تاريخ انتشار : ٢٠:٢٨ ٢٦/٤/١٣٨٩

اگر آل احمد خرقه‎اي داشت به دوش كه مي‎نهاد! نقدي از جناب اميدي سرور بر نفحات نفت

حميد رضا اميدي سرور

در روزگاري كه اينقدر شلوغ و بي در و پيكر است و وقت و عمر آدم مفت و مسلم به انحاء گوناگون از دستش مي‎پرد، آن هم  عمري كه بازگشت پذير نيست؛ وقتي «نفحات نفت» را مي‎گذارم كنار «نشت نشا»،  حيفم مي‎آيد  از وقت و انرژي نويسنده‎اي كه مي‎تواند «من‎او» بنويسد، اما به جاي آن «نشت نشا» رو مي‎كند و به ويژه نويسنده‎اي كه مي‎تواند «بيوتن» بنويسد، اما جاي آن «نفحات نفت» را مي‎دهد دست خوانندگان  علاقمند به آثارش.  از قضا  هردوي اين كتابها (نشت نشا و نفحات نفت)  نه تنها آثار بدي نيستند كه در نوع خود، اتفاقا نوشته‎هايي خوبي هم از كاردر آمده‎اند. هم خواندني‎هستند،  هم حرف  دارند.  اما خب كه چه؟ اين بحث‎ها چه شأنيتي براي اميرخاني داستان‎نويس دارند؟ و چقدر به اعتبار او مي‎افزايند؟ بي‎اغماض هيچ! اگر اميرخاني رمان‎نويس (به زعم من؟) شأن و اعتباري دارد و اگر حرفش خريداري دارد،  نه براي «نشت نشا» و «نفحات نفت»، كه به دليل نوشتن «من‎او»ست و «بيوتن» و ديگر آثار داستاني‎اش. اينها را گفتم كه حواسمان باشد اگر نفحات نفت به همين سرعت به چاپ سوم رسيده علت كجاست! اما گويي اميرخاني به واسطه موفقيت‎هايي كه به حق داشته از داستان‎نويسي ارضاء شده و حالا خيال نشستن در جايگاه  روشنفكر تاپ زمانه را دارد،  يعني كسي كه حرفش به لحاظ سياسي و يا فرهنگي و اجتماعي دررو داشته باشد. ولي همانطور كه خودش در نفحات نفت بعضي اتفاقات احتمالي بعدي را هشدار مي‎دهد، بايد به او هشدار داد كه روي لبه تيزي را افتاده كه لغزش روي آن برو برگرد ندارد! حقيقت اين است كه وقتي حرف آدم قدر و قيمتي پيدا مي‎كند و خريدار دارد (همانند آنچه امروز در مورد اميرخاني شاهدهستيم) اولين كسي كه بايد حافظ و نگران اين قدر و قيمت  باشد خود اوست. اينكه براي گفتن هرچيزي باربط و بي ربط سينه سپر نكند و به ميدان نيايد، يا لااقل مفت و ارزان از وقت و قلم خود مايه نگذارد. آيا واقعا كس ديگري پيدا نمي‎شدكه اين حرفها را كه در نفخات نفت آمده، بگويد؟ گيرم كه حتي نبوده! اما همه اين حرفهاي حساب را مي‎شد خلاصه و مفيد در يك گفتگو يا سخنراني و حتي مقاله‎اي مطرح كرد؛ آن هم از سر احساس تكليف  و در زماني كه نويسنده واقعا احساس مي‎كند، استخواني در گلويش مانده وتا  نگويد آرام نمي‎گيرد! با همه‎ي اينها داستان‎نويس كارش اين نيست كه  دوره بيفتد درباره مسائل سياسي و انتقادي كتاب تحليلي بنويسد، از فرار مغزها تا مديريت نفتي و... براستي ار مسئله اينقدر براي اميرخاني مهم است كه نمي‎تواند از كنار آن بگذرد؛ آيا نمي‎شد در حد يكي از همان سرلوحه‎ها بدان بپردازد و يا حتي به شكلي هنرمندانه و با زبان داستاني حرفش را براي مخاطبانش بازگو كند؛ آن هم نه گل درشت كه در لايه‎هاي زيرين داستان.  كاري  كه به زعم نگارنده (با وجود همه اختلاف سليقه‎هايم با اميرخاني )  از عهده او بر مي‎آيد ودر بيوتن هم ديديم كه حرفهاي به مراتب بيشتر و مهمتري را آنهم به شيوه‎اي هنرمندانه كه از يك داستان‎نويس انتظار مي‎رود، مطرح كرده‎.    نويسنده اگر بيفتد به حرف مستقيم زدن، كارش به شعار دادن هم مي‎كشد، از هنرش و از رسالت مهمترش كه خلق جهاني داستاني‎ست دورمي‎افتد، چنان كه خلف اميرخاني (جلال) هم كارش بدين جا رسيد و بعد هم يك وقت چشم باز كرد و ديد نظرش در مورد برخي از آن شعارها عوض شده و متأسفانه اجل هم امكان ديگري به او نداد و الخ! يعني اينكه چنين نويسنده‎اي خانه آخر مي‎شود جلال آل احمد با يك مقداري خلق داستاني كه مي‎توانست اوج بگيرد، اما او به جاي پرداختن به آن، دست به يك سري توليدات غيرداستاني زد كه به فرض كه در زمان خود هم تأتير گذار بود، اما امروز كه به آن نگاه مي‎كني بخش زيادي از آنها از موضوعيت افتاده و آنها  هم كه هنوز با اين روزگار نسبتي دارند و مانده تا يكي دو دهه بعد از موضوعيت بيفتد، با مقدار زيادي اگر و اما و درست و غلط روبروست . اين نه فقط خاص آل‎احمد كه خاص همه كساني بود كه  رويكردي چون او را پيشه كردند و حتي آنها كه خود آل احمد تحت تأثيرشان بدين وادي قدم گذاشت(نمونه بارزش سارتر) به همين سرنوشت دچار هستند و آنچه آتار او را زنده نگه داشته، همان وجوه ادبي و هنري‎ست و گرنه غلط بودن خيلي از ادعا‎هاي سارتر مخصوصا آن بحث تعهد در ادبياتش، امروز ديگر اظهر من الشمس است. با اين حساب هيچ نبايد تعجب كرد اگر يكي دو دهه ديگر اعتباري كه براي  جلال مانده، نه براي آن مقاله‎ها و كتاب‎هاي متفرقه‎اش كه ديگر حرف و درد آن زمانه نيستند، بلكه براي همان داستانهاي متوسطي‎ست كه خود با حاشيه روي‎هايش مانع از اوج گرفتن رفتن آنها شد. اما در اين ميان شايد سرو كله يكي پيدا شود و بگويد كجاي كاري برادر؟ انگار از ماجرا به كل پرت افتاده‎اي! تمام هم و غم اميرخاني اين است كه پا در جاي پاي جلال بگذارد، آنوقت نشسته‎اي و مي‎گويي داري همان مسير جلال را مي‎روي! اما ظاهرا فرق نگارنده با اميرخاني در اين است كه جلال را من به خاطر برخي آثار داستاني‎اش دوست دارم، اما او جلال را مي‎ستايد در همه زمينه‎ها و حتي از او تأثير پذيرفته درنوع نگاه، در  نثر و حتي در  روش نقد و حالا هم در جنس روشنفكري و رسالت و تعهد هنرمند به زمانه خويش...   ‎اما اي كاش خاطرات روزانه‎ جلال بي‎كم و كاست چاپ مي‎شد كه يكي از بهترين سند‎ها براي شناسايي چهره واقعي اوست. مخصوصا تكليف خيلي‎ها و اختمالا اميرخاني را  با او روشن مي‎كند. ظاهرا او در خاطراتش از رفتن به سر مزار دكتر محمد مصدق مي‎گويد و خيلي مسائل ديگر كه احتمالا از امتياز آل‎احمد شدن تا حد زيادي مي‎كاهد!  دوست نزديك او هم غلامحسين ساعدي بود كسي كه خود جلال مي‎گفت اگر خرقه‎اي داشتم به او مي‎دادم  وسر جمع اينكه خود او كسي مثل ساعدي را ادامه دهنده راهش مي‎دانست و نه احتمالا كسي با مجموعه شرايط و محسنات اميرخاني و يا ديگر كساني كه در اين سالها  درپي او جلال راه افتادند! با اين اوصاف براي اميرخاني  لطف درآن است كه اميرخاني بماند، نويسنده موفق اين زمانه كه وراي خط كشي‎هاي اين وري و آن‎وري، خيلي ها هنرش در داستان‎نويسي را قبول دارند، حتي اگر ديدگاه‎هايش را در بست نپذيرند و با او اختلاف عقيده داشته باشند و بي‎شك نسخه اصل و دست اول اميرخاني اگر از نسخه دست دوم و يا بدلي آل احمد بيشتر نباشد، هيچ كم ندارد!  درست است كه هر هنرمندي حرف دارد، اما بدترين نوع حرفها، به‎ويژه وقتي از ساحت داستان به در آمد، همين حرفهاي سياسي‎ست كه خود اميرخاني از بي پدر و مادر بودن آن بهتر از من خبر دارد. اما وقتي به جاي داستان نويس صرف بودن وسوسه روشنفكر تاپ زمانه بودن به جان آدم مي‎افتد، هميشه اين خطر در كمين آدم هست كه قلمش آلوده شود به سياسي كاري‎ها، يكي به نعل زدن‎ها و يكي به ميخ زدن‎ها و يا طرح به حرفهايي كه سياستمداران باسواد يا كم سواد هم مي‎توانند لنگه‎اش را  اگر نه با اين نثر و زبان فخيم اميرخاني، با يك زبان عاري از صنايع ادبي كم يا زياد بازگو كنند. و اين بلاييست كه سر ادبيات و نويسنده به اصطلاح متعهد مي‎آيد؛ سر آل‎احمد يك جور آمد و سر احمد شاملو يك جورديگر و احتمالا اگر اميرخاني در پيمون اين مسيرهاي آزموده شده ثابت قدم باشد، به شكلي ديگر نازل خواهد شد. اما اين همه نه از بابت اين كه نويسنده جهت گيري سياسي نبايد داشته باشد، كه او هم آدم است! و در جامعه جهان سومي –به خصوص- نمي‎توان جهت‎گيري سياسي نداشت و حتي شايد – اگر حرفت خريدار داشته باشد- گاهي ضرورت است كه پا در ميانه ميدان بگذاري و اظهار نظر كني، اما باز هم نه اينكه آنقدر خود را درگير كني كه  از كار اصلي‎ات دور بيفتي. اما بگذريم... وقتي نفحات نفت را مي‎خوانم اين فكر به ذهنم مي‎‎آيد كه آيا همه بدبختي و عقب ماندگي‎ها كه نفت مفتي، يا مديريت نفتي و امثالهم براي مردم اين ديار به همراه آورده؛ مشكل كاراصلا جاي ديگريست، چراكه سابقه  انحطاط سياسي و اقتصادي ايران، بسيار طولاني‎تر از اين حرف‎هاست كه تنها به عمر سربرآوردن نفت در اين ديار خلاصه شود. مگر نه اينكه عباس ميرزا وقتي درجنگ با روسها شكست خورد و به ناتواني اين كشور باستاني را  به چشم ديد، و وقتي آن سابقه تاريخي و آن قدر قدرتي‎ها و لشكركشي‎هاي پيروزمندانه امثال كورش كبير، نادر شاه افشار و يا شاه اسماعيل صفوي و... را  كنار اين زبوني‎ها گذاشت، خيلي زودتر از ما پي به انحطاط سياسي و اقتصادي و حتي فرهنگي و اجتماعي اين ديار پي برد و به فكر چاره افتاد.  آن هم در زماني كه هنوز خبري از نفت نبود. حقيقت اينكه مشكل كار درجاي ديگري‎ست كه نه ربطي به وقوع انقلاب دارد، نه جمهوري اسلامي و احيانا محقق نشدن برخي اهدافش ويا حتي ربط زيادي با  نفتي بودن دولت يا به زعم اميرخاني (سه لتي) بودن آن ندارد.  ما چه نفت داشتيم يا نداشتيم نتيجه آن راه كه قرنها پيش آغاز كرديم به همين جا مي‎رسيد. اين چنين است كه تأسف من از هدر رفتن انرژي اميرخاني بيشتر مي‎شود، چرا كه فكر مي‎كنم صورت مسئله‎اي كه مطرح مي‎كند از همان آغاز  دچار مشكل است، حال چه رسد به بررسي و تحليل يا نتيجه‎گيري از آن، با همه‎ زيبايي نثر و بازي‎هاي زباني و البته حرفهاي درستي كه در لابلاي صفحات كتاب وجود دارد و برخي از آنها  چون بر مبنايي اينچنين استوار شده‎اند، چندان راه به جايي نمي‎برند. در آخر هم كل حرف اين برادر كوچك اين است كه وقتي ما  دوسه نويسنده بيشتر نداريم كه كارهايشان خواننده دارد و  چاپ كارهاي تازه آنها مي‎تواند رونق نصف و نيمه‎اي به اين ادبيات نيمه‎جان بدهد، چرا بايد وقت و عمر خود را بگدارند پاي حوزه‎هاي ديگري كه از آنها انتظار نمي‎رود. پس حالا كه  اعتبار او و فروش  نفحات نفت از داستان‎نويسي مي‎آيد و  نه از حوزه سياست يا نشستن در جايگاه يك روشنفكر؛  پس چه بهتر كه اگر قرار است اميرخاني دردمندانه و منتقدانه  از شرايطي بگويد كه داد او را در آورده،  آنگونه بگويد كه از او انتظار مي‎رود، با نوشته‎هايي از جنس «بيوتن» كه از نگاهي فراگير‎ و درعين حال عميق‎تر و هنرمندانه‎تر برخوردارند، خاصه‎ اينكه خورند او نيز همين است و كسي هم نمي‎پرسد آيا تحليل او برپايه‎ي داده‎هاي آماري درست بوده يا وجاهت علمي كتابش‎اش چقدر است و... شك نكنيم كه اگر تصويري از اميرخاني هنرمند، روشنفكر ، انقلابي و دردمند باقي بماند، از طي كردن مسير‎هايي‎ست كه به «من‎او» و «بيوتن» ختم مي‎شود و نه« نشت نشا» يا «نفحات نفت».

*اين نوشته در شماره 41 هفته نامه «مثلث» منتشر شده است.     


در همين رابطه :
ماخذ: مثلث، وبلاگ ماني

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٥٩٩٩
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.