ضربالمثلی دارند مازندرانیها که در مواقعِ بروزِ تعارفاتِ بیجا به کار میبرندش. عبارتِ «نخوامبه نخوامبه جه بَتِرسین» (از نمیخوام نمیخوامش باید ترسید!) را به آنکسانی نسبت میدهند که حرف و عملشان در نهایت همخوانی ندارد و عاقبتِ ناخوشآیندی بر آن تعارف متصور است. این ضربالمثل بهانهی خوبیست تا به مسئلهی فیلمنامهنویسی بهعنوانِ پدیدهای میانرشتهای با نگاهی کاملا! غیرِحرفهای بپردازم.
نزاعِ غنا و فقر بیشترین جلوه را در مسائلِ مادی دارد و بیشترین اهمیت را در فرهنگ. آنگونه که برخی از کشورهای استعمارگر برای تحتِ سلطه نگاهداشتنِ مستعمراتشان، آنها را درگیرِ نزاعِ پُرجلوهی فقر و غنای مادی میکنند تا همیشه در عرصهی فرهنگ، فقیر و وابسته باقی بمانند. استعمارگرِ باهوشتر برای اینکه خیالش از بابتِ فرهنگِ مستعمره راحت باشد، علاوه بر درگیرکردنِ مستعمره به مستحدثاتِ دستهدومیای چون تجارت، صادرات و واردات، بورس و حتا مسائلِ سیاسی، کاریکاتوری از فرهنگ را هم به خوردِ مستعمره میدهد تا روزی برسد که آن مستعمره جرثومهای فرهنگی به قدمتِ مثلا دوهزارسال داشته باشد و عملا طفلِ شیرخواری باشد سوار بر کالسکهی فرهنگِ وارداتی.
بالیدن به پیشینیانِ فرهیخته، بیتردید امریست محترم و صواب اما فرعی و مستحب، ولی بال و پردادن به فرهیختهگانِ جوان و اهالیِ ادب و هنرِ همعصر، امریست شاید پیشِ پا افتاده ولی اصلی و واجب. شاید هم واجبِ خودکفایی! و تغافلِ از این امرِ واجب، عقوبتی دارد به ژرفای استهلاکِ فرهنگ. استهلاکی سهمگین که به مرورِ زمان پوستهای از ظواهرِ فرهنگی میسازد که جاینشینِ اصلِ فرهنگ میگردند و آنوقت است که میلیاردها صرفِ همایش و نمایش و جشنواره و جایزه میگردد اما تأثیری نمیگذارد و جرثومهی پوشالیِ ظواهرِ فرهنگی نیز نفسنفس به رحمتِ ایزدی خواهد پیوست.
در عرصهی ادبیات بماهو ادبیات نیز چنین است. ما بهطورِ مثال ادبیاتِ نمایشی را درنظر میگیریم. وقتی همهی داشتِ ما در عرصهی ادبیات، شهنامه و مثنوی و کمثلهم جلوه داده شود، ادبیاتِ پویا و زندهی معاصر مستهلک میگردد. وقتی ادبیاتِ معاصر مهجور و مستهلک گردید، شناختی از آن در بینِ افواه شکل نخواهد گرفت و دیگر چه انتظاری که دانشجوی ادبیاتِ نمایشی یا فیلمنامهنویس رغبتی برای اقتباس از آن داشته باشد. او برای فیلمنامهنوشتن یا سراغِ ادبیاتِ وارداتی میرود که نمونهاش همین تئاترهای روی صحنه است و یا خود دست به قلم میشود که نتیجهاش همین فیلمهای گیشه و سیمای ماست که از هر دویست فیلم یکی یا دوتایشان حرفی برای گفتن دارند و بقیه واردِ چرخهی اکرانِ اتوبوسی و پخشِ نوروزی و نیمروزی میشوند!
یکی از مهمترین اشکالاتی که بهنظرم گریبانگیرِ فیلمنامهنویسانِ ما میباشد این است که آنها بیشتر فیلمساز و کارگردان هستند تا نویسنده. علتِ تکرارنشدن و در اقلیتبودنِ کسانی چون علی حاتمی، مجید مجیدی و کمال تبریزی نیز همین مسئلهست. اگر بپذیریم که فیلمسازِ خوب کم داریم باید بگوییم که فیلمنامهنویسِ خوب خیلیکم داریم. فیلمنامهنویسانِ ما غالبا در ایدهپردازی مشکلِ عدیدهای ندارند اما بزرگترین مشکلِ آنها عدمِ قالبسازیِ صحیح و هنرمندانه برای بیانِ آن ایدههاست و دقیقتر اینکه از ادبیاتِ نگارشیِ فراخورِ آن ایده برخوردار نیستند یا حداقل خیلی کم برخوردارند. فیلمنامهنویس یا باید نویسندهای دستبهقلم باشد و یا باید دستش در دستِ نویسندهای صاحبقلم باشد. اما متأسفانه غالبِ فیلمنامهنویسانِ ما تربیت شدهاند تا کپیکارانِ زبدهای باشند.
حکایتِ ما حکایتِ آن صاحبخانهی ثروتمندیست که خود میرود در خانهی کسی دیگر مستأجری میکند. غنای ادبی ما در عرصهی نویسندهگانِ معاصر آنقدر هست که لازم نباشد تاریخِ اجرای رومئو و ژولیت و هملت را برای n+1اُمین بار روی پوسترهای خیابانِ انقلاب و مجموعهی تئاترِ شهر بخوانیم! واقعا تابهحال چند فیلم و نمایش از روی آثارِ فاخرِ نویسندهگانِ معاصر ساخته شده است؟ مثلا چند فیلم را بهخاطر داریم که از روی کتابهای آلِاحمد و دولتآبادی و نظایرِ اینها ساخته شده باشند؟ اصلا چهرا اینقدر دور میرویم؛ اینهمه کتابِ ارزشمند و تأثیرگذار در عرصهی دفاعِ مقدس داریم که به چاپِ بالای ده رسیدهاند و بعضیشان نیز به مددِ تبلیغات فراگیرتر شدهاند. حالا چنددرصد که نه، چندتا از فیلمهای دفاعِ مقدسیِ ما از روی این آثار نوشته شدهاند؟ نتیجه این میشود که فیلمهای دفاعِ مقدسیمان آنقدر به ملودرامِ فانتزیِ هندی یا کمدیِ چالهمیدانی میپردازند که فاتحهی هرچه تراژدیست خوانده میشود. مثلا کارگردانی با سوابقِ ژورنالیستی و رادیکالیته در عرصهی سیاست، میآید و فیلمی میسازد با دیالوگهایی تهی از ادبیات و بعدتر ادعا میکند که پرفروشترین فیلمِ تاریخِ سینمای ایران را ساخته است و ولعِ ساختنِ سهگانه پیدا میکند و پارا فراتر هم شاید بگذارد و مثلا کتابی بنویسد با همان عنوانِ سهگانهاش و کتابش بهمددِ وزارتخانهی محترم، کتابِ سال شود و الخ... این اتفاق زاییدهی غربتِ آثارِ فاخرِ نویسندهگانِ معاصر در سینما و تلویزیون و نمایشِ ماست. مثالِ دیگر شاید فیلمسازی باشد که به اذعانِ خودش پربینندهترین سریالِ سالِ گذشته را برای سیما ساخته است و اثرش از زمرهی آثارِ فاخر (تو بخوان پرهزینه!) است. کار به جایی میرسد که سریالسازِ سیما ادعای تشخیصِ تفسیرِ ادق و اصح میکند از بینِ تفاسیرِ قرآن و نظرِ اجتهادی میدهد در موردِ روایات که مثلا کدام روایت به نظرِ شیعه نزدیکتر است و کدام دورتر و ابدانِ رُواتِ حدیث خاصه کُلینیِ مرحوم را در قبر میلرزاند و فاتحهی کفایه و درایه را باهم میخواند و یک لیوان آب هم رویش که متأسفانه این هم زاییدهی شکافِ بینِ ادبیاتِ معاصر و سینما و تلویزیون است.
راهِ درمانِ این جرثومهی بیمار، آنگونه که به نظرِ بنده میرسد، در وهلهی اول استفاده از آثار نویسندهگانِ معاصرِ داخلی توسطِ فیلمنامهنویسان است که البته این، راهکاریست مقطعی و برای برونرفت از فضای بحرانیِ فعلی. اما برای تغییرِ پارادایمِ حاکم در فضای فیلمنامهنویسی، مانندهی هر دیگرتغییرِ ماهویِ فرهنگ، باید از نظامِ تربیتی و آموزشی شروع کرد. یعنی در نظامِ آموزشیِ مدارس، انسجام و همبستهگیِ بیشتری بینِ دروسِ ادبیاتِ فارسی و زبانِ فارسی برقرار گردد و انشاء و املاء از حالتِ فانتزی درآیند و این پیچیدهی ادبیفرهنگی شکلِ علمیتر و جدیتری به خود بگیرد و در نگاهِ دانشآموز به یک ارزش مبدل گردد. سرِ این رشته را بگیر و برس به دانشکدههای هنر و ادبیات و فقدانِ نگاهِ میانرشتهای به عرصهی نگارشِ فیلمنامه. اگر این نگاه در دانشگاههای ما معمول نگردد، نمیشود انتظار داشت که ادبیاتخواندهی ما فیلمنامهنویس و نمایشخواندهی ما ادیب گردند! علاوه بر اینها راهبردهای مختلفی نیز میتوانند به تسرّعِ این جریان کمک کنند؛ مثلا در جشنوارهای مثلِ فجر میتوان امتیازی را برای فیلمنامههای مقتبس از روی ادبیاتِ معاصر درنظر گرفت و یا اینکه در هیئتِ داوران در قسمتِ فیلمنامهنویسی از یک یا دو نویسنده برای داوری استفاده کرد و الخ...
در نهایت به ذکرِ این نکته بسنده میکنم که نیت، نگاه و درونیاتِ یک نویسنده یا فیلمنامهنویس شاید مهمترینِ تأثیر را در ماندگاریِ یک فیلم داشته باشند. اینکه بعد از سالها هنوز هم دیالوگهای ارزشمندِ مرحوم حاتمی بر ضمیرِ ذهن و جبینِ قلبهامان نقش بستهست، چیزی جز دلنوشتهبودن فیلمنامههای او نیست. یا مثلا وقتی فیلمی از کمالِ تبریزی میبینیم، امکان ندارد چند دیالوگِ ارزشمند با پتانسیلهای بالای احساسی بر خاطرمان نقش نبندد. امیدوارم فیلمنامهنویسانِ ما – خاصه جوانان – این راهِ مبارک را بشناسند و ادامه دهند تا آیندهی سینمای ما، قربانیِ کمکاریِ ایشان در عرصهی فیلمنامهنویسی نگردد و این خواستِ فرهنگی را نادیده نگیرند، هرچند که اهتمامِ سیاستگذارانِ بنشسته بر مسندِ فرهنگ، بر "نخواستن" باشد...
-
این مقاله در شمارهی ۴٢۶ نشریهی «سینمارسانه» نشر یافته است.
در همين رابطه :
. ماخذ: وبلاگ غمخاك
|