تاريخ انتشار : ١١:١٢ ١١/٣/١٣٨٨

پل ادبي تهران-ايروان (بخش سوم و پاياني خاطرات جناب طباطبايي)

ايراس: امروز جمعه را با دیدار از موزه ی مارتیروس ساریان آغاز می‌کنیم. نقاشی بزرگ و نام آور که سمبل و نماد این هنر پیوند خورده با روح و جان ارمنی هاست. شاید بتوان نقاشی را در کنار تئاتر و موسیقی سه دل‌مشغولی اصلی هنری مردم ارمنستان دانست و انصافا در هر سه‌این عرصه های زیبایی شناختی، ارمنیان حرف های زیادی برای گفتن دارند. نمی دانستم که نوه ی ساریان مدیر موزه، همسر آویک ایساهاکیان نوه ی آوتیک ایساهاکیان یکی از قلل دست نیافتنی ادبیات ارمنی است. پیوندی کاملا ادبی و و روشنفکرانه بین دو چهره ی شاخص نسل طلایی ادیبان و فعالان فرهنگی و ادبی ارمنستان که در ملتقای سده ی نوزدهم و بیستم میلادی، به وجود آورنده ی موجی ماندگار در عرصه ی فرهنگ ارمنی محسوب می‌شوند. مدیر موزه از سوی همسرش آویک ایساهاکیان که روز گذشته در انستیتو تحت مدیریتش جلسه ی خوب و به یادماندنی ای داشتیم کتابی به من اهداء می‌کند که مجموعه‌ای تازه منتشر شده از گفتارهای ادبی و فرهنگی آوتیک ایساهاکیان بزرگ است. موزه ی ساریان هم همچون خانه ی پاراجانوف در هردیدار برایم بکر و تازه می نماید. استاد بی بدیل رنگ و نور در نقاشی ارمنستان که در زمره ی  نقاشان بزرگ و صاحب سبک جهان نیز جایگاهی خاص دارد، در آثار ماندگارش جلوه هایی از روح شیدا و واله ی یک هنرمند دقیق و تیزبین شرقی را به نمایش می‌گذارد. تاثیر فرهنگ، ادبیات و آداب اجتماعی شرقیان و به ویژه‌ایرانیان بر آثار مارتیروس ساریان ژرف و چشم نواز است. دیدار قدری به طول می انجامد و روی باز و بشاش مدیره ی موزه لحظاتی خوب را برای جمع رقم می زند. فیلمبردار تلوزیون آرارات هم همراه ماست و از من می خواهد به ارمنی در باره حس خود از آثار ساریان صحبت کنم که البته درخواستش را اجابت می‌کنم. جهانگیریان هم صحبت‌هایی می‌کند.
از موزه یکراست عازم کتابخانه ی کودکان شهر ایروان موسوم به خنگوآپر می‌شویم. قرار است در جلسه‌ای که به نوعی اختتامیه رسمی پل سوم ادبی ایران و ارمنستان است شرکت کنیم. در بدو ورود آواز خوانی زیبای کودکی ارمنی که ظاهرا دارد برای برنامه تمرین می‌کند توجه جمع را به خود جلب می‌کند و نوید اجرای برنامه‌ای زیبا و هنری را می دهد. پیش بینی ای که محقق هم می‌شود و یکی از جذاب ترین برنامه های پل ادبی که مزین به حضور پرشمار و معصومانه‌ی کودکان نازنین ارمنی است شکل می‌گیرد. آنوش خواهر آشخن مترجم توانمند و ادب دوست ارمنی که به همراه هاسمیک دو گوهر یکدانه و بی بدیل رایزنی فرهنگی کشورمان در ارمنستان هستند، اجرای برنامه را بر عهده دارد. اجرایی که انصافا با مهارت و تسلط صورت می‌گیرد. زارا دختر کوچک آنوش که به گمانم پنج سالی بیشتر ندارد با شعرخوانی کوتاه ولی زیبا و نمکین خود حلاوتی به جمع می بخشد. چند تن از نویسندگان معروف کودک ارمنی هم در جلسه حضور دارند. برنامه ی زیبای شعرخوانی کودکان ارمنی که گلچینی از مدارس زبان فارسی این کشورند به دل حضار می‌نشیند. این تاثیر را بارها بر هر کسی که اولین بار شاهد اجرای برنامه هایی از اینگونه بوده است دیده ام. پس از آن خانم دونویان مدیر مقتدر خنگو آپر عنان سخن در دست می‌گیرد و از ادبیات فارسی، فرهنگ ایرانی و روابط عمیق دو کشور می‌گوید. شکیبا در سخنانش ضمن تبریک ایام میلاد حضرت رسول (ص) با ذکر روایتی یبا از آن حضرت در باره ی کودکان، از نقش ادبیات در اعتلای جوامع انسانی سخن می‌گوید و این تاثیر را در دوران صباوت و کودکی بیش از همه ی ادوار زندگی انسان ها می داند.
قطعه‌ای موسیقی نواخته می‌شود و پس از آن بخش هایی از کتاب ستاره کوچک یوسفی به زبان های فارسی و ارمنی قرائت می‌شود. یوسفی که به سبب راه یافتن داستان ستاره کوچک خود به کتاب های درسی ارمنستان برای جامعه ادبی و فرهنگی این کشور شناخته شده و حتی محبوب است به سخنرانی دعوت می‌شود و ایراد سخنان جالب و لحن کودک پسند وی در ارائه ی چند داستانک سخت به دل ها می نشیند. آشخن هم انصافا خوب از عهده ی ترجمه بر می آید و لطافت و ظرافت داستانک ها را به خوبی منتقل می‌کند. عبدالملکیان و امیرخانی رخصت ترک مجلس می‌طلبند و خستگی خود و فشردگی برنامه را یادآور گشته پیاده به سوی هتل که چندان هم دور نیست روان می‌شوند. سورن مرادیان نویسنده محبوب و دوست داشتنی کودکان ارمنی سخنران بعدی مجلس است.
نویسنده‌ای که اگر خود را معرفی هم نکند لطافت طبع و رفتار صمیمانه و کودکانه اش بهترین معرف اوست. یادداشتی به آشخن می دهم تا از عباس هم برای ایراد سخن دعوت شود. هرچند جهانگیریان در برنامه های پل ادبی بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس معرفی شد ولی فعالیت‌های قلمی او در حوزه ادبیات کودک و نوجوان درخشان و غیر قابل چشم پوشی است. عباس پس از تمجید از اجرای برنامه های زیبای کودکان ارمنی و اظهار شگفتی از این همه نزدیکی و دوستی بین دو ملت، ترجمه فارسی شعری ارمنی در باره ی مادر را با ویرایش خود می خواند که زیباست و تاثیرگزار. اجرای آوازخوانی کودکی که عندالورود دیده بودیمش حسن ختام برنامه ی خنگو آپر بود که در واقع از جمله جذاب ترین برنامه های پل سوم نیز محسوب گردید. اولین چیزی که امیرخانی و عبدالملکیان پس از بازگشت به هتل پرسیدند همین شعرخوانی بود. آه و افسوسی که هر دو از عمق جان به سبب از دست دادن این برنامه برآوردند گواهی بود بر زیبایی و جذابیت آن. 
پس از پایان رسمی برنامه در اطاق خانم دونویان گرد هم می آئیم و فرصتی فراهم می‌شود برای اهدای کتاب ها و رد وبدل ایمیل ها و کارت‌های ویزیت نمایندگان ادبیات کودک ایرانی و ارمنی. به هتل باز می‌گردیم تا امیرخانی و عبدالملکیان را برداریم و برای ناهار عازم رایزنی شویم. پس از ناهار بحث های کاری و اجرایی و بررسی زمینه های حضورموثرتر در عرصه فرهنگ و ادب ارمنستان و متقابلا میزبانی چهره های ادبی و فرهنگی ارمنی طرح می‌شود. شکیبا با وسعت نظری مثال زدنی آمادگی کامل خود را برای تحکیم روابط فرهنگی و ادبی دو کشور اعلام می‌کند و آنچه بیش از همه در این مواضع وی به دل می نشیند فروتنی و احساس صادقانه ی خدمتی است که در کلام و رفتارش به چشم می‌خورد. این نکته‌ای است که همه ی دوستان بر آن اذعان دارند.
دوستان به هتل می روند و من برای شنیدن درد دل و سخنان همکاران رایزنی می مانم. مشکلات مالی و اداری کارمندان بومی رایزنی انصافا توجه و اعتنای مرکز را می طلبد. به ویژه در رایزنی فرهنگی ارمنستان که انصافا شوق خدمت و تلاش صادقانه در تک تک دوستان و همکاران به چشم می خورد. جلسه قدری به طول می انجامد و برادرانه متعهد می‌شوم در برآوردن خواست‌های به حق دوستان تمام هم و تلاش خود را به کار گیرم.
به هتل بازمی‌گردم تا پس از لختی استراحت برای برنامه ی هنری که حضور در تئاتر مالیان است آماده شوم. مخیر می‌شویم که شرکت در فیلارمونیک را برگزینیم یا تماشای تئاتر کمدی در مالیان که گزینه ی دوم با اکثریتی ضعیف به تصویب می رسد و البته پس از پایان نمایش تقریبا همه از انتخاب این گزینه چندان راضی به نظر نمی رسند. در این عدم رضایت، تجربه تماشای کاری مدرن از تئاتر ارمنستان که شب گذشته روی داد بی تاثیر نبود. شاید تنها ویژگی خاص این برنامه ملاقات با پروفسور قازانچیان چهره نام آور عرصه هنرهای نمایشی ارمنستان بود. قازانچیان گروه را به گرمی می نوازد و باز چون همیشه درخواست دیرین خود مبنی بر ضرورت اجرای کاری ایرانی توسط اصحاب تئاتر ارمنستان را خاطر نشان می سازد. کاری که می تواند حرکتی تحول زا در عرصه ی فعالیت فرهنگی در ارمنستان به شمار آید. فرصت را غنیمت شمرده و با اشاره به حضور جهانگیریان اظهار امیدواری می‌کنم که با پیگیری و تلاش وی و تعامل شایسته با مرکز هنرهای نمایش کشورمان بتوانیم به زودی این مهم را محقق سازیم.
پیاده روی شبانه ی طولانی و گپ و گفت ادبی، تاریخی و فرهنگی با اصحاب ادب و هنر کشورمان تا پاسی از شب ادامه می یابد و با حضور در رستورانی دنج و صرف پیتزایی که باز با وسواس آشخن و نکته های طنزآمیز عبدالملکیان همراه می‌شود روزی دیگر از ایام همراهی با نویسندگان و هنرمندان کشورم در ایروان رو به پایان است. دوستانی که به جد می توانم مدعی شوم متناسب ترین و سنجیده ترین ترکیب ادبی و فرهنگی حضور یافته در جمهوری ارمنستان در تاریخ روابط رسمی بین دو کشورند.


شنبه 24 اسفند 87
برنامه های رسمی سومین همایش پل ادبی ایران ارمنستان پایان یافته است. برنامه هایی که در مجموع با مدیریت شایسته دوستان رایزنی فرهنگی و مشارکت خوب طرف ارمنی مثبت و سازنده بود. البته می توان از برخی نقایص و کاستی ها هم سخن گفت ولی این کاستی ها در برابر تلاش های صورت گرفته واقعا به چشم نیامد. جهانگیریان و یوسفی برای شرکت در برنامه مدرسه جمهوری اسلامی در ایروان رفته اند و من به همراه عبدالملکیان و امیرخانی تا زمان ناهار در رایزنی فرصت خرید و تفرج در ورنیساژ را داریم.هوا از دیشب اشکارا به سردی گرائیده است و نرم نرمک بارش باران بهاری آغاز شده است. ارمنی ها ماه مارس را با عبارت مارت آمیس گیژ آمیس یاد می‌کنند و منظورشان از این عبارت تغییر و تحول دائمی آب و هوا در این ماه از سال است و و به راستی نیز در ارمنستان، مارس از هیچ دیوانگی و بی قاعده گی ای فرو نمی نهد و هرلحظه به شکلی بت عیار در آید.
امیرخانی به سنت و داب خود مستقل و کنجکاو چندان در بند همراهی مانیست و خود به اکتشاف لایه های پنهان زندگی ارمنیان در صبح خنک شنبه بهاری ایروان مشغول است. اطمینان دارم حاصل کند و کاو جامعه شناختی او روزی سر از رمان یا داستان کوتاهی در خواهد آورد اما استاد عبدالملکیان همراه و همگام، تمام بازار مکاره ورنیساژ ایروان را که بی تردید یکی از جاذبه های توریستی این شهر نیز به شمار می رود  در می نوردد و حاصل این تفرج و گشت و گذار، به قول ظریف استاد، درآوردن اقتصاد ارمنستان از بحران یا به قول ارمنی ها چکناژام است با خرید چند قطعه از صنایع دستی ارمنی. جهانگیریان و یوسفی دیر از مدرسه باز می‌گردند و در هنگامه‌ای که باران شدت گرفته است عزم خرید از ورنی ساژ می‌کنند و البته دست خالی هم بر نمی‌گردند.
ناهار را میهمان رایزنی فرهنگی هستیم و پس از بهره از خوانی که به سرپنجه هنرمند سوسانا آراسته شده است قدری می آسائیم. از هر دری سخن به میان می آید و تجربه ها و یافته ها به تبادل و اشتراک گذارده می‌شود. از عصر امروز تا صبح دوشنبه میهمان هتل نویسندگان ارمنی در شهر ییلاقی زاخکادزور خواهیم بود. بر سردی هوا افزوده شده است و خبر میرسد در زاخکادزور برف بهاری نیز بر زمین نشسته است. از این روست که می بایست زودتر راه بیافتیم تا قبل از تاریکی هوا به مقصد برسیم و از خیر بازدید از نگارخانه و موزه ی ایگیتیان بگذریم. دیدار و ملاقاتی که می توانست پر بهره و ثمر باشد و افسوس که اکنون که‌این خاطرات قلمی می‌شود این روشنفکر معروف ارمنی روی در نقاب خاک درکشیده است. شکیبا و معافی مدنی می مانند تا پس از اجرای برنامه میلاد حضرت رسول اکرم (ص) که متاسفانه توفیق حضور آن را نداریم صبح فردا به ما بپیوندند. گروه به اتفاق آشخن عصرگاه عازم زاخکادزور می‌شویم تا برگی دیگر از به یادماندنی ترین خاطرات پل سوم ادبی در این شهر زیبا و ییلاقی ارمنستان ورق بخورد.
حضور استاد عبدالملکیان با آن نکته های نغز و به یادماندنی و همراهی آشخن و ماتیان که‌این بار تقریبا دست استاد را خوانده اند چنان فضا را خوشایند و مطبوع می سازد که مسیر کمتر از آنی که هست به نظر می رسد و تنها برف و یخبندان تدریجا در حال شکل گرفتن در جاده است که توجهات را به خود جلب می‌کند. هوا سردتر و بارش برف شدید تر از آنی است که پیش بینی کرده بودیم. استاد به طعنه می‌گوید ظاهرا ما را در این دیار ماندگار می خواهند و یادی می‌کند از اتوبوس کذای نویسندگان ایرانی ! راننده رایزنی چندان مسلط به راه و مسیر به نظر نمی رسد و یکی دو جا مسیر را به اشتباه می رود و البته بوران شدید هم در این امر بی تاثیر و تقصیر نیست. بالاخره به خانه نویسندگان ارمنستان در منطقه خوش آب و هوای زاخکادزور می رسیم و برای سهولت جلو درب پشت ساختمان و نه درب اصلی از ماشین پیاده مان می‌کنند. جمعی به استقبالمان آمده اند و روی خوش و چهره ی بشاش آنان نوید بخش ایام خوشی است که در این دو روز خواهیم داشت.
تشریفات اسکان دوستان به سرعت و سهولت انجام می‌شود و همه به جز عبدالملکیان در اطاق هایی جداگانه در طبقه دوم سکنی می جوییم. استاد هم بعدا در همین طبقه به ما می پیوندد. ادوارد حق وردیان و خانواده مهربان و صمیمی اش هم در هتل حضور دارند. کانون علاوه بر سهمیه سالانه پانزده روزه که جیره ی هر نویسنده عضو این تشکل ادبی است به مناسبت هشتادمین سال چاپ مجله کودکان آغبیور سهمیه اضافی چهار روزه‌ای برای خانواده حق وریان و تادئوس دونویان در نظر گرفته است و از حسن تصادف این دوره مصادف است با حضور جمع نویسندگان ایرانی در خانه نویسندگان ارمنی. حق وردیان که شباهت غریبی به حمید گروگان خودمان دارد با صمیمیت سیال و لطافت طبع ویژه خود، چونان میزبانی خوش سلیقه و مهربان، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا دوستان ایرانی اش ایامی خوب و به یادماندنی را در زاخکازور تجربه کنند. فضای خاص خانه نویسندگان توجه همه را به خود جلب می‌کند. چینش اتاق ها، سکوت حاکم بر فضا و چشم انداز زیبایی که از پنجره اتاق ها به فضای بیرون وجود دارد همه و همه خلاقیت زا و الهام بخش به نظر می رسند. امیرخانی می‌گوید توقفی اندک در این هتل همان و تحویل رمانی جدید همان ! جهانگیریان آشکارا از امکاناتی که  ارمنستان کوچک، کم جمعیت و نه چندان ثروتمند برای نویسندگان و خلاقان جامعه خود فراهم کرده است به وجد آمده است. یوسفی با دوربین حرفه‌ای خود از هر صحنه‌ای خاطره‌ای شکار می‌کند و کنجکاوانه از عکس ها و نقش های روییده بر در و دیوار سالن بزرگ لابی مانند هتل می پرسد. آشخن دلسوزانه و با وسواس سفارش شام را می دهد و با دقت همیشگی اش در تلاش است تا موازین شرعی در غذای دوستان رعایت شود.
پس از صرف شام که ماهی است با انواع مخلفات و افزودنی های مجاز ! دوستان در سرسرای هتل مجالی برای بحث و صحبت می یابند. تبادل تجارب ادبی و فرهنگی و تعمیق دوستی های دو ملت از طریق تعامل نمایندگان ادبی و فرهنگی آنان بهترین توصیفی است که می توان از این ساعات و لحظات به دست داد. دوستی را مرزی در این سرای فانی نیست و آنگاه که‌این دوستی رنگ و بوی فرهنگ و ادب به خود بگیرد به عشق واقعی مبدل می‌شود و زاخکادزور تبلور این عشق در معنای راستین آن بود.قدم زنان  به سالن بیلیارد هتل می رویم و ماراتن بیلیارد نویسندگان و روشنفکران ایرانی در ارمنستان شکل می‌گیرد. ماراتنی که در تمام این دو روز بودن در زاخکادزور، ذهن و زبان دوستان را به خود مشغول می‌کند و هرکدام را به تدریج در این ورزش، به بازیکنانی حرفه‌ای و سرآمد  مبدل می سازد. تادئوس دونویان، حق وردیان و چند جوان ارمنی دیگر نیز در این بزم دوستانه که با کرکری های خاطره انگیز جهانگیریان و یوسفی همراه است حضور دارند. تفرج دوستانه تا پاسی از شب ادامه می یابد...


یکشنبه 25 اسفند
بعد از صبحانه یارکشی های بیلیارد  تکرار می‌شود و تا هنگامی  که شکیبا و مدنی برسند هم ادامه می یابد. همگی حسابی حرفه‌ای شده اند و همآورد می طلبند. پیش از ناهار در حالی که برف تمامی منطقه را سفیدپوش کرده و زیبایی های زاخکادزور دو چندان شده است به تله اسکی زاخکادزور می رویم. فضایی زیبا و رویایی است. با استاد عبدالملکیان در یک کابین می نشینیم و امیرخانی چوب اسکی ای کرایه می‌کند تا در مسیر بازگشت، مهارت خود در ورزش اسکی را به رخ همه بکشد. برف و بوران شدت یافته و سرمای هوا تا استخوان آدم نفوذ می‌کند. عبدالملکیان در حالی که به شدت از سوز سرما می لرزد به طعنه می‌گوید قدر جلسات سخنرانی و تئاتر و بازدید ها را ندانستیم، خداوند به‌این عقوبت دچارمان کرد!. آخر در روزهای پایانی همایش به شوخی به آشخن می‌گفت برنامه‌ای به جز تئاتر و سخنرانی هست بگوئید  والا دست از سرمان بردارید ! و اکنون در میان آسمان و زمین، در حالی که پایین سپیدی برف است و بالا لاجورد نیلگون آسمان و باد و سرما وحشیانه بر صورت‌هامان می تازد افسوس سخنرانی و تئاتر را می خوریم. من به همراه استاد و جهانگیریان به‌ایستگاه اول اکتفا می‌کنیم و به راستی هم تاب ادامه دادن مسیر را نداریم. امیرخانی و یوسفی به همراه شکیبا ادامه می دهند و جالب این که امیرخانی دو سه باری مسیر ایستگاه اول را با اسکی می پیماید.
در بازگشت از تله اسکی جشن عروسی ای در کلیسای کوچک مسیر توجه دوستان را جلب می‌کند. پیاده می‌شویم و هم در مراسم کلیسا شرکت می‌کنیم و هم با فضای مذهبی حاکم بر نمونه‌ای از کلیساهای ارمنی آشنا می‌شویم. بعد از ناهار و لختی آسودن آنانیان با من و جهانگیریان جلسه‌ای جداگانه می‌گذارد. اطاق رئیس کانون در خانه نویسندگان هم مجلل است و با خدم و حشم خاص خود به چشم می آید. بهانه جلسه هم نقد ترجمه آندرانیک خچومیان از داستان هامون و دریاست. آنانیان معتقد است ترجمه ی این کتاب باید به مترجمی ارمنی و نه ارمنی ایرانی سپرده می‌شد تا ظرافت‌های زبان ادبی ارمنی کما هو حقه رعایت می‌شد. نمونه هایی هم که برمی‌شمارد قابل تامل اند. آنانیان کار جهانگیریان را اثری در اوج لطافت شاعرانه می خواند و به نوعی کسب اجازه می‌کند تا این داستان زیبا مجددا ترجمه و توسط کانون چاپ شود که البته عباس هم مخالفتی با این امر ندارد.
دم دمای غروب جلسه جمع بندی همایش پل ادبی در سالن کنفرانس خانه نویسندگان برگزار می‌شود. آنانیان در آغاز، همایش را در سطحی بالا ارزیابی کرده و به ویژه حضور چهره های ادبی مطرح ایرانی در این برنامه را ارج می نهد. به کانون نویسندگان ارمنستان و مسائل مبتلا به آن اشاراتی جالب دارد که سوالات دوستان را در پی می آورد و جلسه جمع بندی به نوعی به پرسش و پاسخی دوستانه و آموزنده مبدل می‌شود. شکیبا در سخنان خود از میهمان نوازی کانون و طرف ارمنی تقدیر کرده و آرزو می‌کند این روند تعامل مستقیم چهره های ادبی و فرهنگی دو کشو ر رو به بهبود و تعالی باشد. من هم کوتاه از برنامه ریزی خوب طرف ارمنی و وسعت نظر و همدلی برادرانه رایزنی تشکر می‌کنم. امیرخانی سخنانی در رسالت روشنفکر ایرانی و ارمنی به عنوان نمایندگان فرهنگ هایی اصیل و تاریخی ایراد می‌کند و یادی از بحث قره باغ می‌کند که آنانیان او را جداگانه دعوت می‌کند تا در مجالی فراخ تر از اکنون بیاید و با هم به قره باغ بروند. جهانگیریان و یوسفی از تشکل های ادبی فرهنگی ارمنیان می پرسند و استاد عبدالملکیان مجددا آمادگی خود را در ُراستای تداوم همکاری های ادبی شاعران جوان ایران و ارمنستان اعلام می‌کند. جلسه با اهدای هدایایی از کانون نویسندگان ارمنستان به هیئت ایرانی با خاطراتی خوش پایان می یابد.
حضور آنانیان بر سر میز شام و یادآوری خاطرات پل دوم ادبی در اصفهان فضایی شاد و مفرح به وجود می آورد. از آنا اگیپیان که سرماخوردگی مانع حضورش در زاخکادزور شده بود به کرات یاد می‌شود و مجلس چنان رنگ وبوی مطایبه و مزاح به خود می‌گیرد که آنانیان شکیبا را خطاب قرار داده می‌گوید من آدمی بسیار جدی هستم. اینجوری ام را نبینید! ساعت 10 شب هم به پیشنهاد شکیبا هیئت ایرانی گرد هم می آئیم تا جمع بندی و ارزیابی ای از همایش را داشته باشیم.نوعا از برنامه ریزی ها و نحوه ی برگزاری همایش راضی اند و نکاتی که به نظر می رسد را بی شائبه و دوستانه طرح می‌کنند. در ایجاد این فضای دوستانه و بی رودربایستی روحیه ویژه ی شکیبا که صادقانه می‌گوید بیشتر طالب نقد و گوشزد کردن نکات منفی برنامه است سهم ویژه‌ای دارد. دوستان بی اغراق با توجه به برخی برنامه های پیشین خود در خارج از کشور همایش را در سطحی بالا ارزیابی کرده و آشکارا اندک نقدهای خود را قابل مقایسه با زحمات و تلاش های رایزن محترم و همکاران کوشایش به ویژه آشخن و مدنی  نمی دانند.


دوشنبه 26 اسفند 87
امروز آخرین روز حضور به یادماندنی نویسندگان و شاعران ایرانی در ارمنستان است. پس از صرف صبحانه باید عزم بازگشت به‌ایروان کنیم. مسیر یخ زده و برفی است و استاد سر میز صبحانه به شوخی می‌گوید احتمالا یک هفته‌ای چترمان اینجا پهن است. به هر تقدیر و با صعوبت و سختی و البته با طی مسیری زیبا و برف آگین ! عازم ایروان می‌شویم و بی مساله‌ای خاص سر می رسیم. شکیبا ناهار آخر ! را ترتیب داده و از آنانیان، گریگوریان و آنا اگیپیان هم دعوت کرده است. ضیافت ناهاری که بیشتر به جلسه بحث و صحبت ادبی و فرهنگی می ماند. بر سر همین میز ناهار است که از شعر زیبای هایاستان گریگوریان یاد می‌کنم و از او می خواهم تا تمامش را بخواند. این کار را می‌کند و آشخن هم به خوبی ترجمه می‌کند و همین شعر زیبا دستمایه و الهام بخش محمد رضا یوسفی می‌شود که بعدها داستان زیبا و شاعرانه " سرزمین مهر " را بنویسد و همین آشخن آن را ترجمه کند و در روزنامه ادبی ارمنستان به چاپ رسد. گپ و گفت به تبادل کتاب و عکس های یادگاری ختم می‌شود و نکته پردازی های استاد باز هم فرح بخش مجلس انس و دوستی اهل ادب ایرانی و ارمنی است. آنا هم مهربانانه و صمیمی به ویژه استاد عبدالملکیان را با لطفی خاص می نوازد.
فرصت اندکی برای خرید مانده است که به پیشنهاد من به پتاگ می رویم. بحران اقتصادی سایه اش را بر ارمنستان افکنده است و این را می توان از بی فروغی این مرکز خرید دریافت. با دستانی نه چندان پر از پتاگ باز می‌گردیم و به ویژه امیرخانی دیگر مطمئن شده است که پالتوی کذایی اش را نمی تواند از ایروان بخرد! عصرگاهان عازم اچمیادزین می‌شویم تا بعد از دیداری فشرده و کوتاه از پایتخت مذهبی ارامنه عزم فرودگاه کنیم. سکوت خاص اچمیادزین به ویژه محوطه کلیسای مادری همواره مرا تحت تاثیر قرار داده و این بار هم همان حال و هوا را احساس می‌کنم. شاید این ویژگی مشترک تمامی اماکن مذهبی همه ی پیروان ادیان آسمانی است. تابستان سال پش هم همین حس عمیق آمیخته با معنویت را در تفلیس هم به عینه دیدم. فارغ از تمامی تفاوت‌های مذهبی، کلامی و اعتقادی هرگاه پای معنویت صرف به میان می اید انگار تمامی اختلافات رخت بر می بندد.
هوا رو به تاریکی می رود. فرصت چندانی برای بازدید دوستان مهیا نیست. گذرا و کوتاه از صحن کلیسا بازدید می‌کنیم و به پیشنهاد دوستان و به ویژه تاکید استاد لختی برای تجدید دیدار با ادوارد حق وردیان به کتابفروشی اش می رویم. حق وردیان چون همیشه با رویی گشاده و لبی خندان از جمع استقبال می‌کند. کتابفروشی جمع و جورش با ترجمه آثاری از ادیبان ایرانی مزین شده و "هوای تازه " جدیدالانتشار در این بین خودنمایی می‌کند. به پرواز کمتر از دو ساعت مانده است و فرصت درنگ نزد ادوارد اندک. عازم فرودگاه می‌شویم و پس از پشت سرگذاردن تشریفات پرواز است که شکیبا را می بینیم. این بار نیز متواضعانه همراهی مدنی کارشناس خدوم و مهربان رایزنی را که مشفقانه همراهمان بود کافی ندانسته و خود برای بدرقه به فرودگاه آمده است و البته پس از خداحافظی و آرزوی توفیق چندان هم نمی ماند.
زمان عزیمت به وطن عزیز فرا می رسد.ایروان را ترک می‌کنیم با خاطراتی خوش از روزهایی که به ادب و فرهنگ و دوستی و تحکیم محبت و عشق بین دو ملت گذشت. از روزهایی که چهره‌ای دیگر از نمایندگان فرهنگ دو ملت کهنسال ارمنی به همدیگر معرفی شد و از روزهایی که بی تردید اگرچه گذشته اند ولی در لحظه لحظه ی پربار و به یادماندنی خود نوید زایش فرداهایی سرشار از مهر و پاکی  در سپهر مناسبات باستانی و دیرین دو ملت بزرگ و با فرهنگ ایرانی و ارمنی را می دادند...
تا اکنون که‌این خاطرات قلمی می‌شوند امیرخانی مقاله زیبای خود را نوشته و به ارمنی ترجمه شده است، جهانگیریان روایتی ساده و صمیمی از سفر را به رشته تحریر در آورده و به ارمنی برگردانده شده است، یوسفی "سرزمین مهر " را با مطلع شعر زیبای گریگوریان نوشته و پس از ترجمه در گراگان ترت به چاپ رسیده است، هم او تعدادی داستانک زیبا و شاعرانه به ارمنی ها تقدیم کرده است و مطمئنم تا کنون به ارمنی ترجمه شده است، آشخن "حالا که آمده ام " استاد را در دست ترجمه دارد و بخش زیادی از آن را به زیبایی هرچه تمام تر به ارمنی برگردانده است،  من هم به سهم ناچیز خود با ثبت خاطرات این سفر ماندگار و پربار امید آن دارم در استحکام پل دوستی دو ملت نقشی داشته باشم و..... می ماند خبرهایی خوب که از دوستی و تبادل ادبی ایرانیان و ارمنیان در راهند.


خبر آمد خبری در راه است...

به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقی است


نويسنده: سید حسین طباطبایی
در همين رابطه :
پل ادبي تهران-ايروان (بخش 1)
پل ادبي تهران-ايروان (بخش دوم خاطرات جناب طباطبايي)
ماخذ: ايراس

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٦٧١
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.