آن هایی که هفته ی پیش از میدان های مهم منطقه چهارده و حوالی آن گذر کرده بودند، حتما به عینه شاهد نصب پلاکاردها ی بزرگی در خیابان ها و معابر شهری مبنی بر اینکه: جلسه نقد و بررسی رمان بیوتن پنج شنبه 19-17 با حضور رضای امیر خانی و خسرو باباخانی در فرهنگسرای اخلاق،بودند.
اما آن هایی که راس ساعت در این جلسه حاضر شدند به 2 نکته ی مهم دیگر نیز پی بردند: یکی اینکه اگر حواسشان می بود نام خسرو باباخانی حالا جایش را به نام زهیر توکلی داده و مسئولین این مراسم با ابتکاری مثال زدنی نام باباخانی را از روی صحنه به نوعی درز گرفته اند. نکته دیگر اینکه اگر کمی دیر بجنبند مجبورند سرتاسر این مراسم را سر پا با ایستند! پس بهتر بود کمتر به فکر حاشیه می بودند و نمی پرسیدند دلیل پیدا شدن این مهمان ناخوانده را!
و همین مهمان نا خوانده بود که با حضورش جور خیلی ها از جمله خود امیر خانی را می کشید! (چرا که در ابتدای این مراسم امیر خانی شانه خالی می کند از هر نوع! مسئولیتی: همواره جلسات نقد و بررسی برایم مشکل بوده است و دوست دارم بیشتر شنونده باشم!) به نوعی که به یقین خیلی ها پس از این جلسه جواب خیلی از سوال هایشان را پیرامون رمان بیوتن گرفتند، هر چند که شیوه توکلی برای این کار با سلیقه ی عده ای سازگار نباشد. پس شما که این رمان را خواندید اما در فرهنگسرای اخلاق حاضر نبودید، چندان ضرر نمی کنید اگر نگاهی گذرا به این سطور داشته باشید، چون پر بیراه نگفتیم اگر عرض کنیم با نقد هایی که قبلا در این زمینه خوانده اید کمی توفیر می کند:
توکلی اینگونه شروع می کند: همانطور که شاید بدانید من در روزنامه همشهری مصاحبه ای را انجام دادم با امیرخانی که دلیلش را فقط «هم چنگ انداختن این رمان بر روحم» می دانم! باید عرض کنم این کتاب را با ذهنیت منفی خواندم و ذهنیتم این بود که فکر نمی کردم «بیوتن» رمان خوبی از کار در بیاید. اما پس از خواندن رمان احساس کردم چیز متفاوتی با طرز فکرم پیش رویم است و تصمیم به مصاحبه ای گرفتم که حاصل آن تا این لحظه بیش از «ده هزار کلمه» شده و البته شما تقریبا یک ششم آن را در روزنامه دیده اید!
وی پس از خواندن شعری از یوسفعلی میرشکاک اظهار داشت که قبلا هم از امیر خانی پرسیده که آیا در هنگام نوشتن این رمان عنایتی به این شعر داشته یا نه؟ و ادامه داد: این شعر را یوسفعلی در سال 68 گفته و جالب است عرض کنم، تماشاها و افق هایی که از سوی او در آن زمان رصد شده است، درست در سال 86 توسط امیر خانی به شکل یک رمان در آمده و این اشتراک افق ها مربوط به امتداد یک نسل از هنرمندان انقلاب می شود که نسل دومش را در امثال امیر خانی می بینیم.
زهیر توکلی که خودش از شاعران معاصر به شمار می آید، اضافه کرد: با اینکه درباره این رمان می شود از خیلی منظرها حرف زد، اما من می خواهم از نقطه نظر نثر و نسبتی که رمان نویس با زبان فارسی برقرار می کند صحبت کنم. ما اگر از استثناهایی در ادبیا تمان، همچون صادق هدایت و هوشنگ گلشیری گذر کنیم، می بینیم که در ادبیات پس از انقلاب، زبان رمان نویسانمان زبان تختی است و فرق چندانی با نثر روزنامه ای نخواهد داشت. اما در این رمان از همان فصل اول، بازی زبانی ای را شاهدیم که با موسیقی یک سیاه پوست شکل می گیرد و در ادامه تبدیل به کلمات دیگر می شود و این بازی زبانی رها نمی شود. ما حتی در فصلی که سهراب می خواهد از ارمیا خداحافظی کند بازهم شاهدیم که او هم با همین «آلبالا لیل والا» می رود که در این جا ما با ساحت باطنی و ساخت فارسی و عرفانی روبرو می شویم، که این مورد با شخصیت سهراب نیز هم خوانی دارد. این به عقیده من یک نکته بارز است که نباید به سادگی از آن عبور کنیم.
روزنامه نگار و شاعر معاصر کشورمان در ادامه خاطر نشان ساخت: یکی دیگر از ویژگی های این رمان قدرت و قابلیت تاویل این رمان است. رمان به شدت تاویل پذیر است و لایه های معنایی زیادی دارد. شما ممکن است با پیش زمینه های مختلفی وارد رمان بشوید و این اتفاق کوچکی نیست که این رمان باز هم جواب می دهد. ما متاسفانه در ادبیات معاصر اثری که تا ویل مند باشد کمتر مشاهده می کنیم. مثلا وقتی ما «کلیدر» دولت آبادی را می خوانیم، می بینیم که این رمان با ذهنیت مارکسیستی نوشته شده و تاویلی دیگر نمی توانیم از آن اثر داشته باشیم. تاویل پذیری یکی از نشانه های رسیدن به قله ادبیات است! البته من منظورم این نیست که امیرخانی به این قله رسیده است اما او نشانه های این مهم را در خود خیلی زیاد دارد.
وی ادامه می دهد: این کتاب را اگر ما بخواهیم از دید عرفانی بخوانیم، رمان جواب می دهد. با دید سیاسی بخوانیم باز هم جواب می دهد، همچنین اگر بخواهیم از دیدمان گفتمان های فلسفی که در ایران وجود داشته، از نظر بگذرانیم بازهم جواب می دهد. اما ساحتی که من می خواهم وارد آن بشوم، «ارجاع مندی به ادبیات دینی است».
توکلی اضافه می کند: ما در این سالها خیلی حرف ها درباره ادبیات دینی زده ایم و خیل تلاش ها کرده ایم، اما واقعیتش این است که ادبیات دینی در ذیل «متن مقدس» شکل می گیرد و معنی پذیر می شود، چرا که اگر قرار باشد هر اثری را که درباره نیکی و بدی صحبت می کند را در ذیل ادبیات دینی قرار دهیم، باید عرض کنم شاید بیش از نود و پنج درصد از آثار جهان دینی می شوند!
زهیر توکلی با این توضیح که او کارش شعر و نقد شعر است می گوید: رمان مبتنی بر داستان زندگی پیغمبری است در تورات به نام ارمیا و اثر سعی می کند خودش را با آن متن مقدس حجیت دهد. به نظرم امیر خانی به شدت به داستان ارمیای نبی علاقه دارد. در رمان اول نویسنده_ارمیا_ ما چندان نمی توانیم ارتباط بنیادی با ارمیای تورات پیدا کنیم، اما در بیوتن به شدت می توانیم این ارتباط را پیدا کنیم. در تورات «یرمیا» در اورشلیم ظهور می کند و شروع می کند به پیش گویی کردن. او می گوید که مردم به خاطر معصیت هایشان به زودی دچار عذاب خواهند شد و شهرشان ویران می شود، که البته کسی از قوم بنی اسرائیل این حرف ها را بر نمی تابد و اتفاقا او را هم مورد آزار و اذیت قرار می دهند.
وی ادامه می دهد: ما باید از خود سوال کنیم که آیا ارمیای بی وتن با این ارمیای تورات نسبتی دارد یا خیر؟
ارمیا یک جانبازی است که در رمان اول می میرد و نویسنده او را در قبرستان دفن می کند، ولی در این رمان می بینیم که او به آمریکا رفته است و ازدواج می کند! کل داستان رمان ظرف چند ماهی می گذرد و به چالش هایی که ارمیا در آمریکا پیدا می کند می پردازد.
توکلی متذکر شد: ارمیا در این جا هم مرده است. علتش هم این است که در بهشت زهرا، آن جایی که با آرمیتا آشنا می شود و می گوید «اینجا که شما نشسته اید قرار است قبر من باشد» می باشد! ما می دانیم که در قطعه شهدا همگی شهید هستند و قرار نیست رزمندگانی که شهید نشدند، پس از سالها که فوت می کنند در آنجا خاک شوند!
ما یکی از مهم ترین بحث هایی که در این رمان می یابیم، بحث رجعت است. در اواسط رمان در فصل پیشه_صفحه 139_ رمان نویس شماره قبر را صد و چهل و پنج ذکر می کند و در صفحه آخر پیامکی به تلفن آرمیتا می رسد که از شماره صد و چهل و سه حکایت می کند! این نکته باریکی است که نویسنده به عمد آن را در رمانش آورده است و نباید فرض کنیم که این اشتباه از سوی نویسنده بوده. چرا که یک نویسنده آماتور هم متوجه این خطای ساده می شود! در ضمن در فصلی که ارمیا با حاج عبدالغنی آشنا می شود، می گوید که نکند رجعت اتفاق افتاده باشد! در جایی هم که سهراب با ارمیا صحبت می کند اشاره ای دارد که می گوید فکر کن این همه که با هم صحبت می کردیم اشانتیون رجعت بوده است! ما داستان را نباید خیلی واقعی فرض کنیم، چون همه اتفاقات را نمی شود با واقعیات اثبات کرد و سبک کتاب اشاراتی هم به شیوه «پست مدرنی» داشته در آن نویسنده منظره ها و ذهنیت های گوناگونی را پیش روی مخاطب می گذارد.
وی پیرامون نقش سهراب در مقابل ارمیا در این داستان توضیح می دهد: نویسنده برای ارمیا فعلا مقدر کرده که مثل آدمی عادی بیاید در آمریکا زندگی بکند ولی سهراب واقعا شهید شده است و از این قاعده مستثنی است.
توکلی تصریح می کند: چالش ارمیا در رمان بحث شریعت است. در تورات هم یک اورشلیم داریم که الآن باید به خاطر معصیت هایش تبعید شود به بابل. این بابل در تورات مظهر تشویش و در هم ریختگی زبان است. بابل مظهر معماری است. همانطور که دیدید در رمان هم به شدت در مورد معماری صحبت شده است. تاکید شدید بر معماری برای این است که ارمیا خودش معمار بوده و مناره مصلی را نیز او ساخته است. فامیلی ارمیا هم «معمر» بوده که دو معنی را خاطر نشان می سازد: یکی عمارت و آبادانی و دیگری طول عمر داشتن.
وی ادامه می دهد: آمرکا از جهت در هم ریختگی زبانی همان بایل است که در تورات به آن اشاره می شود. در امریکا مردم حرف هم را نمی فهمند ولی در عین حال با هم زندگی می کنند و نخی که از نظر رمان نویس این ها را به هم وصل کرده «پول» می باشد. بحث آمریکا بحث بابل است. ارمیا به نمایندگی قومش باید برود بابل و تجربه زندگی در آن جا را پیدا کند. چالش های ارمیا در کتاب (زمانی که شغلی را انتخاب می کند مبنی بر فروختن گوشت حلال و یا جایی که در رستوران حاج عبدالغنی دعوا می کند و به او سکه می دهند) همه و همه این را نشان می دهد که زبان ارمیا را نمی فهمند و کسی را که مشکلش شریعت است را با پول سعی دارند آرام کنند.
ارمیا در همان فصل اول هم مشکلش شریعت است، جایی که آرمیتا در فرودگاه روسری می اندازد و خشی می گوید که چرا فیلم بازی می کند. ارمیا از موضوع شریعت عدول نمی کند و آرمیتا هم چون به این موضوع واقف است، نیک می داند که مرز تطبیق پذیری ارمیا با محیط همین شریعت است. حتی محور همه صحبت های خشی با ارمیا بحث شریعت است. مثلا بحث دستشویی که بین این دو صورت می گیرد یکی از بهنترین مثال ها یی است که می توان به آن اشاره کرد.
توکلی در ادامه به شخصیت سوزی اشاره می کند که شخصیت مبتذل و نمادی از اورشلیم در کتاب تورات است و در ادامه می گوید: یکی از نکته های جالب این است که ارمیا در تورات یک روزی از شهر بیرون می زند و موقع برگشتن یوق بر گردنش می اندازد و اتفاقا به همه مردم هم می گوید که بالهنگ ببندند، چرا که به زودی عذاب بر آنان نازل خواهد شد و دیر یا زود باید به آن تن دهند. این «بالهنگ» یعنی که مقید باشید و مومن افسار دارد و هر جایی نمی رود. یعنی اینکه خودتان را برای اسارت آماده کنید چرا به زودی این اتفاق خواهد افتاد. حالا اگر به ارمیا ی بی وتن نگاه کنیم می بینیم که او بچه جبهه ای است که مظهر حکومت جمهوری اسلامی است و این برای چه چیزی باید به آمریکا برود؟ جواب سادست: چون آمرکا مظهر بابل است و دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد. اسارت این است که در دنیایی که دین در آن مسخ شده، چالش چالش شریعت می شود و دیر یا زود این اتفاق می افتد. این اسارتی که شبیه ارمیایی نبی است دارد در این کتاب پرداخته می شود و نویسنده تلاش کرده پیش گویی کند این اسارت را. در جهانی که دین درآن مسخ شده، شریعت (شریعت که پیکره دین است) به زودی با چالش مواجه می شود.
توکلی مبنای خلق رمان را اینگونه عنوان می کند: رمان برای این خلق شده که رجعت شهدا را نشان می دهد و اعتقادی که شیعیان و حتی زرتشتیان بر آن خیلی استوارند را نشان می دهد. این که در آخر الزمان کافران خالص و مومنای خالص زنده می شوند.
نویسنده برای ارمیا مقدر کرده که لطفا تشریف ببر برو آمریکا تا ببینیم چه می شود! مبنای این رمان همان بحث رجعت است و واقعا هم همین گونه است.
توکلی حتی نا خود آگاه نویسنده بی وتن را هم تحسین می کند و می گوید: ما در داستان شخصیت جانی را داریم که باید برای ازدواج با سوزی تن به ختنه بدهد ولی بازهم به او نمی رسد. اگر بخوانید تورات عهد عتیق را، می بینید که ارمیای تورات می گوید شما قلب هایتان را ختنه نکرده اید، که احتمالا نرسیدن جانی به سوزی هم همین از قلب ختنه نشدن بوده است! خیلی عجیب است که امکان هم دارد که در خود آگاه امیرخانی نیز به این مورد دقتی نشده باشد ولی چون ایشان از تورات موثر بوده بصورت ناخودآگاه این مورد هم درآمده است!
وی که حالا کمی هم گذر زمان را احساس کرده از مجری مراسم مدت باقی مانده برای ادامه ی صحبت هایش را سوال می کند که با شنیدن «فقط پنج دقیقه!»، شروع به جمع بندی عرایضش می کند: نکته ای که در این کتاب می بینیم استفاده ای است که نویسنده از آیات قران کرده است. در یکی از آیات سوره بقره می خوانیم که «یهودیها هر کدام می خواهند 1000 سال عمر کنند، اما حتی اگر هزار سال هم عمر کنند باز هم از عذاب نجات نخواهند یافت.» در این کتاب هم ما خشی را داریم که می گوید: می خواهم سیصد چهارصد سال عمر کنم! از مجموع این صحبت ها می خواهم بگویم این کتاب موعود گرایانه و آخر الزمانی است.
توکلی تصریح می کند: به جای اینکه نویسنده ها بیایند از امام زمان مستقیم حرف بزنند، باید افق های موجود خودشان را تعریف کنند، چرا که با ظور حضرت این وضع موجود است که باید به هم بریزد.
وی که شروع صحبت هایش را با خواندن شعری از یوسفعلی میرشکاک شروع کرده بود، پایان صحبتش را نیز به خواندن جمله ای از وی اختصاص داد: پیروان ظاهرمذهب و پیروان مذهب ظاهر، در یک نقطه به هم می رسند و آن هم حفظ وضع موجود است». در این کتاب ما هم می بینیم که ارمیا هم با خشی و هم با گاورمنت که الان هم نماینده ایران در آمرکا است و اتفاقا با مسئول ایرانی بیشتر، درگیر است؛ چرا که او ظاهر مذهب است.
بخش دیگری از این مراسم اختصاص داشت به سوالات حضار که به دو صورت در جلسه عنوان می شد. یکی به صورت اینکه سوال با یادداشتی به دست مجری مراسم می رسید و او برای جمع می خواند و یا اینکه مستقیم با میکروفون از سوی شخص مطرح می شد که اتفاقا یکی از جذاب ترین قسمت های این بخش بود. ما در اینجا به دلیل رعایت اختصار مجبوریم فقط چند پرسش را مطرح کنیم:
یادداشت: یکی از حضار که خودش را فارغ التحصیل دبیرستان علامه حلی معرفی کرده، مدعی شده که این داستان را در سال 1386 خوانده است جناب امیر خانی! می خواهید به او جوابی بدهید؟!
امیرخانی می خندد و رو به حضار می گوید: اگر واقعا اینطور بوده است، ای کاش نسخه ای را هم برای ما می فرستادید تا با عنایت به آن داستانمان را می نوشتیم که خنده حضار صحبتش را نیمه کاره می سازد.
وی در ادامه اضافه می کند: واقعیت این است که من این کار را در نیمه دوم سال 1380 شروع کردم و تا بهمن ماه 1386 نیز کار نوشتنش به طول انجامید. شاید مورد مد نظر دوست ما بخشی بوده که من در سال 1384 به اصرار دوستم _مصطفی مستور_ چاپ کرده بودم که طی آن سعی داشتم با فشار دوستانم، به خودم بقبولانم که زودتر کار را به پایان ببرم که از قضا اشتباه هم فکر می کردم و کار روال خودش را طی کرد!
یادداشت:مدعی شدند جناب زهیر توکلی اینجا فقط کار کسی را کرده است که توجیه و تفسیر می کنند!نمی دانم جناب توکلی می خواهند از خودشان دفاع کنند یا نه؟!
توکلی کمی دستپاچه می شود و به صورت کوتاه و بریده بریده جواب می دهد: من منتقد شعرم و شاعرم. اول هم گفتم. این کار منو درگیر کرد. مصاحبه مفصل انجام دادیم. امیرخانی لطف داشت و گفت تو خوب فهمیدی. پس بیا در این مراسم شرکت کن. ما که خودمان هم نفهمیدیم چی فهمیدیم! (خنده حضار!) بالاخره هر اثر عیب هایی دارد و من هم این را خوب می دانم. فقط با دیدی که من برایتان شرح دادم، خواندن رمان لذت بیش تری را برایتان به ارمغان می آورد.
امیرخانی هم که به قولی رسم جوانمردی را خوب بلد است در مقام حمایت از توکلی بر می آید و می گوید: نوع کار زهیر این است که تاویل خودش را از کار عرض می کند. شاید این دوستمان درست بگوید که کار نقد ادبی نبود، ولی واقعیتش اینه که من هم دیگر جلسات نقد و بررسی برو نیستم! فکر می کنم کار تعزیه ای است که این بالا بنشینیم و یکی من بگم یکی شما و یکی بغل دستی ما! به عقیده من جنس کار زهیر درست تر است و منتقد باید نظر خودش را بگوید.
یکی از حضار که از دید ما خیلی دور بود و ما نمی توانیم از ایشان تصویری برایتان مجسم کنیم با صرف چند دقیقه ای از وقت مراسم، از امیر خانی به عنوان نویسنده بچه مذهبی ها یاد کرد و گفت: وقتی کارهای ایشان را می خوانم احساس می کنم من مخاطب، میزبان این سطور هستم، حرف های او حرف من است و احساس غریبی نمی کنم و از این دست تعارفات معمول که امیر خانی نیز با آن چندان بیگانه نیست!
وی که تا این جا هر چه گفته بود صرفا مقدمه بود، ادامه داد: برای من بچه مذهبی یه به قول شما، اصلا قابل قبول نیست که بچه رزمنده و جبهه ای به این راحتی ها در دیسکو ریسکو برود و قمار بازی کند! به همان بی دلیلی که علی فتاح در من او ازدواج نمی کند، در اینجا هم ارمیا با آرمیتا ازدواج بکند؟ الان می دانم که شما خواهید گفت: «خواستم قهرمان داستانم را خاکستری جلوه بدهم»، اما این جوب من نیست و نیاز دارم به توضیح بیشتری از جانب شما!
و امیر خانی که تمام این مدت مجبور بود گردنش را به حالت نود درجه به راست نگه دارد تا به خوبی فردر را ببیند، تکانی به گردنش داد و گفت: تحقیقا من چند سالی را صرف این رمان کردم. دوست داشتم شخصیتی را نشان بدهم که خواب گرد است. چون این شخصیت خیلی مطلوب نویسنده است و هر جایی که بخواهم می توانم او را ببرم. به کمک او بود که من می توانستم تکه تکه های آمریکا را نشان دهم و اگر نبود این شخصیت، من یک قسمتی از آمریکایم لنگ می زد! طبیعتا ساخت و پرداخت چنین شخصیتی برایم مشکل بود. فکر می کردم که مخاطب با این شخصیت همدلی بکند و در کار در بیاید و پی ببرد که او راهی جز این ندارد، اما اینطور که شما می گویید معلوم می شود که چندان در این امر موفق نبوده ام.
در ادامه این سوال شخصی دیگر از امیر خانی می پرسد: چرا برای امضای چهل مومن سراغ خشی نیز می روید!؟ که امیر خانی غربت را دلیل اصلی این کار می داند و می گوید: می خواستم بگویم که او چقدر آنجا تنهاست و تلخی غربت تا به چه اندازه است.
زهیر توکلی که در این مدت نفسی چاق کرده است، اجازه می خواهد به مطلبی در این مورد اشاره کند: من در این قسمت همچین حسی نداشتم و الان از ایشان شنیدم که می خواسته است غربت را نشان بدهد. من بیشتر حسم این بود که ارمیا از لحاظ عرفانی خودش را از خشی کوچکتر می بیند و تواضع وی را نشان می دهد. سبک کار امیر خانی این است که از ظرفیت های پنهان اجتماع ما به نحو احسن استفاده می کند و جامعه مذهبی ما را به آسیب های جامعه مذهبی ارجاع می دهد.
آخرین سوالی که از کنارش امیر خانی متواضعانه گذر کرد مربوط بود به یاد داشتی که احتمالا از سوی خانمی به دست مجری مراسم نوشته شده بود: چرا زنان داستان شما درک بالایی به نسبت مردانتان ندارند و اینقدر زنان در داستان های شما مظلوم هستند؟!
- «این یک ایراد هست و درسته. این ضعف ممکنه در کتاب وجود داشته باشه و سعی می کنم در کتاب های بعدیم جبرانش کنم!»
***
« یکی از خوانندگان محترم لوح تذکر داده اند که علت شرکت نکردن ناگهانی جناب باباخانی در جلسه فوق الذکر، درگذشت برادر ایشان بوده است. لوح، در همین جا این ضایعه را به جناب آقای خسرو باباخانی، نویسنده خون گرم و پر تلاش کشورمان تسلیت گفته و برای آن مرحوم علو درجات نزد ایزد را آرزو می کند.»