اين متن را در مهر 87 آقاي زهير قدسي نوشتهاند و بعدتر به اين عنوان لااقل سه نوشته در نشريات و سايتهايي مثلِ راه، رجانيوز و ... منتشر شده است!
با توجه به اينكه مخاطب معزز و كتاب دوست جيم مدتها بود ؛ تقاضاي معرفي كتاب داشت و با توجه به اينكه فصل گرم تابستان موقعيت مناسبي است تا بازار كتابخواني هم داغ شود و با توجه تر به اينكه پدر و مادرهاي شما جيم دوستان تقاضاي فراوان داشتند كه شما را در اين ايام فراغت از كوچه و خيابان جمع كنيم و كلا براي اينكه كتاب چيز خوبي است. دبیر جیم صبح زود زنگ زد خانه مان و ما و اهل خانه را بيدار كرد كه چه نشسته ای كه بايد كتاب معرفي كني!!! ما هم خروس خوان با چشمان بسته نشستيم به معرفي كتاب ...
در ضمن اگر كتابي را براي معرفي به ما پيشنهاد دهيد متشكر مي شويم.
در وادي ادب و هنر هرگاه به بن بست مي رسيم؛ تصور مي كنيم كه ديگر راهي به سوي نوآوري و خلاقيت وجود ندارد، ولي افراد و آثاري ظهور مي كنند كه اين پندار ما را زايل مي كنند. به حقيقت قبل از كتاب «من او» مدتها بود كه منتظر چنين اثري بوديم و اين انتظار، مي رفت كه به ياس بدل شود. تا اين كه «من او»آمد و اميدي نو در دل دوستداران ادبيات كاشت! «من او»يي كه حتما خيلي از شما آن را خوانده ايد و يا لااقل تعريف آن را شنيده ايد. اين ستون تنگ را براي معرفي من او در نظر نگرفته ام كه به قول شاعر از دست و زبان كه برآيد كه از عهده وصفش به درآيد؟!! ولي اين را مي خواهم بگويم كه پس از خواندن«من او» تصور نمي كردم رماني با اين همه تازگي و نوآوري حتي به دست خود اميرخاني خلق شود (اگر آن را خوانده باشيد منظورم را مي فهميد) . پس از خواندن اين اثر بود كه مهر «باطل شد» را بر تصور خود ديدم! و دريافتم كه خلاقيت اميرخاني نمي خشكد. خواننده اي كه شما باشيد تاكنون حرصتان درآمده كه به جاي تعريف از اين نويسنده، كتابت را معرفي كن! و نويسنده اي كه مثلا من باشم به شما مي گويم كه تعريف و معرفي هر دو از يك ريشه يعني عَرَفَ (شناخت) مي آيد. و اين شناخت تا وقتي كتاب را نخوانيد حاصل نخواهد شد. شما هم عمرا حاضر شويد وقت شريفتان را از ديدن تبليغات تلويزيون بگيريد و براي خواندن كتاب بگذاريد. (سانسورچي محترم جيم به اينجا كه مي رسد به خاطر اهانت به مخاطب فرهيخته جيم بقيه جملات را خط مي زند و من با هزار زور و زحمت اجازه مي گيرم تا اينجا را نگه دارد!)
باور كنيد اين همه پرت و پلاگويي ،متاثر از فضاي جيم است كه پر است از: جفنگيات، جنگوليات، جلفيات و...(اين قسمت را هم سانسورچي محترم به علت ضيق وقت نديد وگرنه حذف مي كرد)
اگر «ارميا» را خوانده باشيد و «بيوتن» را هم بخوانيد؛ خواهيد فهميد كه بيوتن ادامه زندگي ارمياست ولي ادامه داستان وي نيست، يعني با داستان و فضاي جديدي رو به رو مي شويم زيرا داستان مربوط به سالها بعد مي شود زماني كه آرمان و ايده آل و حقيقت به سخره گرفته مي شود با اين اوصاف باز هم گريزهايي به گذشته ارميا مي شود كه اين باعث خواهد شد خود كنار «ارميا» را هم بخوانيد.
اگر ارمياي «ارميا» را تنها يافتيد؛ ارميای «بيوتن»به مراتب تنهاتر است. ارميايي كه نه تنها، تنهاست بلكه پرصداييِ اطراف مجال توجه به نداي دروني اش را از او گرفته است. در عصري كه : «كلُّ دَرهم عِندَهم صَنَم»كه هر درهم نزد ايشان بتي است. ارميا در جايي زندگي مي كند كه او را تنها نمي گذارند تا به تنهايي اش بگريد. جايي كه آسمان خراش ها نه فقط دل آسمان را خراشيده اند كه جايي براي ديدن آسمان هم نگذاشته اند.
نويسنده با ذهن تواناي خود بين كلمات و تصاوير پل هايي مي زند كه شايد به نوعي سينمايي محسوب شود از فِيد كردن تا ديزالو و...
در نهايت اين شما هستيد كه بايد اين كتاب زيبا را بخوانيد و ببينيد اين تعريف ها ره به جايي نبرده است!!!
در همين رابطه :
ماخذ: وبلاگ جاكتابي
ماخذ: سايت اي-بوك
|