پا در سنت و سر در مدرنيته (مطلبي از سجاد صاحبان زند در پنجره)
رضا اميرخاني فرزند زمانه خويش است. با اين همه، همچون افراد تازه به دوران رسيده كه تمام توان خود را براي پنهان كردن گذشته به كار مي برند، او بهدنبال گم كردن همه آن چيزي كه از گذشتگان به ما رسيده نيست كه از در آشتي گذشته و حال بر مي آيد و عزم جزم مي كند تا «آنچه ناديدني است، آن بيند» اين نكته را مي توان در هر دو عرصه فرم و محتوا، درنوشته هاي او ديد. چه آن جا كه با استناد به تعريف رمان سنتي، تا ماجراي رمانش را به سرانجام نرساند، رهايش نمي كند و چه در كاربردي مبتني بر رمان پست مدرنيستي كه حضور نويسنده را گاه و بي گاه اعلام مي كند و خواننده را خواه و نا خواه در روايت دخالت مي دهد، هرچند كه خود به هجو همين نكته مي پردازد و به نوعي از در شوخي با آن بر مي آيد. سير داستاني اميرخاني از «ارميا» تا «بيوتن» را مي توان منطقي و رو به رشد دانست. او در «ارميا» رمان نويسي جوان است كه بيشتر از هر چيزي به تثبيت خود به عنوان يك نويسنده مي انديشد، اما در «بيوتن» نويسنده اي است كه از تجربه كردن هراس ندارد و مي خواهد عرصه هايي از فرم و محتوا را كه پيش از آن «خط قرمز»شان مي ديد، يكسره رد كند و به مرزهايي تازه در «زمين بازي» نوشتن برسد. (و در آوردن اين زمين «بازي نوشتن»، تعمدي نهان است كه كمي پيش تر به آن خواهيم پرداخت). اما پيش از آن به اين نكته بپردازيم كه «بيوتن» چه دارد كه در «ارميا» نيست و در «من او» و «از به» شكل گرفته است، بايد به يكي دو نكته كوچك توجه كنيم. نكته در آنجاست كه جدايي طلبان فرم و محتوا، با بررسي آثار اين نويسنده در خواهند يافت كه سخت در اشتباهند و بايد تجديدنظري كلي در افكارشان داشته باشند، چراكه فرم را نمي توان بدون محتوا و محتوا را نمي توان بي حضور آن ديگري متصور شد.
از «من او» مي آغازيم كه بي گمان مي توان آن را نقطه تحول نويسنده اش دانست؛ نويسنده اي كه پيش از اين تنها يك اثر در كارنامه اش دارد، اثري كه هر چند قابل دفاع و ساختارمند است، اما نشان از قلم لرزان نويسنده دارد كه از نوشدگي در هراس است و هيچ آفتي بدتر از همين ترس نيست؛ چرا كه نويسنده ترسو، نويسنده اي است كه هرگز به دنيا نخواهد آمد. روايت «من او» به روزگاري برمي گردد كه مي توان آن را از نظر تاريخي نوعي هزيمت به دنياي نو دانست و اين اهميت چنان است كه قصه ها و رمانهاي بسياري در اينباره نوشته اند؛ چنان چه رمان موفق «داييجان ناپلئون» نيز روايتي از همين بخش تاريخي است. اميرخاني «كشف حجاب» را بهصورت مثالي و نمادي در اين رمان مورد توجه قرار داده و آن را يكي از صور بارز جدال سنت و مدرنيته (آن هم بهصورت وارداتي - تحميلي و از جنس رضاخاني) دانسته است. باقي نمادها نيز در همين راستايند، چنانچه تحصيل دختران در مدارس، سفر آنها براي تحصيل به خارج از كشور و خيلي از مسايل ديگر كه اميرخاني همچون يك تحليل گر مسايل اجتماعي به آنها پرداخته است، بي آنكه به دام شعار دادن بيفتند و جذابيت داستاني اش را فدا كند. او خانواده «حاج فتاح» را با محوريت شخصيت علي، نوه خانواده، مركز داستان خود قرار مي دهد كه خانواده اي مذهبي و در عينحال سازگار با اصول مدرنيته اند. خانواده حاج فتاح مي پذيرند كه دخترشان براي تحصيل به فرنگ برود، اما نمي پذيرند كه دختري كه مدرسه مي رود بايد حجاب از سر بردارد و طرفه آنكه هيچ منافاتي ميان اين دو نمي بينند. همين آشتي كنان مدرنيته و سنت را از قضا مي توان در فرم روايي داستان نيز ديد.
«من او» در دو بطن جريان دارد، مجرايي كه به شق كلاسيك ادبيات داستاني ( حتي در وجه روايي سنتي ايراني؛ حكايت) پهلو مي زند و از سمت و سوي ديگر با ويژگي هاي رمان مدرن (و حتي پست مدرن) بيگانه نيست. آشتي اين دو گرچه روي كاغذ آسان بهنظر مي رسد، در عمل چندان آسان نيست. بهعنوان نمونه در ابتداي كتاب ما با نخ روايي «هفت كور» روبهروييم كه در كل داستان و در تقابل با ساير رويدادهاي واقع گرا مطرح مي شوند و از سويي ديگر، همين موتيف را در نقشي فراواقع گرا مي بينيم. درويش مصطفي را نيز در مقامي مشابه مي بينيم. يعني داستان در عين سياليت، نوعي موتيف هاي تكرار شونده دارد كه آن را ساختار مي بخشد، اما اميرخاني خود را ملزم نمي بيند كه در عينحال اين موتيف ها يكسان باشند.
از سويي ديگر، نويسنده با توجه به عشقي كودكانه و پاك تلاش دارد كه جذابيت داستاني اش را براي مخاطب عام نيز حفظ كند. اين عشق كه به نوعي نمونه هايش را در بهاصطلاح فيلمفارسي، نيز ديده ايم (عشق پسر پولدار به دختر مستخدم خانه)، در اينجا ابعادي گسترده تر مي يابد. جداي از ساختارشكني نرسيدن دختر و پسر به هم، به نوعي تقابل سنت و مدرنيته نيز هست. يعني نويسنده با آنكه محوريت يك عشق كليشه اي را در داستانش دارد، اما خود را به آن محدود نكرده است و به ابعادي گسترده تر انديشيده است؛ شبيه ساختاري كه كازئو ايشي گورو در «وقتي يتيم بوديم»، به كار برده است. او از محوريت داستاني پليسي براي نمايش روايتي روانكاوانه بهره مي برد و اميرخاني با بهره گيري از ساختاري عاشقانه به تحليل مسايل اجتماعي پرداخته است و طرفه آنكه اين دو كتاب در زماني تقريبا مشابه و با تقدم در انتشار كتاب نويسنده ايراني همراه بوده است.
در رمان «بيوتن» تجربه گرايي اميرخاني شكلي شخصي تر و بي پرواتر يافته است. اينبار نيز جدال سنت و مدرنيته است، آن هم به شكلي تحليلي تر و عميق تر. (هرچند كه شخصا جذابيت داستاني «من او» را بيشتر مي پسندم). در اين رمان، مردي كه سابقه حضور در جبهه دارد، به واسطه عشقي از جنس زمين كه در آمريكا يافته است، به اين كشور مهاجرت مي كند تا ادامه زندگي اش در ديار يانكي ها باشد؛ انگار شيخ صنعاني ديگربار عاشق دختر زنار بسته شده. انگار تاريخ در حال تكرار شدن است و طرفه تر آنكه «ارميا» ، شخصيت اصلي داستان، به نوعي يادآور اولين رمان رضا اميرخاني نيز هست، دوري سيصد و شصت درجه اي كه با كوله باري از تجربه همراه بوده است. اجزاي داستاني و ابزاري را كه نويسنده «بيوتن» در آثارش به كار مي گيرد، چنان به هم شبيه است كه انگار هر كتاب او، بازآفريني كتاب قبلي است، البته شكلي تكامل يافته تر از آن. اگر در «من او»، هفت كور را داشتيم كه گداياني له شده در جامعه رضاخاني بودند، اين بار با سيلور من هايي روبهروييم كه دست گدايي دراز كرده اند و در حال نابود شدن در مدرنيته آمريكايي اند. اگر هفت كورها، از «خدا خيرت بده...» استفاده مي كردند، اينبار «god belles you» را به شكل يك ترجيع بند مي شنويم. اگر در آن رمان «درويش مصطفي» زبان دروني سنت است و حقي كه ناديده گرفته مي شود، اينبار از سهراب مي خوانيم كه دوست شهيد شده «ارميا»ست و صداي دروني اش با او در سخن است. قصد بررسي تطبيقي اين دو كتاب را نداريم كه همه اين ها نوشته شد تا شهادتي باشد بر تكرار مضمون كهنگيناپذير سنت و مدرنيته در آثار اميرخاني.
رمان «بيوتن» زندگي آمريكايي را با همه چالش هايش (و گاه نكات قوتش) پيش روي مخاطب مي گذارد. نويسنده در بند دادن پند و اندرز نيست كه «اي واي آمريكا چه جاي مزخرفي است»، كه او با همه تلاش اش در روايت بي واسطه اين جنس زندگي مي كوشد و اگر عيبي است، بي آنكه زبان به توضيح و تفسير كشيده شود، تنها به توصيف قناعت مي شود كه اثر گذاري اش افزون است. از همينروست كه اگر شناختي است، همه از سر بضاعت غريب انساني است كه همچون ماهي خود را در بيكران دريا رها مي كند تا نصيب نهنگ شود يا به بزرگي نهنگ بفهمد. «بيوتن» همچون «من او»، مخاطب عام را نيز به فراموشي نسپرده است و رسيدنش به چاپ هفتم، نشان از آن دارد كه مخاطب نيز اين كتاب را جدي گرفته است كه چندان متعارف نيست كه در روزگار ما، كتابي با حدود چهارصد صفحه و با روايتي از جنس تجربه گرا، با چنين اقبالي روبهرو شود. و اين همه ميسر نيست مگر به قدرت و شناخت نويسنده از جامعه ايراني كه مي داند عشق، «به هر زبان كه تو داني»، هر چقدر كه مكرر شود، باز قند شيرين روايت داستاني ايران است، گيرم كه اين بار تضادي كه در بطن اين عشق قرار دارد، از كوتاهي فقير و غني، به بلنداي تفاوت فرهنگي ميان دو كشور باشد، گيرم كه اين بار همه چيز از زاويه دلار ديده شود، گيرم كه يك قرن بعد، در كشوري ديگر باشد، گيرم كه يك پاي اين دو طرف، مردي باشد كه به ظاهر نبايد به دنيا توجه داشته باشد و اين بار به ظاهر اسير مسئله اي از جنس زمين شده است، گيرم كه... اميرخاني در رمان «بيوتن» با همه چيزهايي كه ممكن است، شوخي كرده، از فرم هاي داستاني تا جامعه آمريكايي و حتي مميز هاي ارشاد. اگر او در رمان «من او»، به نقد كساني پرداخته كه كوركورانه برخي از مسايل را تكرار مي كنند كه انديشه اي در پشتش ندارد، اينبار به نقد افرادي پرداخته كه سطح قضاوتشان را به ظاهر كلمات محدود كرده اند و بر اساس كلمه ها و نه مفاهيم كلي، به داوري مشغولند؛ مسئله اي كه حتي مورد انتقاد خود مديران وزارت ارشاد نيز بوده است. طنزي كه اميرخاني به كار مي گيرد، گذشته از اين مسايل جزيي، نشان از پختگي قلمش دارد و به دروني شدن مفاهيم رمانش مي انجامد. با يك حساب سرانگشتي، خواهيم ديد كه نقدي را كه نويسنده به زندگي ماشيني و خالي از روح آمريكايي دارد، بدون اين طنز عميق، تنها به جمله شعاري و كليشه اي بدل خواهد شد. به عنوان مثال شما صحنه اي را تصور كنيد كه ارميا، بعد از آنكه ماشينش را با برگ جريمه اي مي بيند، تصميم مي گيرد كه هرچه پول خرد دارد، در پاركومترهاي ديگر بيندازد تا برگ جريمه روي آنها نصب نشود. پليس آمريكا به او اجازه چنين كاري را نميدهد، يعني اجازه نمي دهد كه از پول خود در پاركومترها بريزد تا ديگران جريمه نشوند، چون در آن ديار، يك دلار هم يك دلار است و تو حتي اگر با دوستت به رستوران بروي، خودت بايد هزينه خودت را حساب كني. چون در آن ديار تو حتي نمي تواني برادرت را ببوسي، چون ممكن است متهم به فساد اخلاقي شوي، اما مي تواني هر زني را ببوسي. اميرخاني، در «بي وتن» گرچه به زندگي آمريكايي پرداخته و ايرانياني كه به اين كشور سفر كرده اند، اما از درون نيز غافل نيست؛ او ما را از آينه غرب ديده است و حتي به نوعي زنگ خطر را نواخته است، زنگ خطري كه در «پس پشت» زندگي ماشيني نهان شده است. او با آنكه مدرنيته را دوست دارد، نمي خواهد مقهور آن باشد، مي خواهد پا در سنت و سر در مدرنيته بدارد و آسان تر از هميشه نفس بكشد
در همين رابطه :
ماخذ: هفتهنامهي پنجره