قسمتي از مقدمهي نفحات نفت به انتخاب خبرنامهي افق
آنچه مینویسم یک دلنوشتهی فردی است، نه یک مقالهی پژوهشی برای بالا بردنِ حقوقِ استادی و نه یک یادداشتِ سیاسی برای گرم کردنِ تنورِ انتخاباتی. آنچه مینویسم صرفاً نوشتهای است برای جوانترها. نه برای همنسلان که اظهارفضلی باشد و نه برای معمران که ابرازِ وجودی باشد.
آنچه مینویسم به قولِ فرنگیها «اِسِی» است، نه «آرتیکل». در اینگوشه از عالم به آن میگویند نوشتهای اَخَوینی. از زمرهی اخوانیات. چیزی که میانِ برادران نگاشته میشود و باید برادرانه آن را خواند... و نه چیزی از زمرهی نوشتههای دبیران، پس دبیرانه نیز نباید خواندش. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. انتهای متن هم به دنبالِ گراف و نمودار و عکس و نقشه نبایستی بود. اعداد هم کمی بالا و پایین شوند، چار ستونِ خیمهی این نوشته جنب نمیخورد!
این اخوینی را مینویسم برای نسلِ بعدی، برای آنهایی که هنوز واردِ بازارِ کسب و کار نشدهاند. همانها که هنوز حوصلهی شنیدن دارند و فرصتی برای تصمیمگیری. این تفکیک- عدمِ ورود به بازارِ کار- مثلاً در هند و بنگلادش میشود همان ردهی جیمِ کانون پرورش فکریِ خودمان، یعنی بچههای نو پا که اصلاً سوادِ خواندن ندارند، در چین و ماچین میشود چیزی نزدیک به شانزده سال، در ایالاتِ متحده و کانادا میشود بیست سال و در اروپا فوقش میرسد به بیست و سه سال... اما در این گوشه از خاک، مخاطبی که هنوز واردِ بازار کسب و کار نشده است از دوازدهسالهگی میتواند کش پیدا کند تا پنجاهسالهگی و حتی تا پس از مرگ! در این مملکت طرف میتواند پزشکی بخواند و بیست و پنجساله شود و واردِ بازارِ کار نشود.بعد دو سال برود طرح و سربازی و باز هم واردِ بازارِ کار نشود. بعد برود سه سال پشتِ کنکورِ تخصص- یعنی تا سیسالهگی- و باز هم واردِ بازار کار نشود. بعد، چهارسال تخصص بخواند و باز هم... و البته بعد ازب تخصص تازه بفهمد که تا فوقِ تخصص نخواند، نمیتواند واردِ بازارّ کار شود... این پزشکِ فوقِ متخصص، یا آرزومندِ درجهی فوقتخصصیِ پزشکی هم از زمرهی مخاطبانِ این نوشته است. در این گوشه از خاک، میتواند کسی به دنیا بیاید و بالغ شود و از پدر پولِ توجیبی بگیرد، بعد بزرگتر شود و از دولت پولِ تو جیبی بگیرد و بعد هم ریقِ رحمت را سر بکشد و واردِ بازارِ کسب و کار نشود. نگرانی هم نداریم، تا آنجایی که از اهلش شنیدهایم، «مَن رَبُک» را میپرسند، و «مَن نَیسک» و «مَن امامک» و «ما کتابک» را. در این روزگار رواجِ رویاهای صادقه، هیچکسی هم خوابنما نشده است که نکیر و منکر از «ما کَسبُک» و کسب و کار و مانندِ اینها بپرسندش! پس اوضاع چندان هم بیریخت نیست. مخاطبِ این نوشته، از اینرو، مسئولان سهلتی نیستند. مخاطبِ این نوشته کسی است که عاقبت میخواهد واردِ بازارِ کسب و کار شود و گرفتنِ پولِ تو جیبی را چندان خوش نمیدارد. این اخوینی برای همنفسی و همسخنی و شاید هم تاثیرکی روی این دسته باشد.