تاريخ انتشار : ٢٠:٤٥ ٢١/١/١٣٨٩

شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند

به قول امیرخانی، دعای حرز و سلامتی مینی است /که زیر پای چپ مرتضای آوینی است. شما را نمی دانم ولی برای من آوینی یکی از خاطرات محو نشدنی دوران کودکی ام است. صدای غمگینی که هرگز نفهمیدم از سرخی کدام غروبی سخن می گوید. صدایی که بسیجی بود ولی بسیجی نما نبود. صدایی که برای صادق بودن نیازی به زور زدن و ادا در آوردن نداشت. بعدها که آثارش را خواندم تحت تاثیر تفکراتش هم قرار گرفتم. تفکراتی که مثل صدایش مال خودش بود، ادای هیچ کسی را در نمی آورد و از گفتن و نوشتن حرفی که فکر می کرد درست است هیچ ابایی نداشت. چه سرگذشت خودش باشد، چه نقد فیلم مادر علی حاتمی یا هامون مهرجویی....

آوینی از تیپ آرمان مرد های دهه 70 بود، کسانی که هنوز نمی خواستند عهدی را که با خدای خود بسته بودند به بهانه اقتضای زمانه بشکنند و به قول خودش یک ریاکاری موجه بکنند. برای همین بود که خیلی از اوقات یک تنه می زد به خط مقدم فرهنگی و حرف هایی را می زد که خیلی ها جرات فکر کردن به آن ها را هم نداشتند. حاتمی کیا و امیرخانی دو هنرمندی هستند که به شدت تحت تاثیر مرتضی آوینی هستند، هم خودشان و هم آثارشان. همین شباهت و قرابت میان حاتمی کیا و امیرخانی بعضی اوقات مخاطبان را به اشتباه می اندازد و می گویند امیرخانی، حاتمی کیای ادبیات است یا برعکس. ولی درستش این است که امیرخانی و حاتمی کیا نتیجه ی سرمایه گذاری های هوشمند آوینی در زمینه های متفاوت هستند، همانطور که خودش گفته بود: من به بسیجیان امید بسته ام...

رک و راست بگویم، حاج کاظم، ارمیا و همه ی شخصیت های اول آثار حاتمی کیا و امیرخانی تکه هایی از وجود مرتضی آوینی است. مرتضی ای که می گوید:

«نگاهی به شهر بیندازید! عقل غربی سیطره یافته و وجود بشر را در دائره المعارف خویش معنا کرده است؛ بی دردی و لذت پرستی، توجیهی عقلایی یافته است و از میدان ورزش تا کلاس های دانشگاه، «رب النوع تمتع» است که پرستیده می شود و باز در این میان بسیجی حزب الله تنها و غریب است و با آن چوب زیر بغل و پای مصنوعی و دست فلج و چشم پلاستیکی و... موی کوتاه و محاسن و لباس ساده و فقیرانه و لبخند معصومانه، مظهری است از یک دوران سپری شده که با خونین شهر آغاز شد و در «والفجر ده» به پایان رسید، بعد از «مرصاد» از ظاهر اجتماع به باطن آن هجرت کرد و بیماردلان را در این غلط انداخت که «دیگر تمام شد!»...»

شهری که آوینی می گوید همان شهری است که دارد حاتمی کیا را خفه می کند و قهرمان های امیرخانی در تقابل با آن یا هجرت می کنند یا منزوی می شوند. «از میدان ورزش تا کلاس های دانشگاه» دقیقاً دو صحنه اصلی کتاب ارمیا امیرخانی است که مظهر رب النوع تمتع است و باعث هجرت ارمیا از ظاهر اجتماع به باطن آن؛ و «موی کوتاه و محاسن و لباس ساده و فقیرانه و لبخند معصومانه» چهره حاج کاظم و رفقایش را در فیلم های حاتمی کیا به یاد آدم می آورد که از یک دوران سپری شده آمده اند و در شهری که بر مبنای عقل غربی بنا نهاده شده است کاسه صبرشان لبریز شده است؛ و«دیگر تمام شد!» دیالوگ مشترکی که در فیلم نامه های ابراهیم و کتاب های رضا به دفعات تکرار می شود.

نمی خواهم بگویم که این اتفاقات در آثار  حاتمی کیا و امیرخانی (که اولی در روایت فتح با آوینی همکار بوده و دومی در ابتدای کار ادبی اش شیفته آوینی بوده و است) خودآگاه بوده است، نه! اتفاقاً می خواهم بگویم که این ها تاثیراتی است که آوینی در ناخوادآگاه شان گذاشته است و به عبارتی بذری است که در ذهن بکر آن ها کاشته است. ذهن های مستعدی که یکی شان به تعبیر خود آوینی ظهورش در سینمای انقلاب، انقلابی است و دیگری هم به زعم همه پیگیران ادبیات دفاع مقدس ظهورش در  ادبیات دفاع مقدس، انقلابی دیگر است.

و همین تاثیر را با شدت کمتری در ناخودآگاه همه ما گذاشته است که هنوز بعد از چندین سال وقتی صدایش را می شنویم و یا دست خطش را می خوانیم، تمام وجودمان از غم پر می شود... البته از تبار آوینی کسانی مثل  سید مهدی شجاعی هنوز در میان ما هستند.


در همين رابطه :
ماخذ: وبلاگ طسم

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٩٢٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.