پاي اميرخاني و كفش مسوولين! از جناب محمدرضا بايرامي
ما از صبح كه بلند مي شويم، درباره همهچيز صحبت مي كنيم در همه جا. درباره اقتصاد، سياست، درباره اين كه غبار موجود در فضاي كشور بهحد خطرناك رسيده يا نرسيده، سرطان زاست يا نه، آن را بايد تقصير جنگ دانست يا تقصير سدهايي كه زده اند و آب ها را خشك كرده؟
اين همه نظردهي نشانه چيست؟ آيا آن را بايد نشانه يك جامعه پويا و فعال دانست يا نشانه جامعه اي بيمار كه تعادل آن به هم خورده است؟
چه لزومي دارد كه ما مجبور باشيم هر روز روزنامه ها را ـ دستكم سرپايي و جلو دكه ها ـ نگاه كنيم يا اخبار گوش بدهيم، حتي در زمينه هايي كه علاقه شخصي به آن نداريم؟ اين اجبار يا عادت از كجا ناشي مي شود؟ جز از اين كه اگر در جريان نباشيم، ممكن است ضرر كنيم، چراكه هميشه تصميمات مختلف و از سوي افراد مختلف، زندگي اجتماعي ما را به سمت و سويي جديد و گاه روزانه مي برد؟ بنابراين، همين احساس خطر، ما را به نظر دادن هاي دائمي هم سوق مي دهد، چراكه گويي روز محشر است و هيچكس جز خود فرد، به فكر او نيست.
پس نفت و آن پول فراواني كه پشت آن قرار دارد، نمي تواند از دايره اين نظردهي، مصون باشد؛ بهخصوص كه مي بينيم چه امكانات گسترده اي را مي تواند و توانسته فراروي بعضي ها قرار بدهد طوري يك قلم تحويل گرفتن آن از اين شير و تحويل دادنش به شير ديگر، مي تواند دلالي را ميلياردر كرده و يا باعث اين بشود كه ديگري هم تيمي قبلي خود را ـ كه از قبل او پست و مقام هم گرفته ـ با تمسك به آن، به چالش اساسي بكشد.
اما آيا رضا امير خاني حق دارد و يا لازم است كه در اين عرصه نظر بدهد؟
مگر مملكت پر نيست از دلسوزان و كارشناساني كه نه به فكر منافع خود و يا جناح و باند خود كه فقط و فقط به فكر مردم هستند؟ او چه كاره است كه در اين زمينه مقاله مي نويسد و پا توي كفش از ما بهتران مي كند؟ بهزعم خود، آسيبشناسي مي كند كه چه؟ فكر مي كند كسي براي حرف او و امثال او تره خرد مي كند؟ آن هم با اين مثال هايي كه عدد و ارقام در آن قحط است و بيشتر به تجربيات عيني نويسنده تكيه كرده؟ چرا به رمان نوشتن بسنده نمي كند؟ بهزعم من، او دارد تكليفش را انجام مي دهد، در همان حدي كه مي تواند و زمان اقتضا مي كند. روزي كه جنگ تمام شد، من عده اي را ديدم كه جمله اي را از بلنداي ديوار سينما بهمن ميدان انقلاب تهران پاك مي كردند تا جمله جديدي را جايگزين آن بكنند. جمله قبلي كه چند سالي بر آن ديوار مي درخشيد، اين بود: «ما بر ظالم مي تازيم و از مظلوم حمايت مي كنيم.» كه جايش را داده بود به اين جمله: «ما شريك غم همه مظلومان تاريخ هستيم» هر دو جمله هم از حضرت امام رحمت ا... عليه بود و به وظايف مختلفي اشاره مي كرد كه در زمان ها متفاوت تكليف ماست.
بنابراين، نويسنده اي كه در زمينه هاي غيرتخصصي خودش نظر مي دهد، بهگمان من دو كار را انجام مي دهد. يكي اينكه به تكليفش عمل مي كند بهعنوان يك انسان، آن هم از نوعي كه در جامعه ما وجود دارد و پيشتر عرض كردم كه چاره اي ندارد جز اين كه اظهارنظر كند در پاره اي موارد و ديگر اين كه نشان مي دهد كه به مسايل و مشكلات جامعه اش بي توجه نيست و خود همين هم مي تواند مسكني باشد براي دل هاي دردمندي كه خود را تنها و تنهاتر مي يابند در اين وانفسا. يادم مي آيد كه وقتي چهارده ـ پانزده سالم بود، «غرب زدگي» جلال آل احمد را خواندم و لذت زيادي بردم از اين كه متني، اين طور با شهامت و جسارت، غرب را به نقد نشسته، آن هم با نثري بسيار زيبا و گيرا و روان ـ همان چيزي كه در كار اميرخاني هم ديده مي شود ـ يا مثلا وقتي سفرنامه حج جلال را مي خواندم و مي ديدم كه نوشته اين عرب ها لياقت اداره حرمين شريف را ندارند و يا دريغ و افسوس خودش را نشان داده كه نور خانه خدا را هم بايد كمپاني آمريكايي «آرامكو» تأمين كند، لذت مي بردم، هرچند كه مي دانستيم همين است كه هست و چيزي عوض نخواهد شد با اين گفتن ها.
نكته ديگري كه به شدت مغفول مانده، اين است كه در بسياري موارد، نظرات افراد كم تخصص و حتي مردم عادي، بسيار كارشناسي تر است از نظرات كارشناسان و بهخصوص دولت مردان. چيزي كه آن ها در آيينه هم نمي بينند و يا ديدنش را انكار مي كنند، مردم در خشت خام هم مي بينند و مي گويند، اما چه كسي به حرف آن ها گوش مي دهد و چه محلي از اعراب دارند؟ بحث حذف يارانه ها و پرداخت نقدي آن، از همين موارد است. دولت مردان مدعي هستند كه اين قضيه ريشه فقر را كنده و عدالت مورد نظر را ايجاد كرده و مملكت را گل و گلستان تر خواهد كرد. اما مردم فهميده اند كه هيچ رابطه منطقي بين اين حذف و بذل وجود ندارد. حذف را حتمي و بذل را ـ اگر دادن بخشي از حق آن ها را بتوان بذل قلمداد كرد ـ با ترديد نگاه مي كنند و نگرانند و به شدت هم نگرانند. اما دولتمردان كار خود را مي كنند و نظر ديگري دارند. آينده نشان خواهد داد كه نظر كدام يك درست تر است (با اين توضيح كه همه مي دانيم دعوا سر لحاف ملاست و نفت ديگر كم كم كارايي خودش را از دست مي دهد و سوبسيدها به ناچار بايد برداشته شوند، به شكل منطقي يا غيرمنطقي.)
بهعنوان مثالي ديگر، كمسوادترين و غيرمتخصص ترين مردم ما هم همواره با حسي از بدبيني به روسيه نگاه كرده و مي دانستند كه روس ها دارند ما را بازي مي دهند. اما دولتمردان اين نكته بديهي را نمي فهميدند. مردم عادي مي دانستند كه در ساخت نيروگاه هسته اي بوشهر، روسيه دارد ما را سرمي دواند و براي همين هم بعد از 15 سال، اين نيروگاه به جايي نرسيده است، در حاليكه مي بايست در طول پنج سال راه مي افتاد. اخيرا و بعد از رأي مثبت روسيه به قطعنامه ضدايراني 1929 شوراي امنيت سازمان ملل و اعمال تحريم عليه كشورمان، يكي از اين دولتمردان كه پست بسيار حساسي هم دارد، فرموده اند كه ما تازه بعد از اين قطعنامه تحريم بود كه فهميديم عدم راهاندازي نيروگاه بوشهر از سوي روسيه، بهدلايل سياسي بوده است و نه دلايل تكنيكي! آفرين به اين هوش و كارشناسي! يعني قبلا اصلا چنين تصوري نداشته اند! آدم از اين اظهارنظرات، دلش مي خواهد سرش را بكوبد به ديوار. آيا اين ها هستند كارشناسان ما؟ آيا اين همه سال بايد طول بكشد تا آقايان به چنين نتايجي برسند؟ نتايجي كه عاميترين و عاديترين آدم هاي جامعه، آن را از سال ها پيش مي دانستند. اين ها شايد همه از آفت نفت باشد. اگر پدري با درآمد اندكي كه دارد، يكي دو اشتباه اقتصادي بكند، زندگي اش از هم خواهد پاشيد و همگان او را به بيعرضه گي و ناتواني و چه و چه متهم خواهند كرد چراكه سريع دستش رو مي شود. اما اگر همين پدر، پولدار باشد، قطعا سوءمديريتش آشكار نخواهد شد، چراكه پول، بيشتر وقت ها ضعف ها را مي پوشاند و نمي گذارد ديگران بهدرستي بفهمند كه چه اشكال هايي ـ ريز و درشت ـ در يك مديريت وجود دارد. بهعبارتي، پدر بي پول حق اشتباه ندارد، اما پدر پولدار تا دلتان بخواهد، مي تواند اشتباه كند.
خب وقتي وضعيت چنين است، آيا دلسوزان انقلاب اسلامي، مي توانند ساكت باشند به اميد اين كه فرد ديگري، زير بار را گرفته و لازم نيست كه آن ها خودشان را به زحمت بيندازند؟ به نظر من «نفحات» محصول چنين فضايي است كه در آن، نويسنده متعهد و دوستدار انقلاب، احساس مسئوليت و يا خطر كرده و به ميان گود آمده است. اگر اميرخاني آدم محافظهكاري بود، قطعا چنين كاري نمي كرد يا اين ديدگاه را در دل رماني مي تنيد تا هم دستش را رو نكرده باشد و هم به آن تأثير غيرمستقيم برسد كه غايت هر هنرمندي است و هزينه كمتري هم دارد.
به هر حال، «نفحات نفت» به تأثير اين طلاي سياه در دولت يا دولت ها پرداخته است. بايد منتظر روزي بشويم كه صاحبان و مالكان محترم مملكت، گفته به تأخير افتاده شان را عملي كرده و اين نعمت را بر سر سفره ما مردم عوام هم بياورند تا نان مان را در آن تليت كرده يا از بوي خوشش محظوظ بشويم. شايد آن روز نويسنده ديگري پيدا بشود و درباره اين سفره هم بنويسد
در همين رابطه :
ماخذ: پنجره