تاريخ انتشار : ٢١:٢٧ ٣٠/١١/١٣٨٨

رضا اميرخاني يك نويسنده است!
می خواستم بعد از ربع قرنی مثل یک آدم متفکر مطلبی بنویسم درباره بیوتن و امیرخانی و ربطش با عربی و جیمز جویس، از جرینگ جرینگ سکه ها گرفته تا تاریکی آسمان و دیگر آسمان را نخواهی دید و تکه های کتاب مقدس و پطرس و ایرلند و انگلیس و ایران و امریکا و آرمیتا و خواهر مانگان و لاس وگاس و بازار عربی و میان دار و عمو و خشی و کشیش همسایه و .....

بعدش هم می خواستم همین مطلب را بفرستم برای آقای سایت ارمیا تا نظر خود آقای امیرخانی را بدانم مثل دفعه ی پیش که نظرش را در مورد امپراستایت جویا شدم و دوستانه جواب گرفتم، اما وقتی قبل از همه ی این می خواستم می خواستم ها، آقای سایت ارمیا را خواندم و نوشته های متفاوت در باب سکوت امیرخانی، دلم گرفت، گفتم بی خیال بیوتن و عربی و جیمز جویس، رضا را بچسب!

فکر می کنم اوایل فضای مزخرف انتخابات بود که رجانیوز نقد به نظر من بی ربط و باز هم به نظر من مثل باقی نقدهایش ناجوانمردانه ای بر نامه ی آقای شجاعی به آقای احمدی نژاد منتشر کرد به عنوان یکی از شاگردان استاد! که از عجایب بود باز هم برای من که شاگردان چه پرده در و دریده شده اند این روزها! کامنتی گذاشتم برای آقای سایت ارمیا با این مضمون که آقای امیرخانی باز هم سکوت؟! بعدترش رسید به مقایسه کثیف کیهان در باب کافه پیانو و بیوتن و نویسنده هایش، باز به نظر من مثل باقی مقایسه های کثیف کیهان! باز هم کامنتی گذاشتم برای آقای سایت ارمیا با این مضمون که اوهوی آقای امیرخانی برای خودت که هیج لااقل برای دل لامصب ما که از دار دنیا به اندازه انگشتان دستش هم نویسنده ندارد، حرفی بزن، ترکیدیم! از فن سی پی یو لپ تاپ من صدا در آمد ولی از آقای سایت ارمیا و آقای امیرخانی نه خیر. توی دلم گفتم ای به ... نمی خواد حرف بزنه! زور که نیست! که اگر باشه ما زوری نداریم. ما عادت داریم به این تنها بودن ها! نسل ما با همین تنهایی ها خودش را پیدا کرده است، خدا بزرگ است.

اما همه ی این ها یک استثنا داشت و آن هم آن مطلب سایت آقای ارمیا بود درباب پیگیری سایت آقای رضایی برای تخلفات انتخابات، کمی دلمان را آرام کرد توی این گیر و ویری که هنوز آقای امیرخانی فکر می کند، اگرچه حرف نمی زند! نه به خاطر این که به چه کسی رای داد و به چه کسی رای نداد، و نه به خاطر این که معترض بود یا معترض نبود، که همه شان روی هم اندازه ی یک خط از فصل نه ِاو ِمن ِ او برای من اهمیت ندارد. مهم این بود که امیرخانی ...ببخشید آقای امیرخانی مثل دیگر دوستان مثلاً انقلابی (که من نفهمیدیم این انقلابی بودن را توی کدام دکان می فروشند که ما ندیده ایم بل بخریم و رستگار شویم! (شاید سوپر دریانی توی تختی می فروشد که هنوز هم آن هایی که دنبال خانه علی فتاح می گردند اول از همه سراغ سوپر دریانی را می گیرند!) ) کجا بودیم؟... آهان آقای امیرخانی مثل دیگر دوستان مثلاً انقلابی چشم بسته فریاد نمی زند، بلکه سکوت می کند و فکر می کند و خوب این خود برای آن هایی که می اندیشند نشانه ای است امیدوار کننده، همان قدر امیدوار کننده که برای حاتمی کیا و شجاعی و ....

نه خیر! این جوری بخواهم پیش بروم مثنوی هفتاد من می شود، منظم تر بنویسم، به روش دوستان شماره گذاری و نکته دانی کنم! شاید بتوانم سر و ته این نوشته را سر هم بیاورم.

۱- نکته اول: حضرت استاد شجاعی در وبلاگی که به نام ایشان شناخته می شود (عشق به افق خورشید) نوشته هایی می گذارند، توجه دوستان را به چند بند از مناجات های پایانی این وبلاگ جلب می کنم(طولانی است، ولی به شدت زیبا و تعیین کننده است مخصوصاً برای دوستانی که می گویند اگر سید مهدی از موسوی حمایت کرد این فرصت را هم داشت که در حضور رهبر تریبونی داشته باشد تا بفهمند چرا سید مهدی در حضور رهبری سکوت و احترام را ترجیح داد به درد دلی به شیوه ی آقا مجید، چون می دانست سید مهدی برای خودش نیست، نماد یک نسل است، چون می دانست انسان های یک شبه هنرمند شده ای مثل ده نمکی هستند که دل هزار نفر مثل من و باز به نظر من دل خود حضرت آقا را از بی احترامی به استادی که با او اصل ادبیات را شناختم خون کنند! آن هم برای خودشیرینی به روش قاجاری):

دوشنبه هشتم تیر 1388 و ساعت 20:17

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا!

اگر عظمت حقّ الناس را در نگاه تو در می یافتیم ، به یقین چنین بی مُحابا بر کشتگاه حقوق مردم نمی تاختیم. نگاه خودت را در همین جهان ، عیان کن.

خدایا!

مردم را از این "معیشت ضَنک" برهان که نتیجۀ اعراض از ذکر توست ویاد خودت را علی الدوام در دلهای ما زنده بدار.

....

خدایا!

ما را از برکات مظلومیت محروم مکن.

خدایا!

به دوستان نادان جبهه حقّ ، عقل و به دشمنان دانا، مروّت عنایت کن.

خدایا!

زمین خوردن بزرگانمان را نشانمان مده.

خدایا!

در این زمان که هر کس دین را با زبان نفس خودش تفسیر می کند و هر چه غیر از آن را کفر می شمرد، حقیقت دینت را و دین حقیقی ات را بر ما آشکار کن.



دعای فرج امام زمان(عج)/ترجمه سید مهدی شجاعی/جمعه نوزدهم تیر 1388 و ساعت 12:17

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا! فتنه فزونی گرفته است،بلا بزرگ شده است و آزمایش شدت یافته است.

خدایا! اسرار هویدا شده است و رازها برملا شده است و پرده ها افتاده است.

خدایا! زمین تنگی می کند و آسمان خودداری.

خدایا! و در این حال و روز ،شکایت جز به تو،به کجا می توان برد؟جز بر زانوی تو،سر بر کجا می توان نهاد؟جز به ریسمان تو،به کجا می توان آویخت؟جز در پناه تو،کجا می توان سکنی گزید؟و جز بر تو،بر که می توان تکیه کرد؟

خدایا! در سختی و آسانی تکیه گاه جز تو کیست؟و پناهگاه جز سایه سار مهر تو کجاست؟....



چهارشنبه بیست و پنجم شهریور 1388 و ساعت 18:56

خدایا !

آنان که حقیقت را به مسلخ مصلحت می برند، آنان که دین می فروشند و دنیا می خرند، آنان که در مرتع حقوق مردم می چرند، به کفر از ایمان نزدیکترند. نقاب ایمان را از چهره شان بستان.

خدایا !

به اسیران ستمدیده، عزت و پایمردی و مقاومت و به خاندانشان، شکیب و وقار و شوکت ببخش !

ای خدا !

ای خدایی که اسم و رسمت رحمت است. از آنان که رسم تو را با اسم تو سر می برند، رحمتت را دریغ کن !

خدایا !

به آنان که در خیام تو، خیال خام خیانت می پزند، خفت و خواری هر دو جهان را بچشان.

ای خدا !

مگر نه توحید اولین و برترین نعمت و موهبت به خلایق است !؟

مگر نه اینکه تو خود به رسم بنده نوازی ، خلایقت را در کوره های بلا می گدازی ، تا با الفبای توحید ، آشنایشان سازی ؟!

اگر ره آورد امواج بی امان بلا ، توحید توست ، هزار خیر مقدم به هرچه درد و داغ و بلاست.

ای خدا !

اگر که طوفان فتنه ، فرو فرستاده توست تا علفهای هرز سرگشتگی را از خاک وجودمان بکند و غبار شرک را از کنام اتکایمان بپراکند ، اینک ، این جان ما و هجمه طوفان شما.

خدایا !

در هجوم بی امان حوادث آخرالزمان ، عده ای امان را در آستان بندگان می جویند و خانه سامانشان را برسست ترین گمان بنیان می نهند. عد ای ویران و ویلان می شوند و برخی پریشان و سرگردان می گردند. و این همه در جستجوی امان به دامان این و آن می آویزند.

در این فتنه ها ی گران اما تنها مومنان اند که نشانی دارالامان را می دانند و در حریم امن و آغوش گرم تو جاودان می مانند. ما را همواره از مومنان خودت قرار ده .

خدایا !

هنگام ، هنگامه سرنوشت ساز انتخاب است .

عده ای هر چه جز تورا انتخاب می کنند. و بی تردید به سراب می رسند .

عده ای تو را و غیر تورا انتخاب می کنند . و چون تو از شرک و شراکت بیزاری یقینا به منجلاب می رسند .

و عده ای فقط تو را انتخاب می کنند . و فقط این گروهند که به زلال حیات بخش آب می رسند.

خدایا !

ما فقط تو را می خواهیم ، بی هیچ کم و بیش .

بی هیچ کم .چون کمتر از تو هیچ نیست که اقناعمان کند .

بی هیچ بیش .چون ، بیش از تو چیست ؟ هیچ نیست.

تو ما را کفایتی !

که خود فرموده ای : ألیس الله بکاف عبده

آیا خدا برای بنده اش کافی نیست !؟



۲- نکته دوم: دوستان فرموده اند: "اما... تو می دانی برادر که فرهاد جعفری، نویسنده رمان پرفروش کافه پیانو، در اوج شهرت در میان سکولارها و جریان شبه روشن فکری از احمدی نژاد حمایت کرد؟"

من تعجب می کنم که دوستان چقدر ساده بیوتن را خوانده اند و هنوز خوب خشی ها را و تفکر لیبرال و پراگماتیست مهجور آن ها را نفهمیده اند! و هزار بار درود می فرستم بر هوش آقای جعفری که از این اب گل آلود خوب ماهی گرفتند و فروش کتاب شان را بیشتر کرده اند، برای ایشان که مهم نیست که کتاب شان را چه کسانی می خوانند، برای ایشان مهم است که چند نفر در این قمار کتاب شان را می خوانند، به عبارتی چند دلار بیشتر، خوب خیلی هم بهتر! واقعاً تبریک می گویم آقای جعفری! آمّا توجه برادران انقلابی را جذب می کنم به بخشی از کافه پیانو البته با یا بی اجازه ی آقای جعفری و توصیه به دوستان زیر هجده سال فکری برای نخواندن این خطوط:

"دم غروب فردا؛ همان جایی بودیم که او دلش خواسته بود. روی یک صخره، رو به شرق و در حال تماشا کردن خورشید توی هشت دقیقه طلایی اش.

روسری اش را دوباره برداشته و انداخته بود روی شانه هایش و من دوباره، همان طوری که یک چشمم به خورشید بود؛ رفتم توی نخ فر ِ موهای روی شقیقه اش که نصف بیشتر گوشش را هم پوشاند.

و داشتم با خودم فکر می کردم که ای کاش می شد دوربینی چیزی بردارم و توی همان نور نارنجی؛ طوری از این ناحیه ی صورتش عکس بگیرم که گوش ِ کم پیچ و تاب و قشنگش بیفتد توی مرکز عکس. که انتهای یک دسته از فرِ موهایش، حفره ی ظریف و نرم آن را پوشانده بود و بعد تیزی اش دور خورده و رسیده بود به شقیق هایش. پرسید: از زنت جدا شدی؟"(ص 159)

برادر یادتان می آید روسری آرمیتا را در فرودگاه به خاطر ارمیا و متلک های خشی را؟! هان یادتان نمی آید؟ خوب بگذارید باز هم برای تان مثال بیاورم از این کتاب شاید یادتان بیاید!

"توی سرازیری ِ کوه، وقتی که داشتیم پایین می آمدیم و او یکی دو جایی نزدیک بود سُر بخورد؛ مجبور شدم دستش را بگیرم توی دستم که مثل دست های پری سیما یخ نیست. ..."(ص 162)

" همین که آمدم در خانه را باز کنم و برم بیرون تا چندتایی نواربهداشتی پروانه ای بالدار متوسط مای بیبی بخرم و برگردم- و احتمالاً با یک پلاستیک سیاه توی دستم که مغازه دارها معمولاً نوار بهداشتی را طوری مخفیانه می پیچند توی شان و ...." (ص 164)

" بعد با انگشت اشاره اش؛ بیشتر خامه ای را که روی بینی ام مانده بود انگشت کشید. و آن وقت شروع کرد به لیسیدنش و همان طوری که داشته با لوندی انگشتش را لیس می زد گفت: این طوری خوشمزه تره. هیچ وخ امتحان کردی؟" (ص177)

"بهم گفت: کفشاتو درنیار. راحت باش... الان پیدام می شه.... دارم خودمو واسه ت خوشگل می کنم.

آخر لوندی و دلبری بود و بلد بود چه طور با یک کلمه یا یک نگاه معنادار؛ خرفت و هلاکت کند." (ص 223)

"که بروم و کلید را که خیلی اتفاقی از دستش افتاده توی یکی از دو گودی ِ یک سوتین صورتی رنگ ِ توی کمد ِ لباس هایش، برش دارم. که پیش از آن که راه بیفتد و بیاید پیانو؛ مجبور شده درش بیاورد تا مبادا توی قفس – بیشتر از آن چیزی که خودش را برای آن آماده کرده بوده- احساس خفگی کند." (ص 138)

"این یکی یک پیراهن دکولته ی چسبان قرمز ِ براق پوشیده که نمی شود توصیفش کرد و به تان گفت چه طوری روی تنش بند است. چون نظام بسیار اخلاقی جامعه، اجازه ی توصیفش را نمی دهد." (ص 138)

"اگر بشود بهش اشاره کرد، خیلی بهتر طبیعت اغواگر این دخترک دست تان می آید. اما حیف که نظام بسیار اخلاقی جامعه، باز هم چنین اجازه ای نمی دهد و آدم را از بیان بعضی تصویرها – که حالا ممکن است ناخوشایند باشد اما اثرات تربیتی درستی دارد- محروم می کند. می فهمید چه می گویم؟" (ص 139)

" طوری لباس پوشیده و لباس هایی پوشیده بود که باز هم مورد پسند نظام اخلاقی جامعه نیست و نمی شود درباره اش بیشتر توضیح داد." (ص 224)

"اما محض اطمینان دستم را بردم جلوتر و با انگشت کشیدم روی قوزک پایش که هرمی شکل و تیز بود. اما با قوس ظریفی می رسید به ساق پایش." (ص 227)

آقای امیرخانی در مصاحبه ای که در نشریه هابیل منتشر شده بود یک چیزی گفته بود به این مضمون که خط قرمزشان در توصیف ها به گناه افتادن ذهن خواننده است. حالا خودتان مقایسه کنید، به گناه افتادن یا به عبارتی دوری از رضایت و پسند خدا کجا!، و پسند نظام اخلاقی جامعه و افسوس کجا!

البته آقای جعفری به نکته ی طریفی اشاره می کند و آن هم این که این توصیف ها در نظام اخلاقی یک کشوری مثل آمریکا و یا هر جای دیگر بلا اشکال است و این یعنی مارکز اگر روسپیان غمگین من را نوشته است با کافه پیانو جعفری فرقی نمی کند، تنها فرق پسند نظام اخلاقی جامعه است که آقای فرهادی امیدوار است این پسند اصلاح گردد چون حالا ممکن است ناخوشایند باشد اما اثرات تربیتی درستی دارد!

نمی دانم دوستان انقلابی چه منطقی دارند که آقای امیرخانی و استاد شجاعی را می گذارند کنار آقای جعفری و این چنین توجیه می کنند که آقای جعفری به عنوان یک نویسنده بصیرت داشته اند که به آقای احمدی نژاد رای داده اند و پایش ایستاده اند و وه چه مرد بزرگی هستند و از این تعریف های شاخدار! و آقای امیرخانی و استاد شجاعی را در خوش بینانه ترین حالت دچار کند ذهنی می بینند که اگرچه به احمدی نژاد رای نداده اند چرا حالا سکوت کرده اند و از او (یا جریان توجیه گر او) حمایت نمی کنند!

البته دوستان دچار یک اشتباه تاریخی شده اند و آن اینکه جمعیت کتاب خوان به اصطلاح اصلاح طلب و چپ خیلی قبل تر از انتخابات و حتی قبل تر از تخته شدن شهروند امروز با آقای جعفری روبرو شدند، جایی که همین آقای جعفری آمار فروش کتاب های آقای امیرخانی را ساختگی و به مدد ادارات دولتی دانست و منکر وجود خوانندگان بیشماری مثل ما شد! آن روز بچه های چپ فهمیدند که آقای جعفری دنبال نردبان است برای شهرت و به همین خاطر بود که حتی ویراستار این کتاب آقای یزدانی خرم نقدی بر کتاب نوشت که آقای جعفری تاب و توان پذیرش آن را نداشت!

مشخص است که حمایت آقای جعفری از احمدی نژاد را نباید ساده گرفت. و همین طور انتشار کتاب ایشان را با ممیزی سهل نگری که برای باقی نویسندگان به رویا می ماند. من نمی دانم چرا داستان مجوز گرفتن بیوتن آن همه سر و صدا کرد ولی مجوز گرفتن کافه پیانو نه! حال که تکلیف مضمون و ظاهر هر دو کتاب بر خوانندگان مشخص است که یکی دغدغه اسلام، انقلاب و امام و شهیدان را دارد، و دیگری دغدغه هولدن کالفلید سلینجر و شکستن قبح نظام اخلاقی جامعه در مواردی مثل رابطه یک مرد شوهر دار با یک زن نا محرم حالا به طور مثلاً خیالی و مجازی!

البته کینه ی آقای جعفری از این که جریان چپ به موقع فهمیدند که این آقا دنبال نردبان می گردند تا خواننده دلسوز و زیرپایش را خالی کردند و نتوانستند به اندازه ی کافی پز روشن فکری بدهند و همچنین عطش ایشان برای فروش بیشتر و درآمد بیشتر و اثبات مثلاً برتری کافه پیانو بر بیوتن و من ِ او در تعداد خواننده، را نیز می توان از دلایل مسلم جبهه گیری سیاسی ایشان دانست.

اما آدم دلش واقعاً برای علی فتاح می گیرد وقتی که آن شب در تنهایی پشت اتاق مهتاب توی پاریس از ترس گناه به خود می لرزید و وقتی مهتاب می خواست به او نزدیک بشود می گفت من عشق فعف ثم مات مات شهیدا..... آدم دلش واقعاً برای ارمیا می گیرد وقتی با آن همه ریش و پشم با دل تنگش برای مصطفی توی زمین فوتبال دانشگاه شریف متلک می شنود و ضربه می بیند اما پای عقیده اش می ایستد، آدم دلش واقعاً برای ارمیا تنگ می شود وقتی که با تمام نازک دلی اش برای این که گوشت حلال داشته باشد هر روز کلی راه را می رود تا خودش دسته کارد را بگیرد و بسم الله بگوید و گوشت حلال داشته باشد، آدم دلش تنگ می شود برای رضا لبنانی، برای حاج مهدی، برای سهراب، برای آقا مجتبی، برای ... و از همه ی این ها مهم تر و بیشتر آدم دلش خون می شود برای تمام کتاب کرشمه خسروانی و معنی مردانگی و آزادگی...

بگذریم خوشحالیم واقعاً که امثال آقای شجاعی و آقای امیرخانی را دارید طرد می کنید، ما خریداریم آقا رضا، اگرچه با یک کلاف نخ یا یک خروس قندی، وسع مان همین قدر است. آقای جعفری مال خود ِ خودتان برادران انقلابی و به تنهایی بر شرف ِ این آدم ها درود بفرستید!....


۳- نکته سوم: دوستان از سیاست گفته اند و دیانت و این که آقای امیرخانی خواهی نخواهی دیگر سیاسی شده است! تا این جایش را قبول. ولی یک سوال جدی، کدام سیاست؟ شما به چه چیزی سیاست می گویید؟ نه اینکه بیاید با چهار کلمه تعریف کنید، نه! رو راست مثل امیرالمونین تکلیف تان را با سیاست روشن کنید. سیاست علی (ع) یا سیاست معاویه و عمر و عاص؟ مطمئناً روش علی (ع) این نبود که شما می گویید و دم می زنید. ادعایش را هم نمی توانید داشته باشید! آن سیاستی که شما ازش دم می زنید سیاستی است که قرار بود در این جامعه اسلامی باشد، ولی آیا واقعاً الان هم هست؟ و آیا واقعاً بازی های سیاسی این روزها علی وار است؟ اگر معتقدید که جواب این سوالات مثبت است که هیچ همین فردا صبح آقای امیرخانی را در دروازه شهر به دار مجازات بیاوزید که از این راه نان خورد و به موقع ِحمایت با سکوتش خیانت کرد! من هم قول می دهم برای تان کف بزنم ولی اگر کمی هم به جواب مثبت شک دارید، حق بدهید به رضای امیرخانی تا سکوت کند و استخوان در گلو و خار در چشم رندی دوستان اصول گرا را ببیند و به خاطر مصلحت انقلاب اسلامی دم بر نیاورد.

از دیانت هم که باید بگویم، کدام دیانت؟ دیانت صادقانه یا دیانت ریاکارانه ؟ دیانت سید مهدی شجاعی ها، یا دیانت مشایی ها؟ کدام یک را انتخاب می کنید؟ مشایی اسلام شناس برجسته هست یا نیست؟ اگر هست که باز هم به امیرخانی اجازه بدهید سکوت کند که اگر نکند دوباره یک مطلب درباره ی مشایی می گذارد روی سایت که مجبور می شود چهار روز بعد بر دارد از بس تند است، و اگر نیست چه انتظاری دارید از امیرخانی به حمایت از تفکری که مشایی و شجونی شده اند سردمداران فکری شان؟!

کمی هم مرام داشته باشید، حضرت آقا نظرش کی این بوده است که همه تبعیت تام بکنند از ایشان؟! بارها تذکر داده اند مخصوصاً به هنرمندان که تقکر و تامل کنند و آن چه به نتیجه می رسند که درست است را انجام بدهند، نه آن چه که ایشان می گویند! دوستان عزیز تبعیت از آقا این است که وقتی امیرخانی یا سید مهدی شجاعی می بینند که آقا چیز دیگری می گویند سکوت می کنند. خودشیرنی و چابلوسی کار آن هایی است که با فیلمی مثل اخراجی ها تمام فرهنگ دفاع مقدس ما را زیر سوال می برند! به قول حاتمی کیا هنرمندان (البته واقعی، نه مجازی) شاخک های حساسی دارند، بگذارید آزاد باشند در آن چه می بینند و می کنند. این به نفع آینده این کشور است.

۴- نکته چهارم: دوستان در مورد این که چه کسی امیرخانی را امیرخانی کرد و این که چه انتظاری از او می توان داشت نوشته اند. این جا می خواهم مقایسه گستاخانه ولی نمادینی بکنم. این دوستان اگر زمان امام خمینی (ره) که کسی او را امام خمینی نکرد، نه حزبی داشت و نه دم و دستگاهی، پشتش به خدا گرم بود و توده مردم او را همراهی می کردند، و رهبر این انقلاب است، حضور داشتند موضع شان نسبت به امام چگونه بود؟ متوقعانه یا صبورانه؟ اشتباه نکنید نمی خواهم جایگذاری کنید در این عبارات، می خواهم ذهن تان را باز کنم. حالا شما چه بخواهید و چه نخواهید امیرخانی یکی از رهبران ادبیات انقلاب است، که هیچ کس او را امیرخانی نکرده است. پس حداقل می تواند در این وادی روش و تفکر خود را داشته باشد و توقع شما از او به عنوان یک نویسنده انقلابی کمی خارج از قاعده ای است که خودتان برای آن طرح کرده اید. بهتر نیست کمی صبور باشید در مقابل این نخبه انقلابی تا ببینید دارد چه می کند؟ شاید سکوتش هم معنای خاصی داشته باشد!

۵- نکته پنجم: دوستی گفته اند انتخاب احمدی نژاد بصیرت میخواست! و بعد کلی دلیل آورده اند و در آخر نوشته اند این سکوت ننگین را فردا چگونه پاسخ می دهد؟! امروز روز امتحان بود سمپادی مردودی که ادعایت گوش فلک را پر کرده!!!

و من فکر می کنم این نظر اکثر دوستانی است که به سکوت امیرخانی می تازند و آن را نشانه کند ذهنی، غفلت، اشتباه و خیانت می دانند! ولی خوب رویشان نمی شود با این همه صراحت بگویند. اما نظر افرادی مثل من که فکر می کنم در میان خوانندگان امیرخانی کم هم نباشیم چیست؟

امیرخانی در داستان سیستان تمام سعی خود را کرد تا این تمامیت طلبی ای را که این روزها درباره مقام معظم رهبری می بینیم از اذهان ما پاک کند و خب خیلی هم موفق بود. از همان اول که می گفت ریش داریم، دیش نداریم تا آن آخر که رهبر را در آغوش گرفت و اجسام نحیف ....

حال اگر این روزها بخواهد حرفش را عوض کند و به قول سردار قاسمی آن ور نوار را بگذارد چگونه می خواهد جواب من را بدهد؟

ما هم خواننده ی آقای امیرخانی هستیم و درست انتظار داریم نقطه نظرهای مخالف شما را از دهان آقای امیرخانی بشنویم، و حتی از او طلب کاریم که این بود ارمیا و حاج مهدی ها؟! این بود عاقبت ارمیا که با افتخار بعضی از کارها را بکند؟ و این بودهای دیگر که فعلاً حوصله شان را ندارم ولی انتظارشان را دارم.

اما وقتی نظرات شما و خودم و دوستانم را می بینم حق می دهم به آقای امیرخانی که سکوت کند. به این که احترام بگذارد به خوانندگانش و به یادشان بیاورد که او یک نویسنده است و حرف هایش را در کتاب هایش می زند، نه در تریبون های سیاست زده، همان طور که قبلاً زده و تو شنیده ای و با آن ها آشنا شده ای و همانطور که گفته اگر می خواهی نظرش را بدانی نفحات نفطش را باید بخوانی چون او بنا ندارد حرفهایش را در جایی غیر از کتاب هایش بزند.

جنبه داشته باشیم این که آقای امیرخانی سایت زده معنی اش این نیست که هر روز بیانیه یا به قول دوستان نظر سیاسی بدهد.

۶- جمع بندی: و در آخر این که آقای امیرخانی این همه توقع و ادعا اگرچه ناراحت کننده می تواند باشد، ولی یک نشانه خوبی هم دارد، که مهم تر هم هست و آن این که تاثیرگذاری شما در میان هم سن و سال های من و حتی دیگر اقشار جامعه بالاست، آن قدر بالا که هنوز شما حرفی نزده همه نگران اینند که چه می خواهید بگویید! لطفا به هر طریقی که خود صلاح می دانید این تاثیرگذاری و مقبولیت را حفظ کنید و حتی ارتقایش بدهید، مطمئناً این روزها می گذرد، سیاستمداران کاسب کار هم که نان شان در این فضا پخته می شوند هم بالاخره سیر می شوند و می زنند به چاک، ولی چیزی که می ماند قلب و ذهن تشنه و دردمند جوانان این مملکت است که باید تغذیه شود. این روزها که سکوت کرده اید کمی هم به آمادگی خودتان برسید، متاسفانه به علت کمبود نویسنده در این مملکت شما باید سالی یک کتاب بنویسید، نه هر پنج سال یک کتاب!
در همين رابطه :
. رضا اميرخاني مال ما نيست
. رضا اميرخاني مال ماست
. رضا اميرخاني مال يك طيف خاص سياسي نيست
. اشتباهي به نام سكوت
. رضا اميرخاني به چه محكوم مي‌شود؟
. ماخذ: وبلاگ طسم

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٧٢١٠
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.