تاريخ انتشار : ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧

سرلوحه‌ي دهم :
پيروز قاسميِ مستعفيِ عزيز!
سرلوحه‌ي اين هفته را اختصاص داده‌ام به موضوعِ استعفاي پيروزِ قاسمي از سرپرستي دفترِ ادبياتِ داستانيِ ارشاد. آشناييِ من با پيروز ديرينه نيست، برمي‌گردد به سالِ 80 كه جايي شام دعوتم كرد و بعدتر هم از من مقاله‌اي خواست پيرامونِ ادبيات و هنرِ ديني كه فردايش زنگ زد و گفت با چند مقاله‌ي ديگر در قالبِ كتاب چاپش كرده‌ام، به روشِ ريسوگرافي! بابتِ حق‌التاليف يا (تعليف!) سه روزي هم با او هم‌سفر بوديم به بوشهر...

اين همه‌ي آلاف و الوفي است كه من از بغلِ پيروز به غنيمت برده‌ام! اما واقعيت آن است كه اگر خط‌كش بگذاريم بر طولِ اختلاف پيروز قاسمي با علي‌اصغرِ رمضان‌پور، پيروز، آن‌چنان كه از اسمش بر مي‌آيد، پيروزتر خواهد بود. چرا؟

رمضان‌پور به ايسنا مي‌گويد مشكلِ ما -يعني مشكلِ دو مسوولِ وزارتِ ارشاد- شخصي بوده است، اما قاسمي تاكيد مي‌كند كه با كسي مشكلِ شخصي ندارد، بل بيش از يك ماه پي‌گيرِ ملاقات با رمضان‌پور بوده‌ و نتوانسته‌ است وي را ببيند... كفايت نمي‌كند؟

پيروز قاسمي اول بار كه مرا ديد، جوري صحبت كرد كه فهميدم دستِ كم دو كتابِ مرا خوانده است، اما رمضان‌پور -آن‌جور كه از قلم و نثرش بر مي‌آيد- بعيد است كه حتا كتبِ سالِ وزارتش را خوانده باشد! تا به حال حتا در سخن‌راني‌هايش در حيطه‌ي ادبياتِ داستاني از يك عنوان كتاب نيز به صورتِ خاص جوري نام نبرده است كه بفهميم كتاب را خوانده است... كفايت نمي‌كند؟

پيروز قاسمي هم‌واره تلاش داشت كه با نويسنده‌گانِ جديِ ادبيات داستاني دستِ كم ارتباط داشته باشد -ولو به جلسه‌ي شامي و ناهاري و حتا كله‌پاچه‌اي!، اما چنين تلاشي را از جانبِ رمضان‌پور نديده‌ايم... كفايت نمي‌كند؟

پيروز قاسمي در ارتباط با اهلِ قلم -اگر چه شايد گاهي به تبعيض اما- هماره به تواضع سلوك مي‌كرد، ولي وقتي ارتباط نباشد، تواضع و غرور چه تفاوتي مي‌كند؟ كفايت نمي‌كند؟

بگذريم. كسي را كه جاي پيروز قاسمي آمده است، مي‌شناسم. جامي را نه در وزارت كه در جمعيتِ دفاع از فلسطين ديده‌ام؛ جمعيتي كه صافيِ ورودش سلامتي است. جامي هم متشرع است، هم كاربلد، اميد دارم كه در كارش موفق باشد و بتواند بر سرِ سفره‌اي كه بايد به اندازه‌ي همه‌ي داستان‌نويسان جا داشته باشد، همه را پذيرايي كند و تندي كند با كساني كه لنگ‌شان را پهن مي‌كنند تا براي دوستان‌شان جا بگيرند، و محبت كند با آن‌هايي كه تا به حال سرِ اين سفره ننشسته‌اند...

راستي اگر "كفايت نمي‌كند"هاي بالا كفايت نكرد، ارجاع‌تان مي‌دهم به نوشته‌ي زير. اين نوشته را در آذرماهِ هشتاد و يك نوشته‌ام؛ در مخالفتِ با پيروزِ قاسمي! به عادتِ مالوف اول فرستادمش براي خودِ صاحب‌عله! پيروز خواند و گفت جواب دارم به اين نوشته، چاپش كن تا جواب بدهم. طرفه آن است كه نوشته را دادم به يكي از مسوولانِ صفحاتِ كتابِ هفته، تا به عنوانِ جوابيه درجش كنند؛ اما از كتابِ هفته‌اي كه اتفاقاً سردبيرش همين آقاي رمضان‌پور است، جواب رسيد كه "از بالا گفته‌اند نمي‌توانيم چنين چيزي را چاپ كنيم!"

فراموش نكنيد، كتابِ هفته نشريه‌اي است مدعي! مدعيِ هزار چيز... در كتابِ هفته مي‌توان همه چيز را نقد كرد، اما واي به روزي كه عبارتي به اسبِ وزارت‌شان يابو بگويد. كرور كرور جوابيه است كه چاپ كنند! آيا اين فرهنگ نيز از بالا تزريق شده است؟ كفايت نكرد؟ (الان كه دوباره متنِ زير را مي‌خواندم نگاهي پيش‌گويانه را در آن ديدم كه انگار صحبتي بود با پيروزِ قاسميِ مستعفي! پيش‌گويانه بود، رجما بالغيب بود، اما فالِ مشئوم نزده بودم. چرا كه آن‌چه پيروزِ قاسمي با خود از وزارت بيرون برد يعني روابطش، با ارزش‌تر بود از آن‌چه جا گذاشت، اعني پست و منصب و ميز و فاكس و تلفن و آب‌دارخانه و الخ!)

نجوايي بلند با پيروزِ عزيز!

پيروز قاسميِ عزيز. و نه سرپرستِ دفترِ مطالعاتِ ادبياتِ داستانيِ وزارتِ ارشاد و نه چيزهايي از اين دست... مخاطبِ نوشته‌ي من پيروزِ عزيز است؛ بخشي از تو كه مي‌ماند. مرا با وجهِ ناماناي تو كاري نيست. بگذريم كه خود نيز چندان دل در گروِ آن وجه نبسته‌اي كه عزيز بودنت نيز تبعِ همين خاصه است. اين گلايه را پيروزِ عزيز بخواند، و نه سرپرستِ دفترِ الخ!

در شماره‌ي 97 كتابِ هفته مصاحبه‌اي درج شده بود با جنابِ رضا نجفي تحتِ عنوانِ "آخرين حرف، ناگفته بماند". مصاحبه‌اي پيرامونِ ادبياتِ جنگ در ايران و جهان. (پنهاني بايد از شرمساريِ خود بنويسم كه از شش كتابي كه ايشان ترجمه نموده‌اند -چنان‌چه بر پيشاني مصاحبه آمده بود- هيچ كدام را نخوانده‌ام.) پيروزِ عزيز! تو به‌تر مي‌داني كه اين روزگار اختلافِ قرائات ناجور مد شده است. مثلِ جراحيِ بيني. نه قبحي دارد نه تاسفي؛ چسبش را هم چند ماهي بر نمي‌داريم تا اجرش ضايع نشود! پس مي‌فهمي كه قلم تيز نكرده‌ام تا پاسخي به مصاحبه‌ي اين جنابِ مترجم بدهم. حكماً در اين روزگار هر كسي با هر بضاعتي مجاز است كه راجع به صدر و ذيلِ عالم نظر بدهد!

نگاهي كه جنابِ رضا نجفي -در مصاحبه- به جنگ دارد، نگاهي است كه حتا قدمي از ساحتِ ظاهر فراتر نمي‌رود و تازه در همان ساحتِ ظاهر هم از جانبِ منطق عدول مي‌كند. من هم با ايشان موافقم كه اثري شايسته پيرامونِ جنگِ ما نگاشته نشده است(مگر پيرامونِ چيزهاي ديگر نوشته‌ايم؟)؛ اما نه با تقربِ ايشان. مي‌گويند (جنگِ دومِ جهاني پنجاه سالِ پيش تلفاتي برابر با جمعيتِ ايران به جا گذاشت) و حالا كه جنگِ ما در مقايسه‌ي كمي، رتبه‌اي پايين‌تر از جنگِ جهاني به دست آورده است پس طبيعي است كه تاثيرِ آن بر ادبيات كم‌تر باشد. نگاهي كه بر اصالتِ كميت مبتني است، نگاهي كه حتا در ساحتِ ظاهر نيز علمي (ساينتيفيك) نيست، بل كه علم‌زده (ساينتيستيك) است... اين مغالطه در منطق دقيقا معادلِ و برابرنهاد است با اين يكي: "در روز ميليون‌ها آدم در جهان ريقِ رحمت را سر مي‌كشند. از اين تعداد دستِ بالا دو نفرشان مي‌توانند مادربزرگِ يك شاعر باشند. پس شعرِ "تدفينِ مادربزرگ" سلمانِ هراتي در مقايسه با شعرِ "مرگِ انسان" اثرِ ديويد كومان، شعرِ خوبي از آب در نمي‌آيد‍!" مگر عالمِ هنر، جولان‌گاهِ كميت است؟ اگر اين گونه بود كه امروز چيني‌ها -هم‌چنان كه صاحبِ ارزان‌ترين توليد صنعتي در جهانند- با يك ميليارد جمعيت عرصه‌ي هنر را نيز قورت داده بودند!

پيروزِ عزيز! پوستم كلفت‌تر از اين شده است كه اين مغالطه و از اين دست مغالطات آزارم دهد. حتا ديگر بي‌تعصب‌تر از آن شده‌ام كه قلبم بگيرد از اين كه كسي صفحه‌اي پيرامونِ جنگِ ما صحبت كند و نامي از شهادت نبرد. حتاتر بايد شرمسارانه بنويسم كه عادت كرده‌ام به امثالِ اين جور نگاه‌هاي ظاهري... اما... چيزي كه مرا وا مي‌دارد تا براي تو بنويسم، عنواني است كه بر تاركِ مصاحبه نگاشته‌اند: عضوِ گروهِ داوريِ جشنواره دو سالانه كتابِ پايداري.

***

پيروزِ عزيز! تصور كن پس از حماسه‌ي دومِ خرداد، روي صفحه‌ي گرامافوني كلمه‌ي "دموكراسي" را ضبط مي‌كرديم و دست‌گاه را در خلوت‌ترين ميدانِ شهر روشن مي‌كرديم و از خوشِ حادثه صفحه خط بر مي‌داشت و الي زماننا هذا دور مي‌زد و لاينقطع كلمه‌ي "دموكراسي" را تكرار مي‌كرد. باور كن كه امروز بعد از پنج سال در هر جاي دنيا اگر بوديم، بايستي نمادي از آن صفحه را در شلوغ‌ترين ميدانِ شهر به عنوانِ مجسمه‌ي "دموكراسي" علم مي‌كرديم... مسوولان ما كه دستِ كم در عالمِ صوت ماننده‌ي آن صفحه‌ي گرامافون كاركرد داشته‌اند. پس ايشان را چه پيش آمده است كه امروز حتا به قاعده‌ي آن صفحه نيز در چشمِ ديگران ارج و قرب ندارند؟ مي‌داني، "دموكراسي" سابژكتيو است نه آبژكتيو. انفسي است ولو اين كه نمودهاي آفاقي داشته باشد. لايحه نيست كه به مجلس تقديمش كني و با راي چهار تا نماينده تصويبش كني و بعد هم بنشيني پاي سفره‌اش. مسوولان -حالا با وجهِ دومِ شخصيتيت كار دارم، همان سرپرستِ دفترِ الخ- به اندازه‌ي ادعاشان موظف‌اند... لم تقولون ما لا تفعلون؟

***

از ديدگاه من، كه نه قوه‌ي قضائيه‌ام، نه سازمان برنامه و بودجه، جنابِ رضا نجفي مجاز است هر عقيده‌‌اي پيرامون جنگ داشته باشد. اصلا كي به كيست، هر كس مجاز است به هر ديني بگرود، اما پيش‌نماز شدن شرط و شروطي دارد! براي داوري در صنفِ گسترده‌ي نويسندگانِ ادبياتِ پايداري، بايستي به مابه‌الاشتراكِ اعضاي اين صنف معتقد بود، اگر نه لااقل بايد بدونِ پيش‌داوري به داوري نشست... وزارتِ ارشاد كه نان‌گاورمنتال ارگانايزيشن! نيست كه بگويد هياتِ مديره چنين تصميم گرفته است! پيروزِ عزيز! با دموكراسي روش‌هاي نو بايد ساخت، نه ارزش‌هاي نو! با چه روشي، با چه سازوكارِ منصفانه‌اي چنين فرد، يا چنين افرادي را به داوري برگزيده‌ايد -يا به‌تر بگويم، برگزيده‌ايم؟

هم‌چنان دوستت دارم!
رضا اميرخاني

***

بعد التحرير: عالم، عالمِ رفيق‌بازي است. چه تضميني است كه اگر خدا نيز مثلِ مني را مي‌شناخت و شاخم مي‌داد -يعني دري به تخته‌اي مي‌خورد و ما نيز صاحب منصب مي‌شديم- رفيق‌بازي نمي‌كرديم؟ من هرگز اين خاصه‌ي تو را -كه اصلش مبتلابهِ هر آدمِ باصفايي است- منع نخواهم كرد. نقدِ من چنان‌كه ديدي به چيزِ ديگري است.

پيروز عزيز، امروز هر چه مي‌كشيم از سكوتي است كه امثالِ ما در دوره‌ي ارشادِ ميرسليم كرديم؛ سكوتي مثلا از سرِ مصلحت كه قطعاً اشتباه بود. نه امروز مصلحتي براي سكوت مي‌يابم ماننده‌ي ديروز و نه فردا طاقتي دارم براي كشيدنِ تاوانِ سكوتِ امروز.

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٢٦٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.