یک پدیده. امیرخانی، پس از ارائه ی تعریفی روشن از مسئول سه لتی، هر فصل از کتابش را به تشریح و بررسیِ نقشِ اقتصاد نفتی و مسئول سه لتی اش، در یکی از نهادهای مهم جامعه اختصاص میدهد. و این یعنی "تمام ابعاد موضوع" را دیدن. یعنی "گستره ی اثرگذاریِ موضوع" را پوشش دادن. و این "جامعیت"، چیزیست که شاید از یک فرد "متخصص" در یک زمینه ی خاص، هیچگاه برنیاید.
آیا کتاب نفحات نفت، بی فایده است؟ تا "فایده" را چه بدانیم؟ آیا انتظار داریم نفحات را "مسئولین سه لتی" بخوانند و متنبه شوند و توبه کنند! و از فردای انتشارِ نفحات، دیگر خبری از این دولتی گرایی و نفتمحوریِ خانمان برانداز نباشد؟ به خود کتاب مراجعه میکنیم: امیرخانی، مخاطب خویش را "برادرانِ کوچکترِ خود" اتخاذ کرده "که هنوز وارد بازار کار نشده اند". من از این جهت، نفحات نفت را بیشتر یک اثر "تربیتی" میدانم تا یک اثر "سیاسی" و ژورنالیستی.
کار تربیتی، ماهیتا "ناظر به فردا"ست؛ در حالی کار سیاسی در بند امروز است و دیروز. و لذا مخاطبِ یک فعال و منتقدِ صرفا سیاسی، برای نقد و اصلاحِ یک موضوع مشخص، "مسئولین و رجال امروز"ند، و مخاطب یک اثر تربیتی، "مسئولین و رجالِ فردای همان موضوع". نفحات نفت، با افرادی صحبت میکند که "میتوانند مسئولین سه لتی فردا باشند" و این معضلِ آشنا و تکراریِ "نفت محوری" کماکان ادامه یابد؛ و همین افراد، میتوانند "تصمیم بگیرند که چنین نباشند". بله؛ یک مدیرِ سه لتی نمیتواند با مطالعه ی یک کتابِ درددل مانند از یک فرد غیر متخصص، وجدانش بیدار شود و توبه کند و راه و رسم خویش را وانهد؛ اما جوانِ هنوز وارد بازار کار نشده چطور؟! که نه هنوز منفعتی دارد که در گروِ شیر نفت باشد؛ و نه هنوز عادتی به سبکی از مدیریت! و در عوض فطرتی خاشع تر در برابر حقیقت؛ و البته که برای او، امیرخانی، نه یک "فضولِ بیتخصص"، بلکه یک "برادر بزرگترِ دلسوز و نسبتا دنیادیده" است. (از این منظر، نفحات نفت، به مراتب از تربیتیتر است از "نشت نشا")
مزایای عمده ی نفحات را در اعلان استقلالِ عملیِ نویسنده دانستم و در جامعیت اثر و در رویکرد تربیتیِ آن؛ اما عملا بخشی از همین مخاطبین اصلیِ کتاب، نیز با آن همدل نشده که هیچ؛ سخت هم ملامت میکنند نگارنده ی محبوبِ آن را. به زعمِ حقیر، "مرز"ی است که ترسیمِ آن، از قلم دقیق رضا امیرخانی افتاده. مرز میانِ "مردم" با "بخش خصوصی". ( و از آنجا که این مرز، مرزِ چندان ظریف و ناپیدایی هم نیست، چه بسا که این تسامحِ امیرخانی، عامدانه و به قصدی بوده باشد.)
نفحات نفت، رسالتِ خود را در نمایاندنِ تمایزِ "دولتی" از "خصوصی" به خوبی به انجام رسانده است؛ اما در جای جایِ کتاب، لفظِ "ملی"، به جای لفظِ "خصوصی" به کار رفته است. آیا خصوصی شدنِ اقتصاد و ادارهی کشور، به معنای ملی (مردمی) شدنِ اقتصاد و اداره ی کشور است؟
«وقتی دولت، نفت را مالِ خودش میداند و نه مالِ مردم، و مردم راهکاری برای نظارت روی مالشان ندارند [...] دولت به چه کسی باید پاسخگو باشد؟! [...] نمیدانیم ریشهی پاسخگویی مربوط به زمانی است که دولت مواجب بگیرِ ملت باشد. [...] آنطرفِ آب، مسوولِ دولتی با پولِ مالیاتِ مردم پروژه تعریف میکند و از محل پول مالیاتِ مردم حقوق میگیرد...»
سوالی که شاگردانه از محضر امیرخانی میپرسم همینجاست:
پس یعنی هرکسی که بیشتر به دولت مواجب بدهد؛ دولت بایستی به او پاسخگوتر باشد؟ و "هرکه بیشتر به دولت مواجب بدهد"، یعنی "هرکس بیشتر مالیات بدهد" و این یعنی "هرکس سود خالص بیشتری دارد" و این هم یعنی "هرکس مرفه تر است"(1) ؟؟؟ و "دولت، بیشتر به او پاسخگو باشد" یعنی اینکه "سیاست ها و قوانین، موجبات رضایتِ او را بیشتر فراهم کند". و این نه یعنی "سرمایه دارسالاری"؟ و نه یعنی همان انتقادی که به نظام لیبرالِ دنیا داریم و دارید؟ و نه یعنی "مملکت و سیاستهای کلی کشور، به کامِ مرفهین"؟ و به یاد بیاوریم که از جمله ی این سیاستهای کلی، سیاست خارجیست و این یعنی مرگِ گفتمان انقلاب اسلامی!
و نیز می پرسم –شاید به عنوان یک جوانِ ایده آلیست! و نه یک فرد جاافتاده ی واقعگرا- که آقا رضای امیرخانی عزیزِ ما، آیا واقعا برای "پاسخگو کردنِ مسئولین"، در این مکتبِ توحیدی، هیچ پتانسیلی نبود؟ چرا یکسره باید به سراغِ "تجربه ی مادیگرایان" رفت و با اهرمِ "مواجب" (یعنی پول!) ، کسی (دولت) را به کسی (ملت) پاسخگو و بدهکار کرد؟ به یاد ندارم در مانیفستِ حکومتیِ شیعه، یعنی فرمان امام علی به مالک اشتر، چنین رویکردی اتخاذ شده باشد. آیا واقعا "اسلام" هیچ ابزارِ شرافتمندانه تر و کم آسیب تری برای "بدهکار کردنِ مسئولین به مردم"، در اختیار نگذاشته است؟!
در نهایت، اینکه جای یک چنین سوالاتی از کتاب ارزشمندِ نفحات نفت، باقی است، نیز، مدیون و مرهونِ "صداقت" و "صراحتِ"