نردبان خيال: نام اين غزل را ازين پس "بيوتن" خواهم گذاشت! با اجازهي...
|
چندي قبل «بيوتن» اميرخاني را 2باره خواندم واينبار كمي دقيقتر.
اين اولينباريست كه يك رمان را 2باره ميخوانم. و الآن عميقا خوشحالم كه بيوتن را 2باره خواندم.
دستش درد نكناد! جداً كه هنر به خرج داده و فكر. مفاهيم تئوريك نهان در اين رمان بهنظر من مهمتر از هنرنماييهاي ادبي آن است.
بار اولي كه خواندمش آنقدر جذب روند داستان شده بودم كه به امور فني آن دقت نكردم؛ اگرچه در باب ادب داستاني آنچنان هم سررشته ندارم. مگر اينكه اظهارنظر محتوايي كنم.
اصولا در مطالعات غربشناسي، دو لايه مطالعه اهميت دارد. لايهي زيرين، مطالعهي سير تطور فكري غرب به عنوان يك جريان تاريخي-فرهنگي. و لايهي رويين، مطالعهي ظهور تفكر در شئون و اركان زندگي بشري. یعنی همان صورت تمدن غرب.
بيوتن روايت آمريكاست. و بهخوبي از پس لايهي دوم مطالعهي غرب برآمده است. اين نگاه البته باید ريشه در لايهي اول داشته باشد. يعني بدون اطلاع از لايهي اول، نميتوان درك كامل و تلقي درستي از لايهي رويين يا همان صورت تمدن داشت.
بيوتن نقاط قوت زيادي دارد. كه دليلش بيش از هر چيز بهنظرم به شخصيت اميرخاني بازگردد و خوشفكري او. اينكه او در بستر اين مطالعه، بهخوبي تعارضهاي انسان وفادار به ساحت قدسي عالم را با دنياي نيستانگار به نمايش ميگذارد.
بهنظرم بزرگترين ويژگي آثار اميرخاني «تأويلپذير» بودن آنهاست؛ و اين باعث شده تا هركسي كه به نمايشگاه او ميآيد ناراضي بازنگردد.
بازيهاي زبانياش هم كه بهجاي خود؛ كه گاه ظرفيت واژهها را بهجايي ميرساند كه گمان ميبري قرار است تمام مفاهيم درش جا شود.
بگذريم.
اين شعر را قبلترها وقتي ميخواستم روح اومانيستي شهر مدرن را روايت كنم گفتم. بگذريم از اينكه آن موقع دلم هم بدجور هواي جهادي كرده بود. به همين خاطر اسمش را گذاشته بودم «دلتنگيهاي قبل جهادي».
شعر البته در چاپ دوم خاطرات جهادي عليرضا -سفر به جزيرهي ناشناخته-، با عنوان «دلتنگيهاي...» چاپ شد؛ بينام!
وحيد هم زحمت كشيد در شمارهي نميدانم چندم فصلنامهي مهاجر چاپش كرد؛ با عنوان «شهر».
اما اسمش از اين بهبعد «بيوتن» است. البته با اجازهي آقا رضا!
در ازدحام جمعيت مبتلاي شهر
گم ميشود صداي دلم لابهلاي شهر
ديوارها بتوني و ديدارها يخي
سر رفته است حوصلهام در فضاي شهر
اينجا كسي هواي پريدن نميكند
از شدت بلندي ديوارهاي شهر
اينجا زمان بهوقت زمين است و ناگزير
خاكي شدهاست روحيهي ايدههاي شهر
ديشب دوباره همدم حافظ شدم و او
ميگفت معتبر شده گويا گداي شهر (۱)
ميگفت: «سنگ، لعل شود در مقام صبر»
آري شود! ولي تو بگو در كجاي شهر؟!
هر چند بد! ولي چه كنم؟ واقعيت است
بيحاصليست حاصل ديدارهاي شهر
۱) حافظ: گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
... در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يارب مباد آنكه گدا معتبر شود
در همين رابطه :
ماخذ: وبلاگ نردبان خيال
|
|