تاريخ انتشار : ١٤:١٩ ١٠/٥/١٣٨٧

‌آن چه در وب راجع به داستان سيستان نگاشته‌اند(1)
به تدريج اين متون جمع‌آوري خواهد گرديد:
=============================================
30
به همين سادگي: اميرخاني دست مريزاد
http://behaminsadegi.ir/?p=152
حسين-فروردين89
امیرخانی! آفرین! خداوکیلی دست مریزاد. یک هفته ای با داستان سیستانت بقول امروزی‌ها حال کردم، دلنشین و جذاب، آقا رو نزدیک خودم حس می‌کردم. (آرزو دارم برای یکبار هم که شده آقا رو توی یه سفر همراهی کنم، دست کمش مثل علی (رفقیت) میتونم خودم رو جای یه عکاس جا بزنم و برم. ولی حیف که آشنا و کسی مثل تو ندارم تا قالبمون کنه!)

داستان سیستان

احساس میکنم هرچه از روزهای سفر میگذشت خستگی‌ات هم به سفرنامه‌ات سرایت پیدا می‌کرد؟! مثلا چهار روز اول سفر شده بود ۱۵۴ صفحه (حالا کل کتاب یعنی ده روز سفرت سیصد صفحه است)، نمیدونم شاید توی روزهای آخر سوژه پیدا نمیکردی (که البته این هم ممکنه ناشی از خستگی باشه) به هرحال با اینکه الان تقریبا هفت و هشت سال از نگارش کتاب میگذره ولی وظیفه خودم میدونم ازت تشکر کنم. (اینم اندر احوالات کتابهای پرفروش که تا ده بیست سال بعد باید برای نویسنده‌اش مدام تقدیر و تشکر بیاد). راستی الان به چاپ چندم رسیده؟ هفدهم ، هجدهم یا…؟
————————————————————————-
پی‌نوشت:
- بنظرم خوندن رمان و داستان در ضمن کار و مطالعه تخصصی مربوط به رشته خودمون، یه نوع روغنکاری در گیربکسهای مطالعاتی آدمه. هم دور موتور بهتر میشه و هم از اصطکاک در گیربکس جلوگیری میکنه. (اینم یه جمله نسبتا قصار از ما داشته باشین)

- واقعا چرا چند تا از این فیلمهای تهیه شده از سفرهای ره‌بر (بقول امیرخانی) برای خلق ا… روی اینترنت نمیذارن. هرچی توی سایت رهبری هم گشتم یه فیلم درست و حسابی از سفرها پیدانکردم(همش یک یا دو دقیقه‌ای). البته ناگفته نمونه که ویژه نامه سفرهای آقا در سایتشون ارائه میشه، مثل سفرکردستان
=============================================
29
آن سوي هفت پرده: پيچي كه بايد از آن گذشت تا...
http://raahneshin.blogfa.com/post-153.aspx
آرام-اسفند88
غروب جمعه ۲۱ اسفند، " داستان سیستان - ۱۰روز با رَه بر-" نوشته
" رضا امیرخانی " (چاپ شانزدهم) را تمام کردم.

آقای "امیر خانی" که این روزها به خاطر سکوتش، از سوی برخی افراد ملامت می شود؛ آن روزهای اسفند ۱۳۸۱، کشف پشت پیچ و رد شدن از آن را مدیون رها شدن در نسیم جمعیتی می دانسته که به زعم او زیباترین رفراندوم را در دنیا برقرار کرده بودند.
استقبالی به آن شورمندی، هرکدام به قاعده ی دست کم یک رأی محسوب می شود. ورأی البته در
یک رنگ و شکل.

و من باور نمی کنم او رفراندوم جمعیت عظیم ۹ دی و ۲۲بهمن ۱۳۸۸ را ندیده باشد. پس بر این
باورم که همین روزها او با نوشته، مقاله یا رمانی بسیار خاص در باره ی ماه های فتنه؛ همه را
شگفت زده خواهد کرد.

من دعا می کنم چنین اتفاقی بیفتد؛ مبادا که به سوگ ارمیا بنشینم.

واما کتاب:

بر تارک هر کدام از کتاب های امیرخانی جمله ای می درخشد و جمله ی طلایی این کتاب:
« مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد ...» *

امیر خانی در این کتاب، راوی مُهر ِ مِهر ِ ره بر بر دل اهالی سنی و شیعه این خطه از ایران بوده است.

از آن جا که استقبال کنندگان و دست نوشته هایشان کاملا از پلاکاردهای رسمی و دولتی متمایز
بوده است؛ تا خانه ی شهدا که ره بر سرزده به دیدار آنها رفته و در داد وستد عاطفی بین آنها، فرماندارو
استاندار ِ کم کار را شرمنده ازاین همه جفا بر این خانواده ها کردند.

و توصیفات بسیار زیبای او از دیدار ره بر از خانه ی دوران تبعید قبل از انقلاب و همسایه ها و اهالی ِمحل که بر شیرینی این روایت افزوده است.

حتی آن جوانکی که به خاطر حرفه اش باید از کل نظام فرار می کرد اما با یک نامه برای ره بر به استقبال
آمده بود از نگاه تیزبین او مخفی نمانده است.

در کنار همه ی اینها، امیرخانی به آزمون مسوولان ** و آقا زاده های ایشان*** نیز گریزی زده است.
او روایت طنازانه ای هم از جنگ بین تیم حفاظت و تیم خبری و مردم دارد.****

--------------------------------

پی نوشت :
( اندکی از ستاره هایی که با سیر در آسمان روایت این سفر، وقتی بخوانیدش می چینید )

*« ویقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم (خطبه همام، امیر المومنین) » « وهرکه ایشان را می نگرد،
دیوانه می پندارشان، حال آن که ایشان را امری عظیم گرفتار کرده است. »

** این یعنی آزمون مسوولان. من اگر بودم، هر مسوولی را که از صعود به تپه باز می ماند،از کاربرکنار
می کردم. این یعنی آزمون انقلاب اسلامی. مسوولان ِ فربه به کار نمی آیند. یقین دارم که امام اگر بود،
به همین سرعت از تپه ی نورالشهدا بالا می رفت، بی توجه به دکتر عارفی و قلب و ...
این آزمون انقلاب اسلامی است!

*** امروز برای من، بهترین آزمون ِ مسوولان ِ نظام، فرزندان آنها هستند. فرزندانی که ثانی و تالی ِپدر باید
باشند اگر کسی در تربیت نزدیکانش موفق نباشد، چگونه می خواهد مربی جامعه باشد؟
فاقدِ شیئ معطی شیئ نخواهدبود ... حضرت ِ باری نیز به رسولش همان ابتدای کار، امر فرمود که
انذر عشیرتک الاقربین.

**** یک جنگ تمام عیار! مردم می خواهند آقا را از دست ِ تیم حفاظت نجات بدهند انگار، وتیم حفاظت
هم آقا را از دست ِ مردم!

----------------------------------

وصله پینه:


- که این روزها از سوی فرزندی سرکش! پی نخود سیاه ِ شفاعت! و بهشت! فرستاده شده ام-
به کمی خوب تر، تغییر داد.




بعد نوشت:
(اگه لینک باز نمی شه. می شه اون رو تو قسمت آرشیو موضوعی با عنوان " کتاب" دید.)
۱. از آقای امیر خانی تشکر می کنم که بار دیگر، کتاب دیگری از او، حال بسیار بسیار بدم را ۲. داستان بلند " از به " را هم چند روز پیش خواندم، که درباره ی آن هم باید در فرصتی دیگر بنویسم. ۳. از کتاب های دیگر امیر خانی هم در اینجا نوشتم.=============================================
29
نيلوفرانه: نوشتن
http://nylofarane.blogfa.com/post-108.aspx
...-اسفند88
همیشه بعد از خوندن کتاب های "امیر خانی" حس نوشتنم می گیره!!!

نمی دونم چرا؟شاید به خاطر اینکه فکر می کنم،خیلی شبیه من فکر می کنه(یعنی من شبیه اون فکر می کنم)

با این تفاوت که اون قلم خیلی قوی دارد و من ندارم....

به نظر من نویسنده با هوشیه،نه به خاطر علامه حلی بودن یا شریفی بودنش بل که به خاطر کاربرد درست و

به شدت به جای آیات، روایات،نهج البلاغه ،صحیفه و... که حتی خیلی از نویسنده هایی که

فقط در حوزه  مذهب قلم می زنند، نمی توانند اینگونه به جا بکار ببرند.

قبلا "داستان سیستان"رو نصفه خونده بودم،اما دوباره کامل خوندم،خیلی لذت بردم حتی بیشتر از "بیوتن".

به قول نویسنده گاهی حواشی خیلی جذاب تر از متن است،شاید جذاب تر از یک کتاب مطول مستند و

بیشتر از یک کناب پر از استدلال.

هر چند استدلال کتاب به خطبه همام بهترین قسمت کتاب است.

=============================================
28
بي دل و جان: داستان سيستان
http://65.blogfa.com/post-6.aspx
زهرا-اسفند88
همین الان کتاب داستان سیستان رضا امیر خانی را تمام کردم.
رهبر رو خیلی دوست دارم،حالا یه کوچولو می تونم درک کنم که چرا یکی از دوستان می گفت: آقا رو بیشتر از پدر و مادرم دوست دارم، البته این علاقه فقط ناشی از احساس نیست، آقا تو این قضایای سبز اخیر نشون داد که واقعا نسبت به هممون ولایت داره، کاش همه چشماشون رو باز می کردند ، ولی حیف...

این کتاب، یادداشت های شخصی امیر خانی طی سفر سال 81 آقا به سیستان است. اگه نخوندینش ، بهتون سفارش می کنم!...

خوشا به سعادت امیر خانی خودش از نزدیک دید ودید و فهمید ودرک کرد،مفهوم سادگی رو، مفهوم محبت رو ، خاضع و خاشع بودن را ، نگاه های تیز بینانه، حافظه در حد تیم ملی رو ، قدرت پاسخ گویی بجا و درست ، شنیدن درد و دل مردم . در جای جای کتاب حس می کردم آقا همه چیز رومی دو نه، حتی در مورد اون کمک مجری، وای چقدر سعه صدر، چقدر مهربونی، چقدر احساس مسئولیت و به قول اون عرب زبان چه تلفظ صحیحی!

امیر خانی گفتی و گفتی، از این 10 روز، از سختی هاش، از غذاهاش، از افتادن وسایلتون تو جوی آب، از روشن نشدن ماشین، از جمعیت، از نامه ها، از نگاه های رهبر، از پسرهای رهبر تو بازار، از پله های پشت جایگاه، از آبنبات بازی مسئول ها ، از سنی ها، از اون دختر های شهید، از اون پسرک تشکلی، از اون دیدار آقا با اهل قلم و... ولی حالا نمی دونم می تونی ازتنهایییش هم بگی یا تو هم مثل بعضی خواص ما رو به یاد حرف امام عزیزمون می ندازی که ، معیار حال افراد است...

=============================================
27
قطعه 26: هميشه پاي يك ظن در ميان است
http://ghadiani.blogfa.com/post-66.aspx
حسين قدياني-اسفند88
یک سیلی هم ما بخوریم. "ولایتمداری" که فقط مسافرت با آقا و نوشتن "داستان سیستان" نیست. شما ننویسید؛ من "داستان فتنه" را خواهم نوشت. "داستان حسین کربلا" با من، "قصه حسین کرد" با شما. داستان سید علی و چراغ ولایت با من، داستان علی بابا و چراغ جادو با شما. داستان "بابا اکبر" با من، داستان بابا نوئل با شما. اصلا خطر با "آقا" با من، سفر با "آقا" با شما.
=============================================
26
تابناك: اضطراب فرمانده و لبخند فرمانده كل قوا
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=87370
...-اسفند88
سال 1381، رهبر انقلاب در سفر به سیستان و بلوچستان از نزدیک شاهد مانور جنگنده‌های اف-چهار بر آسمان این استان و خلیج فارس بودند. مانوری که به دلیل حساسیت منطقه حتی در شرایط عادی از سوی نیروهای جمهوری اسلامی ایران صورت نمی‌گیرد. درحالی‌که فرمانده کل قوای جمهوری اسلامی ایران، روز جمعه با حضور در کرانه خلیج فارس از ناوشکن بومی "جماران" رونمایی کردند، «فردا» به همین بهانه خاطره‌ای از«پرواز اضطراری جنگنده‌های ایرانی در حضور ایشان»در سال 1381 را بازخوانی‌ می‌کند.

رضا امیرخانی، نویسنده در سال 1381 در سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان ایشان را همراهی می‌کرد و "داستان سیستان" را که شامل خاطرات‌اش از این سفر است، منتشر کرده است.

امیرخانی، در روزهای پایانی این سفر، به روایت حضور فرمانده کل قوا در یکی از پایگاه‌های شکاری مرزی می‌پردازد که مرور آن با توجه به حضور جمعه‌ی گذشته‌ی در حاشیه‌ی خلیج فارس برای افتتاح «جماران»، خالی از لطف نیست:

«....سرگرد برايم توضيح مي‌دهد كه با توجه به حضور امريكا در منطقه و موقعيت صفر مرزي خيلي وقت است كه پرواز نداشته اند روي آبهاي بين‌المللي درياي عمان. او بعيد مي‌داند كه امروز هم پروازي داشته باشند. به من مي‌گويد:
- با توجه به حضور رهبر اصلا صلاح نيست پرواز. ما حتی در روزهاي عادي هم پرواز نمي‌كنيم . ناوها را هزار پا كه ارتفاع مي‌گيري با چشم غيرمسلح هم مي‌بيني. توي همچین شرايطي با توجه به روشن‌ بودن برنامه‌ي ديدار آقا از پايگاه ....
وسط صحبت سرگرد يك‌هو يكي از ستوان‌ها معذرت خواهي مي‌خواهد.
- جناب سرگرد! سريع برويد سر باند . بايد پرواز كنيد...
من و سرگرد مات و مبهوتيم! سرگرد نگاهي به رهبر مي‌كند كه او نيز به بچه‌هاي خلبان نگاه مي‌كند و لب‌خند مي‌زند . سرگرد به دو مي‌دود سمت باند . فاصله زياد است ، يكي از پاترول‌هاي اسكورت راه مي‌افتد و دو سرگرد و كمك‌هاشان را مي‌رساند سر باند ، كنار اف- چهارهاي آماده . ميثم نيز برادرزاده‌اش را سفت گرفته است . انگار او هم بدش نمي‌آيد يك با دوست سرگردش يك سورتي پرواز داشته باشند.
چهره‌ي فرمانده پايگاه مضطرب است، اما رهبر هنوز همان لب‌خند را روي صورت دارد و آرام زيز لب دعا مي خواند.
اف- چهارها با يك فرميشن زيبا از روي باند كنده مي‌شوند....
مومن در هيچ چارچوبي نمي‌گنجد...»
=============================================
25
عقل ما عقال دل: ضرب‌هاي انقلاب، مهندسي احساس، نويسنده‌ي صاحب سبك
http://pure-commander.persianblog.ir/post/146/
محمدمهدوي اشرف-شهريور 88

ساعت هوایی‌ام می‌کند که اعمال وارده‌ی بطنی و متنی سحرهای رمضان را به‌جای آورم، اما حیف که برگشته‌ایم به روزهای بی‌سحر و بی‌ثمر... ام‌روز اول شوال است و من کمردرد شدیدی دارم که نفس‌کشیدنم را به قناعت انداخته است!

نمی‌دانم "داستان سیستان" مزید بر کمردردم شده‌ست یا کمردرد مزید بر آن که هرچه هست، یا آن تزاید، باعث این است و یا این تکاسر، مبعوث آن!

تصویر جلد کتاب داستان سیستان به طراحی حمید عجمی

اگر از میانه‌ی کتاب‌های امیرخانی بخواهم کتابی را نزدیک‌تر بدانم به خودم، آن ارمیاست و اگر بخواهم کتابی را نزدیک‌تر بدانم به خودش، بیوتن را انتخاب خواهم کرد. اما چون اصالتا کار خبطی‌ست یافتن راقم در قلم و قلم در راقم، ترجیح می‌دهم از این امر ذائقه‌ای مجلات صرف نظر کنم و امیرخانی را در داستان سیستان‌اش سیبل قرار دهم که نه می‌تواند از زیر بار مسئولیت‌اش شانه خالی کند و نه مصاحبه کند و این حرف من را غیر حرفه‌ای‌ترین نوع نقد بنامد!

اوایل کتاب به نظرم خسته کننده و شعاری و تاحدی خاصه‌پرداخت بود.( قبل‌تر جایی گفته بودم که به نظرم، پرداختن به پدیده‌ای خاص، چیزی جز خاص‌پرداختن به آن پدیده‌ست!)

داستان سیستان حسب گونه و موضوع خاص‌اش که سفرنامه‌ای‌ست 10‌روزه با ره‌بر یک ملت شستاد‌میلیونی به استانی محروم، وظیفه‌ی سنگینی بر عهده دارد و به عبارتی می‌توانم بگویم: منحصر به فرد و مختص به هدف است!

در دل کتاب، تأدیب امیرخانی نسبت به موضوع و نقش تعلیمی قلمش را نسبت به گروه‌های مختلفی که می‌توانند به عنوان جوامع هدف خوانندگان کتابش باشند، به خوبی می‌توان مشاهده کرد و به زعم من اگر بخواهیم وجه تمایزی قابل دفاع از این سفرنامه نسبت به دیگرگونه‌هایش برشماریم، همین رویه‌ی آموزشی و عبرت‌مآبانه‌یی‌ست که امیرخانی به خوبی از پس آن برآمده است.

به نظرم خوانش کتاب داستان سیستان، دو پیش‌نیاز دارد؛ یکی کتاب "من او" و دیگری "ازبه" از همین قلم که اگر آن‌ها را نخوانده باشی، از حظ مکفی این کتاب نیز محروم خواهی ماند!

روحیات و سلایق امیرخانی که پیش‌تر در ارمیا، من او و بیوتن دیده بودم و نمی‌توانستم به تمامه آن‌ها را به نویسنده انطباق دهم، در داستان سیستان به خوبی قابل مشاهده است و شیرینی قضیه هم این‌جاست که می‌توانی امیرخانی را در دانای کل‌اش، تمام‌قد ببینی و او چاره‌ای ندارد جز تسلیم!

اعتراف می‌کنم که امیرخانی خودش است و "ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم" و امیرخانی با تمام کاستی‌هایی که می‌تواند داشته باشد، به‌ترین نویسنده‌ی نسل من و ماست از نظر من.

از میانه‌ی کثیر ضعف‌هایم، اقلی را دوست می‌دارم و سرسختانه پای‌فشارم بر آن‌ها. یکی از آن‌ها این است که همیشه در نقد و نگاه‌هایم به خروجی‌های یک شخص، خود آن شخص برایم موضوعیت دارد و این را در استظهاراتم نسبت به آن شخص می‌توان دید. در اقتصاد به این نوع نگاه می‌گویند تولید‌کننده‌محور!

مهندس اهل فرهنگ و اندیشه‌ای که چند خصیصه در خود و قلم‌اش مرا مشتاق  و شیفته‌ی خواندن و مصاحبت‌اش کرده‌است، شاید روزی، سبکی باشد در نویسندگی این بوم و مرز! مهم‌ترین‌های این خصایص این‌هایند:

 - نگاه خاص جبهه‌ای و دفاع مقدسی‌ای که نسبت به مسائل ارزشی دارد.

- فهم ریشه‌ای، اصیل و درستی که به مستحدثات دینی دارد.( البته بی‌ادعا و سر و صدا و قدر وسع‌اش حکما)

- رندی و روانی قلم‌اش و تأثیراتی که جنوب شهر تهران، به عنوان خواست‌گاهی فرهنگی ـ اجتماعی و تا حدی دینی بر نوشته‌هایش گذاشته است.

- انسجام و هندسه‌ای که در نوشته‌هایش مشهود است و ماحصل نمودارهای مستور و موانست با کامپیوتر است یا به قول خودش عادت‌های کپی‌پیست‌ای...

- نگاه آرمان‌خواهانه و جهادگرانه‌ای که نسبت به بچه‌مسلمان انقلابی دارد و به خوبی می‌توان در مناقشات درونی و اکتز و ری‌اکشن‌های بیرونی شخصیت‌های اصلی‌اش دید.

امیرخانی آدم باهوش و درون‌گرایی‌ست که کنش و واکنش‌های قابل تأملی دارد، چه او رضای داستان سیستان باشد و چه معمر ارمیا و چه ارمی بیوتن!

خیلی دوست ندارم تقریضم به داستان سیستان، بوی و رنگ تعریف محض بگیرد و غیر قابل باور بنماید. همان‌طور که گفتم نوشتن با این سبک، پرت‌گاه‌های خاص خودش را هم دارد که شعارزدگی و تطول و تشرع بیش از حد، از آن جمله‌اند که به نظرم امیرخانی، آن‌طوری‌ که در سیر کتاب‌هایش دیده می‌شود، حواسش به آن‌ها جمع است!

در آخر دو قسمت از کتاب داستان سیستان، نوشته‌ی رضا امیرخانی را که در شرایط کنونی‌مان نیز مفید به نظر می‌رسد، می‌آورم:

"حالا می‌فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می‌دهند. مردم نه فریفته‌ی قدرت می‌شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه‌های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی‌کند، بل از پنجره‌های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می‌کند، مانند هرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسی مادربزرگ بیرون می‌زند... در حافظه‌ی تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل‌زده‌ها بیش‌تر ماندنی است تا آمدن حتا یک ره‌بر مملکت..."

"در ایالات متحده هنگام انتخابات کنار صندوق‌ها مبلغانی می‌ایستند و ره‌گذران را به رأی دادن ترغیب می‌کنند. گاهی اوقات به ره‌گذرانی که هیچ مدرک شناسایی ندارند، اجازه‌ی رأی‌دادن می‌دهند، فقط با اظهار کد ملی. گویا در انتخابات آتی برای ترغیب مردم غیرفعال، رأی دادن الکترونیک هم در همه‌ی ایالات قانونی شود. یعنی هرکس بتواند بدون این‌که از کنار کامپیوترش جنب بخورد، در رأی‌گیری شرکت کند... راستی در حساب و کتاب آن‌ها که گرفتار سنجه‌های وارداتی غرب هستند، این همه شورمندی را از یک انسان که سر از پا نمی‌شناسد و به استقبال می‌آید، به قاعده‌ی دست‌کم یک رأی نمی‌توان محاسبه کرد؟ رفراندوم‌ها آدمیت آدمیان را به یک رأی تقلیل می‌دهند. فقط یک رأی. و رأی‌ها البته همه یک‌رنگ و یک‌شکل هستند. حال آن‌که در عالم واقع هر انسانی رنگی دیگرگون دارد... من این رفراندوم را زیباتر و واقعی‌تر از هر رفراندوم دیگری می دانم!"


=============================================
24
دست‌نوشته‌ها: تولد بيست و هفت سالگي
http://blog.mfallah.com/1387/09/16/11/#comments
فلاح-شهريور 88
شب بعدش هم کتاب داستان سیستان رو خودنم که خاطرات سفر آقای امیرخانی به سیستان و بلوچستان بود. خیلی جالب و جذاب بود.
=============================================
23
عابد كوچولو: روز يازدهم (ازدواج دانش‌جويي)
http://irandokht58.persianblog.ir/post/8/
عابد-تير 88
چقدر حیف است که خیلی از جوان ها پی گیر حرف های ره بر نیستند. امیرخانی راست می گوید. ما خیلی وقت ها به معنای واژهای ترکیبی دقت نمی کنیم. مثل همین رهبر. وقتی جدا می شود یک جور دیگر می شود. امیرخانی در مشهد از همین واژه، خاطره ی جالبی داشت. می گفت: در نمایشگاه تهران، یک خانم خیلی محجبه و ...بهش نزدیک شده و با حرف هایش کلی نویسنده نوازی کرده که چرا رهبر را نصف کردی؟ در داستان سیستان، امیرخانی روی جلد نوشته است: 10روز با ره بر! به راستی کجای کاریم؟
=============================================
22
رنگين كمان جاده‌اي از بهشت: بيانيه زي زي جو
http://rainbowroadofparadise.persianblog.ir/post/83
قاصدك‌هاي اميد-خرداد 88
هر کسی هم که آقای خامنه ای نمی شناسه بهش توصیه می کنم کتاب "سفر به سیستان"حتما بخونه.نویسندش رضا امیرخانی وحتما می دونید که رضا امیر خانی یک بچه مایه دار که بالا شهر می شینه ،از این آدم هایی هم نیست که بخواید بگید دروغ می گه و...........
=============================================
21
روايت: سفري به رمان حافظ هفت
http://www.ravayat.ir/shownews.asp?c=0&id=4178
مصاحبه با اكبرصحرايي-خرداد 88
نوشتن سفرنامه هاي مقام معظم رهبري تقريبا با « داستان سيستان» رضا امير خاني شکل گرفت. قلمي ناب و مطالبي ناب تر . بعد از آن محمد رضا بايرامي با سفرنامه هاي « قزوين » و « زنجان» قلم داستاني خود را بر شرح وقايعي کم نظير نهاد . سفرنامه « سمنان » که به همت آقاي حدادي و دوستان نويسنده اش منتشر شد کمي از يکنواختي تک نويسندگي گذشته کاست اما باز ديگر ماجراي داستان سيستان تکرار نشد .
همانطور که مي دانيد اولين کار سفر نامه اي در باره مقام معظم رهبري سفرنامه سيستان بود که آقاي اميرخاني کار کردند و بعد هم دو سفرنامه از آقاي بايرامي منتشر شد . تا قبل از اين معمولا از دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري يک نفر از تهران همراه ايشان مي شد تا خاطرات و اتفاقات سفر را ثبت کند. اما به خاطر تکراري شدن آثار از سفر فارس تصميم گرفته شد که از نويسنده بومي براي اين کار استفاده بشود تا با يک نگاه بهتر بشود لايه ها و زواياي ديگر سفر را نشان داد. خوب با توجه به اينکه من قبلاً چند تا کار منتشر شده ي داستان و رمان و خاطره داشتم ، شوراي ادبي دفتر نشر که آقاي امير خاني ، مومني ، رهگذر و ... هستند براي اين سفر من را پيشنهاد داده بودند که نهايتاً حدود يک هفته قبل از عيد از دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري با من تماس گرفتند و اطلاع دادند آقا در ارديبهشت ماه راهي فارس هستند و اين کار را به من پيشنهاد دادند.

=============================================
20
تبيان: همراه با رهبر
http://www.tebyan.net/onlineshopping/ecommerce_articles/2009/6/2/93385.html
حاجي محمدعلي-خرداد 88
رضا امير خاني از جمله نويسندگاني است که درآثار خود به دفاع مقدس توجه ويژه اي دارد و حتي در کارهايي که به نظر نمي رسد در اين حيطه باشد، گوشه چشمي به جنگ تحميلي دارد. امير خاني در نوشتن از رسم الخط مبتني بر جدا نويسي پيروي مي کند و به ناشران آثار خود تاکيد دارد که در رسم الخط اثر تغييري ندهند. از آثار وي مي توان به از به ،  منِ او ، بي وتن ، ارميا ، داستان سيستان و مجموعه داستان ناصر ارمني نام برد.

کتاب داستان سيستان خاطرات و يادداشت هاي شخصي سفر ده روزه ناصر امير خاني است  با گروه همراهي کننده مقام معظم رهبري در سفري که ايشان سال 1381به سيستان و بلوچستان داشته اند.

شايد تا به حال سفرهاي مقام معظم رهبري را در تلويزيون ديده باشيد. گزارشاتي که معمولا در صدا و سيما به نمايش مي گذارند، حالتي بسيار رسمي دارد، اما اين کتاب به دليل اينکه به توصيف گوشه هاي ديده نشده در اين سفر مي پردازد اثر بسيار جذابي از آب در آمده و بي دليل نيست که  از سال 82 تاکنون به چاپ شانزدهم رسيده  است . قسمتي که در زير مي خوانيم، از ابتداي کتاب انتخاب شده و مربوط به شروع سفر و در فرودگاه است.

=============================================
19
سين.شين.ميم.: پنج‌شنبه 7 خرداد
http://be-estelah-daneshgah.blogfa.com/post-28.aspx
سين.شين.ميم.-خرداد 88

آخه واقعا کی از رهبر ما مطلع تر !!!کتاب "داستان سیستان - ۱۰ روز با ره بر / رضا امیر خانی"  رو خوندید ؟ نه ۱ بار نه ۲ بار ۱۰۰۰ بار بخوانید .... اونوقت می فهمید خامنه ای کیست!!! امام خمینی (ره)چرا حضرت ا..خامنه ای رو مناسب دونست برای بعد خودش!

امام خمینی ... معجزه ی قرن ... کسی که فقط یک رهبر انقلابی نبود ... کسی که خیلی چیز ها می دانست ... کسی که ...

خودش خامنه ای را لایق دانست .... پس این کافیست برای من ... ونه من... برای هر کسی که جمهوری اسلامی امام خمینی را می خواهد... اسلام ناب را می طلبد ... ونه اسلام آنطور که دشمن می خواهد برای ما ...            بله کافیست تا به ایشان اعتماد کنیم...

=============================================
18
پاورقي: كتاب داستان سيستان رضا اميرخاني
http://pavaraqi.mihanblog.com/post/37
حميد درويشي شاه‌كلايي-ارديبهشت 88
رضا امیرخانی اگر معروفترین نویسنده ایرانی نباشد، از معروفترین هاست. ارمیا، ناصر ارمنی، من او، نشت نشا، از به، داستان سیستان و اخیرا هم بی وتن. نویسنده ای متعلق به جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایران.
عید امسال توفیقی شد تا داستان سیستانش رو بخونم. یادداشت های شخصی رضا امیرخانی از یک سفر.
داستان سیستان مربوط به سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستانه. ده روز با رهبر. (یا به سبک جدانویسی امیرخانی «ره بر») این سفر تو اوج خطر حمله آمریکا اتفاق می افته. امیرخانی تو این کتاب خیلی حرفها را می زنه. خیلی چیزها از آقا رو می کنه. خیلی چیزها از رفتار مسئولین رو تابلو می کنه. جلوه های جالبی هم از رفتار اقشار مختلف مردم نشون می ده.
انتشارات قدیانی این کتاب رو در 304 صفحه چاپ کرده. نسخه ای که من از این کتاب خودندم چاپ شونزدهمش بود!
=============================================
17
ساده بگم دوست دارم
http://bename-sara.blogfa.com/post-57.aspx
داداشي و آباجي خانم-ارديبهشت 88

خودم و خودت رو عشقه... هر چه بادا باد...

مطمئن باش هر چي خدا بخواد همون ميشه.... به قول رضا امير خاني رمان نويس خوش دست كشورمون... كه عشق منه.... مومن در هر چهار چوبي نمي گنجه....

خلاصه بگم.....دوست دارم....

=============================================
16
صادقانه: سي ساعت با رئيس‌جمهور(3)
http://amirsaalehi.blogfa.com/post-35.aspx
امير صالحي-ارديبهشت 88

تقریبا 15 دقیقه ای تو این برنامه بودیم که با حرکات نمایش آقای صفرخانی معلوم بود که باید از جلسه خارج بشیم و به برنامه بعدی خودمون رو برسونیم.موقع برگشت تو حیاط مزار شهدا اولین چیزی که نگاهت رو جلب می کرد داربست هایی بود که بر اثر ازدحام جمعیت کج شده بود و نکته بعدی هم خواب بودن همه محافظ های رئیس جمهور داخل ماشین های موسو!!!(اونها هم کم آورده بودند)

نمی دونم چرا ولی هربار که این صحنه ها رو می دیدم و خستگی ناپذیری خود رئیس جمهور ، همش یاد این جمله رضا امیرخانی تو کتاب داستان سیستان می افتادم که می گه: مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!

=============================================
15
هفت سنگ: پيش‌نهادِ خريد هفت كتاب
http://www.7sang.com/mag/2009/05/06/tehran_book_fair_iran_novel.php
سعيد كيايي-ارديبهشت 88
يک کتاب دیگر هم امسال من را متحیر کرد، آن هم «بی‌وتن» رضا امیرخانی است که توسط نشر علم منتشر شد. این کتاب هم در چند ماه بارها چاپ شد و جلسه نقد برایش گرفته شد و خلاصه کلی فروش کرد. امیرخانی که با کتاب «من‌ِ او» به اوج رسیده بود و دل خیلی‌ها را با نوشتن «سفر به سیستان» سوزانده بود ... ـ یکی‌اش خود من، وقتی شنیدم به آن سفر رفته و می‌خواهد خاطره‌ها را بنویسد از چشمم رفتاد، اگرچه بعدا جایی انگار گفته که اگر جرج بوش هم دعوتش بکند برای سفری خاطره نویسی کند، قبول می‌کند! ـ الغرض، می‌گفتم که امیرخانی که با آن رمان متعهد ـ عشقی‌اش (همان من او) خیلی سر زبان‌ها افتاده بود با بی‌وطن حسابی به سر زبان‌ها برگشت و زود با آمدن «دا» دوباره از سر زبان‌ها افتاد.
=============================================
14
روزنامه‌ي اطلاعات: ارادت 5
http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2009\04\04-28\12-19-30.htm&storytitle=%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%AA%20%D9%80%20?
سيدمحمد سادات اخوي-ارديبهشت 88
براي تهيه و پديد آوردن چيز يا کسي که دوستش داريم، مواد اوليه اي لازم است که ممکن است به آساني تهيه نشوند... اما ترکيب دروني استاد محمود عبدالحسيني ساده است: صداقت و صراحت!... با اين حساب، کمتر مي شود او را کنار سفره هفت «سين» ديد! همه سالهايي که نوروز را در جبهه گذرانده و يادگاري که بر تن دارد شاهد اين نکته اند. اثرگذارترين عکسي که از تشييع امام خميني(ره) گرفته شده و امام را مانند مسيــحي بر دست سوگواران نشـان مي دهد و زيباترين عکس هاي رهبر معظم انقلاب، از قاب دوربين او گرفته شده اند. سفرنامه نوشته شده به قلم دوست نازنينم«رضا اميرخاني» را بخـوانيد تا مطمئن شويد که در وصف درون دو وجهي حاج محمـــود اشتباه نکرده ام. نگاه دقيق و انحصاري او در انتقاد و زبان صريحش، بسياري از آدمها را تارانده اما دوستان نزديکش به ويژه آنان که از دورويي آدم ها دلگيرند و دنبال آدمي به شدت «يکرو» و «زلال» مي گردند؛ حاضر نيستند دوستي اش را با دوستي کسي ديگر تعويض کنند. در کنار او مي توانيد مطمئن باشيد که هر چه از زبانش مي شنويد، در دلش نيز همان نقش بسته است. از او آموختم که وقتي رفتاري يا حرکتي با ريشه عقيده ديني ام سازگار نبود، منافع مادي فراوانم را قربان راستگويي و زلالي بيان کنم و با زباني «ابـوذر»ي، نظرم را بي حاشيه روي بگويم.
=============================================
13
پلاك 10: از چرخ فرغون تا بي‌وطن
http://www.pelake10.blogfa.com/post-68.aspx
ليلي صدر-فروردين 88

سفرنامه‌ي داستانِ سيستان به سالِ 82 به بازار كتاب آمده است. داستان سيستان، داستان ده روز با ره بر در سفر به سيستان است. ده روزي كه به تو نشان مي دهد، رهبر "ره بر" است كه به تو كمك مي كند بدون استرج كه همان استرس خودمان است به او ايمان داشته باشي. اين كتاب تا كنون كه به چاپ هشتم رسيده است به حاشيه هايي از اين سفر مي پردازد كه خيلي از حاضرين هم ممكن است آن را نديده باشند يا بي توجه از كنارشان بگذرند.

 =============================================

12
پگاه حوزه: يادداشت‌هايي بر داستان سيستان
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?LanguageID=1&id=25514
محمد سينا- خرداد 83

حاشیه‏های غیر رسمی از یک سفر رسمی

«داستان سیستان، 10 روز با رهبر»، نام کتابی از امیر خانی است. بگذارید اعتراف کنم که نوشتن درباره این کتاب اصلاً به سببی که ممکن است به ذهن خواننده خطور کند ربطی ندارد. آنچه ظاهراً و دفعتاً امکان دارد به عنوان دلیلی برای نوشتن تصور شود، اهمیت داستان یا گزارشی حول سفر رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران آقای خامنه‏ای برای مخاطبان مجله وزین پگاه حقیقت است. آن است که این عامل، نقشی در تصمیم نگارنده برای نوشتن متن حاضر نداشت؛ من نویسنده را تا پیش از مطالعه همین کتاب نمی‏شناختم. خود کتاب هم، با همه لحن مطایبه‏آمیز و سادگی و شیرینی، اثری آن‏چنان درخشان نیست که شما آثار مهم‏تری که همزمان با آن منتشر شده رها کنید و مسحور آن شوید.

اما کتاب مشخصه بی‏بدیلی دارد که در خوانش من، فراتر از صورتش، شکل دیگری از قرائت را ممکن کرده است؛ و آن قرائت چیزی جز عبور از کلمات و حس مشترک و موقعیت همانند و یا در گوهر خود همانند نیست؛ البته شباهتی ظاهری میان موقعیت روایت و وضعیت عینی نگارنده این مقاله وجود ندارد، اما یک نسبت مشترک میان من و جهان من ، و نویسنده داستان سیستان و جهان او وجود دارد. به نظر من، زمانی که اثری، اگرچه یک گزارش سفر، می‏تواند چنین لایه‏ای را شکل دهد و این‏گونه رابطه‏ای با مخاطب برقرار سازد، شایسته گفت‏وگو است.

کتاب از همان صفحه اول، توجه‏ام را به خود جلب کرد. آنچه «به جای مقدمه» می‏خواندم، تصویری شفاف، بی خدشه، ساده دلانه و شجاعانه از زندگی، و واقعیت و تجربه ملموسی بود که این روزها هر کس می‏تواند، منصفانه به واقعی بودنش مهر تأیید بزند. این هر کس در هر دو سوی ماجرا قرار دارد؛ چه بسیار انقلابیونی که به غرب روی آورده‏اند و چه بسیار از جوانانی که به‏عکس، اصلاح خود را جز به پیوستن به جریانی مطمئن که نشان تقوا و طلب صلاح و صالح بودن در آن موج می‏زند ناممکن می‏بینند؛ واقعیت این است که این هر دو دسته شاهدند که تا چه اندازه نگاه‏ها برگشته است، محاسبه‏ها و حسابرسی‏ها و تردیدها جایگزین کنش آزاد، قلبی و مبتنی بر باورها و ایمان‏های بی خدشه سابق شده است. کتاب با این خطوط آغاز می‏شود؛ همان خطوطی که توجه مرا به شدت به خود جلب کرد:

«بهمن 57 ساواکی شده‏ای!»

همان شبی که اخبار سراسری شبکه یک، دیدار خصوصی اهل قلم با ره بر را پخش کرد(رسم الخط از نویسنده کتاب است). اولین رفیق شفیقی که مرا در گیرنده دیده بود، به همراهم زنگ زد و این را گفت. خندیدم.

«نخند!»

چرا جواب نداد. به جایش گفت: «چشم کورت را باز کن، آمریکا بیخ گوش‏مان ایستاده است، همه گرفتاریِ من این است که در چنین شرایطی، چرا به جای عراق، به ایران حمله نمی‏کند. آن وقت تو بعد از این همه سال رگِ ولایتت جنبیده است و رفته‏ای دیدار آقا؟ ولایت یک امر درونی است؛ سابژکتیو، نه برنامه‏ای آفاقی و آبژکتیو درکنداکتور پخش سراسری!

این همه موقعیت جور شد نیامدی. آن وقت در چنین شرایطی، آن هم با جماعتی که کلی به تو بد و بیراه گفته‏اند، رفته‏ای دیدار خصوصی! خدای موقعیتی تو! کاش به جای دو واحد ریشه‏های انقلاب، نیم واحد زمان سنجی پاس می‏کردی».

همین آغاز بود که مرا با دو علت نیرومند بود. نخست آنکه دیدگاه بسیاری از مذبذبین بین ذلک امروزی را فاش می‏سازد؛ چه از راست و چه از چپ، کسانی که هیچ ارتباط قلبی با انقلاب اسلامی ندارند و طبق محاسبات عقل مآل‏اندیش به آن می‏نگرند و امروز از سایه سنگین آمریکا بر منطقه رمیده‏اند. اگر روزی سخنی، حرکتی، حضوری در همجوار جمهوری اسلامی، هر چه که بوی انقلاب اسلامی و امام(ره) و میراث امام را بدهد، مایه مباهات، خیر دو دنیا، عاقبت بخیری و منافع فراوان بود، امروز ترسیدگان، ترس خوردگان و دل به دنیا بستگان، هر یک به نحوی دوست دارند که خود را از گذشته و خطاهای گذشته، مبرّا نشان دهند و دامن بر چینند. با هزار زبان آشکار و نهان، و مستقیم و کنایه خود را طرفدار نظم موجود جهان مدرن و مخالف تجربه آرمان‏خواهانه امام(ره) و ماجرای انقلاب اسلامی نشان دهند و با «دنیا» آشتی کنند. آن سخن که دوست شفیق آقای امیر خانی در تلفن به او گفت، بیانگر همین روحیه است و شروع کتاب با این سخن، به معنی شجاعت در ساختن تصویری واقع‏گرایانه است.

* * *

ولی داستان سیستان دارای مزایایی است که آن را از همان آغاز، اثر را خواندنی معرفی می‏کند.

1. داستان سیستان، شبیه گزارش‏های خبرگزاری‏ها از سفر رهبر، لحن خشک، رسمی، کلیشه‏ای و مستقیم ندارد؛ در حاشیه‏ها شناور است، و برای ما فضا سازی مستند و زنده‏ای از واقعیت‏های ملموس معماری می‏کند.

2. داستان سیستان دارای نگاهی است که پیچش‏های یک ذهن صمیمی، نقاد و طبیعی را بازتاب می‏دهد؛ ذهنی که به انقلاب، نظام و رهبر، نه طبق قالب‏های بی‏جان، رسمی، کلیشه‏ای و بی‏روح، بلکه با حساسیّت، باور، و پیش‏داوری‏های شتابزده‏ای، محصول کمال‏طلبی می‏نگرد. در انبوهی از شایعات و واقعیات غرق است واز هر نشانه‏ای که بوی تقابل با خواسته‏های آرمانی و صادقانه را می‏دهد، منزجر است و به محض برخورد با علامتی دال بر تناقض کردار و گفتار، شروع به داوری می‏کند.

3. داستان سیستان، شیطنت‏ها، تخطی‏ها و زیرآبی‏رفتن‏های مرسوم ایرانی نویسنده را نمی‏پوشاند و صمیمانه از کلک‏ها و حقه‏های کوچکی که نویسنده طی سفر، برای دست‏یابی به مقاصدش به خرج می‏دهد، پرده بر می‏دارد.

4. و بالاخره ارائه اطلاعات، از حقیقت باطنی مناسبات و پدیده‏هایی که نویسنده بدان باور دارد، با زبان غیر مستقیم دلنشین است؛ چنین است که چهره رهبری و ارتباطشان با مردم و ویژگی‏های خویشتندارانه زندگی خصوصی و منش و کنش ایشان در سفرها، به طور قانع کننده و باورپذیر ترسیم شده است.

* * *

نیز کتاب رویکردی افشاگرانه در خصوص پاره‏ای از روابط بوروکراتیک، اخلاقیات و مناسبات رسمی دارد که با لحن طنز و مطایبه آمیخته است؛ می‏کوشم نمونه‏ای از هر یک را ذکر کنم:

یکم. «بنده خدایی که رو به روی من نشسته است، انگار می‏خواهد چیزی را از جیب کتش در بیاورد و به دیگری بدهد. اما هر بار که نگاه من را می‏بیند، دستش را از داخل کتش در می‏آورد و صاف می‏نشیند! نمی‏دانم چه مشکلی دارد،» (خطوطی از گزارش دیدار رهبر با نخبه‏گان در سفر سیستان).

چنین نثر طنزآمیزی که از قدرت بصری کمیک برخوردار است، در گزارش‏های داستان سیستان به وفور شاهد می‏شود.

«دور سفره نشسته‏ایم و قرار است شام بدهند. توی این مراسم است که متوجه می‏شویم، در زاهدان ـ مثلِ هر جای دیگری ـ یک سری آدم متنفذ هستند که در همه این جلسات شرکت می‏کنند؛ گیرم حالا هم نخبه باشند هم خانواده شهید هم جزو علما. دیگر با موی سفید که نمی‏توانند جز جوانان باشند! به هر رو، ده ـ بیست نفری هستند که در همه جلسات ره بر ـ جلسات بعدی را نیز بررسی کردم ـ حضور دارند. از میان‏شان یکی ـ که انصافاً با مزه است ـ سرشام بلند بلند به دیگری می‏گوید:

ـ قادری!ها با توأم! تو از کی تا حالا نخبه شده‏ای؟ تو را که همیشه از کلاس بیرون می‏کردند. قادری جواب می‏دهد: «از همین امروز صبح نخبه شده‏ام که تو شده بودی جزو علمای استان!»

دوم. اما درباره بازتاب واکنش‏های ذهنی، برابر علائمی که طبق ذائقه سالم نویسنده نامطبوع جلوه می‏کند، اما در اصل محصول پیش‏داوری عجولانه او است. نویسنده چنین درگیری‏هایی با خود را بارها به نمایش می‏گذارد؛ وقتی که در هواپیما متوجه می‏شود که تعدادی جوان با لباس شخصی هم به زاهدان آورده می‏شوند، حال بدی پیدا می‏کند و می‏پندارد که آنان برای یک استقبال فرمایشی بسیج شده‏اند؛ «واقعیت آن است که همه چیز مطبوع و خوب بود. اما من بدجوری حالم گرفته شده بود. این همه جوان با لباس شخصی؛ بیراه نیست که می‏گویند از تهران آدم می‏آورند که استقبال را شلوغش کنند. جای رفیق شفیقم خالی که سرم داد بکشد: «دیدی قطار ـ قطار، اتوبوس ـ اتوبوس بسیجی می‏آورند برای شعار دادن؛ دیدی یا نه؟» تازه او از هواپیما خبر نداشت! حالم گرفته شده بود ناجور. ما از چی دفاع می‏کردیم؟ از احمد تپل و رفقایش که از تهران می‏آیند به عنوان مردمِ همیشه در صحنه سیستان؟ چرا بی‏خودی رگِ گردنی می‏شویم. انگار آب سردی رویم ریخته بودند. حاضر بودم همان جا از هواپیما بپرم پایین. کاش در عقب، مثل آنتولزف جعفریان باز می‏شد و می‏افتادیم در آسمان هندوکش.... نمی‏دانم شاید هم لازم باشد. قوه توجیه، بخواهی نخواهی، این جور موارد به کار می‏افتد؛ نیرو باید بیاورند، استقبال باید پرشکوه باشد. خاصه در چنین شرایطی. بالاخره «کار ملک است این و تدبیر و تأمل بایدش...». اما مگر توجیه می‏تواند حال آدم را جا بیاورد.

علی فهمید که ناجور رفته‏ام تو لاک؛ سر صحبت را باز کرد و من مسئله مستقبل‏های غیر بومی را به او گفتم. تصدیق کرد، اما گفت که چندان هم تعجب نکرده است. از قبل شنیده بوده این قضیه را. از او پرسیدم؛ به نظرت احمد تپل چه قدر گرفته است تا به سیستان بیاید و شعار بدهد؟ احمد داشت آواز می‏خواند: «کربلا کربلا ما داریم می‏آییم. اگه ما نیاییم یارم میایه، دلدارم میایه...». علی خندید. احمد را دوباره نشانش دادم و گفتم چه قدر گرفته؟ علی گفت: نه! با حال‏تر از این حرف‏هاست! اینها همین جوری مجانی می‏آیند... باز هم کمی جای خوش حالی بود...».

احتمالاً نویسنده در دلش باز فکر کرد با همان شام و نهار و عشق هواپیما سوار شدن و سفر مجانی برای یک بسیجی جنوب شهری، می‏توان او را خرید! نکته مهم در اینجا، تصویر ذهنی بسیاری از افراد قلباً وفادار به انقلاب است که در مدار سوء استفاده و ناباوری و نفاق قرار ندارند. آنان از ته قلب، خواهان سلامت و رابطه صادقانه حاکمان با مردم طبق الگوهای حکومت علوی هستند، در نتیجه در برخورد با نشانه‏هایی که گویای سوء استفاده از قدرت، ظاهرسازی، بازی‏های سیاسی رایج حکومت گران درجهان سوم، هر گونه نقاب و نهان روشی هر گونه نشانه فساد، تزویر، قدرت‏گرایی و تبعیض است، فریادشان از اعماق وجودشان فرا می‏آید و در آسمان جانشان طنین می‏افکند.

داستان سیستان این روحیه را بارها نشان می‏دهد، امّا نکته جالب آنجاست که در موارد متعددی، این پیش‏داوری‏های برخاسته از صداقت و آرمان خواهی و تمایل به سلامت نظام، بر بدگمانی و بی‏اطلاعاتی استوار است. من نمی‏گویم که همواره چنین است، اما حقیقت آن است که در بسیاری مواقع، نشانه‏های صوری تفسیری منفی می‏یابد. اما واقعیت ماجرا چیز دیگری است. ماجرای نویسنده و احمد تپل، یکی از این موارد است. در نیمه کتاب آشکار می‏شود که این جوان‏ها که با نویسنده سوار هواپیما بودند، نه برای استقبال شاهانه و فرمایشی، بلکه مأموران رسمی محافظت و امنیت بودند.

بدیهی است که هیچ کس در فضای پر از کینه و توطئه دشمن، نمی‏خواهد این وظیفه و تکلیف ضروری بر زمین بماند و جان مقام معظم رهبری به خطر بیفتد؛ چنین امری کاملاً ضروری و متفاوت با آوردن مستقبلین فرمایشی است. وقتی حقیقت ماجرا بر نویسنده آشکار می‏شود، احساس آرامش او عمیقاً حس کردنی است. نفس راحت او از نهاد خواننده همدل با او بر می‏آید، زیرا در اعماق خواست و ذهن، آرزوی مبرّی بودن از روابط ظاهر سازانه، تمنّای صمیمانه همه دوستداران انقلابی است که سرشار از واهمه و نگرانی درباره رشد پدیده‏های دیوان سالارانه و قدرت مدارانه‏اند.

سوم. گفتم نویسنده تخطی‏های بازی‏گوشانه خود را نهان نداشته است، وجود این گونه گزارش‏ها، هم به صحّت متن می‏افزاید و هم نشان یک روحیه عمومی در ما است. ما از دیگران طلب نظم می‏کنیم، اما خود انضباط‏ها را زیر پا می‏گذاریم و یا به رنگ بی‏انضباطی رایج در می‏آییم.

ماجرای معرفی علی، دانشجوی سال آخر پزشکی و دوست نویسنده، به نام عکاس حرفه‏ای، از این گونه روایت‏ها است. در مقدمه سفر به زاهدان، تصویری عالی از سفر به نویسنده ارائه می‏شود؛ همه چیز هماهنگ است. امکانات، هتل، کلیه نیازهای خبری برآورده خواهد شد.

«من که دیدم اوضاع تا این حد کویت است، به کله‏ام زد که یکی از دوستان جوان‏ترم را نیز با خود به این سفر بیاورم. پیش‏تر با هم خیلی از مناطق ایران را گشته بودیم. ده روزی توی منطقه بشاگرد، بدون ردیف بودن «هتلینگ!» عرق ریخته بودیم. حال دور از انصاف بود که در چنین سفری همراه نباشیم. علی دانشجوی سال آخر پزشکی بود. او را به عنوان عکاس معرفی کردم. عکاس حرفه‏ای برای گرفتن تصویر از کادرهایی که از چشم عکاسان رسمی دور می‏ماند؛ به راحتی پذیرفتند. مشکل جای دیگری بود. کل اطلاع علی از هنر عکاسی به اندازه اطلاعات علمی من بود در زمینه تحقیقات نانو تکنولوژی و ارتباطش با ژنتیک پیش رفته...؛ حال من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبال‏مان بیایند و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جورآدم‏هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می‏نشینم؟ در راه‏پیمایی 22 بهمن دست چپ مان را مشت می‏کنیم یا دست راست را؟ تند تند حفظ می‏کردیم که دیش نداریم. ریش داریم. آواز نمی‏خوانیم. نماز می‏خوانیم. همسایه‏هامان فصل انگور در زیر زمین کوزه نمی‏گیرند، اما روزه می‏گیرند و از این قبیل سجع‏های نامتوازی!

تلفنی که با هم حرف می‏زدیم، منتظر بودیم تا موقع گذاشتن گوشی، صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هر کسی که به ما خیره شده بود، بلند سلام می‏کردیم، تازه آن هم سلام علیکم و رحمه الله، با رعایت مخارج! خلاصه تمام مشکل مان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم. عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دم شان گرم، جوری تحقیق می‏کنند که اصلاً آدم بو نمی‏برد».

به هر رو، از آنجا که علی آقای دانشجوی پزشکی و ناعکاس به نام عکاس حرفه‏ای در این سفر حضور می‏یابد، کنایه نویسنده دال بر فقدان همه این تحقیقات است. چنین روایتی چند سویه دارد.

الف. نقد ضمنی به سیستم حفاظت؛ این نقد در جاهای دیگری هم که با دیدن رهبر، افراد وظیفه‏شان یادشان می‏رود و بی‏نظمی حاکم می‏گردد، در کتاب وجود دارد.

ب. نمایش قاعده گریزی خود نویسنده و تقدم رفیق بازی و بازیگوشی‏های ناشی از آن، بر پایبندی بر اصول.

ج. تصویری از ذهنیت مردم درباره کار اطلاعاتی و شنود و کنترل و متقابلاً رشد روحیه‏ای ظاهرسازانه که به طنز از آن صحبت می‏شود... .

حقیقت آن است که در نظام‏های باز، نظام‏های نیمه باز و نظام‏های بسته، روانشناسی سه گانه‏ای بر رفتار اجتماعی مردم حاکم است. در نظام‏های کنترل کننده استبدادی و اقتدارگرای علنی، نظیر رژیم صدام، احساس در معرض مراقبت مدام بودن از سوی نهاد قدرت حتی آگاهانه رشد داده می‏شود، زیرا اساس رابطه حکومت و مردم بر بی‏اعتمادی استوار است. مردم دشمنان بالقوه به حساب می‏آیند، پس باید از رأس حکومت و به ترتیب لایه‏های بعدی هرم قدرت، به زور سرکوب، ایجاد رعب و ایجاد ترس، از مورد مشاهده مدام قرار گرفتن دفاع کرد. در زمان محمد رضا پهلوی، این نظم خفیه نگاری و خفیه بینی و دیوار موش دارد، موش گوش دارد، همه جا چشم‏های مخفی مواظب مردم است، از بستر تا دستشویی و... بسیار رواج داشت و حکومت خود آن را به نحو غلوآمیزی تبلیغ می‏کرد تا مردم هرگز آزادانه به بیان آرای خود نپردازند.

در نظم دینی، ساده لوحانه است که تصور کنیم، کنترل و مراقبتی وجود ندارد. اما این کنترل در برابر دشمن و نقشه‏های شوم ترور و آسیب است، نه برای ممانعت از بیان آرای مردم و گفت و گوی آزاد و رها از تعارفات و چاکرمنشی و چاپلوسی.

سخن بی‏پرده از خطاها و ضعف‏ها در برابر مقام ولایت،محصول استقبال مقام رهبری است. الگوهای رفتاری امیرالمؤمنان(ع) با مردم و تشویق مردم به بیان آزادانه نقد خود و باور عمیق به موقعیت برابر با مردم و نیکو دانستن نفی احساس امتیاز، تفاخر، مراعات رایج مردم در برابر حاکمان و... نشان کامل این منش و سیره است.

متأسفانه در تجربه انقلاب اسلامی، به همان اندازه که مقام ولایت، خواهان رابطه مستقیم، بدون مجامله، دروغ، زرق و برق، تعارف و پرده پوشانه بامردم بود تا مردم با حسی از دوستی و برادری و پدر و فرزندی و حقوق برابر و در آزادی و آرامش، با ولی فقیه ارتباط برقرار کنند، به‏عکس دو گروه به شدت علیه این درخواست رفتار کرده‏اند؛ ابتدا دشمنان آشتی‏ناپذیر که با جوّ کشتار و ترور و تبلیغ رسانه‏ای خارجی و عمل داخلی، کوشیدند این ارتباط دوستانه و ساده را مخدوش کنند و فضایی امنیتی که ضرورتاً در پی این رفتار پدید می‏آید، به فاصله‏ها بیفزاید و رهبر را در حصار روابط حفاظتی زندانی کند و امکان تماس مستقیم، زنده و مهرآورانه را از بین ببرد.

سپس دیوان سالاران و قدرتمندان درون حکومت و احیاناً مسئولان دولتی که به دلیل نگرش و ضعف شخصیتی خود، کوشیدند روابطی مبتنی بر چاپلوسی را رواج دهند. بدیهی است که افرادی هم در محیط اداری و زندگی، برای پیشرفت عادت کردند که از بیان صادقانه تجربه‏ها، اعتراض‏ها و آرا و منویات قلبی خود چشم بپوشند. نقاب زدن بر چهره‏ها رایج شد. رییس‏ها و مدیران و مسئولانی هم که تحمل شنیدن حقیقت‏های تلخ را نداشتند، یا به سبب بی‏باوری و آلودگی خود، سرپوش نهادن بر حقایق را ترجیح می‏دادند، به این روحیه دامن زدند. در نتیجه رفتارهای دوگانه همه جا رواج یافت و چون پیشرفت افراد در بسیاری مواقع در گرو باورها، دیدگاه‏ها و رفتارهای خصوصی متفاوت با ادعاها و منش و کردار اجتماعی و در محیط‏های رسمی بود، اهل دنیا این رفتار را طبیعی پنداشتند.

همدلی من با متن آقای رضا امیرخانی، به ویژه در چنین مواردی که کتاب، لحن بی‏مجامله دارد و بدون پرده‏پوشی حرف دلش را بیان می‏کند، یک همدلی وسیع است. او در ضمن آن، در اعماق وجودش، پر از مهر، عشق و آرزوی نیک درباره رهبری، انقلاب، نظام و پیروزی رابطه صمیمانه مردم و امام‏شان است، مدام از رفتار بوروکراتیک و نمایشی پرده‏بر می‏دارد و با قلم پرده‏اش را می‏درّد.

چهارم. درست در اینجاست که نمایش روابط متعالی و پراز محبت و دوستی در برخورد مردم و مقام رهبری، از ته دل خواننده را شادمان می‏کند، زیرا شادمانی درونی نویسنده را در خود نهان دارد. آنجا که حقیقت مهر و دوستی بر همه تاریکی‏ها و سوءظن‏ها فایق می‏آید؛ آنجا که مردم عادی و نه ممتازان و برگزیدگان و قدرتمندان و ثروت‏اندوزان، کنار علی خامنه‏ای می‏نشینند و با او از دردها و اعتراضات و شادی‏هایشان حرف می‏زنند.

«مردم دم در ایستاده‏اند و هیاهو می‏کنند و می‏خواهند داخل شوند، اما تیم حفاظت ممانعت می‏کند. آقا متوجه می‏شود و استکان چای را نیمه تمام روی سینی می‏گذارد و اشاره می‏کند که اهل محل داخل شوند.

مردم مثل سیل می‏ریزند توی خانه؛ نگرانم که مبادا هجوم ببرند به سمت آقا. بچه‏های حفاظت به سختی سعی می‏کنند که آنها یکی یکی نزدیک آقا بروند. هرکدام بعد از سلام و احوالپرسی، سعی می‏کند نزدیک آقا روی زمین بنشینند. پیرمردی با کلاه بافتنی، کنار دست ما نشسته است و همه چیز را دوباره برای آقا می‏گوید:

ـ چهار تا پسر هم دارد. شکر الله را باید یادت باشه آقا. جوانکی بود وقتی شما رفتی. حالا عزیز الله هم دیپلم دارد. اما کسی سرکار نمی‏بردشان. یک فکری نباید کرد؟

آقا می‏خندد و می‏گوید: چرا. چند نفری از اعیان محله با سرو وضع مرتب نزدیک می‏آیند و خودشان را خیلی به آقا می‏چسبانند. اما آقا انگار نمی‏شناسدشان. یک هو آقا آنها را کنار می‏زند و به پیرمردی در انتهای صف اشاره می‏کند و با لبخند می‏گوید: سلام... آی (الف) سلام را پیش از دو مد قاریان می‏کشد. آقا جلو پایش نیم‏خیز می‏شود و پیرمرد خود را روی سینه آقا می‏اندازد.

ـ حاجی رحمان کجایی؟ حالت چه طور است... عبدالرحمان سجادی!

ـ پیرمرد گریه می‏کند.

ـ آقا! ما را یادت هست؛ خواب می‏بینم انگار.

ـ بله! حاجی رحمان! سید نواب کجاست؟

عبدالرحمن پوست دستش انگار رفته است. سرخ است و زخمی. دستش را می‏کشد روی دست آقا. یکی از محافظ‏ها به تندی دستش را کنار می‏زند. محافظ مچ دست پیرمرد را می‏گیرد تا به محل سرخی پوست دست نزده باشد. اما آقا دوباره خم می‏شود و دست پیرمرد را در دست می‏گیرد. از همان محل زخم...؛ او دستش را روی صورت آقا می‏کشد. با گریه می‏گوید:

ـ قلبم را هم عمل کرده‏ام!

ـ آخی.

چه محبتی است میان این دو سر در نمی‏آوردم؛ آقا همان جور که دست سید را نگه داشته است، نگاهی به ما می‏کند و می‏گوید:

ـ مرد خداست این سید عبدالرحمن.

یک منتقد روشنفکر، با خواندن این سطرها، فکر می‏کند با تصویر مشتی عواطف مردم ساده، نمی‏توان به توجیه تبعیض‏های بزرگ، رشد اقشار ممتاز و نوکیسه که خون همین مردم را در شیشه کرده‏اند، مدیریت ناکارآمد که بعد از بیست و پنج سال، حتی یک دهم تقاضاهای مردم را برآورده نکرده، و انواع زیرپا نهادن حقوق فردی و اجتماعی و بی‏عدالتی‏ها، و فقدان قانون و آزادی‏های مشروع پرده کشید.

اما یک انسان اهل ایمان که می‏داند شالوده ساختن یک کشور با الگوهای دینی چیزی جز حاکم بودن راستی و دوستی بر رابطه امام و امت یک جامعه نیست، از وجود این عواطف و احساسات دلگرم می‏شود، زیرا وجود آن را مایه از بین رفتن همان ویرانی‏ها و خرابی‏های اقتصادی، سیاسی و اخلاقی می‏داند.

اگر اراده اصلاح و دوستی با مردم در حاکمان باشد، باید امیدوار بود، این اراده بر حاکمیت جهل، تبعیض، قدرت مداری، ثروت‏اندوزی، و بی‏عدالتی فایق آید و جریان‏های سوداگر و منفعت‏طلب و اقشار نامؤمن به آرمان‏های انقلاب به پس رانده شوند و به جای حرف‏ها و سخنرانی‏هایی که اهداف قدرتمدارانه را نهان می‏سازد، واقعا فرآیندهای پیشرفت و تقوای اجتماعی شکل گیرد. اعتراض‏های مردم از منابر متعهد به دین، با عزم و اراده رهبری، به اصلاح بنیادین گره خورد و گره از کار فروبسته مردم گشوده گردد. مهر و دوستی ولی فقیه و مردم، شالوده این امید و آینده است.

تصویرهای گوناگون گزارش این سفر و داستان سیستان، به اندازه یک کتاب می‏تواند دستمایه تفسیر واقعیت رابطه مهربار و خردمند رهبری بامردم و ضمنا بیان مشکلات موجود، نکات منفی روابط دوستی و حکومتی با مردم، و عزم و امید بهبود آینده قرار گیرد.

نگاه بی‏مماشات و افشاگر نویسنده، هم قواعد ناهنجار، هم اخلاقیات مستکبرانه، هم منافذ رسوخ کبر، هم نابه‏سامانی‏ها، هم سقوط‏های نفسانی، هم قدرت‏طلبی‏ها و پیمان شکنی‏ها، و پشت کردن به ارزش‏های انقلاب را در کنار تابلوهای زیبای رابطه مردم و رهبری فاش می‏سازد:

«در همین حین یک هو می‏بینیم از صف اول جایگاه سروصدایی بلند شده است؛ همه به ترتیب درجه کنار هم نشسته‏اند که یک روحانی از راه می‏رسد و دنبال این است که در صف اول جایی برای خود دست و پا کند. حالا نمی‏دانم اگر در صف پشتی بنشیند، کدام حکم الهی نقض می‏شود. از کارش لجم گرفته است. عاقبت از بچه‏های بیت یکی به داد جماعت می‏رسد و چهارصندلی به انتهای هر ردیف اضافه می‏کند تا روحانی جوان هم در صف اول جا شود. کنار ما یک سرهنگ نیروی هوایی نشسته است. سرصحبت را باز می‏کنیم. کمی از بدی آب و هوا می‏نالد و نبودن امکانات. به آشیانه‏هایی که در راه دیدیم اشاره می‏کنم و می‏گویم: در هفته چند پرواز دارند فانتوم‏هاتان؟ یک هو می‏زند به کانال غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین! می‏گوید:

ـ فانتوم! من نمی‏دانم! آشیانه؟ من خبر ندارم! پرواز؟ بنده اطلاعی ندارم، اصلاً شما از کجا می‏دانید که در این پایگاه فانتوم داریم؟

ـ از دُم‏شان! دُم یکی دوتاشان از آشیانه بیرون زده بود.

ـ به هر صورت من اطلاعی ندارم. اینها جزو اطلاعات محرمانه است... .

قضیه دم خروس بود و قسم حضرت عباس. سرهنگ نیروی هوایی دیگر با ما حرف نزد. حتی موقع خداحافظی هم؛ انگار ما از خود سازمان سیا آمده بودیم ـ خدمت ایشان، برای تخلیه اطلاعات!»

* * *

سخن گفتن از همه نکات دیگری که رویکردی افشاگرانه درباره عملکرد بوروکراتیک دارد، کار را به‏درازا می‏کشاند. به دوستانی که مایلند سفرهای مقام معظم رهبری را با لحنی صمیمی و نگاهی دیگر مطالعه کنند، خواندن این گزارش سفر پیشنهاد می‏شود.


=============================================
11
پاسداران: مرض كتابخواري
http://pasdaran.persianblog.ir/post/237/
...-تير 84

کتاب داستان سيستان حاج رضای اميرخانی - چاپ هفتم - را دو روزه تمام کردم و اگر نبود اينکه فقط از ساعت ۲ و نيم صبح به اين ور فرصت کتابخواندن دارم ، يک روزه تمام می شد. بخش اول،ُ ۱۵۴ صفحه و روز دوم که ديشب باشد ، تا آخر. اين يعنی مرض کتابخواری - نوع شديد بيماری کتابخوانی ! - پس داستان سيستان اينه ؟ من هم که مجبورم مثل بقيه بچه ها اين کتاب را پر بدهم برود روی بام ديگران بنشيند. داستان سيستان من هم هديه شد ...

سيدجان ، من نصف شب ساعت ۲ و نيم صبح تک خنده های بلندی می کردم معوض گريه ها !
=============================================
10
هم‌كلاسي: داستان سيستان
http://ifnb87.blogfa.com/post-203.aspx
تكتم يوسفي-فرودين 88
گزیده ای از کتاب داستان سیستان حاصل یادداشت های رضا امیر خانی در مورد سفر ده روزه ی رهبری به سیستان و بلوچستان اسفند ماه سال ۱۳۸۱

من اين كتاب رو خوندم و واقعا برام جالب بود اميدوارم شما هم خوشتون بياد

دوري زديم داخل منطقه آزاد و روي نيمكتي كنار خيابان ولو شديم. با محمد حسين گپ ميزديم و مردم را نگاه مي كرديم كه آمده بودند براي خريد.ميان مردم كه از هر گروه و فرقه اي بودند يك هو چشممان افتاد به دو نفر كه چهره هاشان اشنا بود.دو مرد جوان و دو خانم چادري...

=============================================
9
در بزرگداشت مطالعات: قدم سوم
http://motaleat.blogfa.com/post-14.aspx
ميم-اسفند 87
به قول رضا امیرخانی در کتاب داستان سیستان، تفاوت انسان با حیوانات دیگر، مثلاً گربه، امیدوار بودن انسان است به بهبود شرایط؛ انسان حیوان راجی است!
=============================================
8
تراوشات يك ذهن خسته: مومن در هيچ چارچوبي نمي‌گنجد
http://vurkan.blogfa.com/post-2.aspx
خودم-اسفند 87
خلاصه کتاب رو بردم خوندم و کلي حال کردم چيزي که براي من جالب بود شيوه نگارش ، سادگي و محتواي اون بود که اونو تبديل به يک سفرنامه منحصربه فرد مي کرد . بماند که قبل از خوندن کتاب من نظر مثبتي به مقام معظم رهبري نداشتم و در جمع هاي دوستانه گاهي رهبري رو نادانسته به باد انتقاد (و خدا منو ببخشه تمسخر ) مي گرفتيم ، امام بعد ازخوندن کتاب نظرم 180درجه نسبت به مقام معظم رهبري عوض شد و شدم يکي از هزاران هزار مريد اين شخصيت پاک و دوست داشتني . راستي داشت يادم مي رفت نام اون کتاب داستان سیستان بود که چهارمين اثر رضا اميرخاني عزيز بود که از نظر من مثل اون لبناني ، راننده جراثقال ، مآموران حفاظت رهبري ،پيرمرد با سربند يااميرالمومنين حيدر ، سيک هاي هندي ، بچه هاي نيروي انتظامي و سپاه سيستان ، ووو بقيه شخصيت هايي که در کتاب بودن در هيچ چارچوبي نمي گنجد.
=============================================
7
وبلاگي براي تبادل ايده‌ها: ارمياي او يا رضاي من6
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-34.aspx
ميثم اميري-بهمن 87
1. دوست داشتم "داستان سیستان" نوشته ی رضا امیرخانی نبود یا حداقل کار مشترکی می شد از بچه های حفظ و نشر آثار رهبری. همواره ذخیره استراتژیک را باید به یاد داشت. چگونه خرج کردن ذخیره استراتژیک خودش یک هنر است.

۲. داستان سفر رهبری به استان سیستان و بلوچستان و حضور ده روزه ی ایشان دست مایه یک سفرنامه خواندنی شد. نکاتی که امیرخانی در قالب این سفرنامه ارائه کرده است، دقیق و شایسته تأمل است.

۳. فکر می کنم این دست سفرنامه ها از همین زمان و با "داستان سیستان" رقم خورد. بعد از آن بود که "هزار سیصد و سمنان"، "سفر به ایساتیس"، "در مینو در" و " سفرت به خیر، اما..." به زیور طبع آراسته شد. "داستان سیستان" از حیث مشخص کردن ارزش های اصیل انقلاب اسلامی هم کتابی در خور است.

۴.اولین بار که این کتاب را خواندم احساس کردم یک شناخت نامه خوب از رهبر جمهوری اسلامی می تواند باشد. این موضوع تا چه حد درست باشد، نمی دانم. اما می توان چنین نظری را صائب دانست. دوست داشتم امیرخانی کمتر از آقا تعریف می کرد. نه اینکه تعریف از ایشان بد باشد، به هیچ وجه. اما همه دیده ها را نمی توان نوشت و همه حس ها را نمی توان منتقل کرد. در این جاست که باید نگارنده هوای قلمش را داشته باشد. البته درست آن است که برای حرف هایم مصداق بیاورم. اکنون هم کتاب کنارم نیست تا نشانتان دهم که ... بنابراین یک توصیه کلی است و کسی که کتاب را حداقل چهار بار مانند من خوانده باشد می تواند در مورد صادقانه بودن این نظر، سخن به تأیید یا تکذیب بگشاید.


=============================================
6
پايگاه خبري خبرنيوز: آقاي نجف‌زاده بدان كه...
http://www.khabarnews.ir/index.php?p=329
فاطمه جناب اصفهاني-آبان 87
و اگر من جای آقای احمدی نژاد بودم حتماً از آقای امیرخانی خواهش می کردم مرا در این سفر همراهی کنند که سفر سیستان ایشان را تحسین می کنم و تحسین می کنیم.آقای خبرنگار!شما هم حقیقت را نگفتید!
توضيح سايت ارميا: حالا شايد هم دعوت كرده باشند!

=============================================
5
مي خوش: سفرت بخير...
http://meikhosh.blogfa.com/post-18.aspx
سين دال ميم-فروردين 87
...کار امیرخانی و موفقیت عالی آن چند نتیجه در بر داشت:1- ادامه وشاید به عبارت درست تر اهتمام جدی تر دفتر رهبری به خاطره نگاری ها.اگرچه به نظر می آید که تصمیم دفتر جدی بوده است و موفقیت کار امیرخانی موید ادامه ی راه شده است.فکر می کنم که داستان سیستان به چاپ دوازدهم رسیده است واین نشان دهنده ی موفقیت کار است 2-زنده شدن قالب سفرنامه حداقل در ادبیات انقلاب.امروزه خاطرات سفرریاست جمهورهم جدی تر دنبال می شود که اگر اشتباه نکنم مواردی را در مجله سوره و سایت لوح دیده ام. 3- آشنایی علاقه مندان انقلاب با بشری به نام رضا امیرخانی و افزایش چاپ کتاب هایش!!!...
=============================================
4
روزنوشتها: در حاشيه‌ي داستان سيستان
http://www.roozneveshtha.com/2008/06/post_198.shtml
سيدسراج‌الدين ميردامادي-خرداد 87
...كتاب تمام این مدت بصورت رایگان از سوی دستگاههای موظف به تبلیغ برای ولی فقیه میان علاقه مندان و بعضاً نه چندان علاقه مندانی مثل این نگارنده توزیع شده است والا بعید می دانم کسی برای این کتاب پولی پرداخت کند...البته از حق نباید گذشت که نویسنده در جای جای این یادداشتهای شخصی خواننده را حسابی به خنده می اندازد و شاید کمترین فایده وقت گذاشتن برای خواندن این کتاب نیز همین باشد. هرچند در بیان خاطرات طنز آلود همواره سعی می کند هدف اصلی یعنی بزرگنمایی شخصیت معنوی و سیاسی رهبری را فراموش نکند ...
=============================================
3
سانتي‌مانتاليست: داستان سيستان، رضا اميرخاني
http://mirzaali.blogspot.com/2008/08/blog-post_13.html
محمد-مرداد 87
...و اما رهبر ، سید علی حسینی خامنه‌ای نیز در این زمره است. وقتی داستانِ سیستان را خواندم ، بیش از همیشه به این نتیجه رسیدم که برجسته کردنِ وجهه‌ی حقیقی افراد گاهی چه ظلم بزرگی در حق این افراد است. چنین انسان‌هاای محکوم‌اند که همواره با اعمالِ حقوقی خود سنجیده شوند. انگار چنین کسانی نمی‌توانند شوخی کنند ، از کتاب‌هایی که خواندند و نخوادند صحبت کنند ، به فقیری کمک کنند ، مشاعره کنند ، کوه‌نوردی کنند و... در یک کلام زندگی کنند. داستانِ سیستان پر است از خندیدن‌ها و دل‌سوزی‌ها و کمک‌کردن‌ها و زندگی کردن‌های انسانی که مثل ما و شما زندگی می‌کند. البته باز هم داستانِ سیستان آن‌قدرها شخصی نیست ، مثلا نمی‌شود نام ِ کتاب را "یک فنجان قهوه با رهبر" گذاشت!...

=============================================
2
فرهنگ: چپيه را تقليدشان بر باد داد
http://farhangusb.blogfa.com/post-7.aspx
...در داستان سیستان بیش از آن که رهبر و مردم در سفرنامه شما حضور داشته باشند، این خود شما هستید که حضور دارید و بعضی وقتها به نظر میرسد که رهبر همسفر شما هستند نه شما همسفر ایشان. امید است در کتابت بعدی کمی کمتر برای خودتان نوشابه باز کنید...

=============================================
1
 هنوز دانش‌آموزم: گورباباي فيثاغورث!
http://balabala.blogfa.com/post-38.aspx
...تو اگر تخیل داشتی که معلم هندسه و جبر نمی‌شدی و مرا به خاطر این‌که زیر میز کتاب خوانده بودم از کلاس بیرون نمی‌کردی. اما اگر ده بار هم از کلاس بیرونم می‌کردی، باز من زیر میز کتاب می‌خواندم. خیال می‌کنم همین دیروز است که کتاب ر ا از دستم گرفتی و گفتی:
ـ گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ،  می‌خوانی؟
اما من داشتم «داستان سیستان» را می‌خواندم.  خدا را شکر می‌کردم که زود قضیه‌ی فیثاغورث را ثابت کرده‎ای...
=============================================


  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٦٦٢٢
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.