با وجودیکه اینجا کمتر با نوشته های رضا امیرخانی آشنا هستند به دلیل علاقه شخصی همیشه چند کتابی از ایشان را در بساطم دارم و هر وقت هم فرصتش پیش بیاید تبلیغش می کنم. امروز پسر نوجوانی کتاب جانستان کابلستان را برداشت و قیمتش را پرسید. چون به سن و سالش نمی خورد پرسیدم: نویسنده اش را می شناسی؟ گفت : نه نمی شناسد. گفتم : کتاب احتمالا برای شما سنگین باشد . گفت : افغانیست.
حتما اگر محمد حسین جعفریان – رایزن فرهنگی سابق ایران در افغانستان و یکی از علاقه مندان و محققان برجسته افغانستان – و همین رضا امیرخانی بودند و می دیدند در این نقطه کشور ، کتاب جانستان کابلستان هفته ها روی بساط می ماند و خریداری پیدا نمی کند تا قسمت پسر نوجوان شاید تنها خانواده افغانی ساکن این شهر شود یادداشتی خواندنی تر می نوشتند ولی یادداشت من احساسی است.لذت بردم ، ذوق کردم . پسرک از روی نقشه داخل کتاب ، غزنی را نشان داد و گفت پدرش مال آنجاست .مادرش اما ایرانی بود و مال همین شهر . دست تقدیر آنها را به اینجا آورده بود.چشمانش سبز رنگ بود و سوم راهنمایی بود. موضوع عکسهای کتاب را برایش شرح دادم و کمی از حال و هوای کتاب گفتم . او هم ذوق کرد. گفتم که جای جای کتاب نویسنده نتوانسته است منکر این قضیه شود که در کنار فقر مالی مردمانش ، جوان مرد مردمی بودند مردمان آن دیار . حتی وقتی پسرک خواست پول کتاب را بپردازد من تعارف واقعی کردم که قبول نکرد و باقیمانده پولش را به زور گرفت . می گفت بماند چون کلی از مطالب کتاب را برایش توضیح داده ام. جوانمردی غیر اینست . چیزی که همه این مدت از هیچکدام از هموطنانم ندیدم و نشنیدم. حق توضیح دادن!