خاطرات كارشناس توانا جناب سيدحسين طباطبايي:
پل ادبي تهران-ايروان (بخش 1)
|
گزارشي از سومین پل ادبی ایران و ارمنستان (بخش اول)
همدلی از همزبانی خوش تر است
ايراس: دو سال و چهار ماه پس از برگزاری موفق دومین پل ادبی ایران ارمنستان که به همت دانشگاه اصفهان، مرکز گسترش زبان و ادبیات فارسی سازمان فرهنگ و ارتباطات و رایزنی فرهنگی کشورمان در ارمنستان برگزار شد، پس از طی مقدمات لازم و این بار با مساعدت برادرانه و همراهی مشفقانه رایزن کاردان و ادب دوست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در ارمنستان یکی از معتبر ترین هیئت های ادبی سفر کرده از ایران به ارمنستان شکل می گیرد تا سومین همایش پل ادبی را به ماندگارترین، موثرترین و پرمحتواترین پل دوستی دو کشور مبدل کند. در گزینش افراد اعزامی در قالب هیئت ایرانی، با معاضدت و وسعت نظر مثال زدنی محمد رضا شکیبا که چیدمان هیئت را به من سپرده است سعی دارم تا نهایت ملاحظات کارشناسی را در انتخاب افراد به عمل آورم و هیچ عامل و معیاری را بر وجه ادبی هیئت از سویی و شناخته شده بودن و اعتبار اعضای آن در نزد ادب دوستان و جامعه ی فرهنگی ارمنی از سوی دیگر ترجیح ندهم. میدانم که برخی دوستان ارمنی ایرانی از من رنجیده خاطر خواهند شد و همینگونه هم میشود ولی نگاهم به لطف حق بر اثر بخشی کاری است که قصد انجام آن را دارم و اکنون که خاطرات سومین دوره پل ادبی ایران ارمنستان قلمی میشود حق را بر توفیق حاصل آمده سپاسگزار و ستایش گرم.
برای حضور در سومین برنامه پل ادبی ایران ارمنستان که این بار در ارمنستان برگزار میشود رضا امیرخانی را به عنوان نمونه ی اعلای نویسنده ای از نسل انقلاب که در کارش بسیار موفق بوده، یکی از پرفروش ترین رمان نویسان معاصر کشورمان است و به دلیل ترجمه چند داستان کوتاهش در نزد ارامنه شناخته شده است، محمد رضا یوسفی را به سبب راهیابی شکوهمندش به کتاب های درسی ارمنستان و استقبال گسترده جامعه ادبی این کشور از آثارش، عباس جهانگیریان را به دلیل هامون و دریای ترجمه شده اش به ارمنی و حضور موثرش در کمیته فرهنگی انجمن دوستی ایران و ارمنستان، محمدرضا عبدالملکیان را که شاعر محبوب ارمنیان آشنا با ادبیات ترجمه شده ایرانی است و آزاد ماتیان را به سبب شاهکارهایی که در ترجمه ادبیات پارسی و ارمنی آفریده است انتخاب کردم و افزون بر این بزرگواران چیستا یثربی را به عنوان نمادی از زنان فعال در عرصه ادب و فرهنگ کشورم که به خوبی در نزد ارمنیان شناخته شده است برگزیده بودم که این آخری با کمال تاسف به سبب مشکلات شخصی از همراهی هیئت جا ماند.
دوشنبه 19 سفندماه 87
با عباس جهانگیریان و محمدرضا یوسفی بین شهرک اکباتان و آپادانا قرار گذاشته ایم تا به آنجا بروم و همراه با هم عازم فرودگاه بین المللی امام خمینی شویم. زودتر از زمان مقرر به وعده گاه می رسم و ساعتی بعد در فرودگاه امام به آزاد ماتیان که پیش از همه به فرودگاه رسیده است می پیوندیم. این اولین آشنایی ماتیان با نویسندگان ایرانی است که می دانم برای هر دو طرف – هم ماتیان و هم محمد رضا و عباس – جالب و به یاد ماندنی خواهد بود. محمدرضا یوسفی از آن دست نویسندگانی است که هرچند به نویسنده ی کودک و نوجوان اشتهار حتی جهانی دارد ولی در طول سفر و همراهی یک هفته ای مان جنبه های بدیعی از شخصیت جامع خود را به نمایش گذاشت که به فراخور از آن یاد خواهم کرد و خواننده را با ابعاد گوناگون شخصیت وی آشنا می سازم. عباس جهانگیریان با نجابت معصومانه و علاقه ی بی شائبه اش به مقوله ی فرهنگ در معنای عام آن، همواره برایم در هاله ای از احترام بوده و هست. صمیمیت کودکانه ی عباس چشمگیرترین ویژگی شخصیتی این نویسنده ی مهربان و دوست داشتنی داستان ها و نمایش نامه های خواندنی ادبیات معاصر کشورمان است. از آزاد ماتیان پیش از این گفته و نوشته ام. شخصیتی که در سلوک و رفتار هم حامل ارزش های معنوی دو ملت کهنسال ایرانی و ارمنی است و بر این توصیف کوتاه و گویایم از وی، همسفران ایرانی سومین پل ادبی ایران و ارمنستان گواهی خواهند داد.
دقایقی با دوستان اختلاط می کنیم. زودتر از آنچه انتظار می رفت باب بحث و گفتگو بین چهره های ادبی و فرهنگی کشورم در می گیرد و در همین اثنا رضا میرخانی سر می رسد. محاسنش را از آخرین باری که دیده بودمش کوتاه تر کرده است و جوان تر و پرشور تر از قبل به نظر می رسد. جوانی و پرشوری ای که آشکارترین نمونه اش را آنگاه که در تله اسکی منطقه زیبای زاخکادزور که چوب اسکی ای کرایه کرد و در بازگشت از ارتفاعاتی که با تله کابین بر آن صعود کرده بودیم با مهارت و تحرکی تمام هنر و توان خود در ورزش اسکی را به نمایش گذاشت، به عیان دیدیم. رضا بی اغراق یکی از برجسته ترین استعداد های میهن عزیز ما در عرصه ی ادبیات داستانی است. جوینده ای خستگی ناپذیر که از هر صحنه و لحظه ی سفر توشه ای بر می گیرد و ترکیبی موزون از نویسنده ای متعهد، آگاه و معتدل است. متعهد به میهن، عقیده و آرمان، آگاه از آنچه در جهان پیرامون خود می گذرد و معتدل در تعامل با آنان که جز او می اندیشند و سلیقه ای غیر از او دارند.امیرخانی هر سه این جنبه از شخصیتش را به کرات در طول یک هفته همراهی مان به نمایش گذارد.
استاد محمدرضا عبدالملکیان دیرتر از همه به جمع مان می پیوندد. شاعری شیرین گفتار و خوش مشرب که بی گمان جمع ما بی حضور وی چیزی کم می داشت. یار غار و همصحبت دیرین قیصر قبیله شاعران که نقل خاطراتش از او برای همه ی جمع ما بدیع بود و تاثیر گذار. علاوه بر تمامی ویژگی های ممتاز این شاعر بلند مرتبه ی معاصر، طنازی خاص عبدالملکیان و آمیختگی غریب کنایات طنز آمیز وی با سخنان جدی اش مهم ترین ویژگی این ادیب عزیز و دوست داشتنی کشورمان است. ویژگی ای که آزاد ماتیان کمی دیر به آن وقوف یافت و از این رو در مواقعی هاج و واج به نظریه پردازی های غریب استاد می نگریست و بعضا در تصحیح آن اقامه دلیل می کرد !! از این نمونه ها در ادامه خواهم گفت. انتظار به سر می رسد و با پرواز ساعت 7:40 هواپیمایی کاسپین تهران را به قصد ایروان ترک می کنیم. پرواز یک ساعت و ده دقیقه به طول می انجامد و سیمای جدید فرودگاه زوارتنوس ایروان خبر از تغییرات عمده ای می دهد که در دوسال و هشت ماهی که از آخرین دیدارم از ایروان گذشته است در این شهر رخ داده است. ترمینال جدید فرودگاه که توسط آرژانتینی ها ساخته شده است در اندازه های امروزین جهانی است و تفاوتی بسیار با ترمینال سابق فرودگاه دارد که بیش تر به پایانه های مسافری شهرهای کوچک می مانست.
شکیبا رایزن فرهنگی سفارت ج ا ایران در ارمنستان و معافی مدنی کارشناس رایزنی با اتومبیل های شخصی خود به استقبال هیئت ایرانی آمده اند و این در عرف مناسبات خارج از کشور یعنی نهایت احترام و ارج نهادن به میهمانان. شکیبا با همان فروتنی ای که انگار با تار و پود وجودش آمیخته است به گرمی از جمع نویسندگان و ادیبان کشورمان استقبال می کند و خود به نشانه ی ادب و تواضع – البته بیش از حد لازم – ساک یکی از مهمانان را تا اتومبیل خود حمل می کند. از کانون نویسندگان ارمنستان و آئوکس به عنوان دیگر میزبانان هیئت نماینده ای نیست و شکیبا در پاسخ پرسش من از چرایی این امر، درگذشت یکی از بستگان آنانیان و مشغله زیاد وی را دلیل این امر می داند.
محل استقرار هتل اربونی در قلب شهر ایروان و چسبیده به میدان جمهوری پایتخت است. هتلی که تازه بازسازی شده و تفاوت زیادی با آنچه در آخرین بار دیده بودم کرده است. مراحل استقرار در هتل انجام می پذیرد. برای هر میهمان اطاقی جداگانه در نظر گرفته اند که به مذاق جمع خوش می آید و مهمان نوازی کانون را در بدو ورود به رخ می کشد. لختی استراحت و شستن غبار سفر از سر و روی و قرار با دوستان علاقمند برای قدم زدن در میدان و خیابان های اطراف گذاشته میشود. به جز ماتیان که ایروان برای او چندان تازگی ندارد همه دوستان سر قرار حاضر میشوند و قدم زنان میدان جمهوری را پشت سر گذاشته، خیابان آبوویان را تا سایات نوا تفرج کنان و گرم در بحث و سخن طی می کنیم. تفرجی به یاد ماندنی که گاهی با پرسش های دوستان و پاسخ های در حد وسع و آگاهی من همراه میشد. کودک فروشنده ای که آن هنگام از شب نقاشی های خود را می فروخت و مورد توجه یوسفی و عبدالملکیان قرار گرفت شاید بعدها وقتی نقاشی های خود را بر پشت جلد یکی از آثار شاعر نام آور یا نویسنده ی شهیر ایرانی ببیند تازه دریابد که در آن شب بهاری سال 2009 میلادی با چه کسانی از سر اتفاق و تصادف هم سخن شده است. جالب این که این کودک معصوم ارمنی دو اثر خود را در قبال پول ایرانی فروخت و استاد عبدالملکیان تاکید داشت که این اسکناس ها را برای یادگاری نگهدار !
آرامش شهر، زیبایی شبانه خیابان آبوویان و خیابان جدیدالاحداث هیوسیسیان که جلوه و نمایی خاص به این بخش از شهر بخشیده است جاذبه های این ساعت از شب ایروان اند. ناخودآگاه با هجوم خاطرات گذشته مواجه میشوم. ترکیبی از خاطرات خوش و ناخوشی که از روزهای بودنم در این شهر در انبان ذهن اندوخته بودم. مصاحبت جمع فرهیخته و اهل قلم و کتاب همواره برایم لذت بخش و به یاد ماندنی بوده است و این بار در مصاحبت نمایندگان برجسته ادب و فرهنگ کشورم، از فرهنگ ملت همسایه و دوستی سخن می گویم که قرابت های بسیاری با ما دارند. کتیبه های سر در برخی خانه ها که نشان از زیست مشاهیر ارمنی در این منازل دارند توجه دوستان را بر می انگیزد و ارج و احترام ارمنیان به مشاهیرشان را یاد آور است. ارمنستان در همین بدو ورود برای دوستان زیبا و دوست داشتنی به نظر می رسد و حس تقریبا همه گیر عدم غرابت که همه به آن معترفند. ساعت 30 دقیقه بامداد به هتل باز می گردیم. به پیشنهاد عباس بساط چای در اطاق من برپا میشود و عبدالملکیان و یوسفی هم می آیند و تا پاسی از شب محفل شعرخوانی استاد است و صفا و نشئه ی غوطه ور شدن در بحر بی کران ادب و هنر سرزمین بزرگ و دوست داشتنی ام ایران...
سه شنبه 20 اسفند 87
صبحانه را در هتل می خوریم. سلف سرویس متوسطی است با یکی که ناخودآگاه احساس می کنی بر رفتار و کردارت نظارت دارد و انگار او را آنجا گماشته اند تا از حد معینی بیشتر نخوری ! راس ساعت مقرر از رایزنی و سفارت می آیند تا به موعد مصاحبه مطبوعاتی که در سالن گرد کانون نویسندگان ارمنستان برپا خواهد شد برسیم. ساعت 11 صبح به کانون می رسیم. شهر کمیشلوغ تر از قبل به نظر می رسد با جلوه هایی از نوسازی و عمران که جای جای مشهود است. در بدو ورود شکیبا در حال مصاحبه با یکی از خبرنگاران است و همکاران رایزنی در تب و تاب مدیریت بایسته ی کار. هاسمیک موسصیان با نظم و دیسیپلین همیشگی خود و ادب و متانتی که بیش از هر چیز در او جلوه گر است به ابراز محبت می پردازد.هاسمیک بی تردید سرمایه ای بی بدیل برای رایزنی فرهنگی ایران در ارمنستان است. در آن سو سوسانا نرسسیان با وسواس و دقت همیشگی خود به تنظیم تشریفات کار مشغول است و طبق معمول بهترین چیدمان پذیرایی حاصل هنری است که از سرانگشتان او همواره می چکد. هنوز هم آن خنده های بی شائبه و صمیمانه اش را دارد.
چیزی از 11 صبح نگذشته است که برنامه مصاحبه مطبوعاتی شروع میشود. آنانیان به رسم معمول عنان سخن را در دست می گیرد. از مناسبات دیرین فرهنگی و ادبی ایران و ارمنستان می گوید، یادی از برنامه های پیشین پل ادبی می کند و آشکارا از حضور جمعی از برجستگان ادب و فرهنگ ایرانی در ارمنستان خرسند است. رایزنی هم سلیقه به خرج داده است و بروشوری حاوی زندگینامه ی مختصر مهمانان ایرانی تهیه و توزیع نموده است. پس از آنانیان شکیبا به ایراد سخن می پردازد. با حجب و متانت همیشگی اش و عمده سخنش به معرفی نویسندگان و ادیبان ایرانی حاضر در پل سوم اختصاص دارد. افتتاحیه راس ساعت 11:30 برگزار خواهد شد و از این رو باید به سرعت دامن سخن در مصاحبه مطبوعاتی را درچید و اینگونه هم میشود. سالن بزرگ کانون محل برگزاری مراسم رسمی افتتاحیه است. سید علی سقائیان سفیر متین و فرهنگدوست کشورمان در ارمنستان، مقاماتی از وزارت فرهنگ، موسسه آئوکس، سفیر لبنان در ارمنستان و شماری از شخصیت های ادبی و دانشگاهی در مراسم حضور دارند. ورژ پارسادانیان مجری برنامه است. او آنانیان، سقائیان، شکیبا، اگیپیان و وارطانیان نماینده ی وزارت فرهنگ را به ایراد سخن دعوت می کند و هرکدام به جنبه ای از تعاملات ادبی و فرهنگی دو کشور و ملت اشاره دارند. از شب پیش یوسفی متن زیبا و ادبی ای تهیه کرده است تا در افتتاحیه بخواند. در باره مضمون و محتوای آن هم فروتنانه از من مشورت خواست. یادداشتی را به پارسادانیان می رسانم با مضمون دعوت از یوسفی برای خوانش متن اش که پارسادانیان خواهش مرا اجابت می کند و یوسفی قطعه ادبی زیبای خود را با عنوان " من شما را میشناسم " قرائت می کند که سخت به دل حضار می نشیند و چند تن در پایان برنامه متقاضی ترجمه ی آن به ارمنی میشوند تا در گراگان ترت به چاپ برسد. حسن ختام برنامه هم شعرخوانی شاگردان پارسادانیان در دانشگاه آچاریان است که زیباست و به ویژه برای دوستان همراه و همسفر ایرانی ام جالب توجه و حتی شوق آور به نظر می رسد.
پس از پذیرایی که با تجدید دیدارها و خاطرات گذشته و تعامل رودر روی خبرنگاران، ادیبان و علاقمندان فرهنگ و ادب فارسی با نویسندگان و شاعران ایرانی همراه است و بیش از حد معمول نیز به طول می انجامد برای صرف ناهار عازم منزل شکیبا رایزن فرهنگی کشورمان در ارمنستان میشویم. عصر اولین جلسه ی رسمی تعامل ادبی ایران و ارمنستان با عنوان" نقش ادبیات بعنوان عنصر مهم در شناخت متقابل ملت ها " در سالن گرد کانون نویسندگان برپاست. آنانیان جلسه را آغاز می کند و پس از سپردن اداره ی آن به هوانس گریگوریان شاعر خوش ذوق ارمنی و سردبیر مجله مهر سالن را ترک می کند. اشتغالات او این روزها به سبب طرح چند بحث مهم در باره نویسندگان و تشکل های ادبی و هنری در پارلمان ارمنستان زیاد است و بعدها از این بابت عذرخواهی صمیمانه ای نیز می کند.
ادیبان ارمنی سخنانی به زبان می آورند. کارینه خودیکیان معاون سابق وزیر فرهنگ که نمایشنامه نویسی چیره دست و خوش ذوق است با اظهار شادمانی از این که با نویسندگان و ادیبانی روبروست که پیش از این آن ها را تنها از طریق آثار و نوشته هایشان میشناخته است، به ادبیات نمایشی ارمنی و ایرانی و لزوم ارتباطات گسترده تر نویسندگان این گونه ی ادبی می پردازد. سخنانی که با همراهی عباس جهانگیریان دنبال میشود و وی حق شناسانه از آندرانیک خچومیان یاد می کند که حق بزرگی بر گردن معرفی ادبیات نمایشی ارمنی به جامعه ی ایرانی دارد. دکلمه چند شعر ترجمه شده ی عبدالملکیان توسط خانمی که با احساس تمام این اشعار را در حالی که کتاب در دست جلو میز گرد سالن قدم می زند قرائت می کند فضایی دیگر به مجلس می بخشد. شاید یکی از شیرین ترین لحظات هر خالق اثر ادبی این باشد که خود شاهد خوانش ترجمه اثرش توسط فردی از کشوری دیگر و آن هم در جمع ادیبان آن کشور باشد و عبدالملکیان در آن لحظات بی گمان در اوج این احساس لذت و شادمانی بود. از هر دری سخنی به میان می آید و همه حول نقش ادبیات در اعتلای جوامع انسانی، دیدگاه های خود را با همتایان آن سوی ارس خویش در میان می گذارند. یوسفی، عبدالملکیان و امیرخانی نیز دیدگاه های خود را پیرامون ادبیات کودک، شعر جوان و رسالت نویسنده ی ارمنی و ایرانی در پاسداشت ارزش های قومی و ملی خود ارائه می نمایند. شکیبا در انتهای جلسه جمع بندی کوتاه و گویایی از مباحث دارد و پایان رسمی جلسه را اعلام می کند. علاوه بر طرح مباحث نظری و ادبی، بنیان همکاری های اجرایی و عملی نیز در خلال جلسه اول پل ادبی نهاده میشود که اهمیتی کمتر از مباحث رسمی و ادبی ندارد. معرفی دفتر شعر جوان توسط استاد عبدالملکیان و اعلام آمادگی برای ترجمه متقابل آثار شاعران جوان دو کشور و قرار همکاری سازنده انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ایران با کانون تئاتر کودک و نوجوان ارمنستان از دستاوردهای اجرایی این نشست بود.
بازدید از بنای یادبود قتل عام ارامنه و نثار شاخه گلی به رسم احترام از سوی هیئت ایرانی برنامه بعدی است که گروه به همراه آشخن ماکاریان مترجم توانا و ادب دوست رایزنی و فیلمبردار شبکه تلوزیونی آرارات که در تمام برنامه ها حضور دارد و با دوربین ساده ی خود لحظه به لحظه همراه ماست در آن حضور می یابند. استاد عبدالملکیان در این بازدید جلوه های بدیعی از شخصیت طناز و شوخ خود را آشکار می سازد و قهقهه ی خنده ی دوستان همراه با نظریه پردازی های عجیب و غریب استاد فضایی شاد و فرح بخش پدید آورده خستگی جلسات طولانی بحث و فحص نظری و ادبی را از تن ها می زداید. هیچ چیز جالب تر از جدی گرفتن اولیه نظرات استاد توسط آشخن و ماتیان نیست و توضیحاتی که آنان در مجادله با دیدگاه های استاد ارائه می کنند و واکنش جدی و خونسرد استاد به همه ی این استدلال های مخالف. براستی اعجوبه ای است این شاعر دوست داشتنی، خوش مشرب و بذله گوی معاصر کشورمان.
از بنای یادبود قتل عام ارامنه مستقیم می آییم تا پارک پیروزی یا مانومنت و باز خیل بناهای یادبود که جا به جا سر بر آورده اند و باز با تعریض استاد عبدالملکیان همراه میشود که آشخن را خطاب قرار داده سبب این میزان از بنای یادبود و نماد جنگ و کشتار را جویا میشود. در بازگشت از مسیری که در پارک پیموده ایم کنایه استاد از تندیس مشت گره کرده به سوی آسمان قهقهه خنده را در جمع صمیمی مان می پراکند. کنایه ای که عبدالملکیان در چند روز آینده هم از آن به فراخور موقعیت و مناسبت یاد می کند و به طنز می گوید شما ارمنی ها حتی با خداوند هم سر جنگ دارید ! باید می بودید و چهره ی جدی ماتیان را که گاه به عبوسی می گراید در هنگام کنایه های شیرین استاد می دیدید که چگونه از خنده هایی عمیق و از ته دل سرخ شده است ! شام را در پیتزا فروشی ایرانی نزدیک سفارت و پس از انتظاری طولانی و آزاردهنده برای سرو غذا و آماده شدن سفارش ها صرف می کنیم و به هتل باز می گردیم تا پس از روزی پرکار و البته خاطره انگیز و ماندگار تا فردایی دیگر و حضور در برنامه هایی که برایمان تدارک دیده اند لختی بیاساییم.
در همين رابطه :
منبع: ايراس
|
|