چند روزي است رمان (( من او)) ي رضا امير خاني را مي خوانم. خيلي تعريفش را شنيده بودم اما حلواي لنتراني تا نخوري نداني. دم امير خاني گرم، هنر نمايي کرده در اين اثرش. مطالعه ي اين کتاب باعث شد که (( من او)) اولين کتابي باشد که در ((عباد)) معرفي مي شود. اما از بخت بد اميرخاني يا مشايي ( رئيس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري) زمان اين يادداشت با حرف هاي رحيم مشايي يکي شد. من هم ابتکارم گل کرد و معرفي (( من او)) را با نقد رحيم يکي کردم.سعي شده سبک يادداشت شبيه ((من او)) باشد. شخصيت ها هم به جز رحيم و مدير، شخصيت هاي همين رمان هستند.
علي و کريم ديشب دم درب مسجد قندي حرف هاي رحيم را شنيدند. خيلي تعجب کردند. مخصوصا علي. در بين راه درويش مصطفي را ديدند. درويش صدايي صاف کرد و گفت:
ملتي که غاصب باشه حکما غاصبه، اما حکم آدمي که دوست ملت غاصب باشه معلومه! دوست اسرائيله. خدا اعلمه اين آدم چرا رئيس سازمان ميراث فرهنگيه !...يا علي مددي!
کريم معناي حرف هاي درويش مصطفي را درست نفهميد اما متوجه شد که يه جاي کار اين رحيم مي لنگه.
صبح کريم و علي بعد از خوردن کله پاچه و بعد از رد شدن از جلوي پاسبان عزتي که داشت در مغازه ي درياني ليمو ناد مي خورد و حرف هايي را درباره ي درويش مصطفي بلغور مي کرد، به مدرسه رسيدند. با هم سر صف رفتند. هر دو ته صف ايستادند. مدير داشت سخنراني مي کرد.
اسرائيل بايد از بين برود و اثري از آن بر نقشه ي جهان نماند.
رحيم هم جلوي صف ايستاده بود. با تمام دقت به حرف هاي رئيس جمهور( ببخشيد مدير) گوش مي کرد و سرش را تکان مي داد. کريم تعجب کرد. يا او معناي حرف هاي مدير را نمي فهميد يا مدير از حرف هاي رحيم خبر نداشت يا هر دو از حرف هاي هم خبر داشتند اما از آنجايي که کريم گودي بود نمي توانست از اين پارادوکس سر در بياورد. حرف هاي مدير که تمام شد بچه ها رفتند سر کلاس.کريم از کنار ميز قاجار که رد شد پوزخندي زد و گفت : هيکلش به قاعده ي دو تا فيله! به بهانه ي نشيمن گاه بزرگش مي خواد همه جا رو بگيره. شايد هم غصب کنه.
واژه ي غصب را از درويش مصطفي ياد گرفته بود.
کريم کنار مجتبي نشست. مجتبي صفوي. کريم به سيد مجتبي گفت ديشب رحيم چه حرف هايي زده. سيد گفت:
عمله ي ظلم عمله ي ظلمند و ايستادن مقابل آنها واجب. چه در دولت هشتم باشد چه نهم يا هر زمان ديگر. علما نشسته اند و مي گويند براي روز مبادا بايستي آماده شد، امروز همان روز مباداست...( سطر آخر عينا از (( من او)) نقل شده، فکر بد نکنيد)
کريم که حالا فهميده بود رحيم چه گندي بالا آورده گفت:
من خشتک اين رحيم ور پريده را مي کشم روي سرش.( عبارت از کتاب است، فقط جاي قاجار از رحيم استفاده شده)
علي به رحيم که جلوي کلاس نشسته بود نگاه کرد و با خودش فکر کرد به قيافه ي اين نمي خوره ار از اين حرف ها بزنه. تازه اين که با آقاي مدير خيلي رفيقه و مدير حرف هاي قشنگ مي زنه. در همين فکرها بود که رحيم برگشت و گفت:
ما با مردم آمريکا و اسرائيل دوست هستيم و ادامه داد: براي هزارمين بار و قويتر از گذشته، اعلام ميکنم که ما با همه مردم دنيا دوستيم، حتي مردم آمريکا و اسرائيل.( عبارت از آقاي رحيم مشايي است که از سايت تابناک نقل شده)
علي ياد حرف هاي درويش مصطفي افتاد: حکم آدمي که دوست ملت غاصب باشه معلومه،حکما دوست اسرائيله...يا علي مددي.
در همين رابطه :
. ماخذ: وبلاگ عباد
|