لينك مطالبي كه راجع به سرلوحهها در سايتها و وبلاگها نوشته شده است... در حال جمعآوري
========================================
20
نامعادله: سه ديدار با يك كتاب
http://namoadele.blogfa.com/post-12.aspx
سلام-آبان88
اول
كتاب سرلوحه ها... همونجايي كه رضا امير خاني داره راجع به نويسندگي درس ميده.
توي سياهه ي ۱۰۰ تاييش (اسم ۱۰۰ رمان برتري كه تا حالا خونده) اسم يك كتاب رو ديدم
"قلعه ي حيوانات" نويسنده جرج اورول. رضا امير خاني ميگه كه اين كتاب اولين كتابيه كه خوانده...
دوم
توي ماشين اميد نشسته بودم. چشمم افتاد به كتاب "قلعه ي حيوانات" كه روي صندلي عقب افتاده بود...
طرح جلدش هم خيلي جالب بود.البته مثل عكسي كه انداختم نبود. از اميد خواستم كه قرضش بده به من تا بخونمش.(نا گفته نمونه كه كتاب رو ۳۰ ساعته خوندم ولي هنوز به اميد پسش ندادم.)اگه نخوندينش تا حالا ، پيشنهاد ميكنيم كه بخونينش.(من و رضا امير خاني!!!!!) كتاب ، من رو خيلي به فكر فرو برد...
دانلود كتاب
سوم
چند روز پيش مطلع شدم كه انجمن اسلامي دانشگاه تهران به دانشجوهاي جديدالورود امسال يه پك داده كه كتاب "قلعه ي حيوانات" هو توش بوده....
========================================
19
حياط پشتي: و باز هم سرلوحهها
http://hayatposhti.blogfa.com/post-2.aspx
يكي از ما-آبان88
می دانی توی عالم آدمهای زیادی نیستند که آدم بتواند بگوید ، حرف که می زند انگار حرف دل مرا زده ، اما این امیرخانی عجیب حرف دل ما را می زند.
آن روزها که سرلوحه توی سایت لوح نوشته می شد ، همه ذوقم سر زدن به این سایت بود برای خواندن چندخطی که حالم را جا بیاورد.حالا هم که کتابش چاپ شده وهمه آن سرلوحه ها یکجا جمع شده لذت می برم از بازخوانی اینهمه نگاه تازه.
چند روز پیش به دوستی که اتفاقا هم دستی به قلم دارد وهم به قاعده ای حرف دل ما را می زند ، گفتم برو این کتاب سرلوحه را بخوان.
گفت : حرصم می گیرد که این امیرخانی با رابطه پشت هم کتاب چاپ می کند وبقیه بچه ها که از دست نوشته های گاه وبیگاه دارند لنگ جاپ یک جلد کتابشان مانده اند. (اللهم ارزقهم جمیعا).
اما حیف که دوست ما با آنهمه ادب دوستی وحس کنجکاوی ، درباره آدمی که می دانم حرفهای دل او را هم می زند بدون خواندن حتی یک سطر از نوشته هایش ، این طور حرف می زند.البته کاریش نمی شود کرد به قول خود امیرخانی که توی داستان سیستان گفته بود از وقتی انقلاب دانش پر شده دیگر اهالی روشن فکری خوش ندارند نگاهش کنند.نتیجه اش هم می شود سرایت بیماریشان به دوست عزیز ما که می دانم کتاب سرلوحه ها هدیه خوبی برایش می شود.
البته این کم لطفی ها از اهالی ادبیات سابقه تاریخی دارد . زمانی نادر ابراهیمی و دیگر روز حتما دیگرانی هم گرفتار این بی محبتی شده اند . اصلا شاید همین شده که امروز در ادبیات ما کمتر آب از آب تکان می خورد و دیگر زمانه ، زمانه قحطی ادیبان بزرگ شده است
========================================
18
اين شطحيات ماست: من كافرم
http://shathiye.blogfa.com/post-33.aspx
محمدرضا مهاجر-مرداد88
من به این اسلام آقازاده ی قشری رسما کافرم.*
***
رییس می گفت در اتوبوس چند پسر نوجوان نشسته بودند و یاد امام و شهدای حدادیان را زمزمه می کردند . ساعت که به حدود 1 رسید در اتوبان یکی شروع کرد به اذان گفتن . رفتم جلو بهش گفتم پسر جان همین یک خرده آب رویی که برای خدا مانده را نبر.
پسرجواب داده دین خدایی که شما حجتش باشی همان به تر که بی آب رو شود
جمله ای از رضا امیرخانی رضی الله عنه
========================================
17
تالار آيينه: امامت و رهبري
http://syousefi.blogfa.com/post-52.aspx
صفورا يوسفي-مرداد88
بخشي از حرفاي شهيد مطهري رو پررنگ كردم، ديدين؟ اولين فكري كه با خوندنِش به ذهنم رسيد اين بود كه "بيا! باز از سر تعصب، با كسي كه شبهه داره مثل متهم رفتار شد" ولي ياد يه چيزي افتادم. اينو از يه مقاله از رضا اميرخاني آوردم. حسن ختام خوبيه:) فقط توضيح ميخواد كه فتواي مذكور، فتواي امام خميني دربارهي سلمان رشديه.
"هرگز نميتوانم به خود بقبولانم كه به دروغ بنويسم اين قصه را بدونِ تعصب خواندهام و فقط آن را به لحاظِ داستاني سنجيدهام. ضمن اين كه به هيچ وجه از بيانِ اين جمله احساسِ افتخارآميزي و غرور آزادانديشانهاي ندارم. چه ظاهرِ زيبايي دارد اين جمله و چه باطنِ مجوفي. يعني چه كه بدونِ تعصب متني را خواندن؟ بدونِ داوري؟ اين كار را بلد نيستم. اين يعني اين كه تكهاي از خود را جدا كنم و بدونِ آن بخوانم و بدونِ آن بنويسم. ما با همهي خودمان ميخوانيم و مينويسيم...
... آنها اينسان گفتند كه امام خميني با شخصيتِ مذهبيِ خود و به عنوانِ يك مرجعِ ديني اين فتوا را داده است و نه به عنوانِ يك رهبر و مسوولِ حكومت. اين خطا از اين پندارِ نادرست ناشي شده است كه گمان ميكند، كليتها را ميتوان به اجزا تجزيه كرد. پس بلافاصله براي امام دو شخصيت قائل شدند، شخصيتي سياسي تحتِ عنوانِ رهبر، و شخصيتي ديني تحتِ عنوان مرجع. انگار كه اين دو شخصيت كاملا مستقل از هماند و كردارهاي اين يكي، دخلي به رفتارهاي ديگري ندارد. اين همان جزئينگري روشمندِ علمِ تجربيِ معاصر است كه بدبختانه به عرصهي تفكر در علومِ انساني نيز سرايت كرده است.
اين جنس جداسازي و تجزيه به عواملِ اول، از همان سنخِ بدونِ تعصب متني را خواندن است. سنخي كه نه ممكن است و نه مطلوب. ممكن نيست كسي بتواند بدونِ هيچ تعصب، پيشداوري، پيشفرض، متني را بخواند. ممكن نيست كسي با جزئي از خود، جايي را ببيند. آدمي با كليتِ خود مينگرد، ميخواند و... حتا نگاهِ ما به طبيعتِ اطراف، انتخابي است از كلِ طبيعت. نه يك نگاهِ صرفاً تصادفي. اين انتخاب برميگردد به همهي آنچه در خود اندوختهايم؛ دين، محيطِ تربيتي، آموزههاي دورانِ كودكي، تحصيل... تازه فرض كنيم كه چنين نگاهِ بدون پيشفرضي ممكن باشد، چه مطلوبيتي دارد اين نگاه؟ اين تنها كمك ميكند كه همه يكجور بنگرند. چه حسني در اين نگرش هست؟ نگرشِ گلهوار كه فرديتِ هيچكسي را در نظر نميگيرد. اين همان گرفتاريِ سهمگيني است كه امروز در تب و تابِ گفتوگوي ميانِ تمدنها، پديدهي جهاني شدن globaliziton و غيرِ آن داريم. مگر ميتوان از تمدني تنها خوبيهايش را جدا كرد؟ كليتِ يك تمدن هيچگاه قابلِ تجزيه به اجزاي كوچكتر نيست. گرفتنِ تكهاي از يك تمدن، لاجرم باعث اتصال به سايرِ پارههاي آن خواهد شد. در مثل دقيقا مانندهي آن است كه بگويي من با انگشتِ كوچكِ پاي فلاني رفاقت ميكنم. نميتواني انگشتِ پا را بگيري و او را نگيري، نميتواني انگشت پا را بگيري و در حريمِ او نروي. از همه مهمتر نميتواني انگشتِ پا را ببري و با آن انگشتِ بريده رفاقت كني. ديگر زمانهي شاعراني كه عاشقِ نقطهاي روي پيشانيِ دلبر ميشدند به سر آمده است..."
ياعلي.
توضيح: "..." ها توي حرفاي شهيد مطهري، يعني خلاصهشون كردم.
توضيح2: دقت كرديد كه نوشتههاي رضا اميرخاني نياز به ويرايش فني نداره؟ :) مخلص ِ همهي آدمهاي بافرهنگ هم هستيم
========================================
16
از پشت يك سوم: سرلوحهها
http://www.k1-online.com/archives/002621.php
كيوان-مرداد 88
خوندن چار تا كتاب و نشستن سر يه سری كلاس و سمينار و ديدن دورههای X و Y و البته مهمتر از همه، پُر شدن كولهبار زندگی از يه سری تجربيات خوب و بد، اين حُسن رو برام داشته كه از نگرش صفر و يك يا سياه و سفيد كمی فاصله بگيرم. توی دنيای تئوری و وقتی تو گرمای تابستون، كنار حوض آب و روی تخت لَم داديم و هندوونه میخوريم و تخمهای سياهش رو هم فوت میكنيم وسط باغچه، همهمون رنگ خاكستری رو هم قبول داريم ولی امان از وقتی كه خسته و گرسنه و گرمازده از راه رسيديم و قراره حرف و عملی رو به عدالت بزنيم و اجرا كنيم، اونجاست كه چنان سريع شمشير از نيام میكشيم و آب نداده سر میبريم كه بيا و تماشا كن!
مقدمهی بالا رو گفتم تا به اينجا برسم كه بگم نوشتهها و كتابهای رضا اميرخانی رو فارغ از ديد و نگرش سياسیش دوست دارم كه اصلاً هم نمیدونم چه نگرشی داره و پارامترهای ادبی و سياسی و اجتماعیش چی هست، كه قطعاً به من هم هيچ ارتباطی نداره. زياد ديدم و شنيدم كه بعضیها به راحتی در رابطه با آدمها نظر ميدن و قضاوت میكنند. اينكه مثلاً بيوتن اميرخانی، پارسال بدون طی پروسه قانونی و بنا به دستور وزير وقت ارشاد چاپ و توی نمايشگاه بينالمللی كتاب تهران توزيع شد رو شايد خيلی از ما شنيده باشيم كه اگر اين چنين بوده كار پسنديدهای نبوده ولی همين مورد هم نتونست مانع از اين بشه كه من بيوتنش رو نخونم و ازش لذت نبرم و در رابطهاش هم ننويسم و كتاب رو معرفی نكنم.
نوشتههای اميرخانی رو دوست دارم. تا الان چند تا از كتابهاش رو هم خوندم. با بيوتن بخاطر تجربهای كه خودم از سفر به آمريكا داشتم رفيق صميمی شدم و مجدداً به اون كشور سفر كردم كما اينكه انتقاداتی هم بهش دارم. هر چند رسمالخط اميرخانی و اصرار به نوشتن نوع خاصی از كلمات رو نه میپسندم و نه دوستش دارم ولی اين دليل نميشه كه نوشتههای خوبش رو نخونم. البته من اميرخانی رو از نزديك نديدم و نمیشناسم و تا الان هم هيچ برخوردی باهاش نداشتم ولی خب دوست دارم با ايشون آشنا بشم و در رابطه با يه سری مسايل، صحبت و از تجربياتش استفاده كنم كه اگه خود ايشون اينجا رو بخونه و يا دوستی واسطهی اين ديدار بشه، قطعاً ازش ممنون ميشم.
چند روزيهای كه دارم سرلوحهها يعنی آخرين كتاب چاپ شدهی اميرخانی رو میخونم. سرلوحهها مجموع 45 یادداشت پراکنده بين سالهای 81 تا 84 هست كه در اون موقع اميرخانی بعنوان سرمقاله توی سايت اينترنتی لوح و بعنوان سردبير مینوشت. هميشه اينجور نوشتهها به دلم خيلی بيشتر از بقيه نوشتههای مكتوب نشسته. نوشتههايی كه شايد نويسنده هيچ وقت با اين ذهنيت كه روزی چاپ خواهد شد نمینويسه و بعداً قضا ميذاره يه جای قدر و اين نوشتهها چاپ ميشه و سر از كتابفروشی درمياره! يكی از اين مقالهها با عنوان تعـدّد آقـا فوقالعاده زيبا، جسورانه و وصف حالِ امروز جامعه، نوشته شده. قسمتهايی از اون مطلب رو عيناً كپی پست میكنم.
××××××××××××
سالِ هشتاد بود به گمانم. يا هشتاد و يك. آنزمانها آقا كمتر به خواب مردم ميآمد. براي همين وقتي در جلسهي سياستگزاريِ... گفتند ميخواهيم راجع به هنرِ موعود حرف بزنيم، موعود را مقابلِ موجود گرفتم و عنانِ سخنراني را گرفتم و... كه يكهو جماعت نچ نچ كردند كه نه! بحث بر سرِ هنر است در زمانِ حكومتِ موعود... و منِ عوام پقي زدم زيرِ خنده كه كلي بخت يارمان است، اگر او كه ميآيد از دم تيغ نگذراندمان. اصلا از كجا معلوم كه در حكومتِ موعود من و تو باشيم و اگر باشيم از كجا معلوم كه طرفِ صالحان باشيم و اگر باشيم از كجا معلوم كه وظيفهمان فرهنگي باشد و اگر باشد از كجا معلوم كه سياستگزار... و آن زمان ديگر در آن جلسه راهمان ندادند، و اين براي من تا مدتي دستمايهي مزاح بود اما بسياري از آن حضرات بعدتر مناصب فرهنگي و هنري را اشغال كردند...
××××××××××××
آقايي كه برايش تابلو بزني وسطِ خيابانِ وليعصر (عج) كه "آقا خيلي مخلصيم" و بعد هم برايش نقشهي راه بكشي و پاريس و لندن را قرمز كني و مثلا ورشو و پراگ را زرد و توضيح بدهي كه طبقِ احاديث قرمزها دشمني ميكنند و زردها... حكما شبها هم به خواب مردمان ميآيد و از فلان كانديدا حمايت ميكند و بعدتر يحتمل در انتخابِ وزرا هم نظر ميدهد و از آنجايي كه مجلسِ را تاييد كرده است پس از طرحِ تثبيتِ قيمتِ بنزين هم دفاع ميكند و...
××××××××××××
يك جنسِ ديگر از امامِ زمانها هستند كه كارِ سياسي ميكنند. يعني وقتي حتا با عقلِ ناقص هم ميتوان فهميد كه مثلا رهبر چرا از اظهارِ نظرِ مستقيم خودداري ميكند، و ميشود فهميد كه اين عدمِ اظهارِ نظرِ مستقيم چهقدر براي حفظِ اعتقاداتِ مردم مفيد است، اين جنسِ امامِ زمان از فلان كانديدا حمايت ميكند و...
××××××××××××
و دانشجويانِ پزشكي كه در روزبه كارآموزي گذرانده باشند، خوب ميدانند كه در جامعهي مذهبيِ ما يك بخش از روزبه را متوهمانِ ارتباط با آقا اشغال كردهاند...
========================================
15
اين شطحيات ماست: كنكور
http://shathiye.blogfa.com/post-31.aspx
محمدرضا مهاجر-تير 88
و این سوالی است که از همه ی مسئولان ، نام زدهای انتخاباتی ، مدیران و دولت مردان هر از گاهی باید پرسید : "که اگر خمینی نبود ، شما چه کاره بودید"؟ نقل از امیرخانی رضی الله عنه
========================================
14
روزنامه جام جم: خردهريزههايي دربارهي سرلوحهها
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100908879931
رضا رسولي-خرداد 88
جام جم آنلاين: آخرين كتاب اميرخاني با نام «سرلوحهها» كه يادداشتهاي اين نويسنده در سايت لوح است، در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شد. اين كتاب را شايد بتوان مجموعهاي از آرا و نظرات اين نويسنده به حساب آورد كه در سالهاي 81 تا 84 با عنوان سرلوحه بر سايت لوح وابسته به حوزه هنري نقش بست.
اميرخاني كه اين روزها از علاقه خوانندگانش به هر نوشتهاي از او آگاه است، اقدام به چاپ يادداشتها كرده و در اين ميان نبايد از سرعت عمل دستاندركاران نشر «سپيده باوران» مشهد هم غافل بود. اين اثر اولين كار از اميرخاني است كه توسط يك ناشر شهرستاني به چاپ ميرسد.
يادداشتهاي زير (نوشتههاي رضا رسولي)، نگاهي گذرا دارد به كتاب سرلوحهها كه مخاطب را براي خواندن اين اثر آماده ميكند.
- اغلب سطور كتاب«سرلوحهها» به كنايه و با زبان طنز و حتي طنزتلخ است. طوري كه با خواندن آن، خواننده خوشحالي چون من، ريسه ميرود از خنده. اما بخشهايي از اين كتاب، عميق است، محكم است، ضربآهنگ دروني دارد و آدم را ياد چيزهايي مياندازد كه از خندهها و گريههاي روزمره، باارزشتر است. بخصوص آن بخشهايي كه به شاگرد و خادم گمنام و والي نامآور آن، يعني مرحوم حاج عبدالله والي اختصاص دارد، آنچنان حسي و دروني است و از دل برآمده است كه تا اشكي نگيرد، رها نميكند.
- اميرخاني، دانشآموخته دبيرستان تيزهوشان است. رشته دانشگاهياش نيز صنعتي است و خلاصه، ذهن رياضي هندسي دارد و از اين روست كه مطالبش، نوشتههايش، چه رمان باشد، چه سفرنامه و چه مقاله بلند و يادداشتهاي كوتاه، بلوكبندي شده است. چينش رياضيگونه در آن كاملا پيداست و صد البته لايهلايه بودن بسياري از جملات و مفاهيمي كه قصد دارد براي خواننده ترسيم و تبيين كند و متاسفانه فكر مخاطب كمحوصله هزاره سوم را نكرده است كه اغلب، دوست دارد ساده بخواند و روزنامهاي و نه اعداد را در قامت حروف بخواند و براي درك مطلب برخي از فصول و بندهاي متن، نياز به حل معادله چند مجهولي داشته باشد! به عبارت ديگر، او خيلي سعي كرده است زيبا بنويسد و احيانا همه فهم، اما پيچيدگي و چند لايگي زبان نوشتاري او، بر محتواي اثرش سايه انداخته است.
- رضا اميرخاني، فرزند جريان هنر و ادبيات انقلاب اسلامي است و همين نسبت فرزندي اوست كه نگاه انتقادياش را تقويت ميكند. خواه عرصه اين نگاه انتقادي، همراهي با رهبر انقلاب باشد و سفرنامه «داستان سيستان» خواه يك يادداشت آزاد باشد براي سايت لوح.
گاهي انتقادهاي او، آنقدر عميق و تخصصي ميشود كه گويي اداره نظارت و ارزشيابي عملكرد يك وزارتخانه، درخصوص عملكرد يكي از ادارات تابعه، گزارش تخصصي تهيه كرده است كه مثلا چرا فلان چيز، فلان جا نبوده يا آقاي بهمان، چنان كه بايد وظايف خود را انجام نداده است.
- تا آنجا كه ميدانم، اميرخاني هيچگاه مسووليت رسمي اداري، سازماني نداشته است كه مثلا رئيس اداره باشد يا مديركل و از اين قبيل مناصب، اما متعدد در آثارش ميبينيم كه يك نگاه مديريتي و حتي حكومتي دارد. آن هم از نوع حقوق عمومي كه يعني رابطه بين فرمانروايان و فرمانبرداران. اگر بخواهيم در عالم تمثيل و مقايسه وارد شويم، ميتوانيم به آثار كهن ادبيات فارسي مثل گلستان و بوستان سعدي نگاهي بيندازيم و تازه آن موقع است كه انبوهي از ديدگاهها و نگاه عميق آميخته با ارزيابي «حقوق عمومي» و ارتباط دولت و ملت را به چشم خواهيد ديد كه صد البته علاوه بر قدرت تعقل و انديشه والاي شيخ اجل، نميتوانيم همنشيني او را با بزرگان، حاكمان و صاحبمنصبان در رسيدن به اين نگاه انكار كنيم. درباره نويسنده سرلوحهها نيز بايد اذعان كنيم كه علاوه بر ذهن رياضي و هندسي و انديشه حكومتي خالق اثر همنشيني و مصاحبت او با بزرگان، در نوع نگاهش بيتاثير نبوده است.
- رسمالخط سرلوحهها متفاوت است. مثلا رسمالخط باقي آثار اين نويسنده اين تفاوت را كمتر در آثار ديگر نويسندگان معاصر، خاصه نويسندگان 10 ساله اخير ديدهايم؛ جز در معدود كارهايي كه در سالهاي اخير منتشر شده است. از جمله مجموعه خاطره داستانها و خاطره رمانهايي كه انتشارات «روايت فتح» منتشر كرده است.
رسمالخط اميرخاني شايد مبناي ادبي و منطق رسانهاي داشته باشد و حتما هدفي را نيز دنبال ميكند، اما معلوم نيست اين نوع رسمالخط نادر و كمياب و كم نمونه تا چه اندازه بتواند خوانش خواننده را تسهيل كند و او را راضي نگه دارد و احيانا باعث كمحوصلگي و خستگي او نشود. خوانندهاي كه در ديگر آثار نويسندگان، كمتر با چنين رسمالخطي مواجه است.
- سرلوحهها، كشكول نيست. اما جذابيت و غناي چندين كشكول را دارد؛ تنوع موضوعات، به روز بودن مفاهيم و توجه به مفاهيم و نيازهاي فكري اجتماعي ازجمله عوامل اين تنوع و جذابيت است.
- طرح جلد نهچندان جذاب و زمينه تيره و كدر آن و قيمت بالاي كتاب، قطعا امتيازي براي اين اثر به حساب نميآيد.
- نه در سرلوحهها كه در بيوتن و داستان سيستان نيز، ما با انبوهي از اطلاعات مواجهيم. ظاهرا كه نه حتما رضا اميرخاني هر جا كه ميرود خوب ميبيند، تند و تند يادداشت برميدارد و موقع نوشتن، حسابي تمركز ميكند و از حافظهاش كار ميكشد تا وقتي خوانندهاي اثرش را ميخواند، ريز به ريز و واو به واو و جزء به جزء، با جزييات موضوع آشنا شود.
اين انبوه بودن اطلاعات و دقيق و پرتعداد بودن آن، به اندازهاي خودنمايي ميكند كه حتي ممكن است خواننده بدبيني مثل مرا به اين فكر بيندازد كه نكند اميرخاني ميخواهد دانش و آگاهي خود را از موضوعات، اماكن و اشخاص، به رخ بكشد!
- اميرخاني حواسش جمع است. اين را نوشتههايش ميگويند و اين را وقتي به ما ميگويد كه حتي هنگام مطرح كردن تندترين انتقادها، از او ميبينيم، اما اين نويسنده حواسجمع نيز گاهي از سر با سرعت نوشتن يا هر دليل ديگر، از ذكر مفاهيم حرف و حديثدار غفلت ميكند كه از اين دست ميتوانيم به بند آخر صفحه 22 كتاب اشاره كنيم و اشاره اميرخاني به اين كه «فكر كرده عليآباد هم شهري است» را شاهد مثال بياوريم و بعيد ميدانم اين نويسنده نامآور، نداند اين تعبير نوعي استخفاف ارج و منزلت حضرت اميرالمومنين علي(ع) بر سر زبان انداختن مفهومي نامفهوم است.
- حرف آخر اين كه سرلوحهها، سرآغازي است براي خواندن و نوشتن در ساحتهاي جديد. از دل گفتن و نهراسيدن از ماندن در گل طاعنان و آغازي دوبارهاش براي طرح انتقادهاي منصفانه و عاقلانه.
رضا رسولي
========================================
13
از همه جا از همه چيز: لاري، حاجي مسگري...
http://www.mehdinews.com/post/682
مهدي خانعليزاده-خرداد 88
من هیچ وقت به خاتمی رای ندادهام که حالا احساس غبن کنم، اما به گمانِ من، او فقط یک راه پیشِ رو دارد. حالا که راهی به جز باخت وجود ندارد، دستِ کم اخلاقِ باختن داشته باشیم.
مغبون است، مغبون است، مغبون است... هرکس ((سرلوحه ها))ی رضا امیرخانی را نخواند.
========================================
12
يادداشتهاي يك حوزوي: اندر حكايت گنده باقاليها
http://zendegie1talabeh.blogfa.com/post-48.aspx
من بيصورتك-خرداد 88
وجه شما را به قسمتی از کتاب جدید فردی مشهور جلب میکنم:
این گرفتاری(جلسات ادبی و کلاسهای داستان نویسی ) را یکی از نویسندگان غیر انقلابی در ایران راه انداخت و امروز نه شاگردان او که شاگردان شاگردانش نیز همان ساختار مرشد و بچه مرشدی را بازتولید میکنند و مدام از بحران مخاطب مینالند!...
در ادامه افاضاتشان(!) فرموده اند:
مشکل روابط کهنه مرید ومرادی است، در جلسات. این جلسات نویسنده پرورش نمیدهند، بل مرید پرورش میدهند.... نویسنده واقعی به عنوان یک وظیفه صنفی همیشه به دنبال مخاطب است ، اما استاد جلسه به عوض مخاطب به دنبال مرید است.
این سخنان زننده درست بعد از فصلی از کتاب آمده که خواننده کلی با نویسنده حال کرده است و احتمالاً به گناه هم افتاده است. یعنی ضد حال بعد از حال. من نمدانم نویسنده چگونه به خود اجازه داده چنین بی احترامی را به بسیاری از کسانی که خودشان فکر میکنند دارند کار درستی میکنند روا دارد.
من کمی کمتر از هزار یک دلیل بر رد ادعای این آقا ( بی ثمری نشست های ادبی) دارم ولی اصلاً مورد بحثم این نیست. بحث در این است که چرا آقایی به خود اجازه میدهد چنین گستاخی به کسانی روا بدارد که خودم تا به حال با چند نفرشان سر و کار داشته ام و اخلاق فرو تنانه بیشترشان درس اخلاقی متحرک بوده .
بابا بندگان خدا را اگر بگویی بنویس مرید احتمالاً با میم دسته دار بنویسند و حالا شما این گونه سخن میرانید.
سخنان این کتاب آدم را یاد نامه اخیر سر مربی تیم ملی می اندازد:
...لذا به همين منظور به اين آقايان كوتوله و سياهكار (كليوم) كه حتي فاقد مدرك تحصيلي براي گروهبان قندلي شدن بوده، اما لقب ژنرال را يدك ميكشند اعلام ميدارم تا از گل دقيقهي 90 سايپا....
اين مطالب شامل همه گنده باقاليهايي كه به عنوان نوچه در كنار اين آدم كوتوله هستند نيز ميشود.
========================================
11
بنبست: وقتي سرلوحه خود سرلوحهاي ديگر داشت
http://bonebast.blogfa.com/post-168.aspx
حامد-ارديبهشت 88
توي نمايشگاه كتاب، به در و ديوار كاغذ «آ.سه»اي زده بودند و روش نوشته بودند: «تازهترين اثر رضا اميرخاني» و زيرش هم نشاني غرفهاي. اسم كتاب «سرلوحهها» بود. خريدمش تا سوالم را جواب بدهم كه مگر ميشود اميرخاني بيسروصدا بنويسد و منتشر كند؟
كتاب مقاله، مقاله است. نخواندهامش هنوز؛ اما در مقدمه نوشته كه مقالههاي اميرخاني است توي «نشريه الكترونيكي لوح».
چندتا از مقالههاش خوباند. يعني از قبل دنبالشان ميگشتم. ولي خيلي خوشم نيامد از كتاب. چرا؟ چون بوي تقليد ته دماغم را زد.
وقتي كسي كتابي مينويسد و شناسنامهاش را رنگي ميكند، قلم را جوري انتخاب ميكند كه با حالت عادي فرق داشته باشد (چيزي مثل "بدر" يا "دوات")، فهرستش را چپچين ميكند و آغاز هر فصلش هم يك طرح اسليمي مينشاند؛ مرا شديدا ياد كتابهاي آويني مياندازد و گمانم تيز ميشود كه "نكند ميخواسته چيزي شبيه كارهاي آويني بشود؟" يعني ميخواسته به اسطوره نزديك بشود؟
خوشم نيامد. هرچند انگار مقالههاي خواندني كم ندارد.
پ.ن: به خاطر اين مطلب دوباره سري به كتابهاي آويني زدم. نكته قشنگي يافتم. كتاب توسعه را كوروش علياني ويرايش كرده بود.
========================================
10
تا ابد مجرم: رابطهي پيچيدهي نويسنده و ناشر
http://vadiyejonoon.blogfa.com/post-152.aspx
ساقي-ارديبهشت 88
بالاخره توفیق زیارت نمایش گاه(بخوانید فروشگاه) رو یافتیم.اگه بخوام از دست آوردهام بنویسم یه تومار می شه پس بی خیال می شیم.اما اصلن نمی تونم بی تفاوت از کنار تکثرگرایی رد شم:
نیستان، قدیانی، علم، سوره، سپیده(نشری رو جا ننداختم؟) آخه پدر آمرزیده یه جا بند شو! مگه ما قرص رو رو خوردیم که از شرق بریم به غرب برای یه دونه کتاب؟! امیرخانی! با تو ام ها!! از همه بدتر همین نشر سپیده است که اسم و رسمی هم نداره و باید بگردی دنبالش.
اینها زمزمه های فحش آلود بنده بود قبل از یافتن سپیده. اما بعدش... گویا نشر سپیده اولین جایی هست که کتاب های امیرخانی رو معروف می کنه، یعنی همین منِ او فلان فلان شده! که کم کمش 20سال از عمر با عزتم کم کرد رو همینا توزیع کردن.یعنی فرق هست بین ناشر و پخش کننده! سپیده پخاش!(اسم فاعل از پخشیدن) بوده ولی طلفکی مظلوم واقع شده...نمی دونم چرا همیشه مجذوب ساده گی و گم نامی به ترین ها می شم.حالا هم عاشق سپیده شدم!!
========================================
9
طعم عسل: سرلوحهها
http://tameasal.blogfa.com/post-198.aspx
محمد آرمند-ارديبهشت 88
رضا امیرخانی؛ نمایشگاه کتاب تهران. 17 ارديبهشت 88
========================================
8
دستخط: تنهايي و چند سوال ديگر
http://www.r-soleimani.ir/post-73.aspx
روحالله سليماني-فروردين 88
گویا چندی است که امیرخانی کتاب جدیدی زیر چاپ برده. این بار در مشهد (دلیل ش را در سایت خودش ، که لینک ش این بغل هست ، نوشته). دوست داشتم بگیرم ش ، ولی می گویند چاپ ش تمام شده و نایاب است. در حالی که هنوز دو هفته هم از توزیع عمومی اش نگذشته. به راستی تا کنون از خود پرسیده اید که دلیل این همه محبوبیت امیرخانی چیست؟ نثر زیبایش ، زبان ناقد تند و تیزش ، خلاقیت فوق العاده اش در بازی با کلمات ، ...! یادم باشد در این باره هم چیزکی بنویسم. هر چه هست دل و ذهن مرا ناجور مجذوب نوشته های خودش کرده. ای کاش «سرلوحه ها» به ما هم برسد.
========================================
7
مفيد بدون: نكتهي جرداقيه
http://www.mofidbedoon.blogfa.com/post-3.aspx
علي بداغآبادي-فروردين 88
چند وقتيه كه شروع به خوندن كتابهاي ادبي (رمان و مانند آن )كرده ام .
آخرين موردي كه در حال مطالعه اش هستم "سرلوحه ها "ي رضا امير خاني است.
صفحه 66 اين كتاب گزارشي از ديدار با جرج جرداق مسيحي رو مطرح كرده كه بهتون
پيشنهاد خوندنشو مي كنم.
نكته اي برام جالب و تامل برانگيز بود كه از جانب يك مسيحي كتابهايي (نه يك كتاب )پيرامون شخصيت بزرگوار امام علي (ع)مانند : الامام علي- صوت العداله الانسانيه "امام علي (ع) صداي عدات انسانيت"، علي و حقوق بشر ،علي و انقلاب فرانسه ،علي و سقراط ،علي و عصر او ،علي و مليت عرب ،نوشته شده .اين در حاليه كه جناب (جرج جرداق)علي (ع) رو به عنوان امام قبول نداره .
اما . اما. اما ،خودش رو شيفته شخصيت انساني علي (ع) ميدونه.
========================================
6
هشام برهمت: سرلوحهها
http://barhemat.blogfa.com/post-85.aspx
برهمت-فروردين 88
اوایل سال گذشته شنیدم که ازامیر خانی رمان تازه ای چاپ شده ""بیوتن"" من از داستانهای امیرخانی خوشم میاد مثل خیلی های دیگه. اما نمی دونم چرا این بار رخصت روبرو شدن با "بیوتن" پیش نمی اومد . قضیه گذشت تا یک اپیدمی جدیدی پیدا شد به اسم "دا". از اون کتابای جنجالی که هرکسی یکی شو خریده بود و توی سایبر راجعش پز می داد . البته وقتی منم "دا" رو از نزدیک دیدم ! فهمیدم واقعا از اون کتاباییه که میشه حسابی باهاش پز داد . فقط حیف که ابعاد و حجم و اندازه های "دا" توی اینترنت خوب پیدا نیست.
خلاصه کلام اینکه سه ماه پیش گوشی رو برداشتم و از حضرت رب الکتاب عابس قدسی اعلی الله مقامه خواهش کردم یک نسخه "بیوتن" (دوست دارم "بیوتن" را Biuten تلفظ کنم نه Bivatan !) برام بفرسته به انضمام کتاب مستطاب "دا"که: "هرکس اورا یکی نسخه نبودی تا ابد سرشکسته بماندی ، لاجرم "
جناب عابس فرمودند که "دا" موجود است اما "بیوتن" در راه. من هم مجبور به صبر شدم و چند بار دیگر هم پیگیری کردم تا بلاخره دیروز تصمیم گرفتم خودم شخصا به کتاب آفتاب حضرت عابس تشریف ببرم و...
هر کسی که قصد کتاب آفتاب داشته باشه باید از پرترافیک ترین محله های این شهر رد بشه و خودشو برسونه به محله شهید خوراکیان (بخوانید پشت باغ نادری) . ازبین پیرمردهای انگشترفروش و جوونترهای همه چیز فروش و از مقابل قهوه خونه اموال مسروقه رد بشه تابرسه به گنجینه کتاب و طبقه پایینی ، حجره مولانا عابس قدسی.
از اقبال مساعد عابس خان در منزل تشریف داشتند و اخوی گرامی ایشون (یاسر نه، اون یکی) با خوشرویی و کلی کلمات قلمبه سلمبه که معلوم نبود مدحن یا ضم از بنده استقبال کردند ... قبلنتر از عابس شنیده بودم راجع به علاقه وافر این پسر به کتاب و کتابخوانی و البته کتاب فروشی اما شنیدن کی بود مانند دیدن.
بعد از کمی احوالپرسی با یک پز فرهنگی تقاضای یک جلد "بیوتن" و یک جلد هم "دا" کردم که کتاب فروش مهربون و کاملا فرهنگی قصه ما شروع کرد به تبلیغ کتاب "سرلوحه ها" ی رضا امیر خانی – از سر تقدیر و اتفاقی ناشر و مرکز پخشش هم همین کتاب آفتاب خودمونه- که آی چه نشسته ای که "سرلوحه ها" اینچنینه ، اینجوریه و اونجوریه و فلان جاش و سانسور کردن و این مطلبش حذف شده و هنوز یک ماه نشده به چاپ دوم رسیده و قس علی هذا . من که کلا تحت تاثیر تبلیغات قرارنمی گیرم خیلی تو این زمینه ها ادعام میشه و اصلا هم علاقه ای به خوندن مقاله اون هم از نوع تاریخ گذشتش ندارم چه برسه به مقاله های امیر خانی که کلی قلنبه سلنبه ادبی و املاییداره ، این بار یواش یواش پام سست شدو کم آوردم و گفتم: ها جهنم یکی هم به مابده.
این اتفاقات مال دیروز بود . امروز صبح بعد از نماز آخرین صفحه "سرلوحه ها" رو تموم کردم. سی چهل تا سرمقاله بیات (81 تا84) اما تاثیر گذار و جذاب . (خصوصا بخشهای امکنه و اجتماعیات) شما هم اگه گذرتون به یک کتاب فروشی از نوع فرهنگی ! افتاد قبل ازموندن تو رودروایسی تبلیغات و چرب زبونی فروشنده محترم خودتون یک "سرلوحه ها" بخرید و البته بخونید که:
هرکس را یکی سرلوحه نخواندی ، تا ابد سرشکسته بماندی لاجرم!
========================================
5
خبرگزاري قرآني: سرلوحههاي رضا اميرخاني ناياب شد
http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=386644
...-فروردين 88
گروه ادب: كتاب «سرلوحهها» نوشته رضا اميرخانی ـ دربرگيرنده مقالات دينی و اجتماعی اين نويسنده ـ يك هفته پس از چاپ ناياب شد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران «ايكنا»، كتاب سرلوحهها كه مجموعه جديدترين يادداشتهای «رضا اميرخانی» در فاصله سالهای 1381 تا 1384 است، در بازار كتاب تهران ناياب شد.
شركت پخش گسترش كه مسئوليت توزيع اين كتاب را در تهران به عهده دارد اين خبر را تنها يك هفته پس از انتشار اين كتاب اعلام كرد. «سرلوحهها» كه با شمارگان 3000 نسخه توسط نشر سپيدهباوران (وابسته به مؤسسه كتاب آفتاب) در مشهد و در 280 صفحه منتشر شده است، يادداشتهای نموداری از اوضاع جامعه در خلال سالهای 1381 تا 1384 از نگاه يك داستاننويس است.
========================================
4
اين شطحيات ماست: تقديم به استاد
http://www.shathiye.blogfa.com/post-19.aspx
محمدرضا مهاجر-آذر 87
به بهانه ي عزم چاپ سرلوحه هايش:
سال 85 بود كه ناصر ارمني را خواندم . يك شبه و با اشتياق تمام . نويسنده اش را نمي شناختم اما عاشق سبك نوشتنش شدم و از هر كسي پرس و جو كردم تا ببينم او را مي شناسد يا نه!روي زندگي ام وجهتش تاثيري گذاشت كه مديونش هستم .كم كم فهميدم كتاب هاي ديگري هم دارد و سرلوحه هايي در سايت لوح.
بر خودم لازم ديدم كه كتاب هايش را بخوانم و سرلوحه هايش را. كتاب هايش كه طول مي كشيد اما سرلوحه هايش سريع الوصول تر بود. سر لوحه ها را خواندم.
***
سال دوم ما كلاس زبان فارسي مان در همان كلاس ادبيات ادغام مي شد و مي ماند يك زنگ خالي . زنگ خالي دكتر صبوري شد مال ناصر ارمني و رضا امير خاني. مديونش شدم.
***
يك هفته قبل از كربلا رفتنم بود كه سر لوحه ها را تمام كردم . جالب تر از همه اش كه كاربردي ترين شان هم بود سرلوحه هاي مربوط به كربلايش بود.
رفتم كربلا و ديدم كه همه اش دارد براي من هم اتفاق مي افتد حتا بعضي خاطره هايش مثلا ماجراي عتبه بوسي يا كفتر باز حرم حضرت عباس او كه براي من در حرم اميرالمومنين رخ داد . اين شد كه مديونش شدم.
***
افتتاحيه ي امسال مدرسه بود . هنگِ هنگ بودم . نمي دانستم چه بخوانم كه هم تبريك اول مهر باشد و هم تسليت شهادت مولا و هم ...
سري زدم به سر لوحه ها . خاطرات امير خاني را با خاطرات خودم مخلوط كردم و چيزي در آوردم كه شكر خدا خوب هم در آمد.
اين بار هم مديونش شدم. خدا حفظش كند! همين!
========================================
3
للحق: اميرخاني و سرلوحهها چرا به مشهد كوچ كردند؟
http://yaddashthaiezehny.blogfa.com/post-21.aspx
بنده خدا-فروردين 88
به نام خدا. کتاب جدید رضا میر خانی با نام سر لوحه ها چاپ شد، اما در مشهد!!! چرا؟
خود امیر خانی می گه:« ممیزی ادبیات داستانی در تهران به وسیله یک باند محفلی اداره میشود که متأسفانه ضد روابط!شان بر ضوابط میچربد. بنابراین فعلاً تا اطلاع ثانوی برای انتشار کتابهایم مجبورم بر دل دشمن به هر حیله رهی بزنم! امیدوارم حالا که معاونت فرهنگی ارشاد مستقیماً به ضرابخانه بهار آزادی متصل شده است، چند سکهای هم در پایان کار نثار زحمتکشان ممیزی در ادبیات داستانی (با درج نام و رسم شکل) بکند تا فردا روز ترکمانی نعل وارونه نزند!»
این هم گلی دیگر از بوستان فرهنگِ ما...این کتاب 280 صفحه ای توسط انتشارات سپیده باوران مشهد (کتاب آفتاب) منتشر شده است که شامل 45 سرمقاله ای که وی در زمان سردبیری سایت لوح نوشته بود می شود. من هنوز کتاب را نخواندم. بعد بیشتر توضیح میدهم.
========================================
2
خبرآنلاين: مايليكهن، اميرخاني، جمعيت راهپويان...
http://www.khabaronline.ir/news-6207.aspx
شهرام شكيبا-فروردين 88
رضا امیرخانی (نویسنده) درباره این که چرا کتاب «سرلوحهها» را در مشهد منتشر کرده، گفته است: «تهران مجوز ندادند، از ارشاد مشهد گرفتم.»
لذا پیشنهاد میکنیم قالیباف کمک کند تا طی یک طرح جهادی، مشهد به عنوان پایتخت انتخاب شود، بلکه الباقی قضایا هم حل شود.
========================================
1
خبرآنلاين: تهران مجوز ندادند از مشهد گرفتم!
http://khabaronline.ir/news-6148.aspx
مهدي صيافي-فروردين 88
رهنگ > کتاب - آخرین اثر رضا امیرخانی در روزهای پایانی اسفند 87 چاپ شد و در نیمه دوم فروردین ماه 88 در کتابفروشیها توزیع شد.
سرلوحهها مجموعه یادداشتهای پراکنده وی طی سالهای 1381 تا 1384 است. این 45 یادداشت، سرمقالههای هفتگی سایت اینترنتی لوح در زمان سردبیری امیرخانی هستند که از میان 80 سرمقاله دیگر انتخاب شدهاند. رضا امیرخانی در پاسخ به پرسش خبر مبنی بر علت انتشار کتاب در مشهد، چنین گفت: «ممیزی ادبیات داستانی در تهران به وسیله یک باند محفلی اداره میشود که متأسفانه ضد روابط!شان بر ضوابط میچربد. بنابراین فعلاً تا اطلاع ثانوی برای انتشار کتابهایم مجبورم بر دل دشمن به هر حیله رهی بزنم! امیدوارم حالا که معاونت فرهنگی ارشاد مستقیماً به ضرابخانه بهار آزادی متصل شده است، چند سکهای هم در پایان کار نثار زحمتکشان ممیزی در ادبیات داستانی (با درج نام و رسم شکل) بکند تا فردا روز ترکمانی نعل وارونه نزند!» امیرخانی در مقدمه این کتاب 280 صفحهای که توسط انتشارات سپیده باوران مشهد (کتاب آفتاب) منتشر شده، آورده است: «این یادداشتها الزاماً نه ادبیاند نه فرهنگی؛ نه خط موضوعی واحدی دارند، نه وابستهاند به یک جریان خاص آییننامهای؛ شاید این پرت و پلاها نموداری باشند از اوضاع جامعه در آن سالها از نگاه یک داستاننویس.»
سایت لوح در سال 1381 توسط رضا امیرخانی به عنوان پایگاهی برای نویسندگان متعهد تأسیس شد و امیرخانی تا سال 1384 سردبیری آن را برعهده داشت. این روزها امیرخانی مشغول نوشتن کتاب جدیدی است که به گفته خودش رمان نیست و قصد ندارد تا زمانی که نگارش آن به پایان نرسیده حرفی از آن بزند...
|