مي خواستم اين مطلب را فردا صبح بنويسم و حالا نصفه شبي از خواب پريده ام و اميدوارم اين را که نوشتم، بلکه آرام بگيرم. بلکه فيلم رهايم کند. شاهکار تازه دو استاد محبوبم، ديويد فينچر و اريک راث، در مقام کارگردان و فيلمنامه نويس، بي خوابم کرده و به وجدم آورده و در عين حال دارد مغزم را مي خورد. رابطه سينما و عنصر «زمان»، پيچيده و انکار ناپذير است و هر وقت هنرمندي بخواهد انرژي حاصل از ترکيب اين دو را آزاد کند، کاري که مثلاً سر جو لئونه در «روزي روزگاري در امريکا» کرد، تماشاگرش را داغان مي کند. چه رسد به اين فيلم آخر فينچر بزرگ، يعني «ماجراي شگفت انگيز بنجامين باتن»، که اصلاً به شکلي مستقيم و بي رو دربايستي کاوشي عميق در مفهوم «زمان» است. داستان آدمي که پير به دنيا مي آيد و در طول زمان جوان مي شود، در حالي که آدم هاي اطرافش، مثل ما، مسيري معمول به سمت پير شدن را طي مي کنند. اين طوري از درک معمولي که از مسير عمرمان داريم، آشنايي زدايي مي شود. برکت و خشونت گذشت زمان را با تمام وجود حس مي کنيم. در لحظه يي که مسير زندگي مرد با زن محبوبش در يک لحظه تلاقي مي کند. و با سرعتي بيش از حد معمول مي گذرد. چون عمرشان بر دو بردار متقابل، مطابق است و نه همچون شکل طبيعي اش، دو بردار موازي پس لحظه
با هم بودن زودتر پر مي زند. فيلم را مي بينيد و به احتمال مرگ همه عزيزان تان فکر مي کنيد... امسال براي هيچ فيلمي اينقدر دلم نخواسته يک نقد مفصل و طولاني بنويسم، که براي اين يکي. بعد همه اينها را ترکيب کنيد با اجراي درجه يک فيلمساز، تا حالم را بفهميد. «ماجراي شگفت انگيز بنجامين باتن» قطعاً تبديل به يک کلاسيک خواهد شد. شاهکاري که نه در موزه هاي فيلم و در کتاب هاي نقد و ستون هايي از اين قبيل که مي نويسم و مي خوانيد، که در دل مردم خواهد ماند. فيلمي که پسران به پدران نشان مي دهند و عاشقان به هم هديه مي کنند. فينچر و راث در اينجا، دو راوي بزرگ اند که بار ديگر مقام شامخ داستانگوهاي بزرگ تاريخ سينما را به تماشاگر تصوير زده اين سال ها يادآور مي شوند و اين البته آغاز زندگي ما با اين فيلم و نوشتن ما براي اين فيلم است. فقط کاش آن را در نسخه خوبش ببينيد و با زيرنويس درست و درمان هدرش ندهيد. «ماجراي شگفت انگيز بنجامين باتن» در کنار «وال - اي» و «شواليه تاريکي» و «در بروژ»، قطعاً در مجموعه بهترين فيلم هاي سال 2008 قرار مي گيرد.
... و حالا که در ابتداي سال مسيحي قرار گرفته ايم، حالا که تعدادي از مطرح ترين فيلم هاي سال گذشته را ديده ايم، بد نيست چند کلمه يي درباره شان بنويسم. شايد به دردتان خورد. درباره فيلم محبوبم «ماجراي شگفت انگيز بنجامين باتن» که حرف زديم، و حالا برويم سراغ بقيه.
«فراست / نيکسون»؛ درباره مجموعه مصاحبه هاي ديويد فراست، مجري تاک شوهاي تلويزيون با ريچارد نيکسون، پس از رسوايي واتر گيت. بيش از آنکه قرار به يک جور افشاگري بر اساس حقايق تاريخي باشد، يک ضرب شست تصويري پر از جزئيات است. حاصل کار ران هاوارد فيلمساز که خودش را به موضوع سپرده و جوهره سينمايي سوژه را در تمام ابعاد بيرون کشيده. هاوارد در اينجا يک سينماگر است که به يک موضوع تاريخي خيره شده، و نه يک مورخ يا يک افشاگر. طبعاً اما در مراحل بعدي فيلم از عهده اين قبيل مسووليت ها هم به خوبي بر مي آيد. لذت فيلمساز در کار با مديوم اش، به تماشاگر هم منتقل مي شود. ديويد فراست همان قدر از افشاي حقيقت اغنا مي شود و به وجد مي آيد که ران هاوارد از ساختن اين فيلم.
«وال - اي»؛ نکته اصلي اينجا است که به اين انيميشن کمپاني پيکسار، نبايد به عنوان يک کارتون نگاه کرد، چون از اساس يک فيلم سينمايي زنده کامل است. تصاوير فيلم از مرز نقاشي عبور مي کنند. هنرمندان و صنعتگران کمپاني پيکسار، در اين بهترين محصول شان، موفق مي شوند يک جهان خود بسنده خلق کنند. اين فرق مي کند با موش ها و ماهي ها و هيولاهاي انسان نماي کارتون هاي قبلي. حالا در اين جهان يک موجود تازه داريم به اسم وال - اي که در کنار آدم ها قرار مي گيرد و قرار است ما را به آرمان هاي اوليه انساني برگرداند. عروسک خود «وال - اي» را سفارش داده ام. باعث دلگرمي است. اين طوري حضور و وجود اين عنصر ظاهراً مجازي بيشتر باورمان مي شود. عشق مولد فيلم قابل توصيه است.
«شواليه تاريکي»؛ يک محصول استوديويي پر خرج بر اساس کميک بوک هاي بارها تعريف شده بتمن که اتفاقاً اصلاً قابل پيش بيني از آب در نيامده. ثابت مي کند که يک فيلم سينمايي با چنين ابعاد و سابقه و پيشينه يي هم مي تواند غافلگير کننده و حتي تجربي از آب درآيد. «جوکر» فيلم، شخصيت هاي منفي تاريخ سينما را وارد تعاريف و چارچوب هاي تازه يي مي کند و در عين حال تصوير درجه اولي مي سازد از آنچه تمدن امروز از آن هراس دارد. در عين حال کل فيلم به يک کارخانه عظيم و پيچيده توليد سرگرمي مي ماند که در آن دندانه هاي همه چرخ دنده ها براي رسيدن به هدف، درست و دقيق کار مي کنند.
«در بروژ»؛ لحن روزگار ما را دارد. ترکيبي از شکوه و فانتزي. حقيقت و دروغ. تراژدي و کمدي. همان دنيايي که فقط بايد نگاهش کرد. نبايد بهش دست زد. آنهايي که مي خواهند کمي معصوميت و اخلاق به آن اضافه کنند، تعادل مبهم و شکننده اش را به هم مي ريزند و داستان ما از اينجا شروع مي شود. شش ماه پيش در شماره هاي اول همين ستون نوشتم که قطعاً يکي از بهترين فيلم هاي سال خواهد بود و به نظرم هنوز همين طور است. تارانتينويي ترين فيلم سال. طنز اصيلي دارد. سهم مستقل هاست از اين فهرست.
---
درباره باقي فيلم ها اگر عمر و فرصتي بود، بعداً حرف مي زنيم. حالا عوض اش مي خواهم بخش هايي از يادداشتي را نقل کنم نوشته رضا امير خاني، نويسنده موفق معاصر، که داستان هايش را متاسفانه نخوانده ام، اما اين حرف هاي آقاي نويسنده، عالي است؛ «رمان نويس غامروزف رمان مي نويسد براي رئيسً اداره شخم آق قلا و جايزه هم تخمً باقلا مي گيرد، بعد مي گويد چرا به من نوبل نداده اند و چرا مردم کار مرا نمي خوانند و چرا سطح مطالعه پايين است و چرا. به اين مي گويند رمان نويسً مشرک، تو براي رئيسً اداره شخم و تخم نوشته يي، کارت را هم سلف فروشي کرده يي و مزدت را هم پيش پيش گرفته يي، ديگر شريک مي خواهي براي چه؟،
حالا به جاي رئيسً اداره شخم، هر نهاد مزاحم ادبيات ديگري را جا يگزين کن. دولتي و انقلابي و ضد انقلابي و... رمان نويس مي نويسد براي چهار تا منتقد. چهار تا منتقد هم 40 نقد برايش مي نويسند در 400 رسانه. ديگر از کسي طلبي ندارد که، مي نويسد براي محفل 50 نفره روشنفکري. تيراژ کتابش هم دست بالا مي شود 500 تا، يعني هر کدام از اعضا 10 کتاب را هم هديه مي دهند به رفقا. اين غايت قصواي نگاهش به به و چه چه همين 50 تا بوده است ديگر...
جريان غالب رمان نويسي در کشور ما همچه جرياني است؛ گلخانه يي و انکيباتوري و در حد مبتذلً کلمه، آماتوري. جوايز، دولتي و غير دولتي، انقلابي و ضد انقلابي، روي همچه جرياني سوار مي شود. مسوولان فرهنگي در همچه جرياني سياستگذاري مي کنند. و متاسفانه نويسندگان هم در چنبره مبتذلً همچه جرياني گرفتار مي شوند. به هم جايزه مي دهند و همديگر را نقد مي کنند و پشت سر هم صفحه مي گذارند، فرمولً نوشتن هم در چنين جرياني روشن است. آنچه روشن نيست، فرمول نوشتن براي مردم، براي زمان و براي ادبيات است.
رمان نويسي که براي مردم و زمان و ادبيات بنويسد، در اين سه شريکي نمي خواهد. نه گرفتار نگاه مسوولً اداره شخم است، نه پريشان نگاه رسانه بيگانه. فارغ از جريان گلخانه يي وضعً رمان و رمان خواني در ايران شبيه هست به بسياري جوامعً ديگر. هيچ رمان خوبي نيست که خوانده نشود و مردم آن را تشويق نکنند...»
در آستانه جشنواره فيلم فجر خواستم بگويم که اوضاع غالب سينماي ما هم بر همين منوال است. و آن فيلم هاي بزرگي که درباره شان صحبت کرديم، از همين بلاها
به دورند؛ «ماجراي شگفت انگيز بنجامين باتن»، «وال - اي»، «شواليه تاريکي» و
«در بروژ»، بنا به قول امير خاني (که البته اين را درباره ادبيات امروز ما گفته) فيلم هايي اند که «براي مردم، براي زمان و براي سينما» ساخته شده اند.
در همين رابطه :
ماخذ: روزنامهي اعتماد