با «خسرو باباخاني» نويسنده و كارشناس ادبيات داستاني
ولم نميكنند اين امير رفيعي خرمشهري و «بيوتن»!
اميرحسين انبارداران
خيلي عزيز است اين خسرو باباخاني. شايد درست نباشد نظر شخصيام را بياورم توي يك كار رسمي، اما مگر ميشود دل را سانسور كرد؟
خيلي عزيز است اين خسرو كه هنوز حال ميكند با ياد امير رفيعي خرمشهري كه داستان زندگي او و برادرش را نوشته. بايد هم خسرو پيوند بخورد با امير رفيعي كه آخرين نفري بود كه توي خرمشهر ماند و با استناد به آن آيه شريفه قرآن كه ميفرمايد: «هرگز به دشمن پشت نكنيد»، تيربار «ژ3» را گرفت توي آغوشش و نشست توي ميدان فرمانداري خرمشهر و نيامد عقب.
حالا، اين روزها كدام آدمي را سراغ داريد كه مثل اميررفيعي عمل كند در برابر بيگانه؟... خب، خسرو باباخاني حق دارد بگويد ولم نميكند اين مردانگي و دلاوري امير رفيعي!
اين كه ميگويم و اصرار دارم خسرو عزيز است، سخني به گزافه نيست. خسرو نشسته گوشهاي و كارش را ميكند. اهل باند و باندبازي هم نيست. حالا تصورش را بكنيد توي اين وانفساي تورم جهاني كه گريبانش مملكت ما را هم گرفته، بايد خيلي عزيز باشي كه بدون وابستگي به جايي، نان دربياوري از راه قلم و كارشناسي ادبي، تا بتواني شرمنده اهل و عيالت نباشي. حالا خسرو عزيز است يا نه؟!
حالا فهميديد چرا خسرو دل نميكند از امير رفيعي؟ به گمان من، هر دو از يك جنساند. حتي ارادت او به «بيوتن» هم ـ كه ميخوانيد ـ به خاطر ارمياست كه از نسل بچههاي جنگ است.
...
* راستي، از «بيوتن» اميرخاني هم گفتيد. در اين باره بيشتر براي مخاطبان ما توضيح دهيد
ـ اولش اين را بگويم كه من خيلي خوشحالم در دورهاي زندگي ميكنم كه رضا اميرخاني زندگي ميكند و بيوتن را هم مينويسد. اين حرفم به مصداق آن آرزوي خيليهاست كه ميگويند ما كاش روزگار مثلاً حافظ و سعدي را درك ميكرديم. حالا نه اين كه بخواهم مقايسهاي صورت بدهم ميان ايشان؛ نه! من استناد ميكنم به حرف ابراهيم زاهدي مطلق كه در شبكه چهار سيما ميگفت كه نودونه درصد بلكه صددرصد نويسندههاي ما خودشان بدتر از كتابشان هستند، اما رضا اميرخاني تنها نويسندهاي است كه خودش از كتابهايش بهتر است.حالا اين رضا اميرخاني جوان، آمده «بيوتن» را نوشته كه اثري فوقالعاده است. نه اين كه عيبي نداشته باشد. نه! عيبهايش را هم ميگويم اما ابتدا نقاط قوتش. ببين، بيوتن از لحاظ ديالوگنويسي يك اثر بيبديل است، نثرش فوقالعاه است و شخصيتپردازي فوقالعادهاي هم دارد. من مطمئن هستم آنهايي كه «بيوتن» را خواندهاند، هيچوقت نميتوانند شخصيت مياندار، گاورمنت يا ارميا را فراموش كنند. اين شخصيتهاي داستاني، آن هم در جامعه آمريكا، بعد از خواندن اثر، همراه ما ميشوند و رهايمان نميكنند. اين يعني قوي بودن كار.
اما اشكال عمده «بيوتن» شايد اين باشد كه با «من او»ي رضا اميرخاني مقايسه ميشود كه اين مقايسه اشتباه است.
ويژگي خاص رضا بالاخص در اين «بيوتن»گسترده بودن دايره اطلاعاتي اوست. من يقين دارم اگر اطلاعاتي كه رضا در «بيوتن» از جامعه آمريكا ميدهد به صورت يك جزوه منتشر شود، ما مطلب خوب و قابل ملاحظهاي درباره آمريكاشناسي خواهيم داشت.
ما دوستان نويسندهاي داريم كه عليرغم داشتن آثاري در زمينه انقلاب خودمان، اطلاعات اندكي در اين باره دارند. حالا تصورش را بكن كه رضا اميرخاني يك رمان ايراني نوشته در جامعه آمريكا. يعني نتيجه مدت زيادي زندگي در آن جامعه را وارد رمان خودش كرده و اين ارزشمند است. به همين خاطر من بايد به شكرانه همدوره بودن با نويسندهاي به نام رضا اميرخاني، يكسره در حال شكرگزاري باشم.
* البته به نظر من، مخاطب عامهپسند ما، رضا اميرخاني «داستان سيستان» را دوست دارد كه آن گونه زيبا ده روز همراهياش با رهبر انقلاب به سيستان و بلوچستان را مينويسد...
ـ حق با توست، اين بحث ديگري را ميطلبد..
* حرف آخر را بگو!
ـ اول حرف آخرم را در مورد «بيوتن» ميگويم.
ـ «بيوتن» پايان شتابزدهاي دارد. اين شايد بزرگترين ضعف كار باشد، اما دليلي نيست كه از حرفم پايين بيايم كه رمان فوقالعادهاي است.
اين را هم بگويم كه هيچكس متوجه اين موضوع مهم نشد! رمان «بيوتن» رضا اميرخاني براي اولين بار در تاريخ ادبيات سرزمين ما به عنوان كتابي ظاهر شد كه مخاطبين منتظر انتشارش بودند. خوب دقت كنيد. در جامعهاي كه همه متهم ميشوند به نخواندن كتاب، نويسندهاي اثري را به اسم «بيوتن» به دست ميگيرد و مينويسد كه از همان شروع نوشتن همه منتظر انتشارش هستند و اين در تاريخ ادبيات داستاني ما يك واقعه تازه است كه تاكنون هيچ نويسندهاي نتوانسته به نام خودش ثبت كند.
خبرش را هم كه داري، چاپ اولش را صف كشيدند توي نمايشگاه و خريدند. همين امروز هم رضا اميرخاني ميگفت كه ناشرش گفته چاپ چهارمش تمام شد. خداوكيلي، تو خودت ميتواني از فكر آن رزمندهي كه توي آمريكا هست و به هرحال نماينده نسلي از جوانان سرزمين ماست، بيرون بيايي....
اما حرف آخر خودم. ببين، من خيلي دلم ميخواست سكانداران فعلي عرصه فرهنگ اندكي عملگرايانهتر كار ميكردند. در طي بيست سال گذشته ما كم شعار نشنيديم، اما آيا دوستان تصدي فرهنگ در اين روزها كاري كردند كه نويسنده غم نان و اجاره خانه را نداشته باشد و بنشيند توي خانه و قلمش را بزند؟ شايد باورت نشود، من خودم براي ادامه نوشتن كتاب «پشت دروازههاي بهشت» كه جوايز ارزشمند بسياري را هم به خود اختصاص داد، به همه جا مراجعه كردم و خواهش كردم مبلغي ناچيز را اختصاص بدهند تا من اين ماجراي زيبا را از انقلاب بنويسم. ماجرايي كه با گوشت و پوست من عجين شده و با خودم بوده. ميداني كه در ايام انقلاب، من حتي رودرروي پدرم ايستادم چون او پاسبان حكومت بود و من يك جوان انقلابي...
من توقع داشتم سكانداران فعلي عرصه فرهنگ بيايند جمعي از نويسندگان را شناسايي كنند و اينها را تحت پوشش قرار بدهند كه كار اينها فقط نوشتن باشد...
ـ بله، هميشه دلم ميخواسته و ميخواهد كه داستان زندگي «حاج داود كريمي» را بنويسم كه همين دو سه سال پيش در اوج جراحات شيميايي شهيد شد. به نظر من مظلوميت او را كمتر كسي حس كرد.