بيوتن، جديدترين رمان رضا اميرخاني به تازگي به چاپ سوم رسيد. به اين بهانه نگاهي اجمالي بر اين اثر انداختهايم._
خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)حميد رضا داداشي :رضا امير خاني نويسنده با هوشي است ،او با انتشار آثاري چون «ارميا»و«من او»توانست جايگاه خود را در ميان اهالي حرفه اي ادبيات داستاني باز كند.
اين نويسنده خودش در جايي گفته كه اگر روزي كتابهايم نفروشند، سراغ شغل اصليام ميروم. (نقل به مضمون) اما همان زمان با تمام حس خوبي كه به او و آثار او در جامعه وجود داشت بسياري از دوستدارانش كمي نگران شدند. نگران از اين حيث كه بعضي از نويسندگان ايراني استعداد عجيبي دارند كه يك شبه ره صد ساله بروند و يك شبه راه رفته را به عقب برگردند كه خوشبختانه در مورد اميرخاني اين مسأله اتفاق نيفتاد.
جداي از تمام اين نگرانيها، يك ويژگي ديگر در اميرخاني هست و آن اينكه آثارش ـ از «ارميا» گرفته تا «من او»، «داستان سيستان» و همين اثر آخري، «بيوتن» به حدي افراطي شخصياند كه اين مسأله در سفرنامه ـ داستان «داستان سيستان» بيش از ديگر آثارش نمود دارد.
اين يك حقيقت انكارناپذير است كه آثار هر نويسندهاي،
به نظر مي رسد كه اميرخاني ميبايست از اثرش جدا ميشد و اجازه ميداد خواننده خودش از وقايع نتيجهگيري كند زيرا در «بيوتن» ماجراها و وقايع داستان نيستند كه اثر را هدايت ميكنند بلكه داستان به شدت توسط نويسنده به سمت و سويي ميرود كه صرفا مورد نظر اوست.
خصوصاً رماننويس، آينه تمام نماي انديشه اوست اما هنرمند واقعي كسي است كه عقايد شخصي خود را به قدري در لايههاي پيچيده اثرش پنهان ميكند كه كشف و تفسير آن نياز به واكاوي خوانندههاي حرفهاي و منتقدان ريزبين و نكته سنج دارد.
در يك جمله بايد گفت راز ماندگاري و تأثيرگذاري يك داستان، در درونمايه جهانشمول و دغدغههاي انساني آن است. از اين رو، هر قدر نويسنده بتواند اثر خود را به اين سمت هدايت كند با اقبال بيشتري از جانب مخاطب مواجه خواهد شد.
شايد به همين دليل باشد كه احساس ميشود آثار اميرخاني (خصوصاً همين «بيوتن») تا حد زيادي شعارياند. جالب اينكه خود او نيز بارها در اين اثر روايت را رها ميكند و اذعان ميكند كه در حال شعار دادن است ، ساختار و زبان اين اثر نيز اين امكان را به او ميدهد كه از طرف سهراب و يا خود نويسندهاش، جا به جاي رمان تذكر بدهد و اعتراض كند كه «شعار نده» و يا «شعاري شد» و...
نويسنده در همان صفحات ابتدايي داستان تكليف خود را با خواننده روشن ميكند. زماني كه ارميا و آرميتا به اتفاق خشي از فرودگاه «جي اف كي» به منطقه منهتن نيويورك ميرسند، آسمانخراشهاي اين قسمت از شهر، ديد ارميا را كور ميكنند؛ به گونهاي كه او از آسمان به جز نواري باريك چيز ديگري نميبيند.
ارميا به دليل نور كم، احساس ميكند وقت زوال آفتاب فرا رسيده و نمازش در حال قضاست؛ غافل از اينكه ساعت، 2 بعدازظهر است! همانجا ارميا با خود واگويه ميكند: «...و ديگر آسمان را نخواهي ديد.» به اين معني كه خواننده محترم، حواست باشد تو را آوردهام جايي كه به واسطه پول و قدرت و فساد، خبري از خدا در آن نيست و مردم آن راهي براي رستگاري و درك آسمان ندارند اما اي كاش نويسنده به جاي اينكه شخصيتهاي خود را محدود كند به خشي، آرميتا، جاني و سوزي، كمي هم وارد زندگي شهروندان آمريكا ميشد،مثلاً شخصيت هاي «اسپنسر» و همسر باردارش ميتوانستند عناصر مناسبي براي اين ورود باشند كه نيستند وبه همين دليل هم احساس مي شود «بيوتن» در حدي اغراقآميز از زندگي واقعي تهي است.
نگاه شخصي، به شكلهاي مختلف در اثر نمود دارد. در جايي از رمان (صفحهي 107ـ 111) وقتي كه «ارميا» در كاندو «آپارتمان» آرميتا جا گير ميشود، يكباره نويسنده روايت را قطع ميكند تا از خواننده بزاي ادامه سرنوشت ارميا كسب تكليف كند(!) در عين حال 5 پيشفرض براي ادامه داستان پيشنهاد ميكند، واقعاً معلوم نيست هدف نويسنده از اين كار چيست، گويي او نگران است كه روايت سرراست و خطي داستان، خواننده را از پيگيري آن منصرف كند و از اين رو خود وارد گود ميشود تا بگويد «خواننده گرامي، فكر نكن داري سفرنامه ميخواني»(1) اين داستان به ظاهر خطي و یکنواخت ممكن است در صفحات بعد هيجان بگيرد و تو را به پيگيري آن ترغيب كند.
امير خاني باز در جايي دیگراز طراح جلد كتابش نام ميبرد كه اسم او را با نام معلي بر پيشاني كتاب نوشته است ،گويي نويسنده با توجه به بار مذهبي خط معلي ميخواهد نوعي تقدس به كارش بدهد و اذعان كند كه اثرش، به نوعي بيانيه و مانیفست عقيدتي اوست،از اين رو با اين شگرد(؟) صراحتاً اعلام ميكند نه تنها ناشر را در انتخاب رسمالخط شخصياش مجاب كرده(2)، بلكه هدايت طراح جلد كتاب را نيز بر عهده گرفته تا از اين رهگذر روايت داستان را به درونمايه اثر نزديك كند.
نگاه شخصي افراطي كه پيشتر به آن اشاره شد به اين دليل است كه ما همه چيز را از منظر نويسنده مينگريم، او ما را به جايي ميبرد كه خود ميخواهد.
اگر در صحنه بسيار خيرهكننده كازينوي صحرا حيرت زده ميشويم و همانند خشي، آرميتا و ديگران زمان را از ياد ميبريم، يادمان هست كه نويسندهاي شانه به شانه ما ايستاده و وقايع را كارگرداني ميكند.
اگر در شب بيسحر «ديسكو ريسكو» نظارهگر فروپاشي اخلاقي امثال سوزي هستيم، اميرخاني را ميبينيم كه در هيأت ارميا گوشهاي از ديسكو نشسته و با خود ميجنگد. (راستي، چرا شخص معتقدي مثل ارميا حاضر نيست محل ارتكاب گناه را ترك كند و مانند يك انسان مسخ شده گوشهاي از ديسكو مينشيند و آنگونه ترحم برانگيزانه، خود را محاكمه ميكند؟)
در اين صحنه نيز حضور نويسنده را كنار خود احساس ميكنيم و البته نويسنده در سراسر داستان خود را به اثرش سنجاق ميكند تا پيام مورد نظرش را به خواننده القا كند در حالي كه مي توانست درونمايه سقوط را جور ديگري به خواننده القا كند.
به نظر مي رسد كه اميرخاني ميبايست از اثرش جدا ميشد و اجازه ميداد خواننده خودش از وقايع نتيجهگيري كند زيرا در «بيوتن» ماجراها و وقايع داستان نيستند كه اثر را هدايت ميكنند بلكه داستان به شدت توسط نويسنده به سمت و سويي ميرود كه صرفا مورد نظر اوست.
اشاره به اين مسائل البته به معناي نفي نقاط قوت رمان نيستند امايك خواننده حرفهاي نميتواند ديالوگهاي استادانه، چند موقعيت قوي داستاني، توصيفها و صحنهپردازيهاي خيرهكننده و نگاه تيزبين اميرخاني را در اين رمان خوش ساخت ناديده بگيرد.
چاپ سوم رمان«بيوتن» سال 1387در 500صفحه توسط نشر علمي عرضه شده است.