درباره آثار رضا امیرخانی
رضا امیرخانی ازمعدود نویسندگانی است که برخلاف بسیاری از هم نسلانش دغدغه های مشترک بسیاری با حاکمیت دارد اما برعکس نویسندگان هم نسلش و بهر دلیلی جزو معدود منتقدان سیاست های اقتصادی و اجتماعی نظام است.اگرچه امیرخانی آرمان شهرش را در انقلاب هم نیافته اما همچنان بهترین بستر برای طرح اهداف و آرزوهایش، جمهوری اسلامی است.
داستانهایش واگویه هایی از سرخوردگی های یک نسل است. جنگی که پایان متفات با هدف ترسیم شده داشت، اقتصاد بیماری که هیچ یک از برنامه های اولین انقلاب را اجرا نکرد و آدمهای مغمومی که با حکومتی متفاوت مواجه شده اند، شاکله فضاهای داستانی اوست. و شاید محکمترین دلیل برای نویسنده شدن رضا امیرخانی همین تجربه ها و سرخوردگی هاست. تجربه های ملموسی که بیشتر متولدین دهه چهل آن را از نزدیک دیده و لمس کرده اند. هرچند امیرخانی متولد این دهه نیست اما خصلت های رفتاری و آرمانی این دهه را در خود دارد. برای افرادی شبیه امیرخانیِ نویسنده، نه انقلاب تمام شده و نه جنگ. اما همین انقلاب و جنگ او را از جریان غالب روشنفکری ادبیات جدا می کند. به عبارت دیگر رضا امیرخانی در بررسی رفتارشناسانه نسل داستان نویسی اخیر در زمره نویسندگان نسل اخیر قرار نمی گیرد. نویسنده جوان کاملا مستقل با نگاهی ائیدولوژک خود را از هم نسلانش متمایز کرده . و این همان چیزی است که در این مجال کوتاه به آن می پردازیم.
داستان نویسان جدا از بستر اجتماع نیستند و با نگاه دقیق تر می توان حرکت موازی و هم جهت هر دو قشر؛ خواص و عوام، را در رفتارهای گوناگون اجتماعی دید. جامعه ای که جنگ متعلق به اوست و انقلابشان، هنر توده همین اجتماع است و همین عوام بارها و بارها با حضور در پای صندوق ها نمایندگان خود را از بین خودشان انتخاب کرده اند، این حق را دارند که خود را مالک انقلاب و جنگ بدانند که جز این هم نیست. از سوی دیگر تعداد کل نویسندگانی که در جنگ حاضر بودند زیاد نیستند- با این پیش فرض که همه جنگ نویسان ما آن زمان هم نویسنده بودند-. نمی خواهم برای انقلاب و جنگ مالکی انتخاب کنم. اما اگر قرار باشد هنرمند هر اتفاق را به همان شکلی که عوام می بینند، ببینند چه باید نوشت و یا گفت. رضا امیرخانی در بسیاری از کتابهایش تصاویری تکراری ارائه می دهد که جذابیت تصویری خاصی ندارد. آنچه باعث شد که این جملات را بگویم شخصیت های داستانی کتاب های امیرخانی است. بیشتر قهرمانان داستان های امیرخانی افراد خاص، با دشمنان زیاد، طرد شده از جامعه و مستعد برای فرار هستند. اوج این قهرمان پروری هم در ارمیا دیده می شود. ارمیا گرایشاتی دارد که در نگاهی متافیزیکی می توان او را شیفته و مجذوب در ولایت دانست و در نگاهی اینجهانی او را عاشق پسری دانست. جنگ تمام می شود و او از دانشگاه مانده و از اجتماع رانده شده است. و الی آخر. برای امیرخانی جذابیت بصری و سوبژکتیو در درجه دوم اهمیت قرار دارد. و داستان برایش صرفا مدیومی است برای بیان آرا و نظراتش. نویسنده ای مبلغ و در عین حال مهجور. سوژه هایی که امیرخانی دست مایه داستان هایش قرار می دهد از جنگ شروع می شود و به انقلاب می رسد و در تمام این چرخش ها به نقد اجتماعی طبقه های مختلف می پردازد و داستان هایش وقتی تمام می شود که شخصیت های کاملا سیاه و سفید داستان در وضعیت متغیری از آغاز قرار گرفته اند. این خود نشانه بیان سمبلیک و هدفمند اوست. چراکه داستان هایش حرف ها و عقده های اوست. در این نگاه، او نمی خواهد چیز جدیدی را نشانمان بدهد و خبر از فاجعه ای بدهد که به گوشمان نرسیده بلکه همان اتفاق تکراری را در سونات های مختلف می شکافد و خود را در مرز روشنفکری و سنت رایج اجتماع قرار می دهد.
بحث این نیست که جنگ و انقلاب انحصاراً متعلق به توده مردم است و یا نویسندگان باید نگاه واژگونی به رویدادهای عظیم اجتماعی داشته باشند بلکه انتظار می رود که تاثیری که حادثه ای بزرگی جنگ و انقلاب دریچه ای جدید را برای مخاطب باز کند. امیرخانی هرچند تاثیری که از جنگ می پذیرد متفاوت از رزمنده و دنباله روان عام نیست اما تک خصلتی دارد که او را از هردو متمایز می کند. شجاعت و صراحت قلمش بی نظیر و مثال زدنی است. . یک رزمنده ساده می جنگد تا اهداف رهبر و مرادش را محقق کند اما یک هنرمند هدفی وسیع تر را نشانه می گیرد. او دوست دارد تجربه کند و ببیند و همه چیز را لمس کند تا وظیفه بزرگتری را انجام دهد. انتقال اهداف و بزرگنمایی یک حادثه به جامعه و افزایش سطح روشنفکری برعهده هنرمند است. اینکه امیرخانی توانسته به روشنگری هنری بال و پر ببخشد سوالی است که نه جوابی دارد و نه به نظر برای او محلی از اعراب. شجاعت او همه چیز را به سمتی پیش می برد که می خواهد. اینجاست که نباد یادمان برود که ما درباره نویسنده ای مبلغ صحبت می کنیم. مبلغ به معنای همگام با دولت.
هنرمندان زیادی به جنگ رفتند. رضا امیرخانی مسیری متفاوت از دیگران انتخاب کرده. حسین مرتضائیان آبکنار به هر دلیلی به جنبه ای از این جنگ پرداخت که در آن جوانی در جوانی دیگر مسخ می شود و فضای سیال دوستی را با مسخ نشان داد. مجید قیصری در باغ تلو و خیلی از داستان های دیگرش به موقعیت های خاص و حسرت های به جا مانده از جنگ می پردازد و جنگ را موقعیتی رقت انگیز و ویرانگر نشان می دهد. اما امیرخانی در " ازبه" ، " ارمیا" ، " ناصر ارمنی" نگاهی شگفت انگیز دارد. او جنگ را امتدادی عرفانی از انقلاب می داند. همه چیز ویران می شود اما در این ویرانی به کمال می رسد. کوتاه نمی آید و خلاصه اینکه از نگاه شخصیت های داستان های رضا امیرخانی آن کسی که قرار است به کمال برسد با تشتک زمزم هم به کمال می رسد. امیرخانی نقد تندی علیه مسائل جاری دارد که آن را با فلش بک به گذشته دراماتیک ایران بیان می کند. هشیاری او و سرانجام شجاعتش آنجا هویدا می شود که می توان این توجیه را داشت که تراژدی های داستانی او در دوران بحران اتفاق می افتد. و شاید به همین دلیل به او نقد وارد می شود که نویسنده یعنی چشم بصیر جامعه همگام با حاکمیت است. طرفندی که البته عده ای دیگر از نویسندگان این کشور بسیار خام و دم دستی از آن استفاده کرده اند و می کنند. در همین بین در داستان های امیرخانی نگاه عوام برایش درست نیست. رمانها و داستانهایش جایی برای عوام ندارد و عزلت سرانجام محتوم شخصیت هایش است. جایی که همه یک حرف می زنند، حرف مرتضا مشکات حرف نهایی و غایی امیرخانی است. اما چیزی که امیرخانی را مهجور می گذارد این است که رضا امیرخانی فراموش کرده که انقلاب و جنگی که از آن حرف می زند حرکتی جمعی و مردمی است و نگاه فردی و ایندیویژیوالیسم جایی در آن ندارد. اگر تمام نویسندگان امروز از جنگ می هراسند و با فاصله از آن داستان می نویسند، امیرخانی بی ترس خود را به متن ماجرا می زند و انتقادهای سنگینش را راهی جنگ و متغییرین وضع می کند. متغیرین که حالا جایی در حاکمیت ندارند.
در کل می توان گفت، کسانی یک نسل ادبی را تشکیل می دهند که به لحاظ فرمی و روایی تحت یک پارادایم فکری باشند و جریان ساز باشند اما او با نوشتن چندین کتاب نشان داد که نه به لحاظ فرمی دنباله رو کسی است و نه گوشش بدهکار حرف های جریان روشنفکری. امیرخانی در خروج از مسیر غالب نسل اخیر داستان نویسی آنقدر مصمم است که رسم الخط خود را هم متفاوت از دیگران انتخاب می کند. و دومین ویژگی بارز خود را به این صورت اعلام می دارد. اعتراض و عصیان.
سخن آخر اینکه امیرخانی و گروه نویسندگان دیگر حال حاضر در یک قیاس مع الفارق مرا یاد هالیوود و جریان مستقل سینمای آمریکا می اندازند. جریانی که خواه ناخواه به سمت تجاری شدن می رود. تلاشی امیرخانی هرچند موفقیت هایی در ایران کسب کرده اما ناکارآمدی خود را از محدود بودن فضا و رنگ داستان هایش در حوزه جهانی به همراه دارد. می توان گفت که به عنوان یک متفاوت نویس هنوز نتوانسته جریان فکری خاصی را در بین خوانندگان و نویسندگان القا کند. اما کتاب های حجیمش می تواند در سالهای آینده مردی با نگاهی موازی حاکمیت را نشان نسل های آینده بدهد. یادمان نرود که در بررسی مکتوبات امیرخانی نباید از نشت نشا و داستان سیستان گذشت. دو اثری که هیچ نشانی از انقلابی بودن، شجاعت و اعتراض در داستان نویسی اش را با خود ندارد.
در همين رابطه :
ماخذ: سيناپس
|