و تازه زمانی که با یک دلیل مقدس این لینک رو باز می کنی خودت رو ناچار به هماهنگ شدن با سنگ فرش های مصلی تهران می بینی . به همین دلیلی که در بالا ذکر شد ، تمام تلاشم بر سریع بیرون آمدن از نمایشگاه بود و خب وقت نشد که خیلی از بخش ها رو بازدید کنم ولی خب توی همون بازدید کم ، نفحات نفت امیرخانی رو گرفتم که احتمالا یه چیزی باشه تو مایه های نشت نشا و صد البته با قلم من ِاو !
========================================
14
رجانيوز: "نفحات نفت" را نوشتم چون دیگران کوتاهی کردند http://www.rajanews.com/detail.asp?id=49960
محسن غلامي-ارديبهشت89
نویسنده رمانهای "من او"، "بیوتن" و... بر این اعتقاد بود که اگر دیگران کار خودشان را درست انجام بدهند وظیفه او دیگر نوشتن اینگونه مطالب نیست و بنابراین کوتاهی و غفلت دیگران در ذکر این مطالب، موجب فعالیتش در نگارش آثاری چون "نفحات نفت" میشود.شبکه ایران-محسن غلامی: به تازگی کتابی تازه از رضا امیرخانی در نمایشگاه کتاب رونمایی شده که حداقل در همین چند روز گذشته استقبال مناسبی را به خود دیده است. اثری که به گفته خود نویسنده، "جستاری است در مدیریت نفتی و فرهنگ نفتی در کشورمان".
در همین ارتباط و طبق قرار قبلی، با امیرخانی در حاشیه نمایشگاه کتاب به گفتگو نشستیم تا دغدغه این رماننویس را در نگارش این اثر جویا شویم.
شکل گرفتن این گفتگوی کوتاه البته در نوبه خود خالی از حاشیه هم نبود؛ از نجات امیرخانی از دست علاقهمندانش گرفته تا نشستن ما بر روی سکوهای پر از گرد و خاک بیرون شبستان برای این گفتگو و ... .
در ابتدای این گفتگو هنگامی که از امیرخانی علت روی آوردن یک رماننویس به سمت نگارش چنین آثاری را سوال کردیم، تأکید کرد: اگر دیگران کار خودشان را به درستی انجام بدهند وظیفه من دیگر نوشتن اینجور مطالب نیست و اگر هم به سمت نگارش این گونه مباحث میروم به خاطر آن است که دیگران این موضوعات را مورد کنکاش قرار نمیدهند و در این رابطه چیزی هم نمینویسند.
موضوع "نفت" تاکنون به صورت آکادمیک و همگانی نوشته نشده است
برگزیده جایزه ادبی شهید غنیپور همچنین مباحث مورد پرداخت در "نفحات نفت" را از جمله مواردی عنوان کرد که معمولا به صورت همگانی نوشته نمیشود: نفت و حواشی آن هم در زمره مسائل آکادمیک قرار میگیرد که بر این اساس هم باید به زبان همگانی نوشته شود. علاوه بر این، موضوع "نفت" تاکنون نه بصورت آکادمیک نوشته شده و نه به شکل همگانی که این خود موجبات گردآوری این کتاب را فراهم آورد.
نویسنده کتابهای "من او"، "بیوتن" و.. در ادامه نیز تجربیات خود در فضایی خارج از فضای روشنفکری و همچنین نویسندگی را موجب آن دانست که به سمت نوشتن این کتاب برود.
کتاب را با پیشزمینه سیاسی نخوانید
امیرخانی همچنین پیشنهاد کرد که که خوانندگان با پیش زمینه سیاسی به خواندن کتاب اقدام نکنند چرا که به گفته او، "امیرخانی" فردی سیاسی نیست و منفعتی از این باب هم نمیبرد.
"جانستان کابلستان" همسو با شرایط حاضر ایران است
در ادامه این گپ و گفت رضا امیرخانی در پاسخ سوالی درباره اثر در دست نگارش خود گفت: هماکنون سفرنامه افغانستان را با عنوان "جانستان کابلستان" در دست نوشتن دارم که تا چند ماه آینده نیز به اتمام میرسد.
این نویسنده با اشاره به تلاش خود برای همسو بودن متن این سفرنامه با شرایط حاضر ایران، افزود: پس از انتخابات ریاستجمهوری کشورمان و حوادث پس از آن که همگی به نوعی آن را تجربه کردیم، انتخابات عراق، لبنان و افغانستان هم در خاورمیانه شکل گرفت و با توجه به هدف خودم در نوشتن این کتاب سعی کردم که از نزدیک این اتفاقات را ببینم و در این میان به نظرم آمد حوادث افغانستان موضوع مناسبتری برای نوشتن است.
در داشکدههای معماری را باید تخته کرد اگر بگویند مصلی مناسب نمایشگاه است
همچنین نظر امیرخانی را در ارتباط با فضای مصلی برای برپایی نمایشگاه کتاب تهران نیز جویا شدیم. مسئلهای که در این چند روزه و با برپایی نمایشگاه بیست وسوم حداقل از سوی اهالی ادبیات مورد انتقاد قرار گرفته است.
امیرخانی در این راستا علاوه بر بیان اینکه؛ مکان فعلی نمایشگاه شایسته مخاطب فرهیخته ما و داشتههای اقتصادی فراوان و مدیریتهای کلان کشور ما نیست، افزود: اگر مسئولین فرهنگی ما قدرت مهیا کردن فضای جدید را ندارند باید در مورد مدیریتشان نقدهای جدیتری صورت گیرد.
این نویسنده همچنین معتقد بود که نمیتوان گفت فضایی که برای نمایشگاههای بینالمللی از ابتدا طراحی شده است، برای نمایشگاه مناسب نیست، اما فضایی که برای نماز خواندن طراحی شده، مناسبتر است. با طرح چنین بحثی پیش از جابهجایی نمایشگاه باید در دانشکدههای معماری را تخته کرد.
رضا امیرخانی در پایان این گفتگو هم در این باره جمله جالبی راجع به شایعهها گفت: شنیده شده که میگویند در نمایشگاه کتاب، شربِ خمر شده است! اگر چنین اتفاقی نیفتاده، که ویل یومئذ للمکذبین و اگر افتاده است که ویل للمصلین.
========================================
13
برنانيوز: نگاهی فرهنگی به مسئله ارتزاق نفتی در «نفحات نفت» http://bornanews.ir/vdcjyie8.uqeoizsffu.html
...-ارديبهشت89
رضا امیرخانی؛ نویسنده جوان کشورمان در گفتوگو با خبرنگار ادبیات برنا در خصوص کتاب «نفحات نفت» گفت: در «نفحات نفت» سعی کردهام نگاهی فرهنگی به مسئله ارتزاق نفتی در جمهوری اسلامی ایران داشته باشم.
وی خاطرنشان کرد: این کتاب پیش از آن که یک کتاب آکادمیک یا اقتصادی به حساب بیاید، جستاری فرهنگی محسوب میشود.
نویسنده کتاب «بیوتن» در خصوص نوع این کتاب اظهار داشت: در این کتاب و با این شیوه در میان آثار پیش از این، میتوانم کتاب «نشتنشا؛ جستاری در پدیده فرار مغزها» خودم که مقالهای بلند است را مثال بزنم.
گفتنی است امیرخانی پس از به اتمام رسیدن سفرنامه افغانستانش نوشتن رمان تازهاش را آغاز خواهد کرد.
«نفحات نفت» آخرین اثر رضا امیرخوانی است که توسط نشر افق در بیست و سومین نمایشگاه بین المللی کتاب ارائه شده و به گفته امیرخانی جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی است.
توضيح سايت: گويا اميرخاني صحيح است!
========================================
12
از همه جا از همه چيز: من و رضا امیرخانی و آن مدیر سهلتی http://www.mehdinews.com/post/824
مهدي خانعلي زاده-ارديبهشت89
همین اول ماجرا بذارید تکلیف خودم با رضا امیرخانی رو مشخص کنم. من شدیدا امیرخانی را به عنوان یک نویسنده حزباللهی که طرحی نو در ادبیات داستانی بعد از انقلاب ایجاد کرده، قبولش دارم. بارها پای "منِ او" گریه کردم... با "ارمیا" زندگی کردم... "نشت نشاء" را حس کردم و خلاصه امیرخانی را آیینهای در مقابل خودم دیدم. نمونه یک انقلابی واقعی. تحصیلکرده ولی بیتکلف؛ حزباللهی ولی منتقد؛ انقلابی ولی مدرن.
تمام اینها را گفتم تا بدانید اگر نقدی بر "نفحات نفت" مینویسم، دلیل بر ناراحتی از مواضع سیاسی رضا امیرخانی نیست (بماند که با صحبتی که در نمایشگاه با او داشتم، این ناراحتی هم خیلی کمرنگ شد). تمام چیزی که در این مطلب تلاش میکنم تا بیان کنم، دقیقا چیزی است که خود امیرخانی کلیدش را زده: انتقاد صریح و بدون تعارف. البته شاید اشتباه از خودم بود که سر "بیوتن" چیزی نگفتم تا کار به "نفحات نفت" بکشد؛ البته حرجی نیست بر نویسنده که فقط نظرات شخصیاش را البته با نثری جادویی به خورد مخاطب میدهد و بس.
"نفحات نفت" را میتوان برآیند 30 سال انتقادات کارشناسی از وضعیت مدیریت دولتی در ایران دانست. تقریبا نبوده است زمانی که بر طبل خصوصی سازی کوبیده نشود و دولت مسئول وضعیت وخیم اقتصاد عنوان نشود (البته بگذریم از دوران مشعشع آقای نخست وزیر که مخالفت با دولت به مثابه مخالفت با خدا بلکه بالاتر از آن بود!). کلیت حرف امیرخانی کاملا درست و منطقی است و آن این است که اصولا دولت، مجری خوبی برای طرحهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و... نیست. اینکه باید کار را داد دست بخش خصوصی – یا به تعبیر صحیح، خود مردم – مسالهای نیست که درکش نیازمند تحصیلات و مکاشفات عالیه باشد و البته هنوز نمیدانم چرا برخی مسئولین به این موضوع پی نبرده و به دنبال احیای مدیریت دولتی هستند. حالا این وسط ما با کسی روبرو هستیم که شمشیر را مستقیم کشیده و رسما مبارز میطلبد. هیچ برچسبی هم نمیتوان به او زد. امیرخانی تکلیفش با نظام و انقلاب و ولایت را خیلی صریحتر از من و امثال من مشخص کرده؛ با "داستان سیستان". پس راهی برای فرار از پاسخگویی به بهانه اینکه طرف ضدانقلاب است و چشم دیدن پیشرفتهای ما را ندارد و این حرفها نیست. مسئولین دولتی یا سهلتی یا هرچند لتی! باید مستقیم وسط گود بیایند و سوالهای امیرخانی را جواب بدهند که اگر جواب داشته باشند و بدهند و امیرخانی راضی شود، مطمئن باشند که قلم معجزهگر او میتوان خیلیهای دیگر را هم قانع کند و اگر جواب هم نداشته باشند که "وای اگر از پس امروز بود فردایی."
همه این مهملات را به هم بافتم تا بگویم که به عنوان پیشقدم – البته به عنوان کسی که سررشته خاصی از اقتصاد ندارد و اگر کلی هنر کند، 4 تا کتاب سیاسی مرتبط با اقتصاد خوانده است – حاضر شدم تا به نقد "نفحات نفت" بنشیم و انتقادات رضا امیرخانی را پاسخ بدهم. قطعا این مساله، نه لازم و نه کافی است؛ چون نه من مدیر دولتی هستم و نه امیرخانی این کتاب را خطاب به من نوشته است. خطیب و مخاطب خودشان باید با هم کنار بیایند. نهایت تلاش من این است که کاتالیزوری باشم بین یک نویسنده حزباللهی منقد با مسئولان حزباللهی نقدناپذیر. پس بسمالله...
1- اولین مسالهای که بدجوری در "نفحات نفت" توی ذوق میزند، سادهانگاری نویسنده است. در اثبات این مساله همین بس که درگیری باغبان یک دانشگاه با دانشجویان بر سر راه نرفتن روی چمن محوطه دانشگاه تبدیل میشود به یک مقیاس اساسی برای نسخهپیچی در زمینه اقتصاد دولتی. البته من هم میدانم که "در مثل مناقشه نیست" و میدانم که پروردگار عالمیان هم برای درک بهتر بندگانش از مثالهای متعدد و سادهای استفاده کرده اما این مساله دلیل نمیشه که ما با هر مدل دلخواهی که دوست داشتیم، کلانترین مسائل مملکتی را ارزیابی کنیم و موارد تناقض آن را زیر سوال ببریم. پایه و اساس که لنگ بزند، قطعا "تا ثریا میرود دیوار کج." به همین دلیل است که "نفحات نفت" در کل 229 صفحهاش نمیتواند حرفهایش را به مخاطب بقبولاند؛ چون اساسا حرفی که بر یک مبنای مستحکم (به قول ما عمرانیها، فونداسیون اساسی) مطرح شده باشد، در این کتاب وجود ندارد.
2- "انتقال مسئولیت از مردم به دولت" موضوعی است که حداقل از جانب من پذیرفتنی نیست. اینکه مسئول تمام مشکلات ایران به خاطر بیکفایتی مسئولان و نه بیفرهنگی و عدم شناخت وظایف شهروندی از سوی مردم است، تئوریای است که فقط به درد بحثهای داخل تاکسی میخورد، نه یک مقاله و کتاب تخصصی و علمی و روشنفکری. مثلا وضع رانندگی ایرانی جماعت، شهره عام خاص است اما آقای نویسنده حتی این مساله را هم به گردن دولت انداخته که "اگر بخواهی قانون راهنمایی و رانندگی را رعایت کنی، حتما دیر به مقصد میرسی." این موضوع به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست چون دیگر هر بچه دبستانی هم میفهمد که تنها واژهای که میتواند رانندگی در ایران – یا حداقل در تهران – را به صحیحترین وجه تعریف کند، "فاجعه" است. اینکه چهارراهها و چراغ راهنماییها و پلیس و بقیه موارد ایراد دارند، در جای خود قابل بحث است ولی اینکه تمام تقصیرات را به گردن دولتمردان بیندازیم، بیشتر به تعارف میماند تا حقیقت. اینکه طرف "لکسوز" سوار است ولی از پنجره ماشینش، دستمال کاغذی پرت میکند وسط خیابان، نه ربطی به اصلاحات دارد و نه اصولگرایی. این مساله "Lack Of Calture" در میان ما را نشان میدهد و بس. هیچ ارتباطی هم با اینکه طرف در زمان احمدینژاد بزرگ شده یا خاتمی یا حتی رضا قلدر، ندارد.
3- اصلیترین آفتی که "نفحات نفت" را حسابی زمین زده، عدم تطابق فرهنگی ایران با آمریکا است. واقعا از امیرخانی که خودش در "نشت نشاء" از علم بومی و علوم انسانی ایرانی و امثالهم حرف زده بعید بود که بدون درنظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی ایران و ایالات متحده، دست به مقایسههای فضایی بزند. اینکه فلان استاد فلان دانشگاه معروف آمریکا، پارکینگ خانهاش را ساعتی 5 دلار اجاره میدهد تا فرهنگ کارآفرینی را اشاعه دهد، اصلا نمیتواند الگوی مناسبی برای ایران باشد که جوانانش به زیر دکتر و مهندس شدن رضایت نمیدهند. قبول دارم که این مساله غلط است و باید تغییر کند ولی اینکه بیاییم نسخه یک کشور با فرهنگ متفاوت را برای ایران هزارپارچه بپیچیم، خیلی سادهانگارانه است. به قول علی دایی "اینجا ایرانه" و قرار نیست برای پیشرفت تبدیل به کشور دیگری شود – دقیقا همان اظهارنظر مضحکی که گفت ما میخواهیم ژاپن اسلامی شویم - ؛ بلکه قرار است ما ایران باشیم ولی پیشرفته. باید برای ایران پیشرفته طرح بدهیم و برنامهریزی کنیم، نه تبدیل ایران به ایالات متحده یا هر چیز دیگری. البته اینکه در راه ترویج "آمریکازاسیون" ایران از امیرالمومنین هم مایه بگذاریم، موضوعی است که بوی قرآن بر سر نیزه به مشام میرساند.
4- تبلیغ تیزهوشی شیوخ امارات هم از آن مسائلی است که از هرکسی انتظار میرفت به جز رضا امیرخانی!
5- مدیریت دولتی در فرهنگ موضوعی است که امیرخانی تا حالا حسابی آن را نواخته و اصلا هم بعید نبود که این گلایه را به "نفحات نفت" هم بکشاند اما همین مساله تبدیل میشود به چشم اسفندیار آقا رضای داستان ما و حضرت آقا مجبور میشود به سنت حسنه مالهکشی روی بیاورد. اول شروع میکند به بیان اینکه فیلم و کتاب و اصولا محصول فرهنگی باید برای مخاطب ساخته شود، نه اینکه پول یک پروژه را تام و تمام بدهیم دست سازندهاش و آخر سر هم به بهانه اینکه فیلم معناگرا و کتاب روشنفکرانه ساخته، فروش ضعیف اثرش را توجیح کند. این درست اما وقتی جلوتر میرویم و میخوریم به تراژدی "اخراجیها"، امیرخانی رسما خلع سلاح میشود. همین است که مجبور است آسمان ریسمان به هم ببافد و از تفریط فرهنگی حرف بزند و الی آخر. اصلا هم مشخص نمیشود اگر تو اعتقاد به بازخورد مخاطب در مسائل فرهنگی داری، پس چرا از فیلمی که بیشترین جذب مخاطب را داشته و به قول خودت، یکتنه زده روی دست اقتصاد دولتی و خرجش را خودش درآورده، انتقاد میکنی؟ مگر نه اینکه "اخراجیها" را مردم "اخراجیها" کردند و نه مسئولین؟ بحث دیگر هم اینکه فروش صوری کتابهای دولتی به کتابخانهها به بهانه افزایش تیراژ و چاپ از سوی نویسنده نقد میشود درحالی که همین مساله بود که آن دعوای تاریخی را بین فرهاد جعفری و رضا امیرخانی درانداخت. اگر واقعا با این رویه مخالف هستی، چرا از اینکه کتاب رسما و شخصا توسط وزیر ارشاد – بدون بازبینی – به نمایشگاه دو سال پیش رسید، گلایه نکردی؟ نکند شما هم به سهلتیها دم گره زدهای؟!
6- مبنا قرار دادن اقتصاد در تمامی زمینهها یکی دیگر از ایرادات "نفحات نفت" است. دیدگاه مارکسیستی در این کتاب آنقدر موج میزند که خود امیرخانی هم مجبور به تشریح و توضیح و توجیه شده که منظور من فلان است و بهمان. قبول دارم که مسائل اقتصادی نقشی تعیین کننده در سیاستگذاریهای کلان کشورها دارد اما اینکه بخواهیم مسئولیت تمام نواقص و کمبودها را به گردن موانع اقتصادی بیندازیم، چندان واقعگرایانه نیست. چنانکه چین با این موقعیت ممتاز اقتصادی هنوز نتوانسته به موانع و مشکلات سیاسی و اجتماعی خود فائق شود. اینکه ما بیاییم و جدا شدن "جامعه روحانیون مبارز" از "جامعه روحانیت مبارز" را به پای اختلاف نظرهای اقتصادی بگذاریم – حداقل از نظر این حقیر – فقط مایه تبسم است ولاغیر.
7- فوتبال هم از تیغ بیرحم آقارضا در امان نمانده؛ با این تفاوت که برای دفاع از لمپنیسم پروین و امثالهم، دست به تصفیه حساب گسترده با مسئولان دولتی زده است. این گزاره توهمناک که "مسئولان دولتی باعث شدند تا استیل آذین با مدیریت پروین نتواند به لیگ برتر صعود کند" از آن دست اظهاراتی بود که باید در تاریخ ماندگار شود!
8- تمجید "رامین جهانبگلو" گونه از "هانا آرنت" هم از آن مسائلی است که از هرکسی انتظار میرفت به جز رضا امیرخانی!
9- امیرخانی در دفاع از دانشگاه آزاد هم به کوچه خاکی میزند. خودش اول ماجرا اعتراف میکند که دانشگاه آزاد بدون کمکهای دولتی بیشتر به یک جوک بیمزه شبیه است تا یک نمونه موفق از اقتصاد خصوصی. با این حال، در ادامه و به بهانه گوشمالی دولت نهم و دهم، دانشگاه آزاد میشود نمونه بارز و موفق مدیریت خصوصی در اقتصاد. جالب اینجاست که نویسنده در ادامه اذعان میکند اگر نبود قدرت نفوذ برخی مسئولان این دانشگاه در دستگاه حاکم، رسما ترتیب دانشگاه آزاد هم داده میشد. حالا این وسط مخاطب میماند متحیر که این چه نهاد موفق خصوصی است که اگر حمایت مسئولان حکومتی را نداشته باشد، با مغز میخورد زمین؟!
10- عجیبترین مسالهای که در "نفحات نفت" دیدم، نظر امیرخانی درباره دکتر ناتل خانلری بود. من ایشان را نمیشناسم و اندک شناختم هم محدود است به آن شعر مشعشع "عقاب" اما تعریفی که امیرخانی از او ارائه میدهد، واقعا شگفتانگیز است: "رجلی منحطتر از او ندیدهام!" واقعا اینطور بوده است؟ من را بگو که کتاب صوتی پندهای دکتر به پسرش را تازه از نمایشگاه کتاب خریدهام!
11- "محمد مرا خواهد بخشید ولی سدی که جلوی اقتصاد جهانی بستهایم، دوام چندانی ندارد. آقایان یکی دوتا انتخابات شوراهای دیگر که برگزار کنند، پولشان(مان) ته خواهد کشید و کاسه گداییشان را همچون تیری به سمت استکبار جهانی از آستین به در خواهند آورد." واقعا بیان این جمله از زبان یک بچهحزباللهی، چه حسی را در شما ایجاد میکند؟ آقا رضا، یعنی سهراب و ارمیا و آرمیتا و خشی و علی و کریم و قاجار... کشک؟!!
12- تا اینجا هرچه نوشتم، نقدی دوستانه بود بر اندیشههای یک همفکر اما این یک شماره را کاملا بگذارید به حساب یک درگیری شدید با فردی که "هر" را از "بر" تشخیص نمیدهد. اینکه بیایی و دعای فرج رئیسجمهور را وصل کنی به انجمن حجتیه، آخر نامردی است؛ اصلا بگذار بگویم ته خط مسلمانی است. آخه مرد حسابی، کدوم دین به تو اجازه داده یه دعای ساده از زبان یک برآمده از میان مردمان سادهدل را تبدیل کنی به تهمتی عظیم که "طرف دارد برای تئوریهای انجمن حجتیه، نظریه حکومتی میتراشد؟" اینکه بیایی و به خاطر دق دلی که از احمدینژاد داری – حالا گیرم اصلا به درست و محق – زیرآب اعتقادات مردم این سرزمین را شریعتیوار بزنی، حداقل به رضا امیرخانی نمیخورد. امیرخانی باید بفهمد مخاطب اصلی او چه کسانی هستند. این مساله خیلی هم سخت نیست وقتی میبیند که اولین و آخرین سوالی که از او در جمع مخاطبانش در نمایشگاه کتاب میشود این است که چرا در سال گذشته و در جریان اتفاقاتی که رخ داد، سکوت کرد و جبهه نگرفت. این است دغدغه مخاطب امیرخانی. رضا امیرخانی باید مطمئن باشد که اگر قرار بر بقا باشد، او با همین ریشوها میماند نه آن روشنفکرنماهای حزباللهینما مثل علی مطهری و عماد افروغ و امثالهم.
13- (از آنجایی که اعتقادی به نحوست عدد سیزده ندارم و تلاش مضاعفی دارم برای رفع این خرافات از ذهن همراهان خودم، با همین عدد این نوشته را تمام میکنم). در سراسر "نفحات نفت" مدح ایالات فخیمه متحده گفته میشود و افتخارات اقتصادی آمریکا به عنوان نماد و الگوی پیشرفت جهانی برای ما نسخه پیچیده میشود. کاری ندارم به اینکه اصلا این قیاس درست است یا نه ولی حتی همین موضوع هم خود دارای اشکال است؛ چون در سال گذشته میلادی چنان بلایی بر سر این الگوی برتر آمد که حتی عظمتی چون GM هم چارهای جز سرخم کردن در مقابل آن نداشت. اما این مساله محلی از اعراب در دیدگاه رضا امیرخانی ندارد. انگار نه انگار که بالای 1000 بانک در آمریکا ریغ رحمت را سرکشیدهاند و ورشکسته شدهاند. اصلا به روی مبارک هم نمیآورد که این نسخهای که من دارم برای ایران میپیچم، خیلی وقت است که ویروسی شده. همان زمانی که اوباما دستور اعطای کمک مالی به شرکتهای ورشکسته را با دست چپ و آن خودنویس زیبایش امضا کرد، زیرآب توسعه اقتصادی به سبک آمریکایی خورده شد و رفت پی کارش. آن ابهت نئونهای خیره کننده NY و LA یکشبه دود شد و رفت هوا. با این وضع، دریغ از یک کلمه درباره بحران اقتصادی در آمریکا که در "نفحات نفت" دیده شود.
مخلص کلام اینکه مسئولان و آقایان دولتی و سهلتی باید پاسخگوی امیرخانی و امیرخانیها باشند. این استخوان نباید لای زخم بماند که اگر بماند، دودش به چشم همگان خواهد رفت.
========================================
11
پرنيوز: مواظب باشيد نمايشگاه كمبود اكسيژن دارد http://www.pernews.com/news_item.asp?content_ID=157047
محسن غلامي-ارديبهشت89
حضور برخی چهرههای شناخته شده هم در میان غرفهها در نوبه خود جالب توجه است. نام بردنش یک مزیتی دارد و رد شدنش هم مکافاتی دیگر.
همین دیروز رضا امیرخانی به هنگام رونمایی از 'نفحات نفت' در نشر افق، چنان ترافیکی را ایجاد کرده بود که نگو و نپرس! البته خوش به حالش که مأمورین سد معبرِ(؟) چیزی از این ماجرا نشنیدند!
چه دست و پایی میزدند برای امضا گرفتن از امیرخانی!
امضا زدنهای امیرخانی هم ماجرایی داشت. در همین گیر و دار، این نویسنده حداقل یک بسته دستمال کاغذی را به سر و صورت خود کشید امّا مگر علاقهمندانش از رو میرفتند! و بگذریم که مصاحبه من و او بر اساس قرار قبلی هم با دو ساعت تأخیر به هر حال شکل گرفت!
========================================
10
هزار كتاب: ديدار با اميرخاني در نمايشگاه كتاب http://www.1000ketab.com/index.php?option=com_content&view=article&id=886:1389-02-19-06-39-08&catid=59:worldnews&Itemid=68
...-ارديبهشت89
امیرخانی هزارکتاب: روز گذشته رضا امیرخانی بهمناسبت انتشارِ تازهترین کتابش، نفحات نفت، در غرفهی نشر افق واقع در نمایشگاه کتاب حاضر شد و به سوالات مخاطبان پاسخ گفت. وقتی از نویسندهی رمانِ ارمیا خواستیم تعریفی مختصر برای مخاطبان سایت هزارکتاب راجع به کتابِ جدیدش ارائه دهد، نفحات نفت را بهصورت خلاصه اینطور معرفی کرد: «کتاب نفحات نفت مقالهی بلندیست پیرامون فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی. در این کتاب سعی شده است تا ارتزاق نفتی جامعه و تأثیر آن در فرهنگ زیستن شرح داده بشود. من در این اقلیم قبلا هم کار کردهام و کتاب نشت نشا نمونهای از این فعالیت بود»
کتاب نفحات نفت در 2000 نسخه و با قیمت 4500 تومان توسط نشر افق در نمایشگاه کتاب، در حال عرضه است.گفتنیست امیرخانی روز دوشنبه 20 اردیبهشت نیز در غرفهی انتشارات سورهی مهر حضور خواهد داشت.
========================================
9
آقاي ه: نفحات نفت http://gharatgar.blogfa.com/post-266.aspx
گيلهمرد-ارديبهشت89
خدا روستا را
و انسان شهر را
و شاعر(نویسنده)* آرمانشهر را آفرید
"قیصرامینپور"
* نفحات را نفت را خواندم و به نظرم رضاامیرخانیِ شاعرنویسنده آرمانشهر را آفرید.
========================================
8
دايناسور: نفحات نفت http://1dinosaur1.blogspot.com/2010/05/blog-post_09.html
mohammad: ارديبهشت89
كتاب جديد رضااميرخاني مجموعه اي است از مقالات در نقد مديريت نفتي ، اقتصاد نفتي و نفت دولتي يا بقول خودش سه لتي و درادامه (( نشت نشاء)) . كساني كه با قلم و طرز فكراميرخاني آشنا هستند مي دانند كه او علاوه برتوانايي در روان نويسي، ازذهن انسجام يافته ونكته سنجي برخورداراست و در نوشته هايش اهل باج دادن به هيچ كس از مردم گرفته تا سه لتي ها نيست.
چند وقتي است كه از بيماري اقتصادي كشور- اتكاء به نفت - حرف زده و مي زنند و نفت را مستقيما و تنها به اقتصاد و رشد اقتصادي ربط مي دادند اما كمتراز ذهن نفتي، فرهنگ نفتي ، سياست نفتي وهنرمند نفتي صحبت شده بود.امير خاني دراين مقالات خوش خوان و تحليلي از بيماري مي گويد كه در تمام اجزاي جامعه ايراني نفوذ كرده و بوي گندش در شامه ما چنان پيچيده كه به آن عادت كرده ايم و جزء حس چشايي ما شده است و آنچه را كه بوي نفت ندهد، بد بو مي دانيم.
حالا گزيده اي از متن كتاب براي تهييج افكارعمومي :
((... هيچ كارمند حقوق بگيري در عالم نمي تواند لذت گرفتن چهارصد ماهي سفيد در يك شب را فهم كند و البته رنج سه ماه بي كاري زمستاني را! و او بركت را براي من معنا كند در اشتغالي غير نفتي و من در ميان شگفتي او – كه انگار براي اولين بار است آدمي شهري اما غير كارمند مي بيند – براي او بركت را معنا كنم در شغل غير نفتي ديگري به نام نوشتن!))
پي نوشت: آرزو مي كنم همه دوستام اين كتاب را بخوونند، تا بتوونيم در موردش كلي حرفي بزنيم ودر درجه بعد همه مردم ايران. هرچي بيشتر مي خوونم آرزوم هم قلمبه تر ميشه، پس تا نتركيده، بخوونيدش.
========================================
7
خبرگزاري برنا: حاشيههاي برنا از حضور رضا اميرخاني در انتشارات افق http://www.bornanews.com/vdccioqi.2bqm18laa2.html
مريم عرفانيان-ارديبهشت89
نویسنده مردمی لقب خوبی است برای او که همه سوال ها را جواب میدهد و گپ میزند و اگر کسی آشنایی قبلی نداشت و همان اول دست گرم رضاخانی را در دست نگرفته بود، بعد از پایان همین مکالمههای کوتاه دست رضاخانی را دراز شده به سمت خود میبیند از مهر و محبت زیاد.
يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۱۱
حاشیههای برنا از حضور رضا امیرخانی در غرفه انتشارات افق
سرویس فرهنگی هنری برنا- مریم عرفانیان/ به راهرو پنج غرفه پنج که وارد میشوی خبرهای زیادی آنجا منتظرت است، همان اول جمعیت مشتاقی را میبینی که ایستادهاند و شلوغی بینشان مثل شلوغی دیگر قسمتهای شلوغ نمایشگاه نیست که انگار درست فکر کردهای و آنجا راستی راستی خبری است...
رسیدهای آنجا که از گوشه و کنار میشنوی که مدام در بین جملات، ترکیب واحدی تکرار می شود: «کی می آد؟» «کجاست؟» «یعنی واقعا می آد؟!»...
با کنجکاوی خاصی که خاص توست ایستاده ای آنجا و تمام لحظات را در ذهنت ثبت میکنی که کسی از پشت سرت سلام میکند و ناخودآگاه بر که می گردی مرد گشاده چهرهای رد میشود و میرود داخل غرفه انتشارات افق. کسی که متولد سال 52 است و رضا امیرخانی صدایش میکنند.
عرق از سر و روی امیرخانی میبارد دستمال کاغذی به دستش نرسیده سیل جمعیت مشتاق و دست هایی که حامل «نفحات نفت» هستند، سرازیر میشود و امیرخانی با روی خوش مدام تکرار می کند برای سرکار خانمِ...؟ جناب آقایِ...؟
یکی از سرکار خانمها می گوید با فلان کتاب امیرخانی زندگی میکند و او خوشحال است که کتابی که بیست سال پیش نوشته است برای مخاطب امروز زنده است.
این یکی با دوستش سر تلفظ عنوان کتاب «بیوتن» دعوا دارد و آن یکی دیگر می خواهد بداند محبوبترین نوشته امیرخانی از نظر خودش کدام است...
بچههای افق دست او آبمیوه دادهاند و صمیمیت و مهربانی امیرخانی به حدی است که یکی می گوید: کتابم را امضا میکنی آبمیوه نریزی رویش! و همه می خندیم.
آدمهای مختلفی آنجا میآیند، برخی از قبل خبر آمدن امیرخانی را شنیدهاند و آمدهاند برای دیدنش و گپزدن، بعضی رهگذرند و با دیدن چهره آشنایش میایستند به تماشا و ذوق زده کتابی هم میخرند و برای امضا میدهند و بعضی هم منتظرند راضیاش کنند برای مصاحبه!!
مسئولین غرفه مدام مواظبند که کسی بدون پرداخت قیمت، کتابی را برای امضا به امیرخانی ندهد و از دور و نزدیک چهار انگشت دستشان را نشان میدهند که قیمت کتاب با تخفیف میشود چهار هزار تومان!
نمی دانم از صمیمیت و راحتی نویسنده «منِ او» است یا دلیل دیگری دارد که کسی بدون رد و بدل کردن چند جمله دوستانه و یا حتی پرسیدن سوالاتی در خصوص کتاب و زندگی و دیدگاه های امیرخانی از غرفه بیرون نمی رود.
نگذارید بفهمد حرفه ای هستید!
اما بدا به حال وقتی او بفهمد حرفه ای هستید، که مخاطب عام یا کمی فراتر از آن نیستید که او با روی گشاده پاسخ تمام سوال ها و کنجکاوی هایتان را بدهد و برای ارتباط بیشتر نشانی سایت شخصی را برای پیگیری از طریق میل...
آن وقت است که او جدی تر می شود و از منی که لو رفته خبرنگارم می خواهد که ننویسم صحبت های دوستانه و خصوصی اش با مخاطبانی که پاسخگویی به آنها را وظیفه خودش می داند و حرف هایی برای رسانهها نیستند که فردای روزگار بعد از پخش شدنشان او کسی نیست که بداند چطور باید تکذیب کند و رد کند و در مقابل یک کلاغ چهل کلاغ ها حقیقت را نشان بدهد.
با فروتنی برای ... زیر سایه امیرالمومنین... چیزی شبیه به همین عبارتها است آنچه که امیرخانی تندتند برای طرفدارانش زیر به نام خدای کتاب ها می نویسد.
خیلی ها هنوز نرفته کتاب را باز می کنند تا جمله های نوشته شده توسط نویسنده محبوبشان را بخوانند که از همین خیلیها، خیلی هایشان موفق نمی شوند و نرفته برمیگردند تا از خود امیرخانی بپرسند چه نوشته است! امیرخانی هم آنجا به شوخی می گوید: اگر نتوانستید بخوانید سریع برگردید و بپرسید که اگر دیر بیایید شاید خودم هم دیگر نتوانم بخوانمش!
اینجا بازار تمام بحثها داغ است و امیرخانی پاسخگو! یکی از سیاست میگوید و دیگری از نفت، آن یکی از جریانهای داستان نویسی و جریانسازی در دانشگاهها حرف می زند و دیگری حال آقا علی پسر نویسنده را می پرسد.
اینجا امیرخانی ایستاده است، یک ساعت و خرده ای آنقدر زود تمام میشود که باور نمی کنی، آنقدر پیگیر و فعال است که از طرفی یک پای بحث هاست و از طرفی هم تندتند با همان پرسش تکراری «برای که بنویسم؟» کتاب ها را امضا می کند فقط کم مانده حواسش نباشد و پول مشتری ها را هم بگیرد و برایشان کتاب بیاورد!
اینجا نویسندهای است که می گوید برای مردم مینویسد و اگر سالی یک کتاب ننویسد خفه میشود و به تبعش غرغرو! و او دلش نمی خواهد هیچ وقت این اتفاق بیفتد... من یکی هم بعید میدانم!
راستی امیرخانی دوشنبه ساعت 15 تا 17 هم در غرفه سوره مهر حضور خواهد داشت...
========================================
6
آب و آتش: آي با كلاه، آي بي كلاه http://ab_o_atash.persianblog.ir/post/272
تفي دژاكام-ارديبهشت89 -نفحات نفت از رضا امیر خانی ، انتشارات افق . رضا در این کتاب با زبانی که به زبان جلال پهلو می زند به نقد اجتماعی وابستگی به نفت در کشورمان می پردازد و انصافا از پس آن هم بخوبی بر می آید . تازیانه عبارات این کتاب چنان است که خواب از سر خواننده می پراند .
========================================
5
همشهري جوان 258: فهرستي از جديدترين كتابهايي كه به نمايشگاه ميرسند http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2072&conid=59817
زهرا صالحيزاده، مريم اميرپور-ارديبهشت89
باز هم ابوتراب خسروی/چشمه
بازوی ستاره دریایی!
اگر از سبک خاص رضا امیرخانی در نوشتن خوشتان میآید، اگر مقالههای سیاسی و اجتماعی را دوست دارید اما حوصله کلمات و اصلاح قلنبه سلنبه روزنامهها را ندارید، اگر دلتان میخواهد به ماجرای کهنه دولت و نفت یک نگاه نو بیندازید، کتاب «نفحات نفت» را بخوانید.
«شینده ام که ستاره دریایی اگر بازویش زیر سنگ گیر بیفتد، از خیر بازو میگذرد و آن را قطع میکند. اما این مال وقتی است که ستاره بیم داشته باشد از خطر... دولت تا نفت دارد خطری تهدیدش نمیکند! و این گونه اقتصاد دولتی و مدیر سه لتی ساخته میشود!»
توضيح سايت: البته نام سرور گرامي ابوتراب خسروي به اشتباه در تيتر مطلب درج شده است
========================================
4
خانه كتاب اشا: امسال اين كتابها را بخوانيد http://asha.ir/archives/2891
...-ارديبهشت89
علاقهمندان به آثار رضا امیرخانی، بدون شک منتظرند تا این اثر تازه از تنور نشر در آمده را بخوانند و بدانند نویسندهٔ جوان، اینروزها چه نظری دربارهٔ مدیریت نفتی در کشور دارد. امیرخانی این مقالهٔ بلند را با موضوع مدیریت نفتی در کشور نوشته است.
========================================
3
روزنامهي كيهان: اين چند كتاب http://www.kayhannews.ir/890214/9.htm#other1105
...-ارديبهشت89
رضا اميرخاني ، برنده كتاب سال شهيدغني پور از انتشارات افق و چاپ مقاله بلند
انتقادي اش با عنوان «نفحات نفت»
كه گير 3پيچ به مديريت نفتي كشور است و سرشار از بازي با زبان و لغات، سردرآورده!
========================================
2
روزنامهي دنياي اقتصاد: كوتاه از نمايشگاه http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=205604
...-ارديبهشت89
«نفحات نفت» رضا اميرخاني براي نخستينبار در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران عرضه ميشود. مقاله بلند «نفحات نفت» كه جستاري است در فرهنگ و مديريت نفتي، توسط انتشارات افق در قطع رقعي و 230 صفحه با شمارگانِ دوهزار نسخه و قيمت 4500 تومان منتشر شده است. رضا اميرخاني در توضيحي درباره اين كتاب ميگويد: پيشتر هم مقاله بلند «نشت نشا» را كه جستاري بود در پديده فرار مغزها، به صورت كتاب ارائه داده بودم كه در اين نمايشگاه، چاپ شانزدهم آن توسط انتشارات قدياني عرضه ميشود.
========================================
1
سه روزانهها: نفحات اميرخاني http://meysam-amiri.blogfa.com/post-248.aspx
ميثم اميري-ارديبهشت89
قبل از نگارش: میخواهم نقدم تازشی باشد. یکی از دلایلِ نقدِ بیپروایم، بدونِ گفتنِ محاسنِ اثر، برمیگردد به جنسِ نقدِ آقا رضا. وقتی خودش این جوری نقد میکند، پس باید پسندش باشد که اگر قرار است اشکالاتِ اثرِ زیبایش را بگویم بدونِ پردهپوش و رک آن را عنوان کنم. وگرنه نیاز به توضیح ندارد که هر کسی میآید اتاقم یکی دو صفحهای را از نفحاتِ نفت برایش میخوانم... البته بعید میدانم که بتوانم به این قول پایبند باشم که تنها معایبِ نفحاتِ امیرخانی را ذکر کنم. ضمنا بعضی از نکاتِ روشن را در ایران باید همواره تذکر داد؛ مانند این نکتهی بدیهی که اگر کتاب را خوانده اید به خواندنِ این نوشته ادامه دهید...
بعد از نگارش: فکر میکنم فضلِ این نوشته در تقدمش باشد. چون همه الان درگیرِ نمایشگاهِ کتاب هستند و یا مدهوش قلمِ امیرخانی. اما من میخواهم در این عرصه آوانگارد باشم و همین یک دلیل، ارزشکی برای این نوشته به وجود میآورد. مینیمم، به خاطرِ این که این نقد از روی دستِ هیچ کس نوشته نشده است و این عدمِ تقلید، اغواگرِ عجلهام در نقدِ زودرسِ نفحاتِ امیرخانی است. شاید همین شد که هرچه به انتهای نقد نزدیکتر میشوید از چگالی ملاحتِ ادبی نوشته کاسته میشود؛ درست همانند «نفحات نفت». «زنگولهی پای تابوت» کجا و حرفهای کلی فصلهای آخر کجا!
دیباچه
یکی از ویژگیهای جلالنویسانِ این مملکت، تیغ کشیدن است. یادِ سیدِ مجتبی به خیر که میگفت ماها توی نوشتنمان میخواهیم لاتمنشی جلال را منتقل کنیم؛ میخواهیم بگزیم، یا زمانی که میخواهیم نقد کنیم میبایست آن گزندگی و نیشزدن را تجربه کنیم. یعنی نمیتوانیم خیلی بیپیرایه و باصفا بگوییم «که میخواهم دردهایم را بنویسم»، بلکه از همان ابتدای نوشتن دوست داریم نیش بزنیم که اینهایی که داری میخوانی «نه یک مقالهی پژوهشی برای بالا بردنِ حقوقِ استادی و نه یک یادداشتِ سیاسی برای گرم کردنِ تنورِ انتخاباتی» است. البته خودِ من در نوشتههای وبلاگیام به این معضل دچارم. نمیگویم که نباید اساتید دانشگاه را نقد نکرد و یا نوشتههای سیاسی را همراهِ با ارزیابیهای نادرست و غیرِ حق ندانست، بلکه میگویم این رسمش نیست. انشالله این کلمهی «بعضی» بیشتر از اینها در نوشتههایمان به کار برود.
این کتاب برای ماست، پس من هم حق دارم دربارهی آنچه که دربارهی ماست نظر بدهم. البته درست است نویسنده گفته است دارد برای جوانها مینویسد، ولی به هیچ روی مانعِ نقد بزرگترها نمیشود. هر چه باشد کتاب منتشر شده است و نویسنده هر قراری با خودش گذاشته و یا آن را اعلام میکند در نقدِ دیگران تاثیری ندارد. ولی خب، من خیالم تخت است که جزِ مخاطبانِ این اثر هستم، به عنوان یک شهریوری شصت و پنجی.
نویسنده میگوید دارد «اسی» مینویسد و نه «آرتیکل». این هم خیلی اهمیت ندارد، درست است بواسطهی اسی بودن از قواعدِ علمی تجربی و آزمایشگاهی در این نوشته خبری نیست، اما قطعا میتوان بر استدلالهایش خرده گرفت. نمودار، گراف و این جور چیزها به غنا و اتقانِ متن کمک میکند. حال همین اسی را میشود خواند به امید این که غیر ِ منطقی نباشد. چه بسا آن را اسیوار نقدش کرد.
مثلا:
بابای من، حاجی، از همان دههی چهل واردِ بازار کار شد و هنوز هم در این بازار مانده است. بازاری که اصالتا چشمش را به آسمانِ سخاوتمندِ شمال گره زده است تا ببیند کی باران میبارد تا اقدام کند برای کاشتنِ جو. عادت کرده است بیلش را... داداش هادیمان هم از 25 سالگی واردِ مجموعهی وزارتِ نیرو شد(مجموعهای نیمه خصوصی)، داداش مهدی از 21 سالگی رفت توی بازارِ کارِ ارتش، داداش سعید هم از همان اواخرِ دورانِ کارشناسیاش سعی کرد روی پاهای خودش بیاستد والان هم در یک شرکتِ خصوصی کار میکند. عمو کاظم از همان جوانیهایش معلم شد و بعدتر کشاورز، عمو عباس هم بعدِ این که کارشناسی برقش را گرفت افتاد توی خط کار، عمو محمدعلی بعدِ این که از آمریکا آمد تازه 29 سالش بود و چسبید به بازار کارِ دولتی (غیرِ این که توی آمریکا هم کار میکرد برای خودش)، عمو محمدحسن هم مثلِ بابا. عمو بهرام و عمو بهنام تقریبا همزمان واردِ بازار کار شدند توی دورانِ جوانیشان و از همان دههی شصت. پسر عموهایم تا قبلِ 26 سالگی افتادند توی خطِ کار... بگذار ببینم، توی تمامِ فامیلمان کسی از 12 سالگی شروع به کار نکرد و هیچکدامشان سنِ شروع به کارشان بعدِ سیسالگی نبود.
یا به فرض:
خداییاش نمیدانم توی کشورهای غیر ِ ایران چه جوری فوق تخصص میشوند. فرض میگیریم در تمامِ دنیا همه همزمانِ با کار کردن فوق تخصصشان را بگیرند، یعنی همان طور که کار میکنند مدارجشان را طی میکنند؛ به غیرِ ایران. حتی اگر همین فرضِ کاریکاتوری را بپذیریم باز هم به هیچ روی نمیتواند استدلالی قابلِ اتکا برای اثباتِ این باشد که توی ایران سنِ ورود به کار بعضا خیلی دیر میشود. چرا که جامعهی آماری که میخواهد فوق تخصص و یا متخصص شود در قیاس با خیلِ میلیونی جوانانِ آماده به کار قابلِ صرفه نظر کردنِ است. البته از این جور مهندسیهای معکوس در نوشتههای نویسنده کم نیست. یک جور استدلال از یک جزِ کوچک برای بیرون دادنِ نظریاتِ قلمبه. نگاهِ جز، نهایتا میتواند به نقدی میکرو و یا نانو تکینیکی منجر شود؛ نه این که آن را قابل بسط تا ترا تاکتیک دانست.
یا اینکه:
حسین عربی به من میگفت که سعی کنم هنگامِ نقد کردن از به کار بردنِ شوخیهای دوپهلو و بعضا مبتذل که خواننده را گیج میکند و یا آن را با هدفِ اصلی نوشته بیگانه میسازد پرهیز کنم؛ مثلِ همین چیزی که نویسنده بعدِ مثالِ خوبِ نکیر و منکر در قبر آورده است که «پس اوضاع چندان هم بیریخت نیست.» قطعا این نظرِ نویسنده یک جور لبخندِ تلخ است. منتها شکلِ آوردنش مناسبِ سخنرانی است تا با لحنی تمسخرآمیز منظورش را برساند و به گمانم مناسبِ نوشتن نیست؛ حتی اگر آن نوشته اسی باشد و نه آرتیکل.
اما:
بگذار این گونه اثر را نقد نکنم، چون با این توصیف، اگر بخواهم هر صفحه را زیرِ تیغِ نقد قرار دهم و بابتِ هر جمله و نهاد و مسندش تذکر دهم و یا نسبت به کلماتِ و افعالش حساسیت به خرج دهم، نقدِ نفحاتِ آقا رضا حجمی بیشِ از خود اثر خواهد داشت، که اساسا خوانشش را برای مخاطبان کوتاهپسند سخت خواهد کرد، و چه بسا حرفِ اصلیام را توخالی و گمشده در انبوه نقدهای غیرِ ضروی مدفون سازد.
پس گوش کن؛ میخواهم برایت فصل به فصلِ اثر را، که دوستداشتنیتر از نشتِ نشا نامگذاری و حرفهایتر از آن مرتب شده است، به تیغِ نقدی زخمی کنم. بعید میدانم جراحاتِ واردهام چند روز هم دوام بیاورد، در برابر پوستکلفتی نوشتهی قوی و منطقی آقای امیرخانی.
قانان
1. امروز صبح، خروس خوان که نفحات به دست کنارِ اخوی توی گلِ نقرهای رنگش همین فصلِ قانان را برایش میخواندم و برایش از کارهایی میگفتم که توی آمریکا برای اجرای قانون صورت میپذیرد. رسیده بودم به همین مثالِ تقاطعها که گفت:
- البته همین کار را هم سرِ همین خیابان انجام دادهاند.
خودش اضافه کرد که این سنتِ جاری مجریانِ قانون در کشور نیست، ولی گفتهاش را میگویم تا سیاهنمایی آقا رضا را یک جوری پاسخ داده باشم؛ آن هم برای تقاطع ملاصدار با بلوارِ جمهوری شمالی توی شهرستانِ کرج.
2. اما این نوشته، آن طور که حسین عربی یادم داد، هموراه مالتی فکتوریال بحث نمیکند. یا آدم احساس میکند نویسنده به چند عاملی بودنِ هر واقعهای توجه ندارد. درست است که بعضا در این کشور، قوانین از انعطافِ لازم برخوردار نیستند، ولی آیا به واقع فرهنگ نبودنِ التزامِ به قانون در کشور تنها به همین یک علتِ ذکر شده برمیگردد؟
فرض بفرمایید جریمههایی که توی آمریکا و یا باقی کشورهای منظمِ اروپایی وضع شده است، در ایرانِ ما وضع گردد. در چنین شرایطی، آیا این عامل در نحوهی عمل به قوانین در میانِ مردم موثر نخواهد بود؟
با چنین تعریفی، هر وقت رضا امیرخانی برای ما از تحویل گرفتنِ ایدهها در خاکِ آمریکا (به عنوانِ غربی اصیل) سخن میگوید، میفهمیم دارد دینی میاندیشد. یعنی تجربهای (هر چند جز) از آمریکا که البته منطقی هم میباشد را برایمان نقل میکند تا برای رهایی از اقتصادِ دولتی آن را به کار بندیم؛ چون غربِ اصیل (یعنی آمریکا) آن را به کار بسته و نتیجه گرفته است.
اما وقتی امیرخانی از رسالهی حقوقِ امام سجاد سخن به میان میآورد، بهم میریزم. نه این که کاری عبث و یا خلافِ آموزههایم باشد. هرگز. وقتی رضای امیرخانی دو صفحه قبل، هیچ تفسیری از جنگِ فقر و غنا ارائه نمیدهد و در موقعیتی دیگر متلکی به سیاستِ «از کجا آوردهای» میپراند انتظار ندارم که از حقوقِ امام سجاد سخنی به میان بیاورد. اگر قرار بر این باشد که تنها سخن از تجربههایی جزنگر باشد و فعلا به همین سختی و البته حلاوت، دینی اندیشید و بحث کرد، چه نیازی است که رسالهی حقوق امام چهارم را پیشنهاد داد؟ اگر تو حقوق امام سجاد را پیشنهاد میکنی، میبایست در وقتِ متک پراندان به سیاست «از کجا آوردهای» نظرِ اسلام را شفاف کنی. یا حداقل تفسیری درست از جنگِ فقر و غنا ارئه دهی. خیلی مهم است که برای منِ مخاطبِ جوان آشکار شود، حرفهایی که از امام علی میگویند و یا استناد میکنند به نهج البلاغهی مولا تا چه حد درست است. کاخ کنارِ کوخ را همه به همراهِ خواجهی شیراز شنیدهاند. مگر این که نویسنده معتقد باشد که نهج البلاغه، مرسلهی سید رضی است. اصالتا در این متن، به جز یکی دو مورد، تفسیری از عدالت ارائه نمیگردد و یا ابعادِ آن در مدیریتِ خصوصی ذکر نمیشود.
فایلِ word کتاب را ندارم تا کنترل+اف بگیرم تا ببینم کجاهایش از کلمهی فقر و یا فقیر استفاده کرده است. این یک مسالهی مهم و حیاتی برایِ منِ بچه مسلمان است که بدانم چرا در اقتصادِ ثروتمندِ آمریکا ( اگر این ترکیب درست باشد) هنوز میلیونها فقیر، محتاجِ نانِ شب هستند. این را هم میدانم و به شما هم بگویم تا بدانی سیستمِ تامین اجتماعی نظامِ کاپیتالیستی آمریکا از تامینِ اجتماعی نظامِ اسلامی ما بیشتر طرفدارِ فقیر است. اما مساله این است که چرا در این سیستم، فقیر بر جای میماند. به نظرم سوالم علمی است؛ و نه صرفا سیاسی.
بیکارآفرین
1. معتقدم رضا امیرخانی حق ندارد قانونِ «از کجا آوردهای» را بکوبد. ایدهام این است که باید برایمان اهمیت داشته باشد هر کسی سرمایهاش را از کجا آورده است: دست کرده است توی شکمِ بقیه و غذای آنان را از توی معدهشان بیرون کشیده و بلعیده که اکنون طرفدارِ سرمایهگذاری شده است و یا این که با تکیه بر خلاقیت و ذهنِ فعالش، تولیدِ سرمایه کرده است. قبول دارم که برخی با تفاسیری سوسیالیستی این حرف را در جامعه تکرار نمودهاند، اما ابایی ندارم که بگویم در بسیاری از قضایا اسلام با مکاتبِ بشری ایدههایی نزدیک دارد؛ هم با لیبرالیسم و هم با کمونیسم. اما در این دوران و با توجه ظهورِ نوکیسههای فاسد و رانتخوار به عنوانِ طرفدارنِ بخشِ خصوصی، سوالِ «از کجا آوردهای» بهجا و اصولی است.
2. در موردِ فرار سرمایهها از ایران باز برخوردِ فلهای مشاهده میشود. فرار سرمایه از ایران دلایلِ زیادی دارد. بنابراین نمیتوان لزوما آن را منبعثِ از تصمیماتِ نابخرادنهی متصلِ به شیرِ نفت دانست. بحثِ سرمایهگذاری را نمیتوان انتزاعا مطرح کرد و اساسا به علائق و تفکرات و روحیاتِ سرمایهگذار بیاعتنا بود. مثلا برخی حیطههای موردِ علاقهی سرمایهگذارن در اتمسفرِ ایران قابل اجرا نیستند، یا برخی از ایشان اصالتا از دیدنِ انسانهای ریشدار چندششان میشود.
ضمنا در صفحهی 39، در بندِ سوم، به جای کرایه، کرا تایپ شده است.
منطق آزاد
نخوانده میدانستم که فصل در موردِ مناطقِ آزادِ تجاری است و با اطمینانی که به امیرخانی داشتم میدانستم که این پدیده موردِ نقدش است.
نه عامهپسند، نه خاصهپسند؛ فقط داستانِ مسوول پسند
1. فقط یک سوالِ صادقانه به ذهنم رسید. آن هم این که چرا خودِ رضا امیرخانی چند تا از کارهایش را داده است ناشرانِ دولتی چاپ کنند. مگر همان سمپاد که ارمیای امیرخانی را چاپ کرد، دولتی نبوده؟ یا مگر همین سورهی مهر نبود که او را معروف کرد؟ انتشاراتِ قدیانی هم ناشرِ داستانِ سیستان است. (البته مطمئن نیستم این ناشر دولتی باشد!) در هر صورت امیرخانی بخشی از نوشتههای خود را به ناشرانِ دولتی سپرده است؛ چرا؟ تازه در چنین شرایطی، با وجودِ این نقدهای تند حتی به سورهی مهر، امیرخانی روزِ دوشنبه ساعت 15 تا 17 توی غرفهی سورهی مهرِ «دروغی به نام نمایشگاه» چه کار دارد؟ (هرچند سورهی مهر با لوحش و چاپِ داستان کوتاه و نقدی از اینجانب، نمکگیرم کرده است.) تازه مگر امیرخانی خودش در وزارتِ صفار رییس انجمنِ قلمِ ایران نشده است؟ با وجودِ این انتقاداتِ صریح و آن پیشنهادِ ناامیدکننده برای کسی که میخواهد در آموزش و پرورش تحول ایجاد کند، ریاستِ او بر انجمنِ قلمِ ایران چه توجیهی دارد؟ نمیدانم. قرار نیست هر کس هر کاری کند ما توجیهاش کنیم...
کدام استقلال، کدام پیروزی
یکی دو نکته که از آن گذشتن فعلا بهتر است، تاریخ شاید معیارِ بهتری باشد.
حزب در پیت
1. ای کاش در گوشه کناری از این کتاب، انقلابی بودن تعریف میشد. مختصاتِ امیرخانی از انقلابی بودن در اختیارِ آدمی نیست. با توجه به اهمیت این کلمه، خوب بود تا نویسنده برای ما انقلابی بودن را با قضایایش تعریف میکرد. آن هم در کشوری که رییس جمهورش را انقلابی میخوانند، در حالی که این دیگری بود که در مناظره مشت بر میز کوبید و دادِ انقلابی بودن سر میداد. (خندهدارترین جوکهای دنیا، در عرصهی سیاستِ ایرانِ ما، بیش از عبارتی بیمزه کارکرد ندارند!)
2. در موردِ این که همهی ایرانیان در موردِ سیاستِ سخن میگویند، نظراتِ دیگری هم میتوان عنوان نمود یا حداقل این سوال را پرسید که آیا در زمانِ حکومتِ محمدرضا، ایرانیان تا این حد در مسائلِ سیاسی حساس و بیدار بودند؟ آیا آن موقع هم مردم سیاسی بودند؟ آیا مردمِ عربستان از چنین بیداری برخورداند؟ آیا مثالِ اتوبوس قابلِ تطبیق با اوضاعِ ایرانیان است؟ یعنی تنها دلیلِ بیداری ایرانیان برمیگردد به همان علتِ مبتذلی که نویسنده میگوید؟
3. آیا حزبِ اعتمادِ ملی شیخ مهدی کروبی و موتلفهی عسکراولادی هم نفتیاند؟ این سوال را برای این میپرسم که در این زمینه به آنچه در متن آورده شده چندان مطمئن نیستم.
4. آیا دولت امروز خصوصیسازی را جدی گرفته است؟ یعنی امروز دولت در این زمینه تلاشی مثبت را سامان میدهد؟ این سوالات در نوشتهی امیرخانی پاسخ منفی میگیرند. در این میان، هدفمند کردنِ یارانهها و حاملهای سوخت و انرژی و یا واگذاری برخی از شرکتها، لوایحِ اقتصادی مهم مثلِ مالیات بر ارزشِ افزوده و یا مبارزه با پولشویی چه میشود؟ دستور رییس جمهور به وزیر ارشاد برای پیوستن به کپیرایت چطور؟ آیا اینها اقداماتی واقعی نیستند؟ چرا متنِ امیرخانی با این مصادیقِ عینی نسبتی پیدا نمیکند؟ امیرخانی میگوید دولت بزرگترین مانعِ خصوصیسازی است و بقایش در بزرگیاش است. باید پرسید آیا این دلایل برای دولتِ فعلی هم برقرار است؟ که به نظر میرسد برقرار باشد. (با توجه به آنکه گفته میشود «مسوول سهلتی مهرورز».) پس، اگر این سخنان در مودِ دولتِ فعلی درست است، پس این همه های و هوی دولت برای خصوصیسازی و ترمیمِ اقتصاد صرفا ژستِ سیاسی و زِرِ مفت است؟ نمیدانم، به نظرم انصاف در این تحلیلها رعایت نشده است. حداقلش بگذار بگویم کارهای مهمی در وزارتِ نیرو برای خصوصیسازی انجام شده است. این را از آنجا میگویم که اخویام، که البته مخالفِ برخی سیاستهای دولت است، در آنجا مشغولِ کار است. ضمنا فامیلِ دیگری در وزارتِ دفاع، که او هم مخالفِ رییس جمهور است، میگفت وزیرِ دفاعِ دولتِ نهم دفترِ کارش را با ملحقاتش را به دولت داد تا به بخشِ خصوصی بدهدش و خودش آمد در همان مجموعهی متمرکزِ وزارتِ دفاع برِ اتوبانِ شهید بابایی و در... این دو مثال را گفتم تا بگویم من دو اطلاعِ واثق از اقداماتِ دولت دارم. ضمنِ این که سهمیهبندی حاملهای انرژی را همهمان با چشم دیدیم.
ریاستِ نفتی
خوب بود؛ قبول دارم. فقط در صفحهی 149 به جای 100 باید 1000 تایپ شود.
آنچه خوبان همه دارند، ما هم داریم!
1. یکی از بهترین فصلهای این کتاب؛ بیشتر به خاطر نامهی 1378 امیرخانی به دوستش. بگذار حرفی را که مزه مزه میکنم را یکهو بزنم و آن اینکه امیرخانی آن سالها برایم دوستداشتنیتر است. از نوشتهاش بیشتر بوی ساختن و اصلاح و کمتر نفحاتِ کینه به مشام میرسد. امیدوارم در موردِ این هشدارِ برادرانه، آقا رضا کمی فکر کند.
2. ای کاش امیرخانی در آوردنِ مثالی وطنی از مک دونالد کاهلی نمیکرد و نامی از آیسپک میآورد تا مخاطبِ جوانی که واردِ بازارِ کار نشده است امیدی داشته باشد به باز تولیدی چیزی تو مایههای مکدونالد.
3. ای کاش در بسط و گسترشِ مکدونالد و یا نوکیا و بقیهی محصولاتِ خاص، به شرایطِ سیاسی و اعتقادی مبدعان هم اشارهای میداشت. به نظرم حتی مثالی مانندِ بستنی آیسپک در سرزمینی مثلِ لبنان موفقتر است تا جایی مانندِ ایتالیا. هرچه باشد دهکدهی جهانی و توفیق در آن، قطعا به ارتباطِ سیاسی بینِ شرکتها با دولتها و لابیهای ثروتمند بستگی دارد. (شاید هم نداشته باشد.) متنِ امیرخانی از این موضع حرفی برای گفتن ندارد. اما اگر این ارتباط وجود داشته باشد، شاید امیرخانی دیگر نتواند به راحتی از توی دفترِ آجوادنیهاش در موردِ رشدِ عرضی (بیشتر در جهان و نه فقط ایران) استدلال بپچیند. (اگر استدلال پیچدنی باشد که در برخی موارد، نوشتهی رضا چنین بود.)
4. در صفحهی 162 امیرخانی جملهای آورده است که باهاش عشق کردم و میدانستم رضا این جور آدمی است. چون مسوول بسیج دانشگاهِمان در سال1386، به من میگفت:
- این امیرخانی رفته دیسکو ریسکو را دیده که این طور در موردش بلبلزبانی میکند.
من هم گفتم این طور نیست و نویسندهی متعهدی مانند او هیچ وقت حاضر نیست برای هدفش وسیلهای را توجیه کند. وقتی پا گذاشتن در مکانی مانند دیسکو ریسکو اشکال داشته باشد، آن طوری که خودش توصیف کرده، پس یقینا در چنین جایی پا نمیگذارد، چون انسانِ ترازِ داستانش یعنی حاج مهدی چنین میکند. در صفحهی 162 بنابر اطلاعاتی که درج شده میتوان نتیجه گرفت نظرِ من باید درست باشد و نه آن دوستِ عزیزم.
5. سوالی در ذهنم آمده است و آن اینکه رکودِ اقتصادِ جهانی چه تاثیری در این نوشته داشته است؟ در لایههای ظاهری و نگاهِ اولیه که آدم چیزی نمیبیند. کسی چه میدانی شاید این هم یکی دیگر از ضعفهای جستارِ امیرخانی باشد.
6. بنشینید نامهی که امیرخانی در این فصل نوشته است را بخوانید و صفا کنید. اگر نوشتهی امیرخانی همین یک قلم خیر را هم میداشت، باز هم میارزید که آدمی بخواندش. شاید یکی از دلایلِ این که من این نامه را دوست دارم این است که به نظرم امیرخانی رماننویس و داستانگو برایم دوستداشتنیتر است تا امیرخانی تحلیلگر.
راستی، مصداقی از امیرخانی در موردِ عدالتِ اجتماعی: اگر ما توانستیم کالایی را در تهران و زاهدان به یک شکل ارائه کنیم، گامی در راستای عدالتِ اجتماعی برداشتهایم.
جمهوری اسلامی پاکستان
باز هم یکی دو مورد که به علتِ شکی که در تحلیلشان دارم، وامینهادمشان.
اقتصادِ مورد نظر در دسترس نیست چیست
برخی از نقدها را عنوان نمیکنم، چون میگذارم به حسابِ اختلافِ نظرهای سیاسی؛ با خوشبینی.
توسعهی چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و...
از نظرِ دستگاهِ فکری من، این بخش فوقالعاده بود.
افق
این بخش را که میخواندم فهمیدم حسن عباسی تقریبا زده است به هدف. یکی باشد لینک بزند از چهارراه لوزی و دفترِ حسن به آجوادنیه و دفتر رضا. خدایی آن فرد لینکزننده کارِ خیر انجام داده است. این باعث میشود یک لینکِ خوب شکل بگیرد. عباسی روی مسالهی کار میکند که تقریبا منطبق با همین افقی است که رضا ترسیم کرده. واضح است من در موردِ کلیات سخن میگویم، وگرنه پیداست که بر سرِ جزئیات میتوان اختلاف نظرهایی مشاهده کرد. خیلی دوست داشتم رضا هم چند جلسهای پنچشنبهها ساعتِ 8 تا 12 در تالار شیخ انصاری دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاهِ تهران حاضر میشد و میدید حسن در جلساتی که دارد به عددِ 250 میرسد چه میگوید و پیش از این چه گفته است.
زمینِ صاف، زمینِ گرد، زمینِ مشبک
این هم از خلاقیتهای ذهنِ این شریفیِ تمامنشدنی...
مقصر، مدیرِ سهلتی نیست
1. در موردِ توریست، ذکرِ این نکته الزامی است که نمیتوان ایران را از نظرِ توریستی با سایرِ نقاطِ جهان قابلِ قیاس دانست. دریا در دنیا یعنی لخت شدن و پریدن توی آب. داداش هادیام میگفت ایتالیاییها همین که دماسنج برسد به نزدیکیهای 10 درجهی سلسیوس، بندِ شلوار را شل میکنند و میپرند توی آب... حالا در چنین وضعیتی، خارجکیها و حتی برخی وطنیهای خارجکی شده را میخواهیم لبِ ساحل کنترل نامحسوسش کنیم. حتی چه بسا بچههای پایگاهِ بسیجِ فرحآبادِ ساری، بروندِ سراغشان و بابتِ کمی عرض و لیزی و شل بودنِ روسروی نهی از منکرشان کنند. مگر خر کلهشان را سَق زدهاست این به قولِ خودشان تحقیر را تحمل کنند. آنها میخواهند از دریا و مواهبش و این جور چیزها لذت ببرند، میروند کنارِ دریای مدیترانه که آبش نه مثلِ دریاِ خزر سیاه، که همیشهی خدا همتای اشکِ چشم است. هم تمیز و هم آزاد. حالا شاید بشود تمیزی خزر را رفع و رجوع کرد، ولی آزادیاش را چه میگویی؟ غیرِ این فکر میکنم اگر به غربیها بگویید ما اینجا ساحل داریم، ولی با بارهای دینی و نه مثلِ آن بارهای غیرِ افلاطونی شما. شاید لبهایشان را ناو کنند و با تمسخر بگویند:
-you're kidding... religious bar... ha ha ha.
بالاخره آنها هم دل دارند و شاید بدشان نیاید که کنارِ دریا یک چیزی به بدن بزنند.
2. نوشتهی امیرخانی ورودی به حوزهی مدیریتِ نظامی ندارد. ضمنِ این که تاثیرِ نهادهای نظامی بالاخص سپاه پاسدرانِ انقلاب اسلامی را نمیتوان در اقتصادِ ایران و روندِ خصوصیسازی نادیده گرفت. حالا نویسنده چیزی در موردش نگوید، دلیل بر اهمیتِ اپسیلونی آن نیست.
3. شغلهای شریفِ دولتی. یکیاش همین استادی دانشگاه و تولیدِ علم و دانش و انتقالِ آن به نسلهای بعدی. کاری که بالاخره در مجموعهی دولتی شدن میگنجد. کاری که اگر درست انجام شود بسیار شرافتمندانه و پولش طیب و حلال است. میگویید نه، خب بگویید. استادِ دانشگاهی که با حتی همانِ پولِ نفت، بیاید و حوزههایی از علم را که هنوز در ایرانِ ما شکوفا و بیان نشده است را نقل و تبیین و بواسطهی آن تولیدِ دانش کند، چه اشکالی دارد؟
شاید
بعضا
مهمتر از دولتی بودن، چگونه کار کردن مهم باشد! معتقدم مهم نیست دولتی باشیم و یا خصوصی و یا هر چیزِ دیگری. مهم این است که کارمان را درست انجام دهیم. و این حتی در همین سیستمِ بیمارِ ما هم شدنی است. در این صورت، شاید بسیاری از مردمان مدیونِ برخی از دولتیها باشند. یکسویهنگری حجابآوراست و نورافکن انداختن روی دولتیها باعث میشود محاسنِ پشتِ نورافکن را نبینیم. بنابراین نباید اعتدال خود را از دست بدهیم. این بند خلاصهترین گفته از مهمترین انتقادِ من است به نوشتهی آقا رضا!
آخرش: آقا رضا گفته بود که در موردِ وقایعِ بعد از انتخابات در این کتاب سخنکی خواهد گفت. بگذار بگویم آقا رضا! من یکی قانع نشدم. شاید همهی ما وابسته به شیرِ نفت باشیم و از این جهت خرده شیشه داشته باشیم و... اما انتظار نداشتم سطحِ بحث را تا حد مهرورز و سبز پایین بیاورید... عرصه، عرصهی بقای نظام بود و نه بحثهای خالهزنکی و نفتی و سیاسی پیرامونِ اداره و یا ثباتمندی نظام. به نظرم دور نبود که عرصه طوری رقم بخورد که ما در این لحظات، همین طور که نفحاتِ نظریاتِ شما را من بابِ سبز و مهروز میخواندیم، شاهدِ برگزاری دادگاهِ جرایمِ علی خامنهای باشیم...
نفحاتِ نفت، در 229 صفحه و با قیمتِ 4500 تومان از نمایشگاه کتاب امسال توسط نشر افق به بازار آمده است.
راستی طرح روی جلدش یک نقشه ی جالب و احتمالا نفتی است. ضمن این که نوشته ی روی جلد با نوشته ی صفحه ی داخل فرق دارد. این جا نوشته شده است جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی، ولی داخلش نوشته جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی
تکه ای از متن:
هر مسوولی اصولا دری است به سوی بهشت! بعضی از مسوولان، درشان دولت، دو لتی است و بعضی دیگر سه لتی؛ وسیع تر و فراخ تر و گشاده تر! و من به حسبِ اتفاق با مسوولان سه لتی، همان ها که بابِ بهشت شان سه لت دارد و فراخ تر است، حرف ها دارم
البته دو لتی و سه لتی را معنا کرده ام، می ماند بهشت، که معنای بهشتِ زمینی البته برای جماعت روشن تر است. بهشت آسمانی، را نه کسی دیده و نه کسی از این جماعت قرار است ببیند؛ بهشتِ زمینی اما جایی است که بی منت روزیِ مفت می دهند... چیزی شبیه به همین دور و بر ِ نفتی خودمان 3. ارائهی چهرهای از اسلام که خودمان به آن اعتقاد داریم کاری است طبیعی در ایرانِ ما. در واقع نمیآییم خودمان را با اسلام تطبیق دهیم و بواسطهی آن کژیهای خودمان را اصلاح کنیم. بلکه متاسفانه دین برای ما کارکردی ابزارگرایانه یافته است. نتیجهی رویکردِ برخوردِ صادقانه و وفادارانه به دین آن است که هر چه جلوتر میرویم به تفکرِ دینی نزدیکتر گردیم. تفکرِ دینی؛ یعنی تفکری روشمند (با بنیانهای عقلانی و عملکردی تجربی) و البته با تطبیقِ هر لحظهی آن با دین (اسلام).