سرلوحه چهل و يکم : يک مغالطه اجرايی !
|
قبلالنشر: اين نوشتار به بهانهی مراسمِ اولين سالروزِ حماسهی دوم خرداد در سالِ 1377 نوشته شد. با توجه به فضای بازِ مطبوعاتی در آن دوران، اين نوشته طیِ مراسمِ پرشكوهی در هيچكدام از نشرياتِ آن روزگار فرصتِ انتشار پيدا نكرد، از كيان تا كيهان!
جستارگشايي
در اين نوشتار سعی گرديده است تا ناتوانیِ پارهای از دستگاههای فكریِ تمدنِ غرب در حلِ مسائلِ خودی به رشتهی كلام كشيده شود.
اين ناتوانی به ضعفِ سيستميكِ آن دستگاه مربوط است، اما در ادامهی نوشتار يك نمونه از مغالطاتی كه بعضی به سببِ اين ضعف بدان دست مييازند، آورده شده است.
يک مغالطه اجرايی !
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، انصار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
امروزی روز، علمای تاويل متن بر اين باورند كه دورهی تعاريفِ جامع و مانع سپری گشته است. نميتوان تعريفی پيدا كرد كه به رایِ قدما، جامع يار باشد و مانعِ اغيار. عدمِ صلبيتِ معانی ، عالمِ فكر را از خرخشهی ذهنیِ اسامی به قشقرقِ عينیِ مرادها رهنمون گشته است.
آن چه معناشناسان در اسامی ميبينند، نه ذاتِ اسامی است و نه اعراضِ نهگانهای كه ميتوان در هر اسم جست. آنان ناشكيبتر از آن هستند كه تجربهی گذشتهگانِشان را عبث، ديگر بار تجربه كنند؛ پس از هر نام، در پیِ معنا نيز بر نميآيند. هر نام را - بل هر معنا را - نشانهای ميدانند كه چيزی از آن مراد ميشود. آنان نيك دريافتهاند كه هيچ معنايی ، پديدهای جهانشمول و فراگير نيست. لذا آن چه را پی ميگيرند، مراد از معنای هر نام است؛ نه خودِ آن نام و نه حتا معنای آن. آنان دريافتهاند كه ارزش، تبعِ شيوهی مرادخواهی است.
او كه اول بار نامی بر چيزی - انتزاعی يا انضمامی ، آفاقی يا انفسی - مينهد، تنها نشانهای را در شرايطی و هستاری بر آن چيز مقيد ميكند. ديگرانی كه از آن نام استفاده ميكنند، مرادشان آن " چيز " است و نه بيش. آن ديگران، از شباهتها استفاده مينمايند و در شرايط و هستارِ ديگری ، چيزِ ديگری را - مسبوقِ به سوابق - به همان نامِ ابتدايی بر ميخوانند.
اگر ما نيز استفادهی از آن نام را برگزيديم، لاجرم به شباهتی - گيرم خرد و ناچيز - ميانِ آن چيز و آن شرايط و هستار، با موقعيتِ ابتدايیِ آن نام نزدِ واضعانِ آن، اذعان نمودهايم. جستار در خودِ اسامی ، ذاتِ آنها و حتا اعراضِ آنها، بدونِ توجه به مرادی كه در يك فرهنگ از آن معنا برداشت ميشود، راه را برای غلطانديشی ميگستراند.
بدين حساب در يك ديدِ مآلانديشانه، اين كه گروهی در نام نهادنِ شيءی - انتزاعی يا انضمامی ، آفاقی يا انفسی - اسمی قرارداد كنند و به نامی اتفاق بنمايند، هيچ انگارهای را - خواه ارزشی ، خواه فرهنگی ، خواه دينی - نفی نميكند. جدال بر سرِ مرادخواهی آنان است.
اين كه من و شما قرارداد كنيم كه از اين پس در عالمِ مقالِ مشتركِمان به مثال به هم بگوييم دوست، امری برتافتنی است. من از اين سپس به شما خواهم گفت دوستِ من! هيچ كس را حقی نيست كه به اين قرارداد ايرادی كند، چه كه مرادِ من از اين نام، در حيطهاش، مشخص و معين گرديده است و دستِ بالا نشانهای است برای شناسايی . حال اگر من گفتم زيرا كه دوستِ من هستی - و فيالمثل به استنادِ فلان روايت - مرا بر تو حقوقی است و تو ملزم به احقاق آنهايی ! آن زمان هر عاقلِ منصفِ بااطلاعاتی شيوهی مرادخواهیِ مرا در مييابد و مختار است بر ايراد نمودنِ به آن. تا زمانی كه يك اسم فقط نشانهای برای شناسايی شيء باشد، هيچ پندارِ ارزشی در آن راه نميدارد. آنچه پای پندارهای ارزشی را به ميان ميكشد، شيوهی مرادخواهی است. حتا اگر اسمی موجباتِ وهن را برای شيء پديدار كرد، باز نزاع در شيوهی مرادخواهی است و نه در خودِ اسم! گيرم اين دو قرابت داشته باشند.
اين بود رويكردِ نخستين به بحث. دو ديگر اين كه از هر اسم - به لحاظِ تفاوتِ طبيعیِ زبانی و فرهنگی و غيرِ اينها - ميتوان مرادهای گوناگون برداشت كرد. هر جمله در نظرِ فرهنگهای گوناگون، گوناگون معنا مييابد. جملهی " پا را ستون كن و خيمهای سنگين بزن! " در نظرِ يك ايلياتی بيمعنا، بل مهمل است؛ حال آن كه در مكالمهی دو كشتيگير كاملا مفهومرسان است! پس شايسته است كه مراد از معنای هر نام در هر عالمِ مقال، تا حدِ امكان گشايش يابد. و اگر اينچنين نشود، سوابقِ متوسعِ هر معنا به جای مراد رخ مينمايند و چهره بر ميكشند.
* * *
طرفه اين است كه اين بحث در روزگاری به كلامِ نوين داخل گرديده كه زمان، ساحتِ تفكرِ ترجمهای است. دنيای كوچكِ متفكرانِ بزرگ، به دنيای بزرگ متفكرانِ كوچك بدل گرديده است. و در اين تنازعِ بقای انانيت و نحنانيت پارههای افكارِ مثله، پوزه به پوزه ميگردند. هر كسی پارهای به چنگ بر ميكشد و از خودِ ديگران به خودی ديگر ميگريزد. بيفرصتی و مجالی برای هضمِ آنچه از هر پوزهای طعمی بر گرفته است. پارهاستخوانِ غنيمتی هم چنان است كه از رنگ و بوی اوليهاش چيزِ دندانگيری به جا نمانده است! از آنجا كه در اين روزگار برای دستگاهِ فكری ، جهاز رابعهی هاضمهای در شكنبهی مغز منظور نگرديده است و دورِ زمان و چرخشِ فلكِ غدار نيز فرصتی به كفايت برای نشخوار فراهم نميآورد، پس معانی نمودار نميشوند. لذا اگر مراد از معانی به عين در آمد، شايد چيزی فهم گردد و اگر نه...
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
آن معانی كه از ساحتِ ترجمه به عالمِ مقالِ علوم ره يافتند، همراهِ خود عالمی ديگر را نيز يدك كشيدند. لغات و معانیِ يك علم با خود نه فقط آن علم را، كه منظومهای فكری را نيز تحفه آوردند. لذا نميتوان در اين عالم ترجمهای زندهگانی نمود و به غفلت خود را از منظومهی فكریِ ايشان يله انگار نمود. برای استيلای يك عالم، يك تمدن و يك فرهنگ فكری ، ابتداءا هجمهی لغات و اسامی و معانی - برای گفتگوی قابلِ مفاهمه - ضرور است. اين ضروره را اصحابِ تهاجم نيك واقف بودند و لذا نه هامش، كه اصلِ يرليغِ هجمهشان نيز به همين اسامی نگاشته شده بود.
در عالمِ مقالِ علوم طبيعی اين فتنه آنچنان شاذ و نادرالامثال و نوظهور بود كه همهگان را مفتون نمود، پيش از آن كه به فتنهاش در يابند. نوز، الگوريتم و خوارزمی با يكدگر ميزيستند و نجوم همان آسترونومی بود. نيز، ميانِ سرخرگ بزرگ - امالشرايين - و آئورت - آورتا - و نشتر و اسپكولوم چندان تعارضی پديدار نگشته بود؛ چرا كه هر دو يك چيز را نشان ميدادند. چيزی انضمامی و مشتپركن. مراد و معنا هر دو در همان " چيز " مشهود بودند. پس ضارِ منظومهی فكریِ جديد نهفته ماند و غلبهاش بر دستگاهِ فكریِ قديم حكم شد. به حكمِ اين غلبه، پزشكی كه دكترا داشت، جای طبيبی را كه حكيم بود گرفت. و اتفاق را ضررِ روشنی نيز متوجهِ مرضا نگرديد. پس به سادهگی بنای علمِ طبيعیِ قديم مضمحل گشت و بنای مرتفعِ غربی بر ويرانهی آن قد برافراشت. " منافع للناس " هم داشت، " و فيهما اثم كبير... " هم در موجاموجِ فتنه غريق شد! فلذا نه صنعتگرِ امروزی شيخبهايی را ميشناسد و نه پزشكِ اين روزگار از تاريخِ طب سرزمينش چيزی ميداند و نه دانشآموزِ اين بوم در هياهوی نظامِ واحدی و نظامِ قديم از نظاميهی مملكتش چيزی به خاطر دارد. پنداری پيش از دارالفنون در اين ملك همهگان مشغولِ پهن خشك كردن بر سرِ بام بودهاند. و اين تمامتِ مصيبت نيست. مصيبت آنجايی نمود مييابد كه جماعت نيازی به دانستنِ پيشينهشان نيز احساس نميكنند. فتامل.
صعب و سخت، هجمهی لغات و اسامی و گمگشتهگیِ مرادها، در عالمِ مقالِ علومِ انسانی بود. آنجا بود كه اسامی و معانیِ ترجمهای ، نه تنها جايگزينِ اسامی و معانی اصيل شدند، بل با خود ارمغانی شوم كه همانا دستگاهی فكری بود، به گرمدستی آوردند. عالمِ تفكرِ متفكرانِ بزرگ را از آبشخورِ بحر اصالت توحيدی منقطع كردند و به جايگزينِ اين بحر، لولئينی كجدار و مريز به دست گرفتند كه به ارادهی ميرآب هر از گاهی به قاعدهی چرِ بزغالهای متفكرانِ كوچك را نه سيراب كه ترلب مينمود...
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
غلبهی علومِ انسانیِ غربی كه به تقدم و قوت و گرمدستی حاصل آمد، ماحصلِ غلبهی تمدنی بود كه بر شركِ جلی پايهگذاری شد. اين تمدن از آنجا آغازيد كه يكی عقدهی فروخوردهی ديگران را قی كرد كه " خدا مرده است " و گره از كارِ فروبستهی ايشان گشود. اينجا نيز در حينِ غلبه، قوادان و پااندازانِ اين وصلتِ شوم كه ميانِ مردی هرزه با زنی عفيفه در ميگرفت به فراخور، صداقِ معلوم را فراچنگ آوردند. اين صداق نبود مگر همان فريادِ " خدا مرده است! " كه باری ؛ نهانروشی و جبنِ اينان هرگز تابآورِ چنين فريادی نبوده و نخواهد بود. پس به پردهای نوشتندش و به ديواری آويختندش... غافل از اين كه رغمارغمِ آمالِ ايشان، موريانههای اين ديار - كه نيستند جز من و تو - برای بقا و نه از سرِ هدا، همهی معلقاتِ سبعهشان را خواهند آشاميد و از اين پرده نيز جز " خدا "، باقی را خواهند جويد. لذا از پردهی " خدا مرده است " جز " خدا " نماند و همين در ميانهی هجمه و قوادی و غلبه، ما را ميانِ شركِ جلی و كفرِ خفی مذبذب نمود. تا آن زنِ عفيفه بيوهای لجوج شود و مردِ مطلق هرزهای عربدهجو. مذبذبين بين ذلك، لا الی هوولاء و لا الی هوولاء...
* * *
در اين ميانه ضيقترين ساحت، ساحت ترجمهای در علومِ انسانی است. در اين ساحت به همراهِ اسامی نه فقط معانی كه معايير نيز معبر ميزنند. مرادِ از معانیِ ابتدايی ، در همان عالمِ غرب و در همان هستار و شرايط موقوف باقی ميماند و آنچه بدين عالم، ره مييابد، همانا اسامی و معانیِ بيمراد ميباشد.
آنچنان كه رفت، در عالمِ علومِ طبيعی ، به ظاهر، تخريبِ بنای علومِ پيشينیِ خودی چندان كارِ صعب و سهمگينی نبود. اما در علومِ انسانی اين بنا ريشه در جايی داشت كه دستِ پااندازانِ فرهنگ غرب به سادهگی بدان يازيده نميشد. اين مايهی توفق نيز از همان وسوسهای بود كه در سينهی مردم نهاده شده بود. فلذا بنای پيشين ماند و بنای پسين در كنارِ آن قد علم نمود. اما تذبذب وقتی حاصل شد كه دستگاهِ فكری جديد از عهدهی حلِ معادلاتِ باقيماندهی قديم بر نيامد.
زمانی كه دستگاهِ فكریِ عالمِ غرب را فيالمثل در عالم مقالِ جامعهشناسيك به اين عالم و در اين هستار وارد نموديم، تا اينجای كار هيچ كنشِ ارزشی رخ نداده است كه به واسطهی رخدادش رختابی روی دهد. معضل هنگامی به وقوع ميپيوندد كه با اين دستگاه در صددِ حلِ مسالهای برآييم.
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
گروهی مانندهی انصار يا انصارِ حزبا... يا انصارِ ولايت، يا هر نامِ ديگری ، در اين مملكت چهره ميكنند. - در اين مقال هيچ پنداری ارزشی راه نميدارد، ضمنِ آن كه مجالِ بحث پديدارشناسانهی انصار نيز در اين مختصر پی گرفته نميشود (1)- از آنجايی كه جامعهشناسی بومی در اين مملكت وجود ندارد، و به معنايی ديگر هيچ جامعهشناسی جز در ساحت ترجمه به اين مملكت نظر نيافكنده است، و حتا زحمتِ يك تحقيقِ سادهی ميدانی را به تای اطوی شلوارِ خود هموار نديده است، لذا بالسرعه در پیِ شبيهسازیِ اين نحله با سايرِ نحلههای موجود در كهنالگوی ذهنیِ جامعهشناسیِ وارداتی و ترجمهای بر ميآييم. تفكرِ غيرِ اصيل و غير متصل به سرچشمه كه از همان لولئينِ كجدار و مريز لب تر ميكند، اسامی و معانیِ غربی را به عنوانِ گامِ نخستِ شبيهسازی جايگزينِ اين نام ميكند. " انصار " تبديل ميشود به " گروهِ فشار "، و " انصاری " تبديل ميشود به " فاشيست " و در بعضِ مراتب نيز " آنارشيست " و " غيرهايست! "
آنچنان كه پيشتر آمد صرفِ نامگذاری نميتواند موجباتِ گلهگذاری را فراهم آورد. قراردادی ميانِ عدهای نهاده ميشود تا از اين پس به " چيزی "، " نامی " بنهند. گر چه با رويكردِ پديدارشناسيك ميتوان اين دگرديسیِ نام را نيز به نهانروشیِ واضعانِ آن مرتبط نمود. چه اجبارِ بنيانكن و خانمانبراندازی ما را مجبور نموده است كه از اين سپس به " انصار "، " فاشيست " بگوييم؟
پيشتر معروض افتاد كه اگر صرفِ نامگذاری مطرح بود، موجبی برای اين مقال موجود نبود. اگر قرارداد ميشد از اين سپس به " انصار " گفته شود " اسبيليت " - كه در اصل يك واؤه از قبايلِ مهجورِ زونی است و كسی از جمله نگارندهی حقير بر معنای آن واقف نيست - كسی را حقِ اعتراض و گلهگذاری نبود. مشكل در اين موضع است كه واؤهی " فاشيسم " در دستگاه فكریِ ديگری صاحبِ معنا است. و با خود نه تنها معنايش را كه مراد از معنا و ديگر معاييرِ شناختیِ آن دستگاه را به تحفه ميآورد.
دو عامل مفروز توامان اين دگرديسیِ نام را به وجود ميآورند. اول، نهانروشی و جبنِ قائلان. پندارِ گويندهگان بر اين است كه صريح نام بردن از اين نحله، موجباتِ صراحتِ بيشترِ مقابلين و مدافعين را فراهم ميآورد و نحله نيز موضعگيریِ صريحتر مينمايد. فلذا با اين تغييرِ نام هم مدافعين در مقام رضايت ميافتند كه معشوق به غمزه حلِ مشكل كرد و هم مخالفين دستآويزی برای موضعگيریِ مستقيم نمييابند كه نه ما، بل رقيب نيز چنين معتبر نخواهد ماند. و در اين بازیِ موش و گربه همهگان خواهند گفت كه گربه بوده است... ضمنِ آن كه با نام نبردنِ صريح، امكانِ پردهپوشیِ خطايا بعد از مقابلهی مخالفين محفوظ خواهد ماند، كه سر جنگ با كسی نبود، از جمله با شما!
دو ديگر اين كه با نام نهادنِ نحلهی " انصار " به " گروهِ فاشيست "، " آنارشيست " يا " گروهِ فشار " از يك معنای با پيشذهن استفاده ميشود. همانگونه كه انصار نيز ابتدا با عنوان " انصارِ ولايت " همين كاركرد را مدِ نظر داشتهاند. اين دگرديسی ، موجب خواهد شد كه ذهنِ مخاطب ابتدا به معنای علمیِ " فاشيسم و ... " منعطف شود، پس آنگاه در عالمِ واقع به دنبالِ مصداقی بر اين مبنا بگردد كه بالضروره در اين جست و جو نيز موفق خواهد شد. پر واضح است كه اين يك حربهی غيرِ علمی و با استفاده از خطای روششناسی می باشد.
اين دو عامل تواما قائلان را به دگرديسیِ نام، فيالمثل " انصار " به " فاشيسم " ترغيب ميكند. عاملِ اول اگر نه جبن، نهانروشیِ گوينده را نمودار ميكند و عاملِ دوم اگر نه مغالطهگری ، خطای علمی -منطقیِ وی را. و نزدِ عاقلانِ منصف به جز اين دو عامل، آيا عاملِ ديگری برای اين دگرديسیِ نام يافت ميشود؟! كه يافت مينشود، جستهايم ما!
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
در موردِ عاملِ دوم، كه همانا خطای علمی -منطقی در استفاده از يك پيشمعنا است، ذكر نكاتی ضرور است.
اول: اگر كسی نامِ " فاشيسم يا ... " را برگزيد، حتا بدونِ هيچ استدلالی ، لاجرم به شباهتی - گيرم خرد و ناچيز - ميانِ " انصار " در شرايط و هستارِ جاری و ساری ، با موقعيتِ ابتدايیِ " فاشيسم يا ... " نزدِ واضعانِ آن، اذعان نموده است. از آنجايی كه اين نتيجهی جامعهشناسيك متكی بر هيچ روشِ تحقيق و نظريهای نيست، لذا دستِ كم بايستی به ذكرِ تشابهات پرداخت - كه عمومِ قائلان از اين واجبِ سهل نيز رويگردان هستند.
فاشيسم در غرب در ايتاليا و در دورهی بنيتو موسيلينی ظهور پيدا كرد و گسترش يافت. طرفدارانِ دل و روده به هم زنِ موسيلينی كه از او بتی ساخته بودند و گرداگردش ميچرخيدند و قربانی نيز نثارش ميكردند، فاشيست نام گرفتند. حال آيا ميتوان خرده تشابهی ميانِ فاشيسم در ايتاليا در آن دوره و انصار در ايران در اين دوره پيدا نمود؟ آن هم به صورتِ پديدارشناسيك يا به لحاظِ ماهوی . به بيان علمی ، شباهتِ كاركردی و عملكردی و خدمتی به لحاظِ روششناسیِ علمی نميتواند توجيهگرِ تشابه در جامعهشناسی باشد. (2)
همين گونه است تامل پيرامونِ " آنارشيسم و ... ". آيا امروزی روز كه واؤهها تا اين مايه محلی و موضعياند كه متخصصان حتا ميانِ دموكراسیِ فرانسوی و دموكراسیِ سوييسی و يا آنارشيسمِ دورهی فرانكو با آنارشيسمِ امروزينِ مبتلا بهِ جوانانِ امريكايی توفير قائل هستند، ميتوان بيهيچ پايه و مدركی و صرفا با استفاده از يكی دو تشابه كاركردی و خدمتی ، " انصاری " را با " آنارشيست " يكی دانست؟ بيپايه و مدرك و خارج از منظرِ علمی سخن گفتن در اين مقال كار را بدانجا ميكشد كه كسی بيايد و از تريبونی - سخنگاهی - بگويد: " ليبراليسم! ( كذا) همان كسی است كه زمينهايی متری سه هزار تومانِ پاسداران را كرد سيصدهزار تومان! " و اين گونه ميشود كه هر كسی از ظنِ خود، يار ميگردد و دشمنِ دانا به از ...
دوم: تكيه روی تشابهاتِ كاركردی ، كار را بدانجا ميكشاند كه به راحتی يك واقعيت در آنِ واحد به دو امرِ متضاد و بل متناقض منتسب گردد. مثالی از اين نقيضنما كه خود مويد خطای قائلين است، نامگذاری توامان جنبشِ آنارشيستی و گروهِ فاشيستی روی يك نحله - انصار - ميباشد.
سوم: اگر چه در اين مقال بيشتر از مضارِ اصطلاحاتِ تمدنِ غرب سخن رفت، اما هيچ دستآويزی موجود نيست كه بدونِ استدلال و برهان، با اصطلاحاتِ موضوعه در فرهنگ خودی ، به جنگ اصطلاحاتِ وارداتی رفت. در اين نهج نميتوان بدونِ رويكردِ علمی در اينهمانیِ فلان دسته با خوارج و سنجيدنِ ديگری با قرمطيون و تناسبِ اين يكی با فلان زنديق و ديگرِ اين مغالطات پای فشرد. حتا بدونِ استدلالِ موضعی ، سنجيدنِ اين دوره با دورهی صدرِ اسلام و اين حكومت با حكومتِ اميرالمومنين موجباتِ غلطانديشی را فراهم ميكند. البته ذكرِ اين نكته به جا است كه در اين نهج دستِ كم معاييرِ خودی در دستگاهِ فكری معبر ميزنند، كه امری نيك و آرزوكردنی است. لذا اگر اين روش با تفكرِ استدلالی همراه شود، غايتِ مطلوب است. اما پيشتر نگاشته شد كه در استفاده از واؤههای تمدنِ غرب - حتا همراهِ با تفكرِ استدلالی - از آنجا كه معايير نيز از آن دستگاه معبر ميزنند، آن روش مذموم است.
چهارم: تا در اين مملكت كسی خود را موظفِ به كار و تحقيقِ ميدانی و پيمايش و نمونهگيری نداند، هيچ سازوكارِ علی و ميزانِ همبستهگی در نظريات و واقعيات پيدا نخواهيم كرد. سخنِ از سرِ هوا تا دنيا دنيا است ادامه خواهد يافت و راه به جايی نخواهيم برد. خدا نياورد كه روزی خودِ مرسِلالرياح هم بادی بوزاند و هوا را متغير كند! ( بدين پايه قسمتِ زير به سببِ كسالتِ بيش از حدِ نظريهپردازانِ فراوانِ خودی ، اندك مايه محال و بل مضحك جلوه ميكند: )
پنجم: در اين ديار اگر كسی خود را موظفِ به كاری علمی ميدانست و بر پايهی روششناسی و شناختشناسیِ علمی گرهی از كارِ فروبستهی ما ميگشود، امروز ما از تعابير و معاييرِ خودی استفاده مينموديم. آنگاه لزومی نبود كه به انصار بگوييم فلان و به حجتيه بگوييم بهمان... هر چيز را به همان چيز ميناميديم. و اين امل تا چه مايه عملِ افتخارآميز و غرورآفرينی ميبود...
اگر به اين علوم از اين منظرِ زيبا مينگريستيم و خود با مصالحِ خودی آن را پی ميريختيم، امروز تا ثريا اين بنا راست ميرست. و حال كه اين گونه خيالانگيز سخن رانديم، اندكی متخيل به آن نگارستان نظر بياندازيم:
انگار كنيد كه در آن عالم، ما با مصالحِ خودی ، تمدنِ غالبِ اسلامی را پی ريخته بوديم، آنگاه تا چه حد مضحك بود كه متفكر و آزادانديش و روشنفكرِ غربی بيايد و به تقليد از ما، فلان گروهِ مدافع ؤاك شيراك در فرانسه را انصار بنامد و بهمان حزبِ دموكراتِ امريكا را حجتيه بخواند و سر شاخهی نظامیِ جداييطلبانِ ايرلند را خوارج!
و حال؛ اگر نه با ترشحِ چركينِ روزگار، با تلنگرِ عبرتی از اين رويای خوشِ لامحال بيرون بياييم و چشم باز كنيم كه متفكر و آزادانديش و روشنفكرِ ما - كه ماييم - چه كردهايم در نگارستانِ! تمدنِ غرب...
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
خطايی كه در بالا پی گرفته شد، آنچنان شايع و رايج است، كه به خطای مصطلح ميتوان خطای مصطلحش ناميد. اين قلم تناقضنويس كه خود هنوز از مركزِ دايرهی انانيت لختی به بيرون نگراييده و پيوسته سياهكارِ همان لوحِ محفوظ است، خود نيز گرفتارِ اين خطا است و هيچگاه خود را از اين خطا مبرا نديده است. چرا كه نگارندهی حقير نيز لاادريگوی همين تمدنِ غالبِ غرب بوده است. اعنی ، اين خطا را ميتوان تحمل نمود و عيبپوشی كرد، اما...
بعض اين خطا را در مييابند و همچنان پابستِ آن در ميمانند. چنان مقالهی " اولين فاشيست شيطان است " (3) كه به خاستگاهِ اين گروه، انصار، ميپردازد و در پايان نيز ناتوان از حلِ اين معادله در ميماند. نگارندهی محترمِ آن مقاله در مييابد كه حتا به لحاظِ خاستگاه نيز ميانِ " فاشيسم " و " انصار " تفاوتِ ماهوی موجود است. " مشكلِ ما با اين جنبش فاشيستی ، خصوصا جناحِ چپ و جناحِ چپ سنتی اين است كه از درك اين پديده عاجز بودند. " ايشان اين پديده را به راستِ محافظهكار منتسب ميكند و مينويسد " فاشيسم دستاوردِ راستِ محافظهكار يا آن چه در جامعهی ما راست سنتی خوانده ميشود است. در جامعهی ما ميگويند راستِ سنتی ، ولی تعبيری كه جامعهشناسها به كار بردهاند راستِ محافظهكار است. ( كذا! ) و من بعدا در اين تحليل اين كه جنبشِ فاشيستی در كدام شرايط اجتماعی ظاهر شده و رشد خواهد كرد، اشاره خواهم كرد كه فاشيسم اصولا فرزندِ راستِ سنتی يا راستِ محافظهكار است، اساسا جنبشی است كه ماهيتش راست است، نه چپ. " باز هم بيهيچ شاهد و مدرك و برهان و استدلالی . آيا به همين سادهگی ميتوان راستِ محافظهكار را راستِ سنتی خواند؟ حال آن كه جامعهشناسان هر دو اصطلاح را به كار بردهاند. آيا اين گونه نيست كه ما ابتدا جواب را پيشِ رو نگاشتهايم و به روشِ مهندسیِ معكوس! به دنبالِ سلسلهی علی گشتهايم؟ و اگر در اين ميان چيزی نيز مطابقِ واقع نگشت، بدونِ برهان، با يكی دو كلمهی " اصولا و اساسا و ... " آن را به كام گردانيدهايم! كه گر چرخ به كامِ ما نچرخد، كاری بكنيم تا بچرخد! ضمنِ اين كه اين بنده در ادامهی نوشتارِ ايشان اثری از تحليل پيرامونِ شرايطِ اجتماعیِ ظهور و رشدِ فاشيسم - در جامعهی ما - و همچنين دليلی بر ادعای ايشان مبنی بر خاستنِ اين گروه از راست سنتی ، نديد. بگذريم از آنچه پيشتر از همنفسانِ ايشان خوانده بوديم كه انصار را چپ جديد ميخواندند و بعد هم ادعا ميكردند كه نهايتِ چپروی گرايش به راست است و از اين دست خطايا و مغالطات...
ايشان در اين نوشتار به بيانِ كاركردیِ فاشيسم در آلمان و ايتاليا ميپردازد و از ميانِ تئوريهای مختلفی كه وجود دارد به نظريهی هانا آرنت ميپردازد. سپس بيانی مختصر از نظرگاهِ اگنس هلر در موردِ مدرنيته ارائه ميدهد و فاشيسم را شورشی عليه مدرنيته و مدرنيسم مينگارد. در انتهای بحث هم، با رويكردی روانشناسيك - به اختصار - پارهای از صفات روانشناسيكِ گروندگان به فاشيسم را شرح ميدهد. اما در كلِ نوشتار، هيچ تلاشی برای پيوند ميانِ شرايط و هستارِ جاری و آنچه در نوشتار آمده است، مشاهده نميگردد. پنداری نگارنده هيچ ضرورتی در اين امر نميبيند و به مخاطب اين حق را نميدهد كه سوال كند چرا " انصار " يك " جنبشِ فاشيستی " است. طرفه اين كه در اين نوشتار در مقابلِ تكرارِ صد و بيست و چند بارهی عبارتِ فاشيسم يا مشتقاتِ آن، تنها دو بار نامِ " گروهكِ انصار " آمده است كه آن دو نيز به نقل از نشريهی " عصرِ ما " ميباشد. " گروهكِ انصار يكی از تيمهای تخريب و ضربتی است كه انتقامِ تمامیِ حملاتِ كارای امام عليهِ راستِ سنتی را ... ميكشد. " و " گروهكِ انصار چون مهارش در دستِ بازار و بعضی عناصر مشكوك و نفوذی در صفوفِ انقلاب است، نميتواند تا نهايتِ منطقیِ مدعايش پيش رود. " همانگونه كه آمد حتا در اين دو عبارت نيز تشابهی ميانِ " انصار " و " فاشيسم " آورده نشده است. چهگونه ميتوان مدعی بود كه اين نوشتار " اقداماتِ برخی گروهها " را ريشهيابی ميكند و تحليلِ علمی ؟! در حالی كه در همهی متن هيچ جد و جهدِ علمی برای منتسب كردنِ " فاشيسم " به " انصار " يا هر جنبشِ ديگری در ايران ديده نميشود.
نگارنده بر اين خطا صحه ميگذارد و باز هم كاركردگرا به ادامهی بحث ميپردازد و به صرفِ تشابهاتِ كوچك سعیِ در انتاجی بزرگ مينمايد.
اين قلم در مقامِ پاسخگويی به نگارندهی مقالهی " اولين فاشيست شيطان است " نيز زبان نگشوده است وگرنه از منظرِ تحقيقِ ميدانی و با روششناسیِ علمی مهره ميچيد. داوری در كارِ ايشان نيز به عهدهی عاقلانِ منصف؛ و آن بِه كاين داوريها را به پيشِ داور اندازيم.
* * *
نگارندهی حقير به گسترشِ اين خطا ايقان دارد. نه بدان گونه كه سرِ تسليم فرود آورد و گرده به بار دهد؛ بل از آن گونه كه ميانگارد، دفعِ اين فساد و احيای اين ميت، دمِ مسيحايیِ پيرانهای ميطلبد كه اين قلم جوانانه تحملِ چنين بار ندارد. اين قلم نه به مرتبت، سِر نگاهدارِ خدا بوده است و نی از سرِ صراحت، هيچگاه موشی در حقهای نهان توانست كرد.
بسيار كس كه اين خطای مصطلح را به كار برد، با اين دستگاهِ فكری به حلِ معادله دست بيازد و گاهی معترفِ به اين ناتوانی و ابهام شود و گاه نيز نامعترف در جهلِ مركب بماند.
عقده آنجا در گلو ميشكند كه كسی آنگاه به جای اعتراف و يا حتا عدمِ اعتراف به اين خطا، دست به مغالطه برد.
بسياری هستند كه فلسفهشان از غايتِ سادهگی نانوشته است. بسياری هستند كه فلسفهشان از غايتِ پيچيدهگی نانوشته است. بسياری هستند كه از فلسفهای نادرست سود ميجويند. حتا بسياری هستند كه هيچ فلسفهای اعم از خوش يا ناخوش در نهانخانهی عشرت ندارند. و اينها هيچكدام عقده در گلو نميشكاند...
عقده آنجا ميشكند كه كسی در منطق كه مايهی تفاهم همهی آن بسيار است، از حقی فرو گذار كند و به مغالطه دست بيازد.
" مجموعهی مكاتب ( سياسی ) مثلِ كرهی زمين است. همانطور كه مغرب و مشرق در زمين روی هم ميافتد، آنارشيسم و فاشيسم هم در كشورِ ما روی هم افتادهاند. " (4)
اول: به چه وجهِ شبهی مجموعهی مكاتب ( سياسی ) مانندهی كرهی زمين است؟ نه فقط به اين دليل كه دستگاهِ فكریِ غرب در حلِ معادلهی " انصار " فرو مانده است و در آنها هم مصاديقِ " فاشيسم " و هم مصاديقِ " آنارشيسم " را - به زعمِ خود - دريافته است؟ و اگر اينچنين است كه از همين صغرا و كبرا برای استدلال استفاده شده است! و اينگونه اين دو گزاره دوری ميشوند و هيچ استدلالی انتاج نميگردد!
دوم: اگر برای گزارهی " مجموعهی مكاتب (سياسی )، شبيهِ كرهی زمين است "، دليلِ ديگری نيز پيدا شد، خود به مغالطهای ديگر تبديل خواهد شد. اين مغالطه در منطق به مغالطهی تمثيلی معروف است. مغالط از تشبيهِ يك نمادِ طبيعی و سرراست استفاده مينمايد و آن را به چيزِ ديگری پيوند ميزند. اگر چه در مغالطهی نمايان شده، حتا اين تشبيه نيز دو پهلو و پيچيده نيست. فيالمثل در اواخرِ قرنِ نوزده و دورهی بيداری مردم، سياستمدارانِ انگليسی ، تمدنِشان را گذشته از دورهی غنچهگی و به گل تشبيه مينمودند - به لحاظِ شكوفايی - و آنگاه نتيجه ميگرفتند كه زمان، زمانهی گردهافشانیِ اين گل - از خواصِ گل - است و گردهافشانی را معادلِ استعمار ميگرفتند. و بدين مغالطه استعمارِ ممالكِ ديگر را توجيهِ ناموجه مينمودند(5). دقت داريم كه شايد اين تمدن به لحاظِ شكوفايی و در اين وجه، شبيهِ گل باشد، اما به هيچ روی نميتوان اين شباهتِ گل و تمدن را به شباهتهای ديگر، شبيهِ گردهافشانی و استعمار، يا مثلا احتياجِ به آبياری و ماليات از آسيابداران! تعميم داد!
باری ؛ در مغالطهی مذكور حتا وجوه، نيز پيچيدهگی ندارند. " مجموعهی مكاتب (سياسی ) مثلِ كرهی زمين است. " - چرا و به چه شباهتی ؟ فيالمثل به اين دليل كه مجموعهی مكاتب هم بالاخره عالمی است، مثلِ همين عالمِ خاكی ديگر! - " همانطور كه مغرب و مشرق در زمين روی هم ميافتد، آنارشيسم و فاشيسم هم در كشورِ ما روی هم افتادهاند. " گيرم مجموعهی مكاتب به لحاظِ وسعت، گستردهگی و يا هر شباهتِ ديگری به كرهی زمين شبيه باشد، چه ارتباطی ميان وسعت و يگانهگیِ مشارق و مغارب موجود است؟ ا... اعلم بالصواب.
سوم: به فرضِ نادرستِ صحتِ استدلالِ بالا، آيا با سايرِ استدلالهای با همين تشبيه نخستين، اما با سايرِ وجوهِ شباهت نيز توفقی هست؟ " مجموعهی مكاتب (سياسی ) مثلِ كرهی زمين است. همانطور كه اگر از خارج از منظومهی شمسی به زمين نگاه كنيم، تنها نقطهای ميبينيم، از منظری علوی ، در مجموعهی مكاتب (سياسی ) نيز همهچيز روی هم ميافتد، دموكراسی و توتاليتاريسم و اوليگارشی و حتا آنارشيسم و فاشيسم! "
چهارم: به فرضِ نادرستِ صحتِ استدلالِ بالا، آيا به سايرِ استدلالهای توپولوؤيك! با اين نحو، صغروی و كبروی نيز پايبنديم؟ " مجموعهی مكاتب (سياسی ) شبيهِ چاقوی دستهسفيدِ زنجانی است، ( به لحاظِ برندهگی و خطری كه در آن است. ) لذا از آنجا كه چاقو هيچگاه دستهی خود را نميبرد، هيچ زمانی مردم به گردانندهگانِ حكومت تعرض نخواهند كرد! "
فاعتبروا يا اولی الابصار!
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
افكارِ ترجمهای اين روزها به نحوِ عنيف و شديدی فضای فكری را آلوده است.
راضی شدن به مغالطه fallacy به دليل خطای معرفتشناسيك epistmologic و روششناسيك methodologic خطايی دوگانه dual است.
در روزگاری كه جامعهشناسی sociologyرا چونان علومِ بالينی clinical ميپندارند و بسياری از مسائلِ آن را به صورتِ مورد به مورد case method بررسی ميكنند، و به لحاظِ آسيبشناسی pathology سعی ميكنند كه نشانههای بيماری syndrome را به بيماريهای بومی endemic مربوط كنند، مرسوم نيست كه marsum nist...
tag endings for development in dialogue : I am a teacher, aren't I? Yes! You are. Because you have not instrumental rationality. You are a student, aren't you? Yes, but we are available. No response to paging! The mobile set is off. Of course...
* * *
فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعهی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفتگوی ميانِ تمدنها...
* * *
پاريوقتها خيلی دلم ميگيرد. يك داداشِ بزرگهای هم نيست كه بيايد و ما كلهتافتونيها را ببرد امامزاده داوود!
١٤/٤/٧٧
--------------------------------------------------------------------------------
پانوشت:
(1)- اگر چه پديدارشناسی هم كه از اركانِ علومِ غربی است، خود نيازِ به توضيح دارد؛ چرا كه پديدهشناسی ساترِ فهمِ ماهویِ پديدهها است.
(2)- اين پاورقی هم برای آنها كه اين روزگار بعد از آيات و روايات از صحيفهی نور برای پيشبردِ نظرياتِ وارونهشان استفاده ميكنند و بعد از تفسير به رای از گفتههای خدا و پيامبر از آن پير مايه ميگذارند...
" فالاچی : در حقيقت گروهِ بسياری هستند كه تهديدِ فاشيسم را در ايران ميبينند، حتا اعتقاد دارند كه در ايران فاشيسم حاكم است
امام: نه! به فاشيسم ربطی ندارد. تكرار ميكنم كه مردم فرياد ميكشند برای اين كه به من محبت دارند. ( اسلام عدالت است. در اسلام ديكتاتوری بزرگترين گناه است، فاشيسم و اسلام دو تضادِ غير قابلِ سازشند. ) ( فاشيسم در غرب تحقق مييابد، نه در بينِ مردمی با فرهنگ اسلامی )
فالاچی : ما شايد يكديگر را در موردِ مفهومِ كلمهی فاشيسم درك نكردهايم. من از فاشيسم به عنوانِ يك پديدهی تودهای صحبت ميكنم، همان گونه كه در ايتاليا داشتيم. مردم برای موسيلينی ابرازِ احساسات ميكردند، همان گونه كه برای شما ميكنند. از او اطاعت ميكردند، همان گونه كه از شما اطاعت ميكنند.
امام: نه! ] اطاعتِ ايشان از من [ به خاطرِ اين است كه تودهی ما يك تودهی مسلمان است و به وسيلهی روحانيت تربيت شده، يعنی مردانی كه معنويت را تبليغ ميكنند...
صفحهی 8،9.
بازرگان: ايشان رفتارشان همينطور است. ايشان با نيت خير اين مطالب را ميگويند، ابدا ابدا نميشود ايشان را مثلا به موسيلينی تشبيه كرد. البته ميفهمم كه يك نفر خارجی ميتواند چنين برداشتی داشته باشد، و ميفهمم كه شخصی آمده اينجا برای فهميدن نكتهای اساسی ، يعنی موضوعی كه در حقيقت انقلابها را در بر ميگيرد. شما در اشتباهيد اگر از فاشيسم حرف بزنيد. ص 27
بازرگان: نميشود يك خطِ مستقيم كشيد و گفت اگر تو اين طور رفتار كنی دموكرات هستی و اگر آن طور رفتار كنی ، فاشيست. ص 28.
گفتگوها، اوريانا فالاچی ، غلامرضا امامی ، برگ، 76، چ1.
(3)- كيان/39. اولين فاشيست شيطان است. اكبر گنجی .
(4)- متنِ سخنرانیِ سيد محمد خاتمی در سالروزِ دومِ خرداد. سخن سبز/ ويژهنامهی ايران انديشه/ سهشنبه 26 خرداد 1377.
(5) - Madsen Pirie, The Book of Fallacy, London, Routledge and Kegan Paul, 1985. Ananlogical Fallacy", page 13."
|
|