«قیدار» رمان جدید نویسندهٔ «منِ او» و خالقِ «علی فتاح» و «درویش مصطفا» است. داستانِ مردی… جوانمردی گاراژدار که بیش از صد اتول و راننده دارد و هر کدام را به نحوی اسیر مردانگی خودش کرده و زیر بالوپر گرفته است. روایتِ خوشنامی که بعد از گذر از بدنامی به گمنامیِ غربت میرسد.
قیدار رمانی است از رضا امیرخانی، که بار دیگر شخصیتِ اول آن، مردی است متمول که از حیثِ مادیات هر آنچه بخواهد در اختیار دارد؛ نمونهای از توانگری که آن را در رمانهای پیشیناش، در «من او» در خانوادهٔ فتاح و کموبیش در «ارمیا» در خانوادهٔ معمّر دیدهایم.
داستان در تهرانِ قدیم، و از روز عقد قیدار با دختری جوان شروع میشود که همچون بسیاری از رانندهها و دور و بریهایش، از مخمصهای خلاصش کرده است؛ و با دستگیری و جوانمردی و گرو گذاشتنِ سبیل و سینهسپرکردن و مرام گذاشتن و بخشیدن و بخشودن ادامه مییابد.
قیدار مثالِ «رحماء بینهم» و «اشداء علی الکفار» است؛ پناه هر آنکس است که به او رو آورده، دستگیر هر ناتوان و نداری است که برای سیر کردنِ شکمش در بندِ بندگیِ ظلم و سیاهی افتاده، و البته «رکنِ دو»طلبِ هر عملهٔ ظلمی است. قیدار رحم و محبّت را در دل زنده میکند و صلابت و غرور در مقابلِ غیر را یادآور میشود.
قیدار را -که خودش دستکمی از درویش مصطفای «منِ او» ندارد- «سید گلپا»یی همراهی میکند که کلامش به همان حقای و به همان نافذی است که کلامِ درویش مصطفا برای علی فتاّح. سیّد گلپا، روحانی باطنداری است که همه چیز را به همان خوبی میبیند که درویش مصطفا. فاتحهٔ غلیظُ الْـ«حاء»ِ سیّد گلپا همانقدر قیدارِ از دسترفته و عزلتنشین را زنده میکند که فریاد و نشانه رفتنِ تبرزینِ درویش مصطفا در مسجد قندی، علی فتاحِ معتکفِ دلخوش کرده به انگشتر فیروزه و عقیق را.
مرامِ قیدار و بعضی ریزهکاریهایش در به جریان انداختنِ روحِ خدایی و اعتقاداتِ خالصِ شیعی در جزء جزء زندگی، چنان به دلِ خواننده مینشیند که گویی رویِ ماهِ آشنای گمشدهای را بعد از سالها دوری میبینی؛ گمشدهای از جنسِ پلاکِ برنجی «یا رب نظر تو برنگردد» و «نفسِ حقِّ» درویش مکانیک.
با این همه، اجزای داستانی قیدار، به اندازهٔ رمانِ ماندگارِ «منِ او» قوت نگرفته است. شخصیتها آنگونه که باید اعتماد خواننده را جلب نمیکنند و آن طور که برای باورِ گفتار و کردارشان لازم است، به خواننده معرفی نمیشوند. به رابطهٔ عاشقانهٔ قیدار و شهلاجان، زیاد پرداخته نمیشود و علتِ انتخابِ شهلا از میان تمامِ دخترانِ اسیرِ دستِ شاهرخ روشن نمیشود.
قیدار، قدرتمند و جذاب شروع میشود و از نیمه به بعد دچار گونهای یکنواختی و کندی در خوانش میشود. در رمان، حلقههای گمشدهای وجود دارد که گاه خواننده را در تعلیقی بیفرجام نگه میدارد. بعضاً گفتارها و اقدامات و اتفاقاتی رخ میدهد که علتش خواننده را راضی نمیکند و این تصور را که نویسنده گاهی تنها به دنبال جور کردنِ قطعهای -نهچندان جور- برای عبور به مرحلهٔ بعدی داستان بوده، تقویت میکند.
عدمِ وجودِ پیرنگی قوی در این رمان، در قیاس با رمانهای پیشینِ نویسنده، این گمان را به ذهن متبادر میکند که نویسنده در نگارش و تکمیل این رمان، دچار شتابزدگی بوده و چنان که باید، زمان صَرفِ نگارش و پرورش و خلقِ موقعیتهای بدیع و متفاوت نکرده است.
با این حال، نویسنده همچنان در ایجادِ تکیهکلامها و ادبیاتِ خاصِ هر شخصیت، یا دستکم ادبیاتی ماندگار برای هر رمان، به چیرهدستی گذشته است.
رمان از نظر ویرایش و صفحهبندی، به غیر از چند مورد معدود غلطِ تایپی و کسرهٔ اضافه، مشکلی ندارد و با همان رسمالخطِ آشنای «منطبق با دیدگاه مؤلف» به چاپ رسیده است.
این رمانِ ۲۹۶ صفحهای، توسطِ نشر افق در سال جاری و با قیمتِ ۹۰۰۰ تومان منتشر شده است.
.
حاشیه: قیدارخوانی برایم، دستکم تا نیمهٔ اول داستان، حکمِ تعقیباتِ نماز داشت که وقت دلمردگی، دلم باش صفا پیدا میکرد.
در همين رابطه :
. ماخد: وبلاگ کوثرانه
|