، اصلِ رقابت بین بوش و الگور است، با این توضیح که همواره انتخابات بین جمهوریخواهها و دموکراتها دو قطبی است تا مردم را برای مشارکت بالا ترغیب کنند. کسانی مثلِ رالف نیدر در ترد پارتی هم چندان تاثیرگذار نیستند. عمیقترین مسالهای که در این دو قطبی شکل میگیرد تا شور ایجاد شود، مسالهی آزادی سقط جنین است که بوش به خاطر باورهای مذهبی با آن مخالف است و الگور به دلایل عقلی موافق. انجام یا عدم انجام سقط، قانونی شدن یا نشدنِ آن، هم در نهایت خطری را متوجه آمریکا، متوجه اصلِ نظامِ امریکا نمیکند. یعنی دوقطبی طوری طراحی میشود که اصلِ نظام را تهدید نکند. در انتخابات بین باراک اوباما و رقیبش، مسالهی خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان و عراق جزء مسائل مهم و راهبردی ایالات متحده است. این مساله جان میدهد برای شکلگیری یک دوقطبی داغ و انتخاباتِ حداکثری. اما دقیقا به همین دلیل که موضوع این دوقطبی و پیروزی یک از این قطبها میتواند تاثیر سوء روی منافعِ ملی بگذارد، نه رسانه و نه سیاستمدارها واردِ این دوقطبی نمیشوند. فضای دو قطبی را بر سر مسالهی بیمهی تامین اجتماعی و اقتصاد میبرند. اما ما در ایران میآییم یک گزارهی ارزشی به عنوان جنگ فقر و غنا را به یک گزارهی انتخاباتی تبدیل میکنیم و سیاستورزان ما متوجه نیستند که با این کار بازی دو سر باخت را دنبال میکنیم. عدهای را طرفدار فقر و عدهای را طرفدار غنا میدانیم و توجه نميكنیم که اگر فقر (یا موافقِ جنگ فقر و غنا) پیروز شود با جریان توسعه و پیشرفت مخالفت کردهایم و اگر غنا (یا مخالفِ جنگِ فقر و غنا) پیروز شود با جریان عدالت اجتماعی مخالفت کردهایم. (مقایسه کنید با پیروزیِ موافق یا مخالفِ سقطِ جنین.) در حالی که ما هرگز نباید اجازه دهیم مفاهیم مقدس ما و آرمان های ما در این قطبها خرج بازیهای تبلیغاتی – انتخاباتی شود. در حالتی که در عمل هم چندان تفاوتی با هم ندارند. یعنی حذفِ یارانه حالا چه به اسمِ تعدیل باشد چه به اسمِ هدفمندی، اتفاقی است که در عمل باید بیافتد... نمیفهمیم که در صورت باز کردنِ پروژهی جنگِ فقر و غنا در یک جامعه نه چندان پایدار اقتصادی، چه مطالباتی را در ذهنِ مردم شکل میدهیم. چه گسلی را تعمیق میکنیم. چه جور مردم را عصبی میکنیم. مرزِ میانِ فقر و غنا که مشخص نیست. هر کسی نسبت به افرادِ بالادستِ خود، بیجهت، دشمنی پیدا میکند و منتظر فرصتی میماند تا حالا زیرِ پوستِ اختلافِ سیاسی، قومی، مذهبی یا اعتقادی، دشنهای به جگرِ بالادستی بزند که یحتمل حقش را خورده است.
جوری دو قطبی ایجاد میکنیم که همه دستآوردهای نظام، دیروز و امروز، از بین برود. البته ایجاد این دو قطبی فقط حربهای است برای رایآوری. نمیاندیشیم که آنچه از بین میرود بسیار مهمتر است از رایآوری فلان گروهِ سیاسی.
امروز گرفتاری ما در نظام، اختلاف میانِ سیاستمداران نیست. گرفتاری اصلی، اختلاف میانِ مردم است که بر اثر تعمیقِ همین گسلها به وجود آمده است. تمام تلاشِ اهلِ فرهنگ امروز باید این باشد که مردم را به سمتِ یکپارچگی جلو ببرند. جنگِ میانِ سیاستمداران نباید در وحدتِ ملی خلل ایجاد کند.
به همین دلیل هم هست که مانند بیشمار ایرانی، به عنوان یک نویسندهی این سرزمین عمیقا نگران ایران هستید و خود را از دعواهای سیاسی که میتواند خطرهای جدی را برای ما ایرانیها به همراه داشته باشد برحذر میدارید و این نشان از اهمیت ایران برای شما است.
صد در صد ، علاوه بر اینکه علاقمند ایران هستم و نگران آن هستم، اصالتا نگرانِ جمهوری اسلامی هستم. هنوز معتقدم آرمانهای انقلاب اسلامی مهمترین افق انسانی پیشِ روی ماست. علیرغم انسداد سیاسی که امروز درگیرش هستیم، لازم نمیبینم که رمانی دربارهی انسداد سیاسی بنویسم، دلیلاش هم این است ما هنوز آرمانهایی داریم، که در ذات این آرمانها آزادی انسان و کرامت انسانی لحاظ شده است. وضع من از همینجا با فلان نویسندهی چک سامیزدات نویس، فرق میکند. او تمام تلاشش این است که در آثارش نشان دهد که اصلِ آزادی وجود دارد یا باید وجود داشته باشد. برای این که او حتا در آرمانهای نظامش هم چنین چیزی وجود ندارد. این در مورد ما صادق نیست و من هنوز به آرمانهای انقلاب اسلامی و بازگشت به این آرمانها امیدوار هستم.
در روزهای گذشته سایتِ رجانیوز به واسطهی اظهار نظری، در یادداشتی شما را نقد کرده است و گفته است بعضی آرمانهای نظام که شما پیشتر از آنها در داستان سیستان نوشته اید لقلقه زبانی بیش نبوده است. همچنین در ماه گذشته هم نشریه ای متعلق به شورای فرهنگ عمومی در لفافه نوشته بود که شما در بیوتن با ارائه شخصیت سوزی نشان دادهاید که به نهی از منکر اعتقاد ندارید. بنا ندارید پاسخی به این انتقادات بدهید ؟
من رضا امیرخانی هستم و برای رضا امیرخانی بودن تلاش کردهام. پاسخگویی مرا از رضا امیرخانی تنزل میدهد به مدیر کلِ روابطِ عمومیِ رضا امیرخانی!
در همين رابطه :
. سرلوحه پنجاه و يكم: چرخهي اقتدار... (تفاوتهای چرخهی رئیس جمهوری در ایران با چرخهی مشروعیت نظام-این مقاله در دورهی دوم خرداد، سال 82 منتشر شده بود.)
. روزنامه اعتماد
|