نفحات نفت نوشته ی رضا امیرخانی
1-رضا امیرخانی را دو بار از نزدیک دیدهام. بار اول در دانشگای امیرکبیر بود. کار سلمان قریب بود. برنامهی معاونت فرهنگی دانشگای شان بود به گمانم که رضا امیرخانی را برای یک گپ دو ساعته با دانشجوها دعوت کرده بودند و او هم برای این جور دعوتها نه تو کارش نیست. خوشصحبت بود. یعنی آن قدر پر بود که میتوانست پشت سر هم چیزهای شنیدنی رو کند. تند حرف میزد. قدش هم کوتاه بود. آخر جلسه هر کسی کتابی از او را میبرد برایش که امضا کند. “نشتنشا” یا “من او” یا “بیوتن” یا… من و سلمان کتاب “استاتیک” جی ال مریام را بردیم پیشش که: “دادا، مکانیک دانشگا شریف خوندی یه امضا یادگاری مهندسی برای ما بزن.” چشمهایش گشاد شد و نه کشیدهای گفت و یاد خاطراتش افتاد که با چه بدبختی استاتیک را ناپلئونی پاس کرده بود. از مرحوم مریام یادی کرد و بعد گفت: از این جسارتها از من نخواهید و… بار دوم هم کار عباس قدیرمحسنی بود و مراسم جایزهی شهید حبیب غنیپور که خوش و بشی بود و عکس یادگاری و واقعن حرفی برای گفتن در مقابلش نداشتم. نویسندهای سی و هفت ساله که هنوز موهایش سفید نشدهاند. اما کوله باری سنگین از تجربه بر دوشهایش است. کوهی کتاب خوانده و دنیاها به چشم دیده…نویسندهای که عدد و رقم را میشناسد و کارش را با اعداد و ارقام میسنجد. تعداد کلمه هایی که هر روز مینویسد با دقت یادداشت میکند. تعداد کیلومترهایی را که هر روز میدود و مجموع ساعاتی که ورزش میکند را یادداشت میکند. همه ی این ارقام را میبرد روی دیاگرام و نمودار برای این که بفهمد کارش درست هست یا نه. خانه ای در آجودانیه دارد. یک خانه پر از کتاب و اتاق کاری که قهوه جوشش دائم به راه است و…
2-می گویند “رضا امیرخانی” به همراه “محمدرضا سرشار” سردمداران نویسندگان ادبیات داستانی متعهد و انقلابی و معتقد به آرمانهای انقلاب هستند. خود رضا امیرخانی هم بارها گفته که دوست دارم علمی که دستم گرفتهام رویش نوشته شده باشد نویسندهی انقلابی. هر چند به این موضوع به هیچ وجه من الوجوهی اعتقاد ندارم. اصلن نویسندهی انقلابی یعنی چه؟ نویسندهی متعهد دیگر چه صیغهای است؟ یعنی هر کس بگوید امام خمینی محبوب من است میشود نویسندهی انقلابی و هر کس به این گزاره اعتقاد نداشته باشد ضدانقلابی؟ مگر نویسنده و نویسندگی به همین راحتی در این چهارچوبهای احمقانهی محدودکننده میگنجد؟!…به هر حال تعریفی است که ارائه داده اند و عده ای را زیر این لوا برده اند و… چیزی که میخواهم بگویم این است که رضا امیرخانی تومنی هزار تومان با آنهایی که زیر آن پرچم قرار گرفتهاند فرق دارد. آن قدر فرق دارد که خیلی از هم پالکیهایش مثلن خود همین محمدرضا سرشار چشم دیدنش را ندارند. (مدرک؟ مثلن این مقاله ی محمدرضا سرشار که در مورد انجمن قلم نوشته است. آن بندهای آخر هر جا از جوان نام می برد منظورش رضا امیرخانی است…). بعد از انتخابات هم رضا امیرخانی کم اذیت نشده از جانب همین هم پالکی های احمق که خیلی بهش گوشه کنایه می زدند که چرا موضع نگرفتی. چرا محکوم نکردی. چرا حمایت نکردی… اما بزرگترین دلیلی که میگویم فرق دارد همین کتاب آخرش است: نفحات نفت.
3-پای حرف رضا امیرخانی که نشسته باشی میبینی که نفحات نفت چه قدر شبیه خود امیرخانی است. طرز جملهبندی ها. دغدغهها. گوشه کنایه ها. خودش توی مقدمه گفته که کتاب را برای دانشجوها نوشته. برای آنهایی که هنوز چرخ مملکت به دستشان نیفتاده. و نوشته که هدفش نوشتن کتابی دقیق و تحقیقی و گراف و دیاگرام دار نبوده. بلکه میخواسته فقط یک گفتوگو و یک بیان مساله بنویسد. یک اسی. نه یک آرتیکل. که به نظر من این خودش یک ضعف کتاب است. جای امیرخانی بودم یک نفر (که روزنامهنگاری و مقالهنویسی را خوب بلد باشد)را همراه خودم میکردم تا او آمارها و نمودارها و گراف ها را دربیاورد و من با زبان شیرین و توفنده ام بنویسم شان تا کتاب هم زیبایی ادبی داشته باشد و هم استحکام دلیل و منطق و سند و مدرک. درست است که امیرخانی خوب مینویسد و زبان گیرایی دارد اما وقتی قرار است در باب مدیریت نفتی و اقتصاد بنویسد بیمدرک و پانویس و نمودار نوشتن خطر ضعف استدلال را بسیار زیاد میکند. دامی که درش چند جایی در طول کتاب افتاده…امیرخانی دوست و رفیق کاردرست و دست اندرکار زیاد دارد. چیزهای زیادی هم دیده و تجربه کرده. گپ و گفت هم با این دوستانش مطمئنن زیاد داشته و اصلن کتاب فکر کنم از دل همین گپ و گفت های فراوانش درآمده. فکر میکنم همین دوستان و گپهای دوستانهی فراوان توهم علامهی دهر بودن را به امیرخانی داده…
4-امیرخانی از قانون شروع میکند و نبود سازوکار درست در ایران و کلی مثال میآورد و با زبان توفنده و پر از ریزه کاری اش به پیش میرود. از کار آفرینی و منطقهی آزاد و فرهنگ دولتی و فوتبال نفتی تا ریاست نفتی و نبود احزاب سیاسی در ایران واقتصاد و خطر فروپاشی و… چرا خودم را عذاب بدهم. خلاصهی کتاب را اصلن میتوانید از این جا بخوانید.
5-دوستی داشتم که از رضا امیرخانی خوشش نمیآمد. دلیلش هم فقط این بود که رضا امیرخانی توی کتاب نشت نشایش تا میتوانسته به دولت خاتمی بدوبیراه گفته. اما در دولت محمود احمدی نژاد صدایش درنمیآید…دلیل بچگانه ای بود. این که در این بند میخواهم چند تا از گوشه کنایه های امیرخانی به دولت مهرورزی را نقل کنم هم بچگانه است. ولی میخواهم ازش یک نتیجه گیری کنم در شماره ی بعد…
صفحه ی 69: “برای رضایت مردمان یک شهر محروم لازم نیست که رییس جمهور در سفر استانی اول وزیر نیرو را و در سفر استانی دوم فرمان دار را ایلااولا کند! در سفر اول وعده دهد که اگر مشکل آب شور حل نشود وزیر نیرو را فرو میکنم توی لوله ی آب یا بالعکس[!] و در سفر دوم دستور دهد که حالا که مشکلات حل نشده است کارتابل کاری فرمان دار خرمشهر را بفرستید دفتر رییس جمهور یا بالعکس!این وعده وعیدها لازم نیست…”
صفحهی 126: سالهاست که در هیچ انتخاباتی نامزدی خارج از جریان نفت نداشته ایم. همین باعث میشود که مردم عن سهو گاهی اوقات به نامزدی ناشناس تر رای دهند و او را منجی بپندارند که از شناس ها دل خوشی ندارند.”
صفحهی 49: “دولت نمی فهمد که همه ی اقبال مردم به بورس ملک عدم نفوذ دولت در آن است. اگر قرار شود دولت به همره پیمانکار دولتی و نظامی و انتظامی مسکن مهر بسازد و مهرورزی کند عملن این صنعت قدیمی و غیرپیشرفته را نیز از دست بخش خصوصی خارج خواهد کرد.”
صفحهی 198: ”افق انرژی هسته ای حس امنیت را می گیرد. مردم را مضطرب نگاه میدارد. این افق به جلسات روزمرهی آژانس اتمی بستگی وثیق دارد! به پشت چشم نازک کردن دول غربی هم ایضن. به دنده ای که آقای رییس جمهور آمریکا صبح از روی آن بلند شده نیز ایضن. به دندان قروچه ی وزیر جنگ رژیم اشغالگر قدس هم ایضن… چرا افق زندگی مردم را وصل کنیم به چیزی متغیر که هر روز مضطرب باشند…”
6-کمی که اهل مطالعه باشی میبینی کتاب “نفحات نفت” هیچ حرف تازه ای برایت ندارد. فصل “زمین صاف زمین گرد زمین مشبک” را که می خواندم یاد “جهان مسطح است” نوشته ی توماس فریدمن افتادم و دقتی که آن کتاب برای توصیف جهان نو به کار برده بود.اگر کسی می خواهد بفهمد دنیا چی به چی است بهش عوض “نفحات نفت” مطمئنن “جهان مسطح است” را پیشنهاد می دهم. وقتی مثال چمن های دانشگا شریف را میخوانی و راه کار درست قضیه از نظر امیرخانی پیش خودت می گویی: این همه ملت فریاد می زنند مرگ بر دیکتاتور مگر چیزی غیر از آزادی می خواهند؟
امیرخانی توی کتابش هشدار می دهد. هشدار فروپاشی. فروپاشی جمهوری اسلامی، از نوع فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و بعد در ابتدای فصل بعد می نویسد:
“ذهن الاکلنگی تا به نفحات نفت برسد و تورقی فرماید مخالفت این قلم را با اقتصاد دولتی درخواهد یافت و فی الفور نقد خواهد نوشت در ذم اقتصاد آزاد و نظامات کاپیتالیستیک و… انگ زدن و لیبل گذاشتن روی مقولات فکری از جملهی مغالطات روشی مدرن است. این که یکی را چپ بگیری و دیگری را راست، یکی را لیبرال بخوانی و دیگری را طالبان و بعد زود طبق نسخ روزنامهای نتیجه گیری کنی، از زمرهی مصادیق این مغالطه است.
من هم می توانستم در حد چهار خط اعلام کنم که با اقتصاد دولتی مخالفم و قضیه را ختم به خیر کنم و منتظر بمانم تا دیگری از راه برسد و جدل کند که اگر تو ختمی، من شب هفتم! همین دعوای الاکلنگی روزگار ما…”ص191
نکته ای که می خواهم بگویم دربارهی مخاطب کتاب های امیرخانی است. بخش اعظمی از مخاطبان رضا امیرخانی کسانی هستند که محود احمدی نژاد را دوست دارند. مطئنن به دلایل گوناگون. یک طیف به خاطر این که آقای خامنه ای ایشان را تایید کرده اند. یک طیف به خاطر این که او را انقلابی می دانند. یک طیف به خاطر این که او را ادامه دهندهی راه امام میدانند و… خیلی زیادند و برشمردنش ربطی به حرف من ندارد. حرفم این است که بخشی از مخاطبان امیرخانی حامیان دولت اند. نمیدانم واکنش آن ها در قبال این کتاب چه خواهد بود. (کتاب قبلی امیرخانی توی همان ایام نمایشگاه به چاپ دوم رسیده بود اما “نفحات نفت” این طور نشد!) شاید امیرخانی را منحرف شده بنامند. شاید با غم و اندوه به او بگویند: “تو هم با ما نبودی…” . شاید به او بگویند غرب زده. شاید به او بگویند لیبرال و خیلی حرف های دیگر. اما چیزی که از ته دل آرزو می کنم این است که آن ها این چیزها را نگویند. سرشان را بیندازند پایین و فکر کنند…و حرف های امیرخانی را الکی الکی به خاطر این که به حرف های مخالفان شان شباهت دارد رد نکنند…امیدوارم آن ها هم بفهمند و یاد بگیرند…