اول میخواستم این مطلب، درآمدی تحلیلی بر سیر فکری آقا رضای امیرخانی باشد. بعد فکر کردم شاید کسی همهی آثار او را نخوانده باشد ولی بخواهد در مورد نفحات نفتش چیز بیشتری بداند. پس سعی کردم خلاصه قضیه را در بند اول بنویسم و اگر مثالی از داستانها آوردم، توضیح حسابی بدهم تا کسی که کتابهارا نخوانده لابهلای مطلب گم نشود.
امیرخانی نویسندهی خوبیست. اما نه بخوبی جلال! جایی خواندم که گفته بود: ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، راست میگفت اما امیرخانی فرزند خلفی نبوده. چرا؟ عرض میکنم...
من عقیده دارم آثار هر نویسنده ربطی به هم دارند و این البته چیز عجیب و غریبی نیست! گاهی ما این ارتباط را صرفا یک امر سیاسی میدانیم که مثلا چون امیرخانی طرفدار فلان جناح سیاسیست پس آثارش هم در تایید آنان و رد دیگران است!
اما آثار امیرخانی نسبتی با هم دارند و آن اینکه ادامهی یک مسیرند، نه فقط طرفداری از یک جناح سیاسی. مثلا اگر امیرخانی در آخر من-او میآید و درویش مصطفی را -از جایی که معلوم نیست کی مرده- برمیدارد و میآورد تا عاقد آخر داستان باشد، یک حال و روزی داشته، یا اگر بعداز من-او، علی فتاح را چال میکند تا ارمیا را از گور بیرون بیاورد و در بیوتن بنشاند، حال و روز دیگری داشته...
قهرمان داستان و محور داستان به تناسب احوالات امیرخانی تغییر کرده و علی فتاح عاشق، کارش تمام است و نقش عاشقی تمام شده است، حالا عشق در آن سوی آب، در آپارتمان و جنگل است.الآن دیگر جنس ناصح هم عوض شده و دیگر درویش مصطفی که پیچیده و رازآلود حرف میزد، بهکار نمیآید. الآن نوبت با مصطفای جدید{=سهراب} است که خیلی رو-راست، حرف را میزند توی صورت نصیحت شنو... رک و سرراست.
برای آقا رضا جنس جهان عوض شده، زمان مفهوم دیگری پیدا کرده و مکان مهم، به تناسب این نگاه جدید به فضای جدیدی منتقل شده. توضیح بدهم؟ بسیار خوب!
امیرخانی زمان را ثانیه-ثانیه ارزشمند نمیدانست. یادتان هست که چقدر با فراغ بال، من-او را تعریف کرد؟ یادتان هست که اصلا کمیت برایش اهمیتی نداشت و 'باب جون' چطور به بچهها پول میداد:
بروید یک مشت از صندوق بردارید... توکل بر خدا!
حالا اینکه چقدر پول توی دست بچه میآید و کافی هست یا نه را رها میکرد تا در فضای توکل و رضا هضم شوید. در بیوتن چه؟ یادتان هست دُعای کمّی خشی را؟ اینکه شب قدر صفحات قرآن توسط رایانه پرینت میشد تا ثوابش به روح خشی برسد! یا سکه سکه پولی که سر ارمیا ریختند شیوخ عرب یا …
نگاهش اینبار در کشمکش میان کمی بودن یا نبودن است. کمیت اهمیت دارد یا نه؟ بالاخره تکلیف خود آقا رضا با این قضیه روشن شد. یعنی رودربایستی را کنار گذاشت و در نفحات آمد و گفت اصالت با جهان کمّیست. اصالت با مدیریت است! نفت مهم است... و ان لربّکم فی ایّام دهرکم نفحات، الا فتعرّضوا لها برایش شده ان لـ ـنفتـ ـکم! باز توضیح میدهم که این حدیث که در ایام و روزها از جانب پروردگارتان نفحاتی هست پس خود را به آن عرضه کنید برای آقا رضا شده از جانب نفت نفحاتیست که بد است و باید خود را از نفت و مدیریت نفتی خلاص کنید ولی جایگزین این نفحات نفتی، نفحات ربانی نیست! ببینید که آقا رضا چه نوشته است:
افق باید انفسی باشد نه آفاقی...(۱۹۶)
البته ابتدا که کتاب را میخواندم گفتم این شاید سهوالقلم باشد و از دست-یا زبان؟- نویسنده پریده باشد. بعدتر که دیدم بسامد این عبارات بالاست گفتم حتما نویسنده منظوری داشته که عبارات اینچنینی آورده و إن شاء الله که نیتش خیر بوده... و اولین نکتهای که آقا رضا به آن در حوزهی انفسی اهمیت میداد، 'جان انسان' و برای توسعهی ایران، 'جان انسان ایرانی' بود:
مدل توسعهی ایرانی بایستی برآمده از فضای زیست 'انسان ایرانی' باشد. تازه منظور، انسان ایرانی امروزیست که متاسفانه صد سال از انسان ایرانی پیشین عقبافتادهتر شدهاست.(۲۰۸)
حالا این 'جان انسان ایرانی' چیست و از کجا میشود این جان را شناخت و برایش برنامه ریخت؟ اصلا این کدام جان است که عقب و جلو افتادگی دارد و صد سال پیشاش، بهتر از امسال بوده؟ تازه جانی که اصلا با آثار فرهنگی و ادب و هنر و تاریخاش هم نسبتی ندارد یا اگر هم داشته، از آن نسبت چیزی باقی نمانده:
… چندان هم نباید ذوقمرگ شد که حالا ما مولوی داریم و حافظ داریم و سعدی داریم و میراث مکتوب داریم و حرف معنوی داریم برای جهانیان، پس در زمین مشبک پیشتاز خواهیم بود... این از همان حرفهای دلخوشکن مبتذل است که البته ما همواره برای شنیدناش آمادهایم.(۲۱۴)
پر واضح است که 'جان' در نگاه آقا رضا، صرفا 'لیاقت زندگی در جهان متمدن و جدید' است و از همینروست که مینویسد:
تفاوت انسان هندی و انسان ایرانی، یک تفاوت تمدنیست(۲۰۶)
یعنی جان ایران و هند اصلا تفاوتی ندارد یا اگر دارد مهم نیست، مگر از آن جهت که خروجیاش، یعنی«نوع فعالیت در جهان جدید» تفاوت دارد. گرچه انسان هندی، یا اصلا بگذارید این را خود آقا رضا روشنتر نوشته:
روشن است که اعتقاد به دو معاد، یعنی فقط فرصت باری دیگر زیستن، چه تفاوتی در روش زندگیایجاد خواهد کرد، چه رسد به زندگی در میانهی هزاران هزار معاد و بل بینهایت معاد یا همان تناسخ.(۲۰۴)
عرض شد که 'جان انسان ایرانی' و غیر ایرانی فقط از جهت 'نوع عملکرد' است که تفاوت دارد نه از جهت اعتقادات. آقا رضا نمیگوید که این اعتقادات را بشناسید و بعد بیایید برای صاحبان این اعقاد برنامهریزی کنید بلکه میگوید «من این جان را میشناسم» و «اصلا اهمیت ندارد که جان انسان چینی را میتوان در فلسفهی شرق جست و یافت یا جان انسان ایرانی را در ادبیات و فلسفه و عرفانش میتوان شناخت». آقا رضا میگوید که این جان را میشناسد و اصلا تمام غرولندش این است که این جان ایرانی یک جان فردگراست و در میانهی نگاههای آفاقی و تاریخی، دارد گم میشود و در تصمیمها و مدیریت و … لحاظ نمیگردد. این جان فردگراست که وی را به این نتیجه میرساند که بنویسد:
چرا شعر در ایران چنین پیشینهی درخشانی دارد؟ تاریخ شعر یعنی تاریخ فردگرایی(۲۰۷)
مسئول سهلتی [...]در ذهنش پول از دست مردم نمیگیرد. (۱۰۸)
منظور بنده این نیست که مسئول دولتی یا به قول آقا رضا، سهلتی نباید خود را مزدور مردم بداند.خیر... اما این مزدوری با 'خدمت' در نظر آقا رضا یکی نیست ولو اینکه قبل از همان جمله نوشته باشد:
مسئول سهلتی خود را خادم و مستخدم مردم نمیداند(همان)
فرد، خدمت مردم نمیکند که رضای خداوند را کسب کند. طرف خود را مزدور میداند و از این جهت احترام ارباب را نگه میدارد. البته بهتر از هر دوی اینها، در دین و آیین هست، اما نه به این سخیفی که آقا رضا فرض گرفته. و این ژانگولر آقا رضا، البته بیثمر است. چرا که اگر فردگرایی باب شود اصلا دیگر جایی برای خدمت نمیماند. اصلا هر خیانتی که در کار دولت میشود مگر از 'دیگر گرایی' است؟
چه جرأتی دارد امیرخانی که مینویسد تاریخ شعر، تاریخ فردگراییست! «در پس آینه طوطیصفتم داشتهاند» فردگراییست؟ «فکر خود و رای خود، در مذهب رندی نیست»، یعنی فردگرایی؟ «تا خبر دارم از او، بيخبر از خويشتنم» و «بيدل از بينشان چه گويد باز» فردگراییست؟
اینها همه اشاره به گذشتن از خود و به دیگری پیوستن است. کجا شعرای ما به 'فردیت' خودشان اهمیت دادند که تاریخ شعر ما بشود تاریخ فردگرایی؟
بگذریم که البته این از خواص جلال هم بود که علیرغم قلّت اطلاعات در همه حوزهها وارد میشد و این کلا خاصیت روشنفکریست و از این جهت ایراد اضافهای به آقا رضا وارد نیست. و اگر کسی'امیرخانی' میخواند به سبب دردمندی اوست نه به سبب دائرةالمعارف بودنش.
اما ایراد کار آنجاست که بعد از این علت ناقص و غلط، ما را کنار کسانی میگذارد که چند فرهنگی هستند. یعنی اولا ما فردگرا هستیم و دوما چندفرهنگی. حالا باید چه کرد؟ بالاخره آقا رضا مدلهایی را بر مدلهای دیگر ترجیح داده:
اگر قرار بود مدلی برای انسان ایرانی بیابیم، در روزگار سپری شدهی مدلسازی، در مییافتیم که همانقدر که انسان ایرانی از انسان هندی و چینی دور است، یا همانقدر که از انسان ژاپنی و اروپایی دور است، یقینا به انسان لبنانی(چند مذهبی فردگرای ضد حکومت) یا انسان امریکایی(چند فرهنگی فردگرای صاحب قوانین حداقلی) نزدیک است. تازه آنهم در همین تک بعد دگر پذیری(۲۰۸)
احسنت! خب مدلی بهتر از هر مدل دیگر در سیاست و فرهنگ و هنر و نفت مشخص نشد اما لااقل فهمیدیم که در این دگرپذیری باید کمی از امریکاییها بیاموزیم. و البته لبنانیها را هم کنار امریکاییها آورده که یک وقت امثال بنده رَم نکنند و فکر نکنند که امریکا استکبار جهانیست و نمیشود از او مدل گرفت. لبنان هم همین شکلیست تازه جان لبنانی مخالف حکومت هم هست! و از این جهت از جان امریکایی خطرناکتر و وحشتناکتر است.
تحمل، یعنی مدارا، یعنی دگرپذیری. چند فرهنگی هم تقریبا یعنی هویت چهلتکهی فرهنگی1، یعنی همان که شایگان در زیر آسمانهای جهانش گفته. خب اصلا شایگان چیست و چه گفته؟ جناب شایگان یک محقق است مثلا... ادعایش این است که باید وضع موجود جهان را پذیرفت و اگر هم بناست از پس مدرنیته نوری بدرخشد، قطعا پس از تسلیم به مدرنیسم خواهد بود. یعنی اول وضع فعلی جهان را بپذیرید، تمام و کمال. بعد شاید نوری بدرخشد و دورهی ظهور برسد!
حرف امیرخانی هم همین است. البته نه در لفظ، بلکه در مفهوم. هدف 'توسعه' است و آثار فرهنگی ما اهمیتی ندارد و چیزی به دست ما نمیدهد تا با آن از پس جهان جدید بر بیائیم:
با یک افق درخشان حتی بدون داشتن پیشینهای افتخار آمیز میتوان مسیر توسعه را پیمود. اما بدون افق ولو با داشتن پیشینهای افتخارآمیز هیچ حرکت جهت داری متصور نیست.(۱۹۵)
فقط کافیست که یک افق درخشان داشته باشیم. مهم پیمودن مسیر توسعه است. حرکت جهتدار یعنی به مسیر توسعه رفتن. البته توسعهی تاریخی اصلا مهم نیست:
افق جامعهی مدنی، چه از جنس مدینةالنبی چه از جنس سیویلسوسایتی گذشتهگراست(۱۹۶)
اگر افق ما تاریخی بود، حتی مدینةالنبی، باید کنارش گذاشت چون گذشتهگراست. این را آقا رضا فرمودند. یعنی کلّا 'ملاک' تمدن است. حکم خدا و نبی و جهانبینی و امثال آن کشک است. اصل تمدن است. درگیر تاریخ اسلام نباشید. درگیر تاریخ تجدد هم نباشید. نگاهتان را به تمدن متوجه کنید.الباقی ذیل افق معنی مییابند. و اگر روراست بود مینوشت: نصوص هم تا ذیل توسعه کاربرد نداشته باشند مهم نیستند، این میشود اهمیت افق.
اشتباه امیرخانی آنجاست که الگوهای تاریخی، لزوما تاریخ گذشته نیستند. یعنی مثل خانهای نبودهاند که بشر آنرا ترک کرده باشد و دیگر نخواهد بآن باز گردد. آثار تاریخی صرفا 'یک اتفاق که افتاده' و 'تمام شد و رفت' نیستند. اگر کسی با توجه به تاریخ، این آثار را ببیند و آنها را در تاریخشان بررسی کند ایبسا که منشأ خیرات هم باشند.
اصلا سنت نبوی مگر یک خاطرهی تاریخی نیست؟ چرا فرمودهاند که الطریقت اعمالی؟ مگر گذشتهگرایی بد نیست آقا رضا؟
اما از نگاه امیرخانی هر چیز کلی که از او بشود احکام کلی بیرون آورد بیارزش است. مثلا فقه بهخودیخود ارزشی ندارد و از آن جهت که برای رفع و رجوع مشکلات مورد توجه قرار میگیرد اهمیت مییابد. حتی قانون کار که با خرواری از اطلاعات مرحوم عباس معارف نوشته شدهاست هم... توجه بفرمائید:
ایشان البته از حکیمان معاصر بود که دستی در تصوف داشت و دستی در فلسفه، دروس حوزوی خوانده بود و همینطور حقوق سیاسی در دانشگاه. اگر نه اشهر[=مشهورترین] تلامذه[=شاگردان]، ابرز[=بارزترین] شاگردان مرحوم فردید بود. مدتی سردبیر کیهان بود در اوان انقلاب اسلامی و مقالاتی در فیزیک کوانتوم، موسیقی و سایر حوزهها دارد. در موسیقی مقامی هم پنجهشکستهای اضاف کرده بود به تارزنی و...
همهی اینها چه ربطی دارد به قانون کار؟(۲۹)
آقا رضای امیرخانی! اگر این همه سابقهی تحقیق در حقوق و فلسفه و فقه و عرفان هیچ ربطی به قانون نویسی ندارد-که البته حقوق و فلسفه و فقه، ربط مستقیم دارد- شما چه ربطی به قانون کار داری؟ شما که مکانیک خواندهای و کارَت داستاننویسیست چه نسبتی با «قانون کار» داری؟ شما درخت را در چشم خودت نمیبینی ولی تا خاری در چشم دیگران میبینی داد و قال راه میاندازی!جدای از اینکه مرحوم معارف، پنجهشکسته را در دوتار خراسانی بهکار برده، نه تار، و نحوهی نوازندگی فرق دارد با چیزی به ساز-زدن اضاف کردن!
البته موافقم که نمیشود به صورتی که غرب و ژاپن توسعه یافت ما هم توسعه پیدا کنیم، چون آن توسعه بستر خودش را داشته و الگوی خودش را یافته اما نه به این دلیل که ما چهلتکه هستیم و هویت یکپارچه نداریم. آقا رضا نوشته که جان ما فردگراست و امکان توسعه منتفی نیست، فقط راهش کمی دشواری دارد و باید مدیریت نفتی را از سر راهش برداشت تا همهچیز بحالت عادی پیش برود و ما مدرن شویم.
البته من حرف او را در فرهنگ و اقتصاد میفهمم و میدانم که منظور کلی او این است که ابتدا باید توسعه یا هر امر دیگری از متن جامعه سرچشمه بگیرد و نه از دولت. اما او دقت نمیکند که مسئول دولتی از همین متن جامعه و فرآیندهای اجتماعی آمده و نه از مریخ. مسئول سهلتی که از آسمان نیفتاده عزیز برادر. همینجا بوده، کنار ما. حالا شأن و منصبی یافته. کسی هم که وارد سیستم میشود به سیاق سیستم عمل میکند و اگر بیشتر بداند برخی تصحیحات انجام میدهد و یا طرحی نو در میاندازد و …
اما اینها دلیل خاکبرسری دولتیها و نفهمی مدیر سهلتی نیست، و مدیریت، مرده نیست که بخواهی چوبش بزنی یا نزنی(۲۱۹). او صرفا یک منصب دارد نه کمتر نه بیشتر. حالا اگر جامعهی تو بهتر و با فهم و کمالاتتر بود، مدیرانی که از دل آن بیرون میآیند هم بهتر و با کمالاتتر خواهند بود. اینها بهم مرتبطاند و اثبات این ارتباط صغری و کبری چیدن نمیخواهد.
شما یا هرکس دیگر با آنچه میفهمد و آن اطلاعات که دارد تصمیم میگیرد و عمل میکند و اگر این اطلاعات فقهی و فلسفی و … باشند، تصمیم از جهات گوناگون قوام مییابد نه اینکه فقه برای خودش یک کناری بایستد تا مردم بروند و تجربه کنند و بعد بیایند به فقها عرضه کنند و نسخه بگیرند و بعد اگر خواستند بروند عمل کنند و اگر نخواستند عمل نکنند و الی آخر...
گفتم که امیرخانی فرزند ناخلف جلال است. اگر جلال رفت تا به دنبال فردید از غربزدگی شکایت کند و وضع فعلی جهان را به چالش بکشد و ایران را بواسطهی خمودگی و خوابآلودگی تشر بزند، اگر افق پسفردایی(یعنی افق ظهور) در چشم او برجسته شد، اما امیرخانی دل به سهیم شدن ایران در «امر مدرن» بسته و درپی اثبات «وضع موجود جهان» در ایران است. افق او «جهان مدرن» است فقط اصرار دارد که راه مدرن شدن ما با این و آن فرق دارد اما مدرن شدن فرض و واجب است. وضعی که الآن حتی جهان هم خواستار رهایی از آن است و از وضع مدرن چنگ به پستمدرن میزند تا بلکه از مدرنیته بگریزد و بگذرد. اما امیرخانی همچنان در پی وضع تخصصمحور و جدا کردن تخصصهاست. این جدایی تخصصها یعنی فقیه کار خودش، فیلسوف کار خودش و همه معطل تجربهی مردمان تا نقد مردمان کنند و مردمان هم گوش به دهان اینان تا اگر خواستند عمل کنند که عمل کردن یا نکردن دولت زیاد فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند.
به گمان خودش باید آگاهی بخشی کند تا مردم دل به دولت نداشته باشند و دست بر زانوی نفس بگذارند چرا که نفس به خدا نزدیکتر است تا دولت(این بحث نفس خیلی مفصل است، در همین حد باشد تا بعدا بسطش دهم، اگر عمری بود):
توی امریکا صبح به صبح میگویند یا خودم! من فکر میکردم که یا خودم بهتر باشد از یا دولت! یا خودم را یکجورهایی میشد تبدیلش کرد به یا علی... اما یا دولت با هیچ سریشی نمیچسبد به یاعلی...(۲۱۸)
-------
1شایگان هویت چهلتکه را برای تکههای اجتماعی استفاده نمیکند. امیرخانی هم تا جایی که من دیدم از جان ایرانی به همین معنی استفاده میکند.