جا گذاشتن تکهای از وجود... مطلبی از جناب علی نیلی
وقتی کسی، تکه ای از وجودش را جایی جا می گذارد، آن مکان و زمان برایش می شود مهم و مقدس؛ دم دست ترین تعبیر درباره اش همان خاطره است. کسی که تکه ای از وجودش را جایی جا می گذارد، خاطره آن مکان و زمان را همیشه با خود دارد. حالا اگر آن فرد نویسنده هم باشد، خلال ذهنش می شود اثرش. این ها شاید وصف حال و هوای امیرخانی باشد در آخرین اثرش؛ «جانستان کابلستان». خودش می گوید: هر بار که از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمین م بوسه ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس پاره ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی راه و بی روح مرزی، خطوط «مید این بریطانیای کبیر»! پاره ای از نگاه من مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش...
به این ترتیب روایت سفر نویسنده به دیار «همسایگان غریب» و «همسایگان قریب»، همین افغانستان به ظاهر کم اهمیت کنار گوشمان، آغاز می شود. البته نه به همین سادگی؛ نویسنده زیرک تر از آن است که اولین اثرش پس از سال سیاه 88 را روانه بازار کتاب کند، بدون آن که ذهن مخاطبش را حاضر کند. پس شروع می کند به گفتن قصه «مور و تیمور» و ربط دادن آن به کوه رفتنش و ربط دادن آن به انتخابات، نوک قله دماوند و ربط دادن آن به مشهد رفتن و ربط دادن آن به مسافر افغانستان شدن.
بعد هم قصه مشهورات هرات و متواترات هرات و تحریرات هرات است؛ سه فصلی که تشنگی می نشاند در کام خواننده برای دیدن آن سرزمین. خواننده جانستان کابلستان، اگر فقط کمی عرق ملی و میهنی داشته باشد، واحسرتا سر می دهد از اینکه تا این اندازه با پاره های تن مان این همه غریبه ایم. نویسنده، اگر هیچ هنری نداشت جز اینکه مشترکات فرهنگی ما و همسایگانمان را نشان دهد، رسالتش را انجام داده بود. اما فقط این نیست، سفرنامه ای را می خوانیم که از خلالش می توان به کوری و کری و لالی متولیان فرهنگی کشور پی برد، در لا به لاش تاثیر سیاست زدگی را بر همه شئون زندگی انسان ایرانی دید و فهمید چگونه مرزهای خیالی و روی کاغذ، در عالم واقع جان می گیرند و پررنگ می شوند و مبنای ارتباط با هم نوع و هم مسلک و هم وطن.
بعد از هرات، نوبت به قصه مزارشریف و بعد بلخ و کابل. نویسنده در «زائر زار و نزار مزار» از عزمش برای رفتن به مزارشریف می گوید و هنرش را هم به کار می گیرد برای ایجاد حس تعلیق و ترس از عاقبت کار. بلخ، برزخ سفرنامه است و کابل بهشتش. در «بلخ؛ الخ...» روی دیگر همسایگان مان را هم می بینیم؛ آن جا که اختلافات مذهبی و قومی به غایت تقویت شده تا دو ملت بهانه ای برای جدایی داشته باشند. در «تقابل با کابل» هم روی دیگر همسایگان مان را می بینیم؛ آنجا که آنان را اهل فرهنگ و ادب و هنر می بینیم و با کتابخوان ها و کتاب فروش های افغان آشنا می شویم. قصه باید تمام شود که باز نویسنده زیرکی می کند و «انتخاباتیات» می نویسد. انتخاباتیات امیرخانی، در کنار همه متلک های ریز و درشتش و گریزهای گاه و ناگاهش به قضایای انتخابات ریاست جمهوری سال 88، نگاه او را، و احتمالا همه علاقه مندان عاقل این کشور، به آن حوادث تلخ را نشان می دهد. جان کلام نویسنده در این فصل این است که در آن سال به غیر از ایران، در لبنان و عراق و افغانستان هم انتخابات برگزار شد. در همه آن سه کشور نیز، نامزد مورد نظر جمهوری اسلامی شکست خورد اما در نهایت، عقل و تدبیر و مصالحه و مذاکره، ایران را پیروز میدان کرد. درست برعکس، در تهران نامزد مورد نظر رای آورد اما همه حوادث و رخدادهای بعدش، بازنده ای جز جمهوری اسلامی نداشت.
بعد پایان بندی ست و خداحافظی؛ «بلاکش هندوکش» می شود همه حاصل سفرنامه نویسنده ای معتقد و معترض و متواری. پایان مسافرت به جایی که نویسنده و شاید هر ایرانی سفر کرده به آن دیار، تکه ای از وجودش را جا گذاشته و خواننده هم احساس می کند خیال افغانستان ذهنش را خلال می کند...
اطلاعات کتاب: جانستان کابلستان در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. خیلی ها عطش داشتند که ببینند امیرخانی بعد از انتخابات چه نوشته است؛ برخی دیگر هم خیلی اهل سیاست نبودند می خواستند بدانند یک داستان نویس، باز هم خطر می کند که «نفحات نفت» مانندی بنویسد یا باز به جهان داستانش بازمی گردد... همه این عطش ها شد استقبال از چاپ نخست کتاب در نمایشگاه و رسیدن آن به پنجمین چاپ تا امروز.
آخرین اثر امیرخانی، 348 صفحه دارد همراه با چمد صفحه تصویر، که البته چندان کیفیت هم ندارند. در صفحه آخر ناشر، آثار منتشرشده نویسنده را معرفی کرده و وعده ای هم داده است؛ در دست انتشار: قیدار (رمان).
در همين رابطه :
. وبلاگ کتاب باز