آثار رضا امیرخانی بهشدت عطر و بوی زمانهی خود را میدهد. همهی کسانی که دستی بر قلم دارند، خصوصاً داستاننویسان دوست دارند در آثار داستانی خود به نوعی فرزند خلف زمانهی خود باشند. هاینریش بل میگوید باید به هنگام نوشتن به لحظه، قرن و ابدیت فکر کرد. (نقل به مضمون) در میان داستاننویسان امروز ما تعداد کسانی که توانسته باشند به شکار لحظهی حال نایل شده باشند بسیار اندک است. اندکبودن این خیل مشتاق شکار بیشتر به حساسیت موضوع برمیگردد تا چیز دیگری. برای درک زمان حال نیاز به نگاهی دقیق و موشکافانه است، حلشدن در زندگی جاری مردمی که با ما نفس میکشند و با ما میمیرند. و از همه مهم تر با دغدغههای ما خواب و بیدار میشوند. رصدکردن چنین شرایط کار هر کسی نیست. و هماينجاست که طبقهبندی یا صفبندی نویسندهگان شکل میگیرد. نویسندهگان مردمی، نویسندهگان برجعاجنشین. اما آنکه غربال به دست از پشتِ سر میآید کسی دیگر است.
وقتی با این دید پای ادبیات جنگ را به میان میکشیم مسأله کمی سختتر میشود. توصیهای كه به نویسندهگان جوان میشد ـ در زمانهای که تب جنگ داغ بود و ای بسا بعد از جنگ ـ هماين بود که بگذارید آتش جنگ فروکش کند، زمان باید از روی آن بگذرد. تمام توصیهها حول این محور میچرخید که دست نگه دارید که قاضی در راه است، حکم هنوز صادر نشده است! مُهر تاریخ هنوز خشک نشده! اصلاً ادبیات، برای نوشتن نیاز به دورخیز دارد. بهترین فعل در دست نویسنده، فعل گذشته است. ماضی بعید دیگر بهتر. اما کسانی که با فعل زمان حال مینویسند از قدرت واقعی این فعل باخبرند؛ تلهای که خواننده در همآن سطر اول در آن گیر میکند بینظیر است، وسوسهانگیز است. اما هماين فعل خطراتی دارد! آیا قدرت ماندگاری برای فردا و فرداها را دارد؟ لحظه، قرن، ابدیت.
قدرت ریسکپذیری رضا امیرخانی در هماين انتخاب زمان حال است. نوشتن از شرایط موجود، نوشتن از من و تویی که هنوز تکلیف خودمان را با خودمان مشخص نکردهایم و هماينطور با خیلی از چیزهاي دیگر. وقتی که «ارمیا» وارد آمریکا میشود؛ آمریکایی که پرچمش زیر چرخهای ماشینهای ما هرروز له میشود و برای گرفتن گرینکارتش عدهای به کوه و بیابان میزنند، آوارهي کردستان و پاکستان میشوند، پشت درِ سفارتخانهها بست مینشینند، هویت خود، دین خود، ـ در فیلم «آدم برفی» جنسیت خود ـ را عوض میکنند. ارمیا وارد چنین کشوری میشود. پس موضوع به شدت امروزی و چالشبرانگیز است! اما آیا این موضوع، فردا هم موضوع ماست؟ نگاه آنان که از پشت سر میآیند چهگونه است؟ قرن، ابدیت.
آیا خوردن مهر زمانه، شرایط موجود، باعث نجات و ماندگاری اثر میشود؟ این سوآلی است که در حین خواندن هر اثر داستانی از خودمان باید بپرسیم. آیا این اثر ارزش رجوعکردن دوباره به آن را دارد یا نه؟ لحظه، قرن، ابدیت. آیا این اثر میتواند روی پای خودش بایستد یا نه؟ شکار لحظه لطف و ملاحتی دارد وصفناشدنی. اما آیا این شکار لحظهی حال، قدرت ماندگار یک دهه یا بیشتر را دارد یا نه؟ سه دهه از انقلاب اسلامی و جنگ میگذرد، ادبیات این سه دهه و ایضا سینما، شاهد حضور و افول چهرههای بسیاری بوده که آمدند و رفتند. و بعضیها به سرعت از یادها رفتند. به نظر میرسد که آنان ـ حالا دیگر باید گفت آنها چون هرچند که هنوز در قید حیاتاند اما چون مربوط به گذشتهاند، میشوند آنها ـ همچون خطشکنان زمان جنگ در فکر فردا نبودهاند، دغدغهي بزرگتری داشتهاند؛ دغدغهای که حاضر شدهاند به خاطرش همه چیز خود را بدهند. آنها در فکر بودن خود نبودهاند، بلکه در فکر آبیاری و پرورش ایدهای بودهاند که از خود آنها بزرگتر بوده است. شاید پاشنهي آشیل ادبیات جنگ ما، که بهتر است بگوییم چشم اسفندیار آن، نشاختن آدمهای جنگ و زبان ادبیات است. زبانی که بتواند از پس سالها جور خود را بکشد، سر پا بماند و ریشه بدواند. مسألهای که دغدغهي اصلی رضا امیرخانی است، سرنوشت آدمهاي است كه جنگرفته اند؛ نه آمریکا رفته یا نرفته. مسألهي او چیزهای بزرگتری است که در هر اثر بیمحابا خود را به آن میزند تا راهی برای فردای خود و ما پیدا کند، تا افق روشنی جلوی روی ما و خود بگستراند.
در همين رابطه :
ماخذ: نشريهي هابيل شمارهي هفتم