وجود نفت در کشور ما، آبستن اتفاقات بسیاری بوده است. اتفاقاتی که مردم و حاکمان، همواره درگیر تبعات آن بودهاند. بعضی نفت را عامل عقبماندگی ما میدانند و برخی دیگر آن را تنها عامل مهم بودن ما میشمرند. در نگاهی تاریخی نیز، این مادهٔ سیاهرنگ از هنگامی که برای اولین بار از دل خاک برآمد تا به امروز، همیشه یکی از اصلیترین مسائل تحلیلی در تاریخ و سیاست بوده است.
ملیشدن صنعت نفت و به تبع آن کودتای۲۸مرداد، قراردادهای نفتی محمدرضا و سفرهٔ گستردهٔ آمریکا و انگلیس، اعتصاب کارکنان صنعت نفت و پیروزی انقلاب، سرمایهگذاری شرکتهای خارجی در طرحهای توسعهٔ نفتی، آوردن نفت بر سر سفرهها و هزاران شعار و برنامهٔ نفتی دیگر، سبب شده است نویسندهای مدعی که به انقلاب و نظام احساس تعهد میکند، ساکت ننشیند و از پس کارنامهای شامل ۲-۳ رمان، داستان کوتاه، سفرنامه و یک مجموعه مقالات در باب فرار مغزها، خود را در ماجراهای سیاسی و به نظر خطرناک درگیر کند!
این نویسنده که پیرو رسم و سنن جلال آل احمد است، مسلما از این ورطه بیم ندارد؛ چرا که انقلابی بودن خود را با «داستان سیستان» اثبات کرده است و تخصص در حرفهاش را هم با رمانهای پرفروشش. گرچه بیسروصدا بودنش در یکسال گذشته و حوادثی که حتی سنگها را هم به حرف آورده بود، عجیب و غریب است!
رضا امیرخانی پس از «نشت نشاء» که برای اولین بار از حیطهٔ رمان و داستان وارد حیطه مقالهنویسی شد، نشان داد که بغیر از دغدغههای هنری و ادبی، نگرانیهای دیگری نیز دارد. وی با توجه به دریافتهای شخصیاش که حاصل مطالعات و گشت و گذارهای بلندمدت او در ینگه دنیاست، اینبار در نوشتهٔ جدیدش، تمام رویدادهای جامعه را به نفت و مدیریت آن ربط داده است.
دیدگاه رضا امیرخانی در این کتاب به شدت کاپیتالیستی است. او، اقتصاد و خصوصا نفت و مدیریت به قول خودش «سهلتی» را زیربنای تمام تحلیلها دانسته است و البته استدلال میکند که اگر خوب به نحوهٔ ارتزاق مردم بنگریم، میپذیریم که ارتزاق امریست پیشینی بر اعتقاد و اعتقاد سالم از ارتزاق ناسالم، از زمرهٔ محالات است. به همین جهت است که امام حسین (ع) در روز عاشورا میفرمایند:
«شکمهایتان از حرام پر شده است و بر دلهایتان مهرخورده، دیگر حق را نمیپذیرید و به آن گوش نمیدهید.»
و این استدلال، علت مبنایی و دغدغهٔ نگارنده است که: «لقمه، شقی و سعید میسازد!» و اینجاست که نفت و نحوهٔ مدیریت بر آن وارد سراسر زندگی ما میشود؛ از فرهنگ گرفته تا کارآفرینی، فوتبال و افق آینده ما…
رضا امیرخانی در اثبات این نظریهٔ خود که شیر نفت و دادن اختیار آن به یک مدیر سهلتی چه برسر مملکت میآورد، به کتاب «نشت نشاء» خود اشاره میکند. وی در این کتاب، از علم بومی و چرخهٔ ناقص تولید سؤال و حرکت علمی در دانشگاهها حرف زده است. در پنجسالی که از چاپ «نشت نشا» گذشته است، در تمام جلسات دانشجویی سؤال متداول این بود که چرا در این کتاب، راه حلی ارائه نشده است. پاسخ امیرخانی این بود که: «جلد دوم این کتاب را باید هر صاحبنظر متخصص در حیطه و حوزهٔ خود بنویسد، دیگر دوران نسخهٔ کلی پیچیدن تمام شده است».
البته امیرخانی چندی بعد در میان همان جلسات دانشجویی درمییابد که تا شیر نفت در تمام امور کشور ما نقشی مهم داشته باشد، هیچگاه علم بومی و سؤال بومی تولید نمیشود. اینجاست که تصمیم میگیرد «جلد صفرم نشت نشاء» را بنویسد!
امیرخانی به پیروی از مراد نویسندگیاش -جلال- برای مدیران نفتی، شمشیر را از رو میبندد. مدیرانی که آنها را دولتی نمیخواند و به آنها لقب سهلتی میهد! و تا فصل انتهایی کتاب همهٔ نقص و کمبودها را نتیجهٔ عملکرد آنها میداند؛ مدیرانی که به اعتقاد او دربی هستند به بهشت و نه یک درب دو لتی که بعضی درشان سهلتیست: وسیعتر، فراختر و گشادتر و نه آن بهشت اخروی که بهشت دنیوی! همانجایی که بیمنت و کار، روزی مفت میدهند، چیزی شبیه به همین اتفاقات نفتی دور و بر خودمان!
رضا امیرخانی این نوشتار را یک مقالهٔ سیاسی و تحقیق علمی-دانشگاهی نمیداند، بلکه «نوشتهای اخوینی» مینامدش که میان برادران نگاشته میشود و باید برادرانه آنرا خواند.
در فصل «قانان» از نادرستی قانونریزی میگوید و اینکه قانون برای تسهیل در مشکلات زندگی طراحی میشود و البته یک امر قراردادی است نه یک وحی منزل.
در فصل «بیکارآفرین» مثالهای متعددی از رقابت ناعادلانهٔ کارآفرینان با مدیران سهلتی مطرح میکند. کارآفرینان را سه دسته تاجر یا صنعتگرزادهگان، خانزادگان و جوانانِ آرمانخواهِ نوآور برمیشمرد و عاقبت رقابت هرسه دسته را با مدیر سهلتی که در هنگام کمآوردن، پیچ شیر نفت را به کمک میگیرد، یکسان بیان میکند. همینجاست که بورس ملک، به دلیل حضور نداشتن دولت و درواقع ناتوانی آن، مطمئنترین و پررونقترین بورس مالی کشور میشود و در نهایت نتیجه میگیرد که کارآفرین ایرانی فقط به بیتوجهی سهلتی نیاز دارد و بس!
در فصل «منطق آزاد» بر سیاستهای اجرایی در مناطق آزاد که نتیجهای ندارد جز پُرپول شدن جیب تاجران تهرانی، اصفهانی، شیرازی و… که در آنجاها به تجارت میپردازند، خرده میگیرد که هیچ نتیجهٔ مثبتی برای مردم سادهٔ آن منطقه از جهت اشتغال و درآمد و غیره نداشته است و چند مثال بر مدیریت نادرست و ناکارآمد بر این مناطق میزند.
در فصل «نه عامهپسند، نه خاصهپسند؛ فقط داستانِ مسئولپسند» نوبت به دلخوری اصلی نویسنده میرسد و آن چیزی نیست جز فرهنگ سهلتی نفتی!
در فصل «کدام استقلال، کدام پیروزی» بار دیگر به مدیریت دولتی و نفتی در ورزش اشاره میکند که نمایانترین آن در فوتبال، آن هم در تیمهای استقلال و پیروزیست که هردو زیردست رئیس ورزش کشور اداره میشوندو میگوید: «معاون تربیت بدنی با دست چپ، دست راست را میگیرد و خودش با خودش مچ میاندازد و چهل میلیون نفر مینشینند و این مچاندازی نفسگیرانه را میبینند و کف میزنند»!…
در فصل «صنعت دولتی شدن نفت» نویسنده معتقد است که هیچگاه نفت در ایران ملی نشد، بلکه دولتی شد! آنگاه به شرح نفت ملی و نفت دولتی می پردازد و اقلِ نقمت آنرا ساختهشدن مسئول یقه سفید سهلتی میداند!
در فصل «حزب در پیت» مثال اتوبوس در حال حرکت را میزند که به نظرم یکی از جالبترین مثالها در این کتاب است!
در فصل «ریاستِ نفتی» به سلسه مراتب مدیران و آنان که به مدیریت راه پیدا میکنند، خرده میگیرد و واقعیت مسئول سهلتی را توزیع پول نفت میان کارمندان به گونهای که در داخل و خارج مجموعه، غُر زدن به حداقل برسد مطرح میکند. و این میشود معیار ارزیابی مدیران!
در فصل «آنچه خوبان همه دارند، ما هم داریم!» نامه سال۲۰۰۰ خود از ینگه دنیا به دوستانش در ایران را میآورد و به مباحثی چون: آزادی بخش خصوصی، رشد عرضی و طولی، مسئله توزیع، تقدس تولید و… میپردازد.
در فصل «جمهوری اسلامی پاکستان» از هراس خود برای از بین رفتن آنچه انقلاب به دنبال آن بوده است سخن میگوید. از اینکه اقتصاد فعلی ما نه ربطی به اسلام دارد نه به انقلاب، نه به هیچ چیز درست و حسابی دیگر. وی نگران آن است که این اقتصاد سهلتی، مدیریت سهلتی و فرهنگ سهلتی، روزگاری در کلام مورخان پسینی جزء منتجهی انقلاب اسلامی یا اسلام نوین قرار گیرد!
در فصل «اقتصادِ مورد نظر در دسترس نیست چیست» بیان میکند که نمیتوان اول نشست و نظریهپردازی کرد و بعد کار. این دو همزمان بایستی در کنارهم حرکت کنند و همافزایی کنند. اقتصاد اسلامی محصول کارِ اقتصادی مسلمانان زیر نگاه تیزبین منتقد و محقق مسلمانان است.
در نهایت میرسد به فصل «افق». او معتقد است بدون داشتن افق، ولو با داشتن پیشینهای افتخارآمیز، هیچ حرکت جهتداری نمیتوان تصور کرد. افقی که باید آیندهنگر باشد نه گذشتهگرا، دوردست باشد و دستنیافتنی نه افقی که در دست و پای اجرائیات و کارهای امروزی گیر کند. شیوهٔ زندگی ایرانی فقط در ظل آفتاب افق تمدن نو اسلامی شکل خواهد گرفت.
در فصل «توسعهٔ چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و…» به نقد ایدههایی میپردازد که هر از گاهی سیاستمداران در تشابهسازی ایران با کشورهای دیگر ارائه میکنند.
در فصل یکی مانده به آخر، یعنی «زمینِ صاف، زمینِ گرد، زمینِ مشبک» بحثی انتزاعی در راستای افق مطرح میکند و نهایتا در آخرین مقالهٔ کتاب نفحاتِ نفت «مقصر، مدیرِ سهلتی نیست» اشاره میکند که دعوایش با مدیر سهلتی نیست، چراکه همهٔ ایرادها از او نیست. ایراد اصلی بر میگردد به من و تو که به جای آنکه بفهمیم مشکل به این فرهنگ نفتی برمیگردد و باید این فرهنگ را عوض کرد، همچنان بهدنبال تغیی مدیرانیم.
مسلما نوشتار جدید رضا امیرخانی که در ۲۲۹ صفحهٔ کتاب «نفحات نفت» جمع شده است، بازخوردهای متفاوتی در بر خواهد داشت. مجموعه مقالاتی که بیمحابا تیغ تیز نقد را به روی مسئولین دولتی و به تعبیر نویسنده سهلتی کشیده است. تعدد مثالهایی از دولت فعلی و البته نقدهای اساسی به دولتهای گذشته، مطمئنا تبعات سنگینی در بر خواهد داشت و باید منتظر ماند و دید آنان که مخاطب اصلی کتاب نبودهاند اما محور تمام نقدها بودهاند، چه عکسالعملی نشان خواهند داد.
شاید اولین بازخورد محتوا بر ظاهر کتاب نمایان شده است: جایی که بجای شرح تکسطری کتاب که میبایست «جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی» بود، آمده است «جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی» و نیز د فصلی از کتاب که حذف شده است!
و البته باید به نظارهٔ این نشست که جوانان و اخوانی که امیرخانی آنان را به فرار از نفت و فرهنگش تشویق میکند، چهقدر حاضرند این دلنوشته را وقع نهند و بهکار بندند.
در همين رابطه :
. ماخذ: خانه كتاب اشا
|