اواخر دهه شصت با سري پرشور وارد عالم ادبيات شده بودم و دائم مينوشتم و مينوشتم. جنگ تازه تمام شده بود و ما جواناني بوديم كه سوداي تغيير و ساختن وطن كه سهل است، جهان را داشتيم و در اين ميان ادبيات و مشخصا داستان را هم جز براي همين آرمان و آرزوي مقدس نميخواستيم. برخي از دوستان، حال و هواي حوزه هنري آن روزگار را خوب به ياد دارند.
كمسن و سالترينشان شايد صاحب اين قلم بود و البته در زمره پرشورترينهايشان.
قضاوتمان هم درباره پارهاي از نويسندگان نسل گذشته تند و تيز بود. بهخصوص آنهايي كه به گمان ما شيفته فرم و ساختار ادبيات بودند و «چه گفتن» را مهم نميدانستند و برطبل «چگونه گفتن» ميكوبيدند و بهخاطر همين در نظر ما مطرود و منفور بودند. براي ما فرم و ساختارها خيلي جدي نبود. دردهاي جامعه و مردم مقدم بر هر چيزي بود و سوداي اصلاح و ساختن جامعهاي سرشار از عدالت داشتيم. بيتعارف ميخواستيم بهشت را روي همين كره خاكي بسازيم و داستان هم اگر مينوشتيم گام كوچكي بود براي ساختن اين بهشت.
روزي برسر همين ديدگاه و اعتقاد درباره داستان، بحث مفصلي بين عدهاي از دوستان در گرفت. بحث داغ كاركرد ادبيات و اساسا هدف از داستان و...، يكي از دوستان گفت: «فكرش را بكنيد در يك شب باراني، يك نفر زنگ خانه شما را به صدا درميآورد و ميگويد: آقاي محترم! راه ناودان خانه شما بسته شده و احتمالا چيزي جلوي آب را گرفته است.
اگر همين طور ادامه پيدا كند، خداي نكرده، آبي كه در پشت بام جمع شده است، سقف را بر سر شما آوار خواهد كرد.»
آن دوستمان از ما پرسيد: «با چنين شخصي چه برخوردي ميكنيد؟ عقل و منطق ميگويد كه از صميم قلب از او تشكر كنيم و بدون فوت وقت دست به كار شويم كه راه را بر آب باز كنيم پيش از آن كه سقف برسرمان فرود بريزد. طبيعتا هيچكس به آن رهگذر نخواهد گفت كه پس چرا معطلي، چرا ايستادهاي و خودت نميروي ناودان را درست كني... »
حرف آن دوستمان خيلي بيراه نبود. كاركرد ادبيات و داستان، درمان مسائل جامعه نيست، هرچند ما جوانان پرشور و شر آن روزگار، به دشواري باور غلطمان را دور ريختيم و به درك تازهاي از ادبيات و داستان رسيديم. به واقع از داستان و شعر و اساسا هر اثر خلاقه نميتوان توقع نسخه پيچيدن و راهحل ارائه كردن براي مشكلات اجتماعي داشت. اثر خلاقه در بهترين حالت، كاركرد اجتماعياش در حد هشدار همان رهگذر است؛ رهگذري كه اساسا راه و چاه پشتبام را نميداند و از درست كردن ناودان سر درنميآورد.
با همه اين درك تازه و درست از ادبيات اما نسل ما آرمانخواهتر از اين حرفها بود كه در گوشهاي بنشيند و دل به داستان نوشتن خوش كند.
شايد دليل اينكه بسياري از ما جوانان اهل شعر و داستان آن روزگار، به سراغ روزنامهنگاري رفتيم، همين بود. در كنار دغدغه ادبيات ناب، دغدغههاي اجتماعي نيز داشتيم و سوداي ساختن جامعه در جانمان فروكش نكرده بود.
و هنوز هم نكرده است و يكي از ما همين «رضا اميرخاني» است كه شايد عدهاي خرده بگيرند بر او كه چرا گاهي از عرصهاي كه در آن خوش درخشيده است، پا بيرون ميگذارد و قلمش را خرج اثري مثل «نفحات نفت» ميكند. من اينجا اما قصدم پاسخ گفتن به خردهگيران نيست كه آدم زنده وكيل و وصي نميخواهد.
و حتما رضا خود پاسخ درخوري در آستين دارد. اما برآنم كه نويسنده خلاق اگر خوب نبيند و خوب نشنود و با پيرامون خود، نه فقط با همه حواس فيزيكي بلكه با ناخودآگاه خود، خوب ارتباط برقرار نكند، اثري كه مينويسد، اثري است اخته و ابتر و بيخاصيت.
مخاطب نيز از اثرش فاصله خواهد گرفت و آن را نخواهد فهميد و پس خواهد زد. به مراتب خيلي بيشتر از آنكه خود او با پيرامون خود فاصله دارد و آن را درك نكرده و ارتباط نگرفته است.
به شهادت اقبال زياد مخاطبان به آثار خلاقه «رضا اميرخاني» او در ارتباط گرفتن با جامعه پيرامون خود، بسيار موفق است. پيشتر هم اشاره كردم كه «بيوتن» از معدود رمانهاي فارسي سالهاي اخير است كه مساله انسان امروز ايراني را طرح ميكند و اين كممزيتي نيست. پس اينجا با نويسنده خلاقي طرف هستيم كه با همه ششدانگ حواس ظاهري و باطنياش با همه پيرامون خود ارتباط برقرار ميكند، هوش و سواد بالايي هم دارد و از اينها گذشته، دغدغهمند است، جسور و بيپروا هم هست و نان را به نرخ روز نميخورد. براينها، ويژگيهاي ديگري هم ميتوان اضافه كرد كه چون شخصي هستند و به سبب رفاقت از آنها خبر دارم، خود را مجاز نميدانم كه بيان كنم. اما «نفحات نفت»؛ نفحات نفت را يك جورهايي ميتوان «دم قيچي» ناميد آنهايي كه در توليدي پوشاك شاگردي كردهاند، ميدانند دم قيچي يعني چه. خردهپارچههايي را كه بعد از برش طاقهها براي دوخت، باقي ميماند هيچ وقت دور نميريزند. مثلا مبلسازها مشتري پروپاقرص اين دم قيچيها هستند.
حالا چرا «نفحات نفت» را دمقيچي ناميدهام؟ آن يارو مدير دولتي كت و شلوارپوش در «بيوتن» را يادتان هست؟
هماني كه يك بار در اول رمان در قطعه شهدا با «ارميا» روبهرو شد و يكبار هم در آخر رمان در آمريكا؟! يادتان هست؟!
اصلا براي چه ارميا جلاي وطن كرد و سر از آمريكا در آورد؟ من كه خيلي باورم نميشود كه به عشق «آرميتا» قيد مملكت خود را زده باشد. شما هم باور نكنيد. چيزهاي ديگري هم بود.
چيزهاي خيلي مهمتري كه حالا نويسنده به هر دليلي - خودسانسوري كرده بود؟! - نگفته بود و شايد هم گفته بود، البته با ايماء و اشاره و با آوردن همين آقاي محترمي كه دوبار بيشتر سروكلهاش پيدا نميشود و ...
«نفحات نفت» خيلي دور از «بيوتن» نيست، بلكه بهزعم من، از يك جنساند. همان نسبتي را با هم دارند كه دمقيچيها با طاقه پارچه دارند. منتها «رضا» در بيوتن قاعده كار و حد و حدود خود را خوب شناخته و فقط زنگ را به صدا در آورده كه آهاي عمو! اين ناودان شما چرا كار نميكند؟!
بپا زيرآوار نماني يك وقت!
اما در «نفحات نفت» پاچههاي شلوار و آستينهاي پيراهن را بالا زده و خودش رفته كه راه را بر آب بازكند! منتظر صاحبخانه نمانده و... سخن به درازا رفت. به هر روي نفحات نفت كتاب خوب و همان طور كه گفتم دلنشيني است و بيشك خواننده، از هر لون و جنس كه باشد، باسواد و كمسواد، متخصص و عامي از خواندن آن لذت خواهد برد، البته لذتي تلخ. به تلخي بلايي كه بر سر اقتصاد اين مملكت آمده و هنوز هم دارد ميآيد.
درباره كتاب اما هنوز حرف بسيار است. خود «رضا» در مقدمه ميگويد: «اخوانيات» يك جايي هم در اواخر كتاب ميگويد: «دل نوشته» من اين دومي را بيشتر ميپسندم، «دلنشين» است. پس از دل برآمده است لابد.
نويسنده، دردمندانه روايتي تاثيرگذار از بلايي كه اقتصاد نفتي بر سر اين مملكت آورده است، پيشروي مخاطب ميگذارد. زبان و لحن و نثر ممتاز و درخشاني دارد كه البته از «رضا» جز اين توقع نميرود. باريكبيني و حساسيتهاي غريبي هم در جايجاي كتاب هست كه آدمي را بر سر ذوق ميآورد. مضمون كتاب شايد البته چيز بديع و نويي نباشد.
ايبسا كارشناسان پرسابقه اقتصاد و اساتيد اين رشته، عمري را به گفتن اين حرفها گذرانده باشند. اما همانطور كه اميرخاني هم اشاره ميكند، مخاطب اين كتاب جوانها هستند، جوانهايي كه هنوز وارد بازار كار نشدهاند.
از اين گذشته، به سادهترين شكل مباحث اساسي و ريشهاي اقتصاد نفتي، با لحني جذاب و شيرين بيان ميشود، در عين حال كه عاري از هرگونه استدلالهاي علمي ملالآور است، ولي منطق خود را دارد.
تاجايي كه نويسنده توانسته مخاطب را دست كم نگرفته است و براي قانع كردن و همراه ساختن او فراوان مايه گذاشته است. در همين رابطه :
ماخذ: مثلث41 و ستون يادداشت تابناك