حاشیهای بر رمانهای «گتسبیِ بزرگ»* و «بیوتن» با طعمِ مرگ بر آمریكا (با نگاهی به دوگانهی خشی-گتسبی)
یالطیف. مرگ بر آمریكا یعنی چه؟
ما به چند جور روایت از ایالاتِ متحده عادت كردهایم. نخِ تسبیح همهی این روایتها بیش از آن كه صادقانه و یا اصیل باشد، به دنبالِ حاكم كردنِ نگاهِ پیشینی خود بر این گزاره است. مخالفانِ و موافقانِ آمریكا، در دستههای مختلفی قابلِ افراز هستند. اما آن طور كه من در میانِ دستهی مهمی از اینان، یعنی سفر نكردهگان به آمریكا، مشاهده میكنم نوعی قضاوتِ ایدئولوژیك در موردِ آمریكا رصد میكنم. بیش از آن كه آمریكا بخواهد به عنوانِ یك مطالعهی موردیِ علمی مورد مداقه قرار گیرد، با نگاههای سیاستزده، منفورانه و یا مادحانه دستمالی شده است. نتیجهی این دستمالیِ آمریكا، نشناختنِ آمریكا شده است.
وقتی بیوتنِ امیرخانی را میخواندم خوشحال بودم كه دارم میفهمم آمریكا چه جور جایی است، ولی با خواندنِ نفحاتِ نفت فهمیدم امیرخانی در بیوتن همهی آمریكا را به ما معرفی نكرده است. همین باعث میشود فكر كنم شاید او حتی در نفحات هم نتواسته، به معنای صحیحتر نخواسته، همهی آمریكایی را كه دیده و شناخته به ما، گاوگیجهگرفتهگانِ بینِ مرگ و درود، نشان بدهد. البته این حقِ نویسنده است كه مشاهداتش را به موقع خرج كند و اسراف نورزد. میخواهم بگویم هر یك از ما ایرانیها به فراخورِ حالمان و پیشفرضهای ذهنیمان با آمریكا برخورد كردهایم، نه این كه بخواهیم واقعا واقعا این ابرقدرتِ «هیچ كجایی» را بشناسیم. حتی نویسندهی باهوشِ مذهبیِ روشنفكرِ ما هم نگاهِ جامعی از آمریكا به ما عطا نمیكند. در چنین شرایطی از دیگران چه توقعی میتوان داشت؟ شاید بهترین سخن همان توصیهای باشد كه استراتژیستمان یعنی حسن عباسی به ما كرده است و آن این كه: «حتما خودتان راه بیافتید و غرب، و تجلی تامِ آن یعنی آمریكا، را از نزدیك ببینید». بلكه با چنین توصیهای از این شك خلاص شویم و نگاهِ دقیقتری به آمریكا داشته باشیم.
مرگ بر آمریكا یعنی چه؟
این سوالِ ذهنیِ خیلی از ما آرمانخواهانی است كه محكم و استوار در روزهای خدا، مشتهایمان را گره میكنیم و مرگ بر آمریكا میگوییم، ولی همچنان سرمان، با دلِ و مشتمان یكی نشده. هنوز نفهمدیم سخنِ بزرگمان را در تقبیحِ آمریكا. در عینِ حال نمیخواهیم با احساسات، سرِ فكرمان شیره بمالیم و بدونِ قصدِ فریب، دروغ، و یا ریبه میخواهیم بدانیم آمریكا یعنی چه؟
اگر چنین سوالی در ذهنتان هست و تلاش برای دانستنِ حقیقت دغدغهتان میباشد، به خواندنِ این نوشته ادامه دهید.
***
اگر دلتان لَك زده برای این كه بدانید ایالاتِ متحدهی آمریكا، هم به معنای جغرافیایی و هم به معنای مفهومی آن طور كه ارمیای بیوتن معرفی میكند، دارای چه شاخصههایی است گتسبی بزرگ را بخوانید.
***
گتسبی بزرگ، دربارهی ثروتمندی به همین نام است كه به سرعت به ثروتِ هنگفتی دست یافته و تمامِ تلاشش را صرف میكند تا معشوقهی سالهای نه چندان دورش، یعنی دیزی، را به دست آورد. دیزی كه ازدواج كرده و قطعا برای این كه بتواند به گتسبی، كه میگوید دوستش دارد، برسد میبایست از سدِ شوهرش بگذرد، حال گیریم شوهرِ دیزی مردِ عیاشی باشد كه سابقهی چشیدن و لمس كردنِ انواعِ دختران را در كارنامهی هرزهگیهای خود دارد.
اما داستان زمانی جذاب میشود كه خواننده با روحیاتِ پیچیده و عجیبِ گتسبی آشنا میشود. یعنی شما كه داستان را میخوانی نمیتوانی قضاوتِ صحیحی در موردِ او داشته باشی. شاید بیدلیل نباشد كه نویسنده داستانش را با این مضمون آغاز كرده است كه قصد ندارد در زندگیاش آدمها را به خوب و بد تقسیم كند. من با خواندنِ این جمله دو برداشت داشتم؛ یكی این كه با رمانی اصیل و درسآموز و قابلِ اعتنا و معرفتبخش مواجهام، و یا دوم این كه با نویسندهای مواجهام كه خواسته اول لاف بزند و بعد جزمیاتش را به خوردِ ما دهد. خوشحالم از این كه وقتم تلف نشد و پیشبینی اول صادقتر بود.
***
به نظرِ من در نگاهِ گذارا، به چشمِ یك رمانِ عامهپسند، از سرِ وقت تلف كردن و به مثابهی جریده و یا خبرگزاریهای سیاسی خواندن، گتسبی را چنین میخوانی:
گتسبی فوقالعاده است. گتسبی یك عاشقِ صادق، ولی شكست خورده است. دلِ آدم كباب میشود برای گتسبی بزرگ و نجیب. گتسبی مردِ دستودلباز و خوشقلب و دوست داشتنی مینماید. او مهربان و بسیار رقیقالقب به نظر میرسد. گتسبی مردی احساسی نشان میدهد. انگار او عشقش را صادقانه و بسیار رمانتیك جار میزند.
اما اینها همه همان «نشان دادن» و «به نظر رسیدن» و «نمایاندن» و «انگار» است.
اما به نظرِ من، آنها كه آن بالا دیدی لایهی اول شخصیتِ گتسبی است، به نظرِ من:
گتسبی یك «حرامزدهی بدبخت» است. او همكاری نزدیكی با باندهای مافیایی دارد. گستبی روابطِ نزدیكی با وولفشیم، قاچاقچی مخوف دارد. معلوم نیست او این همه ثروتش را از كجا به چنگ آورده، اما آنچه كه او را بزرگ كرده، قطعا ثروتی بادآورده است.
بیجهت نیست كه در سراسرِ رمان، نشانههایی را كه ممكن است از راهِ مشروع گتسبی را ثروتمند كرده باشند همگی به بنبست میخورند. مثلا گتسبی از ارتش -چون او زمانی افسر ارتش بوده است- پولدار نشده. ثروتِ او ارثی نبوده، چرا كه داستان فقر و بیكسیِ پدر و مادرش را جرالد به اطلاع ما میرساند. او دست به تجارتی مشروع نزده. در چنین حالتی این سوال جدی به ذهنِ خواننده میرسد كه چگونه ممكن است جوانی سی و چند ساله به چنان ثروتی برسد كه بتواند خانهی یك میلیونر نفتی را بخرد و هفته و ماهی نباشد كه در آن پارتیهای چند صد نفره برگزار نكند؟
***
یك نكتهی كلیدی: نویسنده ارزش خاصی برای آمریكا قائل است. او در این رمانِ دقیق پیِ آن است كه آمریكا را یكی از همان بهترین جاهایی كه آدمی ممكن است ببیند تبلیغ كند. شاید او یك بار در این اثر چنین كرده. او یك بار آمریكا را میستاید؛ علنی و رودررو. و در بقیهی اثر هم غیرِ مستقیم چنین میكند. وطنپرستی از لابهلای نثرِ او، اگر آمریكا و مولفههایش را بشناسیم، زده بیرون. حتی در ضمیمهی كتاب، منتشرهی نشرِ نیلوفر، از زبانِ جرالد به صراحت میخوانیم:
«بهترینِ آمریكا بهترینِ جهان بود... فرانسه یك كشور، انگلستان یك ملت، ولی آمریكا... آمریكا نوعی تمایلِ قلبی بود. »
یا در جای دیگری میخوانیم:
«اگر من در انتهایِ صف به آمریكا رسیده باشم، همان نیز برای خود جایی در صفِ پیشگامان است.»
***
آدمِ اصلی قصهی او در قیاسِ با خشیِ بیوتن بسیار دوستداشتنیتر است؛ خواننده ارتباطِ بهتری با او برقرار میكند. آدم میپسنددش. بسیار مهربان است. پول، برایش مسالهای نیست؛ برعكسِ خشی. پارتی برگزار میكند با آن چنان تشریفاتی كه دهانِ آدم باز میماند؛ برعكسِ خشی. اما هر لحظه آنچه كه به دنبالش است را فراموش نمیكند؛ یعنی دیزی. كارش را از یاد نمیبرد؛ بیتردید یعنی وولفشیم، این بار عینِ خشی. یكی از چیزهایی كه امیرخانی خیلی خوب فهم كرده این است كه آمریكایی یعنی كار.
***
بگذار كمی تطبیقیتر به این بحثِ مهم بپردازم.
شما وقتی خشیِ بیوتن را میخوانی میفهمی او یك ایرانی استحاله شده در فرهنگِ آمریكایی است. همین. برای همین ممكن است پیش خودت بگویی: «خب كه چه؟ او جنبهی آمریكا را نداشته است، من كه یك روزی بروم آنجا قرار نیست مثلِ خشی شوم. اصلا پول برایِ من چه اهمیتی دارد كه بخواهم اصل و نسبم را فراموش كنم؟»
برای همین است كه اصالتا بیشتر از آن كه با خشی در خیابانهای نیویورك ارتباط برقرار كنی، او را نزدیكتر به خودت حس میكنی، یك جایی همین حوالیِ تجریش، یا میدانِ انقلاب، یا پامنار، یا توی میدانِ شهدا و نازیآباد و... خشی برای تو عمیقا بومی میشود و ایرانی. برای همین است كه «بیوتن»ِ بومیتر است از حتی «منِ او». به همین دلیل است كه خشی شخصیتی است كه رو بازی میكند. همه چیزش معلوم است و چون همه چیزش معلوم است، نمیتوانی قبول كنی كه آمریكایی بودن یعنی خشی بودن. چون تو داری آمریكا را میبینی و به نظرت این آمریكا خیلی از خشی بهتر است، یا لااقل پیچیدهتر است.
اما اگر بگویی آمریكا از خشیِ ِ استحالهشده بهتر است داری اشتباه میكنی!
البته علتِ این اشتباه را بنده در شخصیتپردازی اتفاقا ضعیفِ، هر چند كامل، امیرخانی میدانم. آن طور كه من فهمیدم او میخواهد آمریكایی بودن را معادلِ خشی بگیرد. در حالی كه اگر خشی یك ایرانی اوریجینال در ذهنِ ما شكل نگیرد، دستِ بالا میشود یك ایرانی استحاله شده. اما هر چقدر استحاله بشود باز هم ایرانی است. چون عضوِ هیچ مافیایی نیست، هیچ پیچیدگی شخصیتی ندراد، جملاتش غیرِ منتظره نیست. میشود رفتارش را پیشبینی كرد. اگر مرعوبِ چهار تا لغتِ انگلیسیاش نشوی، براحتی میفهمی او ایرانی است و ما به بشدت با او آشناییم؛ حتی بیشتر از رهبرانِ پاكدستِ دینمان.
بیوتن یك رمانِ بومی ایرانی است و گتسبیِ بزرگ نمونهی بومی آمریكایی. پس برای فهمِ «مرگ بر آمریكا» بیوتن نشانی اصلحی نیست، بلكه باید گتسبی را خواند تا بلكه بشود بهتر فهمید آمریكا را.
***
گتسبی یعنی آمریكا. او نمادِ آمریكا است.
باور ندارید، خب زندگی گتسبی را با هم مرور میكنیم:
عاشق بوده، دریانوردی كرده، عاشق بوده، در جنگ جنگیده، عاشق بوده، به ثروتی كلان دستیافته، عاشق بوده، با مافیا در ارتباط بوده، عاشق بوده، كشته شده.
حال بیاید تطبیق بدهیم. البته این همهی تطبیقها نیست.
آمریكا قبل از این تاریخِ مشخصش چگونه كشوری بوده؟ قبول دارید ناآشنا، فقیر، مفلوك، و... عینِ پدر و مادرِ گتسبی؟
آمریكا چگونه كشف شد؟ دقیقا همان گونه استعدادِ جاهطلبی گتسبی كشف میشود.
آمریكا در جنگِ جهانی اول خوب جنگیده، افتخارت كسب كرده؛ عینِ سوابقی كه نویسنده برای گتسبی مینویسد و رشادتهای او را تعریف میكند.
آیا به نظرتان باز هم نیاز به قیاس است؟
***
اما آقای جرالد نقاطِ ضعفِ آمریكا را نپرداخته بلكه ماستمالی كرده، بیشتر به خاطر این كه مادح -هر چند اصیل- بوده تا یك ناظرِ بیطرف.
آمریكا یعنی گتسبی. آمریكا چگونه پیشرفت كرد؟ این همه ثروت چگونه به چنگِ آمریكا افتاده است؟ آیا رمان در اینباره پاسخِ درخوری میدهد؟ به هیچ وجه. هر چند نویسنده، ثروتمندیِ گتسبی را به طوری مبهم در ارتباط با وولفشیم میداند، ولی او فراموش كرده نسلكشیهای آمریكا را. او تنها معتقد است شاید گتسبی با آلوده شدن به روابطِ تجاری ناسالم به ثروت دست یافته است. اما آیا پیشرفتِ آمریكا تنها از این راه بوده است؟ نویسنده در ادامه گتسبی را بهتر از بقیه میداند. حداقل به خاطرِ این كه الان عاشق است و دوست دارد همه را دوست داشته باشد. همه را به قصرش دعوت میكند تا خوش بگذارنند؛ عینِ تصویری كه امروز از آمریكا در ذهنمان داریم. «سرزمینِ فرصتها». نویسنده اعتقادش را آشكارا داد میزند كه مهم نیست گتسبی –بخوانید آمریكا- یك حرامزاده، یا به قولِ مترجمِ زبردستمان: مادرسگ است، مهم این است كه گتسبی -آمریكا- ایمان دارد كه به یك بامداد خوش خواهیم رسید، و این چنین رمان به اتمام میرسد. گتسبی بسیار با شخصیت و احساسی و در عینِ حال منظم و قانونمند است. لابد عینِ آمریكا. گتسبی شاید راستش را نگوید، ولی هرگز دروغ نمیگوید. باز هم به نظرم مثلِ آمریكا در نظرِ نویسنده.
***
دشمنانِ گتسبی چه كسانی هستند؟
نویسنده تام را فردِ عیاشی میداند كه هم ناسالم است و هم صداقتِ گفتار و مهربانیِ گتسبی را ندارد و البته دشمنِ سرسختِ گتسبی است.
نویسنده حتی دیزی را شایسته گتسبی نمیداند، آن چنان كه او دیزی را ناگهان دور از گتسبی نگه میدارد و طوری مینماید كه انگار دیزی هم سرانجام گتسبی را فراموش كرده است.
دشمنِ دیگرِ گتسبی یك دیوانه قلمداد میشود كه گتسبی را كشت، بدون این كه گناهی مرتكب شده باشد. قاتلِ دیوانه، آن طور كه نویسنده میگوید، در اثرِ یك سوء برداشتِ احمقانه گتسبی را به قتل رساند.
اما آیا سرنوشتِ این آمریكای رمانتیك همانندِ گتسبی است؟ آیا آمریكا هم با بیگناهی همچون گتسبی مظلوم واقع میشود و توسطِ دیوانهای به قتل میرسد؟
***
بگذار من هم اصیل بنویسم:
به نظرِ من آقای جرالد اینجایش را درست ترسیم نكرده. او اگر خمینی و اسلامِ شیعه را میشناخت این قدر راحت برای گتسبی نسخه نمیپیچید. شاید برخی اخبارِ تاریخی هنوز به او نرسیده بود. البته بنده خدا ماجور است از این اشتباه. كاش او چند سالی بیشتر زنده میبود و میفهمید طنینِ روحانی مردی را كه عارفانهترین حرفش را چنین به ما فهماند كه: «آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند.»
نیاز نمیبینم به توضیحِ بیشتر و دادنِ اطلاعاتِ گستردهتر.
فقط این را بگویم كه به نظرِ من، اگر این رمان را خوب بخوانید، گتسبی را منفورتر از خشی خواهید یافت. و همین طور آمریكا را... آمریكایی كه نمیدانم چرا من سرزمینش را دوست دارم...
این چنین است كه من با گتسبی بزرگ توانستم تا حدی در فهمِ این مساله پیشرفت كنم و كمی بیشتر ارتباط برقرار كنم با این حرفِ خمینی كه «مرگ بر آمریكا.»
_______________________________
* گتسبی بزرگ رمانی است بقلم نویسنده آمریكایی اف. اسكات فیتزجرالد (F. Scott Fitzgerald)كه برای اولین بار در ۱۰ آوریل ۱۹۲۵ منتشر گردید.