تاريخ انتشار : ١٥:٣٢ ٥/١٢/١٣٨٨

ماجراي رضا اميرخاني ادامه دارد!
هميشه پاي يك ظن در ميان است
روزنامه‌ي وطن امروز در مطلبي به قلم جناب حسين قدياني در مذمت سيد مهدي شجاعي و ابراهيم حاتمي‌كيا و رضا اميرخاني نوشته است:
http://www.vatanemrooz.ir/1388/12/1/VatanEmrooz/362/Page/1/index.htm
همين متن البته در وبلاگ جناب قدياني نيز آمده است.
من امروز متاسفانه باید بگویم که «بی وتن»، درستش همان «بی وطن» است؛ یعنی با «طا»ی دسته‌دار. من امروز متاسفانه باید بگویم که برخی از شعرای ما فقط بلدند «شعر» بگویند و هیچ تعهدی، حتی به سیگاری که می‌کشند ندارند. من امروز متاسفانه باید بگویم که «حاتمی کیا» به جای شیشه آژانس، دل «حاج کاظم» را شکسته.
«ولایتمداری» که فقط مسافرت با آقا و نوشتن «داستان سیستان» نیست. شما ننویسید، من «داستان فتنه» را خواهم نوشت. «داستان حسین کربلا» با من، «قصه حسین کرد» با شما.

البته بعدتر در تاريخِ 3 ارديبهشت، جناب حسين قدياني مطلب ديگري نوشت:
http://ghadiani.blogfa.com/post-115.aspx
ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که از هنرمندان متعهد برآمده از نظام تقاضا کردیم این 8 ماه قلم و دوربین را به دست ما بدهند و هنرنمایی ما را ویرایش کنند. ما "نوهنرمندان متعهد" از سید مهدی شجاعی عزیز از مجید مجیدی از ابراهیم حاتمی کیا و از دیگرانی که معلم ما بوده اند خواهش کردیم برای متوهم کردن دشمن سکوت اختیار کنند و اجازه دهند ما که شاگردان شان هستیم با اهرم هنر به مصاف شب پرستان برویم. من یک سطر "کشتی پهلو گرفته" را یک کلمه این کتاب را با کل آثار نویسنده های غربی عوض نمی کنم. "من او" هر چه باشد، "من ما"ست نه "من شما". ناز کند؛ عیبی ندارد ما نازش را می خریم. امیرخانی تنها راضی به "رضا"ی شهدای جمهوری اسلامی است؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد و در جشنواره شهید حبیب غنی پور نشان داد قدر شهدای وطن را می داند. ما حریصیم در حفظ هنرمندان برخاسته از انقلاب. در حفظ همه شان. من یک قطره از "باران" مجیدی عزیز را به کل اقیانوس کبیر نمی فروشم. من مفتخرم که کل دیالوگ شاهکار سینمای ایران، "آژانس شیشه ای" را حفظ هستم. ما ناز این "بلبل عاشق" را می خریم تا فقط برای شقایق ها بخواند. ما در حفظ این بازوهای هنری اتفاقا بسیار خسیسیم و اصلا سخاوت نداریم که آنها را از دست بدهیم. ما حالا دو تا انتقاد از بزرگ تر های خود در عرصه هنر می کنیم، این برای گمراه کردن دشمن اصلی است که خیال کند بین ما دعواست و نقشه اش را بر اساس این دعوا تنظیم کند و آخر سر در "نه دی" متوجه شود کور خوانده است. مدافعان اصلی سرمایه های متعهد برخاسته از انقلاب اسلامی اتفاقا خود ما هستیم.

عقل ما عقال دل: عرصه‌ي امتحان
جناب محمد مهدوي اشرف در وبلاگ‌ش ضمن انتقاد به بعضي از متون مثلِ

اولی

دومی

نوشته است:
این روزها نمی‌دونم از دردِ اشتباه و نادانیِ که بنالم!!!

این‌روزها، عجیب عرصه‌ی امتحان است!

گاهی از این‌وری، گاهی از اون‌وری!

آدم باید مراقب باشد، مراقبِ خودش، مراقبِ حرف‌هاش، مراقبِ نوشته‌هاش، مراقبِ نقلِ‌قول‌هاش و...

در همین راستا، دو وبلاگ‌نویس که ارزشی محسوب می‌گردند دومطلب در وبلاگ‌هاشان نوشته‌اند که بسیاری جای تأسف دارد!

وبلاگ دوصد و بيست و نه
جناب محمد مهدي حيدري پرچكوهي كه پيش‌تر متني داشتند در صفحه‌ي اشتباهي به نام سكوت متن ديگري نوشته‌اند به شرح زير:
این روزها با کمی تفکر دیدم در یاداشتی که برای جناب امیرخانی نوشته بودم اشتباهاتی داشته م!
حواس م به بعضی چیز ها نبود هنگام نگارش ش.
آقای امیرخانی این بنده حقیر سراپا تقصیر از شما پوزش می طلبد و امیدوار است که شما وی را ببخشید،
وسیاهه ای که به علت اعتراض به سکوت شما با کمی تندی ! ، نگاشته را به دیده ی اغماض بنگرید.
دیگر چه بگویم که مثل خودتان از حرف اضافه حال م به هم می خورد.
هر چند که برداشت هایی که از یادداشت من شد آن چیزی نبود که من در نظر داشتم.
هر چند که هنوز بر روی بعض مواضع م پای بندم.
مشکل من فقط مبحث سیاست نبود.
شما خیلی وقت است که چیزی منتشر نمی کنید.
نمونه اش در همین بحث .
حتما این یادداشت ها را خوانده اید.
ولی خم به ابرو نیاورده اید.
والله اگر یک کلمه در جواب م می گفتید که اشتباه می کنی بی چون و چرا قبول می کردم.
چرا که حق استادی بر گردن م دارید و اگر شما نبودید من نوشتن را از کجا و از که می آموختم؟
اما حتا یک کلمه هم به من و امثال ِ من پاسخ ندادید .
این سکوت مرا آزار می دهد. نه سکوت شما در برابر مسایل سیاسی!
به هر حال و به هر صورت ، باز هم ببخشید.
که خطا از کوچکان است و بخشش از بزرگان ..
جزاکم الله
والسلام
راستی جناب مدیر سایتِ ارمیا ، من میم ِ لام هستم نه میم. لام. !

توضيح رضااميرخاني: جناب ميم لام! مخلص شما هم هستم. هر دو محبت شما را خوانده‌ام. اين روزها هم مثلِ روزهاي پيش مشغول نوشتن هستم. قربان شما

 

وبلاگ ماهِ ناتمام
الم‌شنگه‌هاي سكوت يك نويسندهدر راستای الم شنگه های سکوت اين نويسنده باید بگویم که :

- چرا سایت ارمیا از روز تولدش فقط تکذیب و اعتراض و انتقاد می کرد ؟
- چرا سایت ارمیا با رضا امیرخانی فرسنگ ها فاصله دارد؟
- چرا فرهاد جعفری تا دیروز منفور بود و بواسطه تبلیغ احمدی نژاد محبوب می شود؟
- چرا همه ی گذشته ی خوب یک نفر، بواسطه عدم تبلیغ احمدی نژاد زیر سئوال می رود؟
- چرا یک عده فکر می کنند که اگر بیایند توی صحنه و حرف بزنند، و پای نظام بایستند، تبلیغ احمدي نژاد شده است؟
- چرا یک عده به خودشان اجازه می دهند که هر کسی به احمدی نژاد رای نداده را ببرند توی بلک لیست غیرآدم ها ؟
- چرا یک عده هنوز فرق دعوای انتخابات را با غائله ی فتنه ی بعد از آن تشخیص نمی دهند ؟
- چرا یک عده فکر می کنند که کيهان و رجانيوز و ده نمکی و سلحشور ناجوانمردترین موجودیت های انقلاب هستند و در مقابل هزاران هزار ناجوانمردانگی را نمی بینند؟
- چرا همه ی آنهایی که خود را وقف اسلام و انقلاب می دانند با هم برادر نیستند؟ چرا در یک صف نیستیم؟
- چرا صحبت های رهبری فقط به درد در و دیوار حسینیه امام می خورد ؟
- چرا وقتی رهبری می گوید وظیفه خواص تبیین و روشن گری است، بعضی از خواص می گویند ما نویسنده ایم ، نه بیانیه نویس ؟ !
- چرا من حس میکنم که دغدغه های رهبری چيزهایی فراتر از سمپاد و حضور امیرخانی در نمایشگاه ارشاد و ممیزی کتاب و کتاب سال و ... است؟
و ...

- امیرخانی از اولش هم ریش بلند می گذاشت و انگشتر عقیق به دست می کرد و آستین کوتاه می پوشید و لپ تاپش را کوله می نداخت و داستان سیستان می نوشت و توی دانشگاه با صدای بلند می گفت اگر خمینی نبود هیچ کدام از ما نبودیم و امیرخانی همین شکلی بود که الان هم هست.
پس چیزی تغییر نکرده اما این سکوتش ، چراهای بسیاری را باعث شده که انگار این بشر خوشش می آيد که بنشيند و هاج و واج این الم شنگه ها را نگاه کند و حرف نزند تا چی بشود مثلا؟

یا علی مددی

وبلاگ قرارگاه نصرت
اين يك هستي شناسي است
شاید دوستانی که به ارمیا.آی آر سر می زنند ، حالا دیگر به اندازه کافی از رینگی که رضا امیر خانی بر پا کرده خبر دارند. رینگی که در آن خودش فقط نظاره گر است و بقیه در حال زور آزمایی. یکی در تمجید او سخن می گوید ودیگری در نقدش و باز همان تکرار می شود و حالا قرارگاه نصرت هم ملبس به اصطلاحات زیبای دوستان شده و اینکه چرا سوالی انتقادی از امیر خانی پرسیده است و اینکه چرا دست دراز کرده تا دست یاری بطلبد از رضایِ امیر خانی.

اما آنچه سبب نگارش این کلام شد نه اینها است ، چرا که قرارگاه علاقه ای به پاتک ندارد و عاشق تک است و اصولاً علاقه ای به جدل و بحث های مکرر ندارد . و چرا که اصلاً در این وضع خط کشی های دوستی و دشمنی ، کسی به کلامی دشمن و کسِ دیگر به سلامی دوست می شود و این قلم هم باکی ندارد از این که او را نارفیق رضا امیر خانی بدانند هر چند که او خود را رفیق...

کلام را باید از آنجا نَفَسی تازه داد که عده ای تاب نقدی بی رمق از نویسنده مورد علاقه شان را ندارند و بر خود لازم می دانند اگر کسی سوالی از او کرد قلم و دوات از گنجه در آرند و بنویسند به آن اصطلاحات. و اینکه تحمل نیشی بر پیکره شبه ارزشی چون رضاها را ندارند و قلم فرسایی می کنند در بحق بودن رضاها در سکوت ، و داد بر آورده اند که نکنید این کارها را ، که ما به رضا امیر خانی شناختیم چیزها را و به او بود قد علم کردن چیزنویسی در انقلاب.

و حالا باید پرسید از این دوستان که ، چگونه است ما باید تحمل کنیم شلاق ستم بر پیکره ارزشهایمان را و نامردی ها را در حق رَه برش و به آتش کشیدن ارمیا و درویش مصطفا را ، اما لب وا نکنیم که بچه ها کمک!

آیا شما روائید به دفاع از شبه ارزشها و ما نا روا در دفاع و کمک خواهی برای ارزشها ؟ آیا شما شبه ارزشها را در خطر ندیدید که کیبورد نویسی کردید ؟ آیا ما نباید به نویسنده ارمیا بگوئیم حالا دیگر اگر کتاب در خانه داری بیاور می خواهیم کتاب برکتاب بچینیم و سنگر ببندیم در مقابل دشمنانمان ؟ آیا ما مامور مصادره ایم که می گوییم آن ارزشها که بخاطرش ارمیا ، ارمیا شد در خطر است؟ آیا ما مجرمیم به این دلیل که میگوئیم سکوت نکنید ولی آنها که سکوت می کنند تبرئه اند؟

اصلاً دوباره قوه فلسفی - منطقی من درد میکند ، می خواهم بدانم که اول ارمیا آمد بعد انقلاب شد و یا اول انقلاب شد بعد ارمیا آمد ، و می خواهم بدانم اول امیر خانی بود بعد ارمیا و یا اول ارمیا بود بعد امیر خانی ؟ اما از این فلسفه کاری بر نمی آید و اگر ما را مشرک نخوانید ، نباید فراموشمان شود در دایره هستی شناسانه انقلاب اسلامی این رَه بر است که واجب الوجود است و هر آنچه دیگر است ممکن الوجود و نیازمند به اتصال به او . سیستان و داستانش هم به دلیل اتصال به واجب الوجود ، وجود یافته اند.

((...خیلی نرم بود.احساس تخت خواب نرم ، کتاب های دانشگاه که معلوم بود شهین مرتبشان کرده، میز مطالعه ، چراغ مطالعه فانتزی وظریف همه و همه با فریادشان خواب را از چشمان اشک آلود ارمیا فراری دادند.

اینجا انگار نه انگار که جنگ است.))

دیگر خسته ام می خواهم ارمیا بخوانم . خدا حافظ

وبلاگ سرلوحه‌هاي موج چهارم

دوست ديگري به نام بلال حبشي قمي نيز در نوشته‌هايي كه سرلوحه نام نهاده است به نقد رضا اميرخاني پرداخته است
سلام ارمیا ، خیلی وقت است برای­م نامه نمی نویسی . دلم گرفته ارمیا ! قلم من بلد نیست برای چون تویی "از به" بنویسد ، ولی کی­­ بردم می تواند در برای­ ت چند خطی تذکر بنویسد :


ارمیا ! تو مهندس نیستی ! "مهندس ارمیا" بی وتن است . تو "امیر خانی" هستی . تو آقا "رضایی" ... نه ، تو "رضایی" هم نیستی . "رضایی" بی بصیرت است. تو علی فتاحی ،"علی مطهری" نیستی . علی مطهری بی بصیرت است . تو ابوراصفی ، ابوموسا نیستی ، ابوموسا بی بصیرت است . تو ارمیا "معمر" هم نیستی . تو "ارمیا عمار"ی . عمارِ خامنه ای . عمارِ " معمار انقلاب" . عمارِ "معمٌر راه انقلاب" . "ارمیا عمار" ! ساکت منشین که گرازها در جنگل های تاریک ، در کنار جاده خاکی ، کف پایت را لیس بزنند .

ارمیا ! تو اگر چیزی داری از انقلاب داری ، از امام داری ، از جنگ داری . به خدا اگر چهار کلمه در دفاع از ره­ بر مظلوم­ت بنویسی ، خواننده هایت کم نمی شوند . سبز ها که منِ او نمی خوانند ، آن ها اصولاُ با امیرخانی مشکل دارند ، با علی فتاح مشکل دارند ، با ارمیا مشکل دارند . سبز ها اگر خیلی اهل ادب و فرهنگ باشند ، لنگ هاشان را هوا می دهند ، کافه "داریانی" می نوشند و رمان سکسی کافه پیانو را می خوانند.

ارمیا ! آن گاه که بی وتن را چاپ شد ، برای مان یقین شد که تو همان امیرخانی هستی . و تو زندگی نامه ای ، نه افسانه . ولی نمی توانستیم باور کنیم آن چه را که بر سر تو آمده بود. چه بلایی سر ارمیای محبوب ما آمد ؟ چرا ارمیای ما بی وتن شد ؟ ارمیا کجا و کاباره کجا؟ چاره ای نبود . باید باور می کردیم ارمیایی که دیروز استخوان های سینه اش در تشییع جنازه ی ره ­برش می شکست ، امروز نسبت به نبش قبر و سوزاندن مصطفا و گذاشتن "شهدای سبز" در قبر او بی تفاوت باشد. و تا فردا خدا بزرگ است .

ارمیا ! اگر دیروز یقین داشتم که تو زندگی نامه امیرخانی هستی ، امروز شک کرده ام که نکند "امیر خانی" زندگی نامه ی "ارمیای بی وتن" باشد . و تا فردا خدا بزرگ است.

ارمیا ! تو "بی وتین" نیستی . نه بی وتینی و نه بی وتن . "بیت ره­ بری" وطن توست. تمنایت می کنم ! قبل از این که در دادگاه لس آنجلس محکوم شوی و بی وتن به پایان برسد ، دست فرمانده ات - سید مهدی - را بگیر و به وطن­ت باز گرد.

ارمیا ! موسوی برای مملکت احساس خطر نکرد ، احساس خطر را من برای تو کردم وقتی در سرلوحه هایت نوشتی «وظیفه ی من هم در قبال بیانات ره ­بر ، فوقش نوشتن همین نشت نشا است» . فقط همین ؟ نه خیر! وظیفه ی ارمیا این است که در تشییع جنازه ی امام ش بمیرد - و کاش می مرد و کارش به بی وتن نمی رسید - . وظیفه ی ارمیا آن زمان نوشتن "نشت نشا" بود . الآن باید بنشیند و "نشت خواص" بنویسد . ارمیا به جای "نفحاط نفط" باید "نفحاط زم زم" بنویسد . نه ... دیگر درهای نوشابه ی زم زم جایزه ندارد. آب زم زم را وهابی ها با لوله های فرانسوی لوله کشی کرده اند ، زم زم هم حکماً دیگر نفحاتی ندارد . باید " نفحاط کوثر" را بنویسد. خامنه ای کوثر است / دشمن او ابتر است ...

ارمیا ! تو که به تر از من می دانی مومن در هیچ چارچوبی (به جز چارچوب قانون اساسی!) نمی گنجد . تو هم در هیچ چارچوبی نگنج ! بیا و مثل کریم ، عمار باش . بگذار بکشندت . با قمه با قمه ، با قاجار ، با قمه با قمه ، با قاجار ... بیا و کریم باش . کرم کن و مگذار جمله ی " بکشید ما را" ی امام به نفع اغیار مصادره شود.

ارمیا ! «البلاء للولا» . بلا برای " ولا "ست . برای تو نیست که ! ارمیا غلط می کند « مثل ماهی بی دست و پای حلال گوشتی بشود روی زمین» که اغیار او را ذبح شرعی کنند . گیرم که عاشق آرمیتا هم شده باشد . دلیل نمی شود که سهراب را ، مصطفا را ، ابوراصف را ، مرتضا مشکات را ، ناصر ارمنی را از یاد ببرد . حتا کریم ریقو را از یاد ببرد . کریم ریقو پس از بی توجهی خواص دچار یبوست شد .رنگ ریق­ ش دیگر "ُسبز" نیست.الآن رنگ ریق کریم شرف دارد به آن رنگ سبزی که روی عکس همت پاشیدند . ارمیا نباید درویش مصطفا را از یاد ببرد . درویش مصطفا دست راست­ ش سالم بود . ولی همه ی حرف هایش - مثل سید علی- درست از آب در می آمد.

ارمیا ! تو دیگر "سم ­پاد"ی هم نیستی . کاش از اول ارمیا به تیز هوشان نمی رفت و خود را تافته ی جدا بافته نمی کرد . که ما امروز از او توقع مان بالا نرود . خدا پدر دولت را بیامرزد که دارد سم­ پاد را منحل می کند . اصلاً کشور ما دیگر "خواص" نمی خواهد ، خواص را باید از تیزهوشان بیرون کرد و آن ها را با عوام هم مدرسه کرد ؛ تا بفهمند عوام چیزی کم از آن ها ندارند . خواص اهل "سم­ پاد" اگر بلد نیستند در این فتنه ی زهر آگین - که گذشت - به عوام، "پاد سم" بنوشانند ، همان به­تر که "سم پاد" روی سرشان خراب شود .

ارمیا ! مگر تو ارمیای نبی نیستی ؟ پس چرا دیگر مثل "استادت" پیام بری نمی کنی ؟ یادت می آید؟ : «هیچ زمانی نفهمیدیم که اگر قرار است پیام­بر اسوه ی حسنه باشد ، بایستی پیام­ بری کرد . پیام خدا را به بنده گان رساند ... بشاگرد هم پیام­ بری دارد ... که دست مایه ی کار او انسان بود . و او انسان ساخت.»

ارمیا ! به "رضا لبنانی" بگو دوباره مغازه ی حلال فودش را راه بیاندازد . امیر خانی هر سر لوحه ای بنویسد ، حلال فود است ! سبز ها برای شان مهم نیست حلال فود بخورند یا سگ و خوک . ما بچه حزب اللهی ها داریم می میریم از گرسنه گی . ما هر غذایی را نمی خوریم . ما فقط از حلال فود "اقا رضا" غذا می گیریم ...

تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــت





نظرتان را نیز ...

++++++++++++++++


وبلاگ سرلوحه‌هاي موج چهارم

وب لاگ نا قابل من یک ماهی توسط برادران فیلترینگ مسدود شده بود.

پرده اول :

اگر آدم روشن فکر و با شخصیت و با شعور و کم... (1) بودم ، باید در اولین پست ممکن ، فحش را می کشیدم به اذناب و اجداد فیل ترگران !

لیکن از آن جا که انسان متحجر و خشک مغزی و کا... (2) هستم ! نه تنها به انسداد وب لاگ خود ( و حتا انسداد روده ی خود ! ) اعتراضی ندارم بل که خوش حالم که افتخار فیل تر شدن توسط نظام جمهوری اسلامی هم در پرونده ام ثبت شد ! و مفتخرترم که در این مدت حتا یک بار به خود اجازه ورود به وب لاگ با فیل تر شک... (3) را ندادم  و با پی گیری قانونی مطالبات م به خواسته ام رسیدم.

پرده دوم :

اصلاً به من چه که امیر خانی لال مانی گرفته ؟ جور خفه قان امیر خانی را هم باید بچه بسیجی ها بدهند ؟ اگر مردید (به فتح میم) وب گاه خود امیر خانی را فیل تر کنید که سرلوحه قبلی مرا (که به خاطرش فیل ترم کردید) عیناً و بدون هیچ اجازه ای ( کانه کر...(4)! )  در ارمیا دات آی آر منتشر کرد.

دندم نرم که دیگر این سه حرفی خانه مان سوز ( سک...(5) ) را در وصف هیچ کتاب یا فیلمی ننویسم . گیریم که سر تا سر سینما را همین سه حرفی بگیرد یا از لای برگه های نشورات بوی فحل بلند شود . اصلاً کافه پیانو آن قدر بی ...(6) است که لیاقت همین سه حرفی خانه مان سوز را هم ندارد.

حالا دیدید بسیجی خامنه ای در همه جا مظلوم است . دیدید گم نام تر از بسیجیان خمینی ، بسیجیان خامنه ای هستند ؟ اصلاً در تاریخ هر کس از حق دفاع کرده مظلوم بوده . ربطی هم به هیچ دولتی ندارد.

پا ورقی ها :

1- کمال گرا

2- کاهل نماز

3- بشکن بشکنه بشکن! من نمی شکنم بشکن

4- کرم خاکی کور بی بصیرت

5- زرنگید؟! دوباره بنویسم که فیل تر بشم؟!!!

6- هر چه می خواهد دل تنگت بـ... !!!

----------------------------------
متني از وزير سابق ارشاد آقاي صفار هرندي براي مقدمه‌ي كتاب آقاي حسين قدياني

http://sajjadsaffar.blogfa.com/post-78.aspx
...
يادش بخیر، روزهای توپ زدن در زمین گل کوچک کیهان که با همت امیرحسین فردی - پدر خوب بچه‌ها - تعطیل‌ناپذیر بود و جماعتی از اهالی ادب و هنرهای فردی را به کاری جمعی وامی‌داشت که هم تفنن و تفریح بود و هم ورزش و تمرین و هم بهانه‌ای برای یاران همدل و صدالبته با دیدگاه‌ها و مشارب گوناگون سیاسی و فرهنگی و تنوع نسل‌ها، آنگونه که پیشکسوتانی همچون محمدرضا سرشار و پدیده‌های مبارک ادبیات انقلاب نظیر رضا امیرخانی در کنار و رویاروی هم پا به توپ می‌شدند و قهرمانان دیگری از اهل قلم نیز فارغ از دغدغه کتاب و نقد و ترجمه‌ توی زمین فوتبال بر سر و کله و ساق پای هم می‌زدند.
...
او زمانی به پای این علم خجسته قامت برافراشت که بسیاری از سرافرازان این عرصه در قعود حیرت و سرخوردگی کمر خم کرده بودند. بگذریم از جماعتی که گسسته از بیعت پیشین راه خروج بر امام خویش در پیش گرفتند و سبب‌ساز جوشش غیرت نسل سوم انقلاب در هنگامه خیانت و سکوت خواص راه ‌گم کرده و سرگردانی یاران دست و پا گم کرده شدند....

ارمياي معمر در احاطه‌ي جنگ نرم
http://mohebi5133.blogfa.com/post-4.aspxاقای رضا امیر خوانی دوست دارم به سوالاتم جوابی در خور بدهید.
س 1: ایا فکر می کردید و می کنید که حالا که شدید نویسنده نباید در امور سیاسی فرهنگی که دارد انقلاببا آن دست و پنجه نرم می کند نظر خود را بیان کنید؟ شاید بیان نظر افرادی مثل شما برای نویسنده بودنتان ضرر داشته باشد یا حتی برای نویسندگی کردن . ولی به گفته انکه ارمیا برای جسدش زیر دست و پا رفت حفظ نظام از اوجب واجبات است. بچه های گردان 5 که ترک واجب نمی کنند چه برسد بهاوجب واجبات. ای کاش حداقل از زبان دوستان قطعه  مخصوصا حاجی در گوش ارمیا مطلبی میگفتید شاید ارمیا آن را به زبان می اورد یا روی  کاغذ می نوشت و در تاکسی می گذاشت...

س۲: چرا برای کمترین کار درنامه ای خطاب به مقام معظم رهبری که توسط تعدادی از فرهنگی کاران انقلاب صورت گرفت اسمی از شما یافت نشد؟ چه خوب می شد با امضای ارمیا پای ان برگه امضا می شد تا امام خامنه ای بهتر حضور ارمیاهای اول دهه ۶۰ را (دقت کنید نوشتم اول دهه ۶۰ نه کل ان چرا که امام با ارمیای که متن پذیرش قطعنامه را خوب نخوانده باشد چندان دلخوش نی شود ارمیای که به جای امدن به سنگر دفاع از هویت اسلامی، ملی، انقلابی خود، سنگر دفاع از جنگ نرم و فرهنگی؛ در سنگر دفاع در برابر جنگ سخت جامانده است)بهتر بداند

حسين قدياني در پستي ديگر  در خرداد 89 نوشته است
http://ghadiany.com/wp/1389/531

 من اگر دوست خود رضا امیرخانی را نقد کردم از این رو بود که نمی پسندیدم سکوتش را وقت عربده منافقین. مانده ام دوستان از چه رو این همه علیه من حرف می زنند. به کدام جرم؟ به کدامیک از این اتهامات پاسخ دهم، کدامش بماند؟

موج روح الله به بهانه‌ي نه ده
نوشته‌اي از جناب ميثم در تير 89
http://13571122.blogfa.com/8904.aspx
...اسم جالبی داشت .ابتداءً فکر کردم کتاب جدیدی از امیر خانی چاپ چاپ شده! با خودم گفتم چه بی سر و صدا ! (راستش رو بخواین همچین بی مورد هم فکر نکردم .من او، از به ، بیوتن  همگی کتاب های چاپ شده از امیر خانی هستن با اسم های عجیب!) حدودا دو هفته بعد بود که خریدمش . البته با آقای قدیانی آشنائی داشتم .چند تایی از مطالب داخل کتاب رو هم تو وبلاگ ایشون خوانده بودم ...
با این همه باز هم به رضای امیرخانی و سید مهدی شجاعی طعنه بزن .عیب نداره ! باز هم  نسبت به بعضی خانواده های شهدا پارتی بازی کن ! به قول همان شهید همت: حرب لمن حاربکم خامنه ای!!(صفحه 195 کتاب).

طلبه بلاگ در تير ماه 89 در مصاحبه‌ي خانم كبراي آسوپار با جنابِ آقاي تقي دژاكام آورده است
http://talabeblog.ir/n-2724.html

  • اتفاقی که سال گذشته هم در مورد کافه پیانو افتاد؛ با اینکه فرهاد جعفری یک رمان سیاسی ننوشته بود...
بله؛ دقیقاً. این‌ها برای این‌که با آقا مقابله کنند، این حرف‌ها را می‌زنند، اما در عمل، خودشان خودی و غیرخودی دارند. این‌ها همیشه از کافه پیانو تعریف می‌کردند، آن را در کنار امیرخانی و آثارش مطرح می‌کردند و حتی بالاتر می‌دانستند. ما هم حرفی نمی‌زدیم. ولی به محض حمایت فرهاد جعفری از دکتر احمدی‌نژاد ایشان را بایکوت مطلق کردند و گفتند که کتاب‌های‌تان را به نشر چشمه پس بدهید! دیکتاتورتر از این‌ها هنوز ندیده‌ایم ما!


در تيرماه 89 هم ميثم در وبلاگ http://13571122.ir/post-25.aspx موج روح الله به حسين قدياني توصيه كرده است:
با این همه باز هم به رضای امیرخانی و سید مهدی شجاعی طعنه بزن .عیب نداره ! باز هم  نسبت به بعضی خانواده های شهدا پارتی بازی کن ! به قول همان شهید همت: حرب لمن حاربکم خامنه ای!!(صفحه 195 کتاب).


هم‌چنین در و
بلاگ عاشقانه‌های پسر نوح مربوط به شاعر محترم جنابِ علی‌محمد مودب شعری آورده شده است که در بندی از آن آمده است:
من سبز هستم
اما براي نوشتن كتاب جديدم
سفر آمريكا نرفته‌ام
آمريكا خودش به كتاب من
به زندگي من آمده است
بيست و پنج سال است


در آذر 89 نیز این نامه در وبلاگ جناب میثم امیری درج شده است. http://meysam-amiri.blogfa.com/post-304.aspx

یا لطیف

 

سلام آقای خامنه‌ای

نامه‌ی اولم به شما را در ابتدایِ سال نوشتم. و الحمدالله هیچ اتفاقِ غیرِ منتظره‌ای نیافتد. چنان که در آن نامه هم هدفِ من بود، توهین و یا تهمت به شما نبود؛ همان طور که هم همین حالا هم چنین هدفی را به پیگیری نمی‌کنم.

مرادِ از نوشتنِ این نامه و البته آن نامه، صحبت کردنِ صریح و صمیمانه با رهبرم است. معتقدم در کشورِ افراط و تفریط‌زده‌ای چون ایران، نیازمندِ آنیم معتدلانه با یکدیگر به هم‌سخنی بنشینیم. و درست و صحیح اشکالاتِ یکدیگر را برای هم توضیح دهیم. اصلا هم تعجب ندارد که من با رهبرم صمیمانه صحبت کنم و در عین حال نقدش کنم. البته و صد البته هنوز چنین تفکری در داخلِ ایران به وجود نیامده است. و متاسفانه رسانه‌ها در کشورمان به شما به دیده‌ی یک قدیس و یا یک منحرف  نگاه می‌کنند و نیاموختند که راهِ سومی هم قابلِ تعریف است.

اگر معیار را عملِ درست و خردورزی بگیریم، به ساده‌گی و بدونِ تمسکِ بی‌هیچ فرد و یا جریانِ دیگری می‌توان شما را با توجه به مبانی که بدان اعتقاد دارید نقد کرد. مثلا برای نقدِ شما، نیاز نداریم به جریانِ راست و چپ و یا هر جریانِ سیاسیِ دیگر تکیه کنیم. چرا که آن تکیه، و یا دیدن با آن عینک بیش از آن که به حق قرار دادنِ مفاهیم نزدیک گردد، به حق قرار دادنِ جریان‌ها و اشخاص برمی‌گردد.

آقای خامنه‌ای

متاسفانه باید خدمتِ شما عرض کنم، در وضعیتِ امروزِ ایران، هر گروه و یا دسته‌ای با متمسک قرار دادنِ آدم‌ها و یا جریان‌هایی اجازه‌ی نقدِ منصفانه و تحلیل مستقل‌بنیاد را از انسان‌های آزاد و عاقل سلب کرده. حتی گروه و یا دسته‌ای که به ظاهر نشان می‌دهد که می‌خواهد راهِ سومی را برگزیند متاسفانه در این راه برای خود تابوهایی آفریده‌. به طوری که نمی‌توان به آن تابوها و یا حتی اسطوره‌های دایناسورمآب‌ها نزدیک شد. البته کتمان نمی‌کنم تک و توک افرادی هستند که نشان می‌دهند واقعا اصول‌گرا هستند و وام‌دارِ شخص و یا جریانی نیستند. (هم‌نامی این اصول‌گرایی با جریانی سیاسی در کشور ناخواسته است و دور است چیزی بیش‌تر از یک مشترک لفظی باشد.)

در نامه‌ی قبل گفته بودم که معتقدم سالم‌ترین عضوِ بدن‌تان دستِ راست است. امروز که روزگاری از آن نامه می‌گذرد و تجربه‌هایی دیگر از خاکِ ایران به اندوخته‌های من اضافه شد، بر این باور استوارتر شده‌ام که عجب حکایتی است دستِ معیوبِ شما. چه داستانی است آن دستِ زیبا. خیلی‌ها هستند که شاید آرزو می‌کردند ای کاش آن دست از آنِ آنان بود... غافل از این که افتخار می‌خواهد آدمی در قافله‌ی دست‌های عاشورایی قرار گیرد. الان که در ایامِ محرم هستم، به عظمتِ این دست‌ها بیش‌تر پی می‌برم. این دست‌ها در شیعه دست دارند. البته بعضی‌ها که عاشق‌تر بودند، دو دست‌ دادند برای امام‌شان و گاهی که فرصتی نصیب‌شان می‌شد، خیلی‌ چیزهای دیگر هم دادند. امروز هم دوباره تاکید می‌کنم به حقِ همان دستی که در راهِ اسلام خشکید به این نوشته‌، به مثابه‌ی دل‌نوشته‌ی یک جوانِ مسلمان بنگرید.

کم‌ترین لطفِ مکتبِ شیعه برای من، صراحت با پیشوایم است. و معتقدم آن‌هایی که می‌دانند، و می‌اندیشند، همان طور که خودتان گفتید، آن چه را که می‌دانند باید بگویند. علی الخصوص این دانسته‌ها را باید به پیشوای‌شان بگویند؛ چرا که در شنیدنِ این دانسته‌ها و نقدها از همه سزاوارتر است. این دقیقا ایرادی بود که من به نویسنده‌گان وروشن‌فکرانِ شیعیِ ساکت، پس از جریانِ انتخاباتِ پارسال وارد کردم؛ همچون رضا امیرخانی. چرا که بر این باور بوده و هستم که اگر فرد یا افرادی از ایشان، همچون امیرخانی، نظری درباره‌ی مسائلِ کشور و یا نقدی به رفتارِ شما دارند بی‌پوشیه این نظر را ابراز کنند. تا هم حاکم از این نظر بهره‌مند گردد و هم جماعت‌. در چنین مواقعی، که وقتِ گردنه‌های فرهنگی و گدارهای عقیدتی، و جابه‌جایی اندیشه‌های مردم است، روشن‌گرِ تحلیل‌نویس، در هر بابی از سرلوحه تا نفحات، می‌بایست حاکم را نیز راه‌نمایی کند و مردمان را از آن‌چه می‌اندیشد آشنا کند تا راهِ صواب به آنان نشان داده شود. سکوتِ انسانی که معتقد است در عرصه‌های گونه‌گون حرفی برای گفتن و یا بهتر بگویم شنیدن دارد، بر تعدادِ بصیرت‌پیشه‌گان نمی‌افزاید. حتی اگر فرد یا افرادی از این جماعت، روشن‌گرِ شیعی مثلِ امیرخانی و یا هر صاحب عقیده‌ی دیگری در عرصه‌های مربوط به مدیریت و حکومت، شک کرده بر نحوه‌ی حکمرانیِ شما باز هم باید بگوید... چه جای سکوت است که باید لااقل بگوید که شک کرده است.

البته من رابطه‌ی دوستانه‌ای با دوستانِ امیرخانی‌بنیاد، و البته خودِ جنابِ ایشان و بسیاری از دوست‌دارنِ ولایی شما، و حتی منتقدانِ و شکاکانِ به ولایتِ شما دارم. این رابطه، کمینه مزه‌اش این است که راه را برای گفت و شنود باز نگه می‌دارد.

آقای احسان نمازی نیز در وبلاگ این تلخ سرخ http://insorkhetalkh.blogfa.com/post-164.aspx نوشته‌اند:
او هم اگر چه مانند خیلی نویسنده های مثلاً انقلابی (امثال امیرخانی عزیز و مهدی شجاعی) دچار محافظه کاری نبود و نشد و قلمش را وقف دفاع از اعتقادش کرد ، اما هم او، تحمل نظرات مقابل را به اندازه ی امیر خانی ای که مورد عتابش قرار می دهد ندارد.منظورم هم فحش های مخالفانش نیست.واقعا او دلسوز و لااقل دوست دارانی  دارد که می پراندشان! دلخورشان می کند.

امیرحسین ثابتی هم در وبلاگ قطعه 26 http://www.amirihosain.blogfa.com/post-244.aspx در مطلبی تحت عنوان حسین قدیانی برای خودش نیست نوشته است:
اصلا اگر از من بپرسید، می گویم امیرخانی به جای خود، اما نویسنده انقلابی نسل ما قدیانی است نه امیرخانی یا هر کس دیگر، به قول خودش داستان سیستان را در سفر با آقا نوشتن کاری ندارد، داستان سیستان اصلی را باید در آن فتنه 8 ماهه نوشت و از قضا او کسی است که داستان سیستانش را که هیچ، همه چیزش را از فتنه شروع کرده و انشالله هم در این مسیر باقی خواهد ماند ...
... در وبلاگ محاکات ذیل عنوان آوارگی کوه و بیابان به نشانی http://mohakat.ir/post-2.aspx در دی 89 نوشته است:
فرهنگي كه اين امثال سيد مهدي شجاعي ها با رزيتا خاتون و نيستان اش برپا كرده اند، با تيغِ تيز كودكانه حسين قدياني، بدهيم بر بادِ فنا... و فلان دانشجويِ فعال بگويد كه حسين قدياني كجا و رضاي اميرخاني كجا؟!
فارغ از انتقاداتي كه به جناب اميرخاني هست، بزرگترين خيانت به ايشان،مقايسه او با كسي است چون قديانيِ وبلاگ نويس؛ كه خودش به خودش مي گويد:«داداش حسين بچه بسيجي ها»
و البته درون پرانتز هم بگويم كه چه توهيني فراتر به مرحوم جلال ، كه اين دو خود را جلال دوران مي دانند!!!
مطلبی طنز از جناب امیرحسین مجیری با عنوان فهرست خواص بی‌بصیرت http://divane83-2.persianblog.ir/post/75/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B5_%D8%A8%DB%8C_%D8%A8%D8%B5%DB%8C%D8%B1%D8%AA!
-رضا امیرخانی، نویسنده: به خاطر توهین هایش به دولت و «نفحات نفت»ش و سکوت در موقع حساس.
19-مجید مجیدی، کارگردان: به خاطر حمایتش از موسوی و گریه اش در حضور رهبری در شرایط حساس.
20-ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان: به خاطر سکوتش در شرایط حساس.
21-سید مهدی شجاعی، نویسنده: به خاطر نامه ی اعتراضی نوشتن به احمدی نژاد در شرایط حساس.
22-مصطفا مستور، نویسنده: به خاطر این که گفت به دلیل «
تاثرات شدید روحی»اش تمایلی به شرکت در جایزه ی جلال ندارد. در شرایط حساس.
23-محمدرضا بایرامی، نویسنده: به خاطر انتشار «مردگان باغ سبز» که در شرایط حساس، وضعیت کشور را سیاه نمایی کرد.

 در فروردین 90 جناب حسین قدیانی در وبلاگ قطعه 26 نوشت:
بعضی با سیدحسن نصرالله
عکس دارند
اما این بسیجی ترها هستند
که دارند با اسرائیل
در خط مقدم گوگل
در کربلای رنج
می جنگند


در همين رابطه :
. رضا اميرخاني مال ما نيست
. رضا اميرخاني مال ماست
. رضا اميرخاني مال يك طيف خاص سياسي نيست
. اشتباهي به نام سكوت
. رضا اميرخاني به چه محكوم مي‌شود؟
. ماجراي رضا اميرخاني ادامه دارد!
ماخذ: وبلاگ سرلوحه‌هاي موج چهارم
ماخذ: وبلاگ قرارگاه نصرت
ماخذ: وبلاگ ماه ناتمام
ماخذ: وبلاگ دو صد و بيست و نه
ماخذ: روزنامه‌ي وطن امروز

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٤٠٦٨
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.