تاريخ انتشار : ٢٠:٢٢ ١١/٣/١٣٨٧

بيوتن بودن
حسين  غفاري

قبلاً بگويم كه اين نوشته قرار نيست درباره‌ي «بيوتن» باشد. نه نقدی بر آن و جانبداری‌ای از آن. شايد بيش‌تر به بهانه‌ي ‏‏«بيوتن» باشد و درباره‌ی بی‌وتن‌ها.

$$$

همان اولين باري كه چيزي راجع به اميرخاني شنيدم، اين را هم شنيدم كه در حالِ نگارشِ آخرين رمانش «بي‌وطن» ‏است كه درباره‌ي مهاجرينِ ايراني در آمريكاست و بعد از آن تا امروز «ناصر ارمني» و «داستان سيستان» و «نشت ‏نشا» و هشتاد تا «سرلوحه» از او خوانده بوديم و «بي‌وطن» را نه! خوشبختانه امروز مي‌توان با دلخوشي گفت كه ‏اميرخاني بدهي ديگري به ما ندارد. قولي كه داده بود عمل كرده و «بيوتن» را به ما فروخته است. اشكالي ندارد. از ‏چشم انتظاري كه بهتر است!‏
اما در همين يكي دو هفته‌ي گذشته كه حدود پنج هزار نفر كتاب او را خريده‌اند و خوانده‌اند، سوالی در ذهن‌ها ‏مي‌چرخد و در دهان‌ها مزمزه مي‌شود كه هنوز كسي با قاطعيت به آن جواب نداده است: «آيا شش سال چشم انتظاري، ‏ارزشش را داشت؟»‏
و مهم‌ترین نکته در این میان، به انتظارِ بالای ما از امیرخانی بر می گردد. به زعم من، «بی‌وتن» سومین کارِ واقعاً جدی ‏امیرخانی در حیطه‌ی روایت و قصه پردازی است. «من او» و «داستان سیستان» را اولی و دومی می‌دانم و برای سایر ‏کارهای او (چندان که خودش هم این گونه می‌خواهد) بیش‌تر جنبه‌ی امتحان و تست و خودآزمایی قایل هستم.‏
از زاویه‌ی دیگر «بی‌وتن» دومین رمان نویسنده‌ای است که با اولین رمانش مشهور شد و طبیعتاً همگان از امتداد ‏پاره‌خطِ مستقیمِ میانِ این دو رمان، درباره‌ی نویسنده قضاوت می‌کنند و خيلي از طرفدارانش با امتداد دادن اين پاره‌خط، ‏ره به ناكجا آباد مي‌برند و از آينده بيم دارند. واقعاً احتمال مي‌رود كه ده سالِ ديگر، ارميا از آمريكا برگردد و همان‌طور ‏كه مجرداً دوره‌ي سازندگي و متأهلاً دوره‌ي اصلاحات را سپري كرده‌است، با بيبي عبوري هم از دوره‌ي مهرورزي داشته ‏باشد و بگير و برو تا نوه و نتيجه و ... همه‌ي ما مي‌دانيم كه اين از اميرخاني نه عجيب است و نه غريب!‏

‏$$$‏

زبانِ اميرخاني در هر كدام از سه‌گانه‌هايش، هوشمندانه، منحصر به فرد و تأثيرگذار است:‏
براي روايت داستان عاشقانه‌اي عجيب (نجيب) از تهرانِ قديمِ ما، هزاردستان را پشت سر مي‌گذارد و خودش را الگو و ‏مرجعِ لحنِ كلامِ مردم پاتخت‌نشينِ قجري مي‌كند. در اين سال‌هاي اخير هر مجموعه‌ي تلويزيوني كه داستانش در دلِ ‏تهران قديم مي‌گذرد، ناخودآگاه از لحن و زاويه نگاه و قصه‌‌پردازي اميرخاني متأثر است و به وفور در گفتگوها «حكماً» ‏و «يحتمل» و «جخ» مي‌شنويم.‏
غيرمنتظره‌ترين كارِ اميرخاني «داستانِ سيستان» از زبانِ جوانِ واقعي و تهرانيِ شاد و شنگ و بدگماني روايت مي‌شود كه ‏با هر واقعيتِ ساده‌اي با بدبيني‌هاي سياسي دوره‌ي دوم خرداد نگاه مي‌كند و علي‌رغم رگ و ريشه‌هاي حزب‌اللهي‌اش، ‏سعي مي‌كند قضاوت نكند و ... البته نمي‌تواند؛ و مي‌بينيم كه الگو مي‌شود در لحنِ نوشته شدنِ يك دوجين كتاب و ‏سفرنامه‌ي مشابه و به درد بخور يا بي‌ارزش. جاني تازه در رگِ سفرنامه‌نويسي و تاريخ‌نگاري شفاهي معاصر.‏
و «بيوتن» كه به سه زبان زنده‌ي دنيا نوشته شده است (!) و دايماً ميان لنگويج‌هاي فارسي و انگليسي و عربي سويچ ‏مي‌كند، كمي ما را به يادِ تجربه‌ي «از به» مي‌اندازد و مطمئن باشيد كه اگر زبانِ مخلوطِ داستانِ خلبان‌هاي غيرمعمولي ‏جنگ، همه‌گير نشد، كپيِ زبانِ «بيوتن» را در سال‌هاي آتي بارها و بارها خواهيد شنيد و تماشا خواهيد كرد. البته بعيد ‏مي‌دانم هيچ‌كدام برابر اصل شود. زبانِ مهاجرينِ ايراني و عرب كاندومينيومِ شماره نوزده و بيست، آن‌چنان واقعي ترسيم ‏شده است كه به سختي از ذهن «بيوتن»خوانده‌ها بيرون مي‌رود. يادمان نرود اين زبان از كله‌ي همان نويسنده‌اي بيرون ‏آمده است كه درويش مصطفا و باب‌جون و خاني‌آبادي‌ها را زنده كرده‌است.‏
و نويسنده‌ي «بيوتن بودن» همين جا كه مي‌رسد قلم را مي‌گذارد و ترديد مي‌كند كه آيا نويسنده‌ي «بيوتن» مي‌تواند بارِ ‏ديگر، زباني ديگر پيشه كند و جهاني ديگر را براي مخاطبينِ گسترده و فزاينده‌اش زنده كند يا نه؟ و قلم روي «ها»ي ‏غيرملفوظِ «نه» چند باري چرخ مي زند...‏

‏$$$‏

بر خلافِ «من او» كه راوي و زاويه‌ديد راويِ داستان به طورِ منظم بين فصل‌هاي «من» و «او» تغيير مي‌كرد، اين‌جا با ‏درهم تنيدگي عجيب و غريبي روبرو مي‌شويم. داناي كل -كه نويسنده باشد- و داناي كل‌تر -كه خدا باشد- بدونِ هيچ ‏اخطارِ قبلي تبديل به ارميا –كه داناي جزء باشد- مي‌شود و شايد از نظرِ اساتيدِ كارگاه‌هاي داستان‌نويسي، بدعت ‏اميرخاني قابل تحمل نباشد و يا قابل تقدير باشد يا اصلاً همان سيالِ ذهن باشد، يا هر چيزِ ديگر، اما از نظر خيلِ ‏خوانندگانِ اميرخاني كه مطمئنم نود درصدشان مثلِ من هرگز پايشان به كلاس‌هاي داستان نويسي نرسيده‌‌است، اگر به ‏ماجرا دل بدهند و سوادِ انگليسي و سوادِ قرآني‌شان برسد، هرگز توي داستان گم نمي‌شوند و كلي هم همذات‌پندارِ ارميا ‏مي‌شوند كه سهراب را توي ديسكو ريسكو مي‌بيند و خشي دايماً روي مخش راه مي‌رود و نويسنده همان وسط دلش ‏مي‌خواهد خودنمايي كند و پاورقيِ سركاري بگذارد و ...‏
فصل‌بنديِ موضوعيِ كتاب هم به طرز شگفت‌انگيزي منطبق بر سيرِ زندگيِ ارميا در نيويورك شده است و تقطيع متناسب ‏سفر لاس‌وگاس وسط هر فصل، براي همه‌ي مهندسيني كه توانايي برنامه‌ريزي براي ساختنِ يك ساختمانِ پنج واحدي ‏در فصلِ خشك سال را -به نحوي كه به سرمايِ غيرمنتظره‌ي اواسط زمستان برخورد نكنند- ندارند، بسيار آموزنده و ‏مفيد است! طرحِ داستانِ «بيوتن» با خط‌كش و پرگار و با دقتِ سه رقم اعشار تهيه شده است و مثلِ «منِ او» باعثِ ‏ورزيدگي رياضيِ ذهنِ خواننده مي‌شود.‏

‏$$$‏

براي هم‌سن و سال‌هاي من، «بيوتن» گويي مجموعه‌ي به هم پيوسته و بسيطي از سرلوحه‌هاي اميرخاني است. طبيعتاً ‏قسمتِ اعظم ايده و طرحِ داستان و حجمِ پيام‌هاي نهفته در آن متعلق به همان دوره‌ي درخشانِ لوح در اوايل دهه‌ي ‏هشتاد است و احتمالاً خواندنِ اين مطالبِ عبرت‌آموز و حكمت‌هاي انسي در مورد «لند آو آپورچونيتي‌ز» و «نيشن آو ‏نيشن» و «دالر» و «كوارتر» و «سيلورمن» و ... براي نوجوانان امروز هيجان‌انگيز و دلپذير است. اما پس ما چه ‏مي‌شويم؟ مايي كه اين حرف‌ها را همان زمان كه «لشوش ويلان حوزه هنري» در اتاق سردبيري‌اش، كنارِ سرلوحه ها، ‏ناخنكي به «بيوتن» هم مي‌زد، شنيده‌ايم. مايي كه به دلايلِ گنگ و نامعلومي منتظر بوديم كه «بيوتن» هم بيرون بيايد و ‏آن را هم بخوانيم، امروز كه سال‌ها از آن روز مي‌گذرد و پنج‌ترم، پشتِ سرِ هم، كتاب مقدس «نشتِ نشا» را پاس ‏كرده‌ايم، «بيوتن» چه هيجاني برايمان دارد؟‏
درسِ عبرتي باشد براي ما و نويسنده و خواننده و مميز و سردبير و ... كه وقتي دهه‌ي اثري بگذرد، هزاري هم كه ‏شاهكار باشد، به كبابِ يخ‌كرده مي‌ماند. نويسنده‌ي محبوبِ ما كه بخشِ اعظمي از محبوبيتش را مديون جلوتر بودن از ‏زمانه بود، با «بيوتن» از روزگار عقب افتاد و ناگهان حرف‌هايش از دهن افتاد!‏

‏$$$‏

رضا همان ارمياست كه دانشجوي صنعتي شريف است و بچه پولدار و دلداده‌ي جبهه و قطعه‌ي 48 و همان علي فتاح ‏معصوم و زن‌گريز (بخوانيد متّقي) و رفيق‌باز و پسرحاجي و رفيق سيدمجتبي (كدام سيدمجتبي؟) و رضا همان ارمياست ‏كه فرنگ ديده است و پاريس و نيويورك و لاس‌وگاس چرخيده و بچه‌هيئتي ‌است و امام حسيني (عليه‌السلام) و رضا ‏همان ارمياست كه امروز ازدواج كرده و ديگر علي فتاح نيست و به لك‌لكي  فكر مي‌كند كه پارچه‌ي سفيدي از منقارِ ‏نارنجي‌اش آويزان است و ...‏
مي‌بيني؟ ما در چنبره‌ي نويسنده و شخصيت‌هاي آثارش گم شده‌ايم!‏
و رضا به طورِ دقيق همان نويسنده‌ي «داستان سيستان» است كه نيمه‌ي سنتي مغزش همان «احمد تپل» است و نيمه‌ي ‏مدرن آن همان «رفيق شفيق»ي كه اولِ كتاب تكّه مي‌اندازد: «بهمن 57 ساواكي شده‌اي!» و رضا به طور دقيق همان ‏نويسنده‌ي «بيوتن» است كه تجليِ نيمه‌ي سنتي مغزش «ارميا»ست در ديارِ فرنگ، گير كرده بين سهراب و آرميتا؛ و ‏نيمه‌ي مدرن مغزش «خشي» است، مانده ميانِ بيل و سوزي.‏
مي‌بيني؟ ما در وجودِ ذي‌جودِ خودِ اميرخاني گم و گور شده‌ايم، نه در نُهتوي آثارش!‏
و نويسنده‌ي «بيوتن بودن» همين جا كه مي‌رسد دوباره قلم را مي‌گذارد و ترديد مي‌كند كه آيا نويسنده‌ي «بيوتن» ‏مي‌تواند براي اولين بار، از پوستِ خودش بيرون بيايد و كسِ ديگري باشد؟ يك زنِ خانه‌دار؟ كفشِ بنديِ رييس‌جمهور؟ ‏يك معلم؟ يك پيام‌بر؟

‏$$$‏

نمي‌دانم خودش مي داند يا نه؟ اميرخاني معلمِ خوبي است. تأثيرِ او بر روي من و هم‌نسلانِ من غيرِ قابلِ انكار است. ما ‏از زيرِ شنلِ او در لوح بيرون آمده‌ايم و وارد دنياي مجازي شديم. اميرخاني آمريكا را مملكت بي‌پيامبر مي‌داند و تلويحاً ‏دغدغه‌ي پيام‌بر بودنش را به ما مي‌فهماند. كاش او معلم بشود و معلم بماند. در معلمي چيزهايي مي‌بيند كه او را از لاكِ ‏خودش بيرون مي‌آورد. چيزهاي عجيبي از آينده. نسل آينده. آينده‌اي كه بايد پيام‌برش باشد...‏

‏$$$‏

فرق مهم اميرخاني با نويسندگانِ هم‌نسلش در دغدغه‌ي عجيبي است كه براي امروزي كردن آموزه‌هاي ديني دارد. او ‏پيام‌برِ دينِ جديدي است كه به شدت شبيهِ اسلامِ شيعه است و براي بخشي از ايراني‌هاي حزب‌اللهي دلپذير. اما براي ‏نزديك شدن به او همواره ته دلمان مطمئن نيست. به گمانم در عهدِ -قديم و جديد- پيامبران نيز چنين بوده است. ‏حواريون مسيح نيز -چنان كه مي‌دانيم- قلبِ مطمئن نداشته‌اند؛ و در موردِ ما اين به هنجارشكني‌هاي خاصِ اميرخاني ‏برمي‌گردد. سانتي‌مانتاليسم و بورژواگري‌هاي خاصي كه اميرخاني از خود بروز مي دهد (هر چند كه شايد براي خودش ‏عيب به حساب نيايد) كمي دست و پاي امثال من را شل (شَل- شُل؟) مي كند. مايي كه ريشِ توپي ارميا و چادر مريم و ‏مهتاب را دوست مي‌داريم، به سختي اشتباهاتِ عميقِ رضاهاي آثارِ اميرخاني را باور مي كنيم.‏
علي‌فتاح (بدون دليلِ قابلِ توضيح و عقلي و شرعي) ازدواجِ حلالِ با مهتاب را به فتواي درويش مصطفاي نامعلوم بر ‏خود حرام مي‌كند و از سوي ديگر ارميا (بدون زمينه چيني‌هاي منطقي و بدون در نظر گرفتن ريشه‌هاي محبتِ الهي او ‏نسبت به مصطفي و امثالِ سهراب) در حركتي ديوانه‌وار و مثلِ خواب‌گرد‌ها به ازدواجي تن مي‌دهد كه از نظرِ ما كاملاً ‏اشتباه و بر خلافِ عقلِ سليم و ملاك هاي شرعي است.‏
چرا علي‌فتاح در كارِ خير پايش مي‌لغزد و ارميا در كارِ (ظاهراً) بي‌خير استوار و حيران است؟
به نظرِ من سستي علي‌ِ فتاح منجر به لغزيدن و سقوط ارميا مي‌شود و اين حكمتي است كه نبايد امتحانش كرد.‏
و صد البته كه امثالِ علي‌فتاح‌ها و ارمياها، هر چند كه قهرمانان آثارِ اميرخاني هستند، به هيچ‌وجه صلاحيت الگو بودن ‏براي جوانانِ ما را ندارند. اين از پراكنده‌پندارهاي يك پيام‌بر پاره وقت است.‏

‏$$$‏

از همان ابتدا معلوم است كه شخصيت‌هاي كاندومينيوم نوزده و بيست همه سمبليك و نمادين هستند. از هر طايفه و تيپِ ‏قابلِ توجهي، نماينده‌اي در اين آپارتمان‌ها وجود دارد. در صحنه‌ي پاياني دادگاه كه كاملاً اين مسأله لو مي‌رود. اما ‏شخصيتِ خشي به شدت مهم و تأثيرگذار است. خشي آقاي شبهه است. نمازخوانِ مستي كه قرآن را قمار تفسير مي كند ‏و پيام‌برِ دروغينِ سرزمينِ بي‌هويت كاندومنيوم نوزده و بيست است. و جالب‌تر اين كه زبانِ ارميا در مقابلش قفل است و ‏بارها خواننده‌ي سواد دارِ كتاب حرص مي‌خورد كه چرا ارميا توي دهنِ خشي نمي‌زند و جوابش را نمي‌دهد؟
و ارميا توي دهنِ خشي نمي‌زند، چون خشي خودِ ارمياست؛ اگر انقلاب نشده بود...‏

‏$$$‏

بارِ اولي كه منِ او را خواندم، كُفرياتي به مغزم خطور كرد كه همه‌اش را فرو خوردم. اما «بيوتن» كه شروع شد دوباره ‏همه‌اش برگشت. به نظرم رسيد «منِ او» كتابي كاملاً قرآني است. فصل‌بندي‌هاي آن، نحوه‌ي تعريف كردنِ چندباره و ‏تودرتوي ماجراها، و اين كه ماجراهاي فرعي زيادي هستند كه به سرانجام نمي‌رسند و با اين حال پرفايده‌اند؛ همه‌ي ‏اين‌ها من را يادِ قرآن مي‌انداخت. اما چون هيچ نشانه‌ي واضح و آشكاري در متن براي اين تصور نبود، آن را فراموش ‏كردم.‏
‏«بيوتن» اما آشكارا اداي دينِ اميرخاني به قرآنِ مهجور و مظلومِ خداي ماست. اگر قرآن را از «بيوتن» منها كنيم، ‏‏«بيوتن»ي نمي‌ماند. كثرت استنادها، اشاراتِ مستقيم به لفظ و ترجمه‌ي كلامِ وحي و طرح شبهات مهم و جالبي كه ‏تعدادشان به حدود صد مي‌رسد، آن شوخيِ تلخ با سجده‌هاي واجب و مستحب قرآن، قرآن خواندن كافر و مسلمان در ‏جايي كه آسمان را نمي‌توان ديد، همه و همه دغدغه و همتِ نويسنده را در توجه دادنِ خيلِ بسيارِ مخاطبينِ كتاب، به ‏كتابِ اصلي و نويسنده‌ي كتابِ اصلي مي‌رساند. به اين خاطر به سهم خودم از رضاي اميرخاني ممنونم.‏

‏$$$‏

و در پايان يك توصيه‌ي اخلاقيِ كوچك به دوستانِ كوچك‌ترم، بچه‌هاي مدرسه، دارم:‏
برخورد با هر اثرِ هنريِ مكتوب، ولو اين كه شاهكار هم باشد، زمان دارد و فكر مي كنم برخورد شما با كتابي مثل ‏‏«بيوتن» فعلاً زود باشد. احتمالاً شما به خاطر اقتضائات سِني، شيريني‌هاي اصليِ اين اثر را حيف و ميل مي كنيد و قدر ‏نمي‌دانيد.‏
لذا در سال‌هاي دبيرستان خواندن «از به»، «ناصر ارمني»، «ارميا» و «داستان سيستان» را به شما پيشنهاد مي‌كنم و ‏خواندنِ «منِ او» و «بيوتن» را به ترتيب در سال‌هاي ابتدايي و سال‌هاي انتهايي دانشگاه توصيه مي‌كنم. ‏
اين توصيه‌ي اخلاقيِ يك معلم به شماست. هيچ‌كس از عمل‌نكردن به آن نمرده‌است و در اين دنيا و آن دنيا بلايي بر ‏سرش نياورده‌اند. اما امكان دارد به خاطرِ توصيه نكردن (در اين دنيا يا در آن دنيا) بلايي بر سرِ معلمِ شما بياورند!‏
در هر صورت:‏
مراد ما نصيحت بود و گفتيم / حوالت با خدا كرديم و رفتيم


در همين رابطه :
. وبلاگ راوي

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٩٥٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.