بحران مضمون، مطلبي از جناب اميرحسين يزدانبد
|
کندو کاو مضمون
پرسشی از امیرحسین یزدان بد
برخی از نویسندگان نو پا و حتا آنان که هنوز نویسنده نشده اند و جوانند و داعیه دارند، وقتی سخن از مضمون می شود پقی می زنند زیر خنده که دیگر گذشت عصر کلاسیک و رمان کلاسیک و شعر کلاسیک و ادای دین به ایدئولوژی.
حالا اگر کتاب های تازه چاپ شده را تورق کنید چیزی که به چشم می آید انواع اقسام فرم های تازه و تجربه گرایی افراطی ست. و چیزی که به چشم نمی آید، تحقیق میدانی، تفکر و اندیشه، مضمون و به طورکلی حرف تازه است.
در رابطه با مضمون پرسش هایی را با امیر حسین یزدان بد مطرح کردم که پاسخ او به این پرسش مقدمه ای شد برای دیالوگی جدل انگیز پیرامون مضمون گرایی و مضمون گریزی. ادبیات ما از ادامه ی این بحث در شماره های بعدی استقبال می کند.
مقدمهای بر روند مضمونگرایی در داستان فارسی
به دوستم حسن محمودی
چندی پیش، طی یک نظر سنجی وبلاگی دربارهی محبوبترین کتاب داستانی وبلاگنویسان، از میان ۸۲ شرکت کننده، تنها کسی بودم که به «بیوتن» رضا امیرخانی امتیاز اول دادم. برای خیلیها سئوال شد که چرا چنین تصمیمی گرفتهام. شفاهی و وبلاگی و کامنتی، بحثها و پرسشهایی را که مطرح میکردند، عموماً بی پاسخ گذاشتم. حالا به بهانهی یادداشتی دربارهی مضمون در داستان، فرصت مناسبیست که با نیمنگاهی به آن پرسشها، در این مورد جستاری را پیش بکشم.
به گمانم یکی از راههای جالب بررسی جریانهای ادبی توجه به تغییرات حساسیت نویسندهها به «فرم» و «مضمون» است. درغلتیدن توجه نویسندهها از مضمون به فرم و بالعکس، و تغییرات بالانس توجه به این دو ماهیت اصلی شکلگیری روایت، در مقاطع مختلف زمانی موضوع این بحث است. خیلیها گفتهاند و خیلی جاها شنیدهایم که فرم و مضمون از هم جدایی ناپذیرند. خواهند گفت که اساساً چنین تحلیلی و جدا دیدن این دو ماهیت از هم اشتباه بزرگیست. صاحبنظرانی که چنین دیدگاهی دارند نمیتوانند رمانهایی که امروز چاپ میشود را نبینند که پس از بستن کتاب، جز پی بردن به مهارتهای فرمی نویسنده، هیچ افزودهی تازهای به تجربیات انسانی و سطح خرد و چه و چه در پیشان نیست. جدایی ناپذیری فرم و مضمون بحث بسیار درستیست که در فضای نویسندگی خلاق بیسانسور و سلامت و البته در میان آثار شاخص ادبیات جهان میتوان از آن به عنوان قانون یاد کرد. اما در ادبیات ایرانی، درست مثل خیلی چیزهای دیگر این سرزمین، موضوع کمی فرق میکند. بنابراین میل دارم نه تنها این دو را از هم جدا کنم، بلکه با بررسی روند تغییرات یکی در تاریخ ادبیات چهل سال گذشته، به آسیبشناسی دیگری بپردازم.
تمام تلاشم را خواهم کرد این بحث را به رغم گرایشهای ذاتی موضوع، از اشارات سیاسی دور نگه دارم. بیایید خیلی سر دستی و کلی وضعیت توپولوژی مضمون در داستان ایرانی را نگاهی بیاندازیم. ادبیات مدرنِ بعد از مشروطه را چپها آوردند. بنابراین در پاسخ به سئوال: «اول مرغ بود یا تخممرغ؟» میتوان پذیرفت که اول چپها بودند. گرایشها و سبک و سیاقشان سیاسیشان را کاری ندارم. از معنای چپ در این نوشته به جای ضددولتی و معترض (یا حتا برانداز) استفاده میکنم. تز، چپ بود! به هزار و یک دلیل که خارج از بحث من است، ادبیات داستانی مدرن را آنها آوردند و میتوانم از این به بعد برای فرار از طبعات سیاسی کلمهی «چپ» از واژهی تز استفاده کنم. آنتیتز قابل ملاحظهای تا پیش از انقلاب در ادبیات شکل نگرفت. متمایلین به حکومت، فرصتی زیادی برای مقابله با گستره و بدنهی تنومند ادبیات مارکسیستی و سوسیالیستی، آنهم با ابزار ادبیات نداشتند. آنها برای همهی این مشکلات فقط یک راه حل داشتند: ساواک. بنابراین جبههی تز که به سرعت با ترجمه تغذیه میشد، از میانهی دههی چهل شروع به تولیدات چشمگیر خلاق کرد. تولیداتی که هنوز بعد از سی چهل سال، جریان روشنفکری با حسرت کتابهایش را ورق میزند. کیفیت بالای این آثار دلیل مهمی داشت. ورودیها (ترجمههای بلوک شرق و روسیه و بعضاً اروپای ضد فاشیسم) فاقد ویژگیهای فرمی قابل توجه بودند. مضمونگرایی صرف و ایدئولوژیزدهگی، شاخصهی اصلی این ادبیات بود. نویسندگان داخلی به سرعت متوجه این مشکل شدند. آنها شروع به استتار مضامین گلدرشت، با فرمهای مدرن کردند. بنا ندارم در این نوشته نامی از کسی یا کتابی ببرم. اما آنچه واضح است اینکه از میانهی دههی چهل تا ماههایی که به پیروزیِ انقلابِ مردم، علیه سیستم دولتی منجر شد، روند رو به رشد همراهی فرم و مضمون در ادبیات ادامه داشت. شاهکارهای حوالی دههی پنجاه اوج بلندی را در هنر روایت ثبت کرد که تا امروز هرگز دوباره تجربه نشده.
انقلاب اسلامی مطابق میل روشنفکران پیش نرفت و پیشبینیها و آمالشان را ویران کرد. تا سالها موج این انفجار، آنها را به انفعال یا سکوت کشید. در این میان برای اولین بار، آنتیتز با سالها تاخیر متولد شد. بعد از انقلاب موج تازهای از نویسندههایی که آموختهی مکتب تز بودند، شروع به تولید آثاری موافق و همسو با اندیشههای جمهوری اسلامی کردند. این آنتیتز به همان اندازه انگیزه و ریشهی انقلابی داشت که جریان تز، در ابتدا. همانقدر آزادی خواهانه و پرانرژی بود که نویسندگان تز، از برابری و آزادی کارگران و تودهها در برابر نظام بورژوای پیش از اصلاحات ارضی حمایت میکردند. بنابراین با همان مشکلات جریان تز مواجه شد. مضمون گرایی بیش از حد، آثار را با شعارزدگی مفرط روبهرو کرد و اشباع ایدئولوژی، کیفیت و اقبال تولیدات را به شدت کاهش داد. اما اینبار آنتیتز، با تکیه بر یک ویژگی مهم، مجبور نبود که به سرعت به جنبش نظیر خود (در نیمهی دوم دههی چهل) برسد. حمایت مالی و دولتی، آنتیتز را به شدت تنبل کرد. جهشهای شلاقی جریان تز را برای برونرفت از بنبست، در این جریان تازه نمیشود سراغ گرفت. چون نیازی نبود. چون ارتزاق نفتی، اینیکی را هم به باتلاقهای عسلویه و پارس جنوبی میکشاند یا از بلندای مشعل سکوهای خلیج فارس، میآویخت. این ادبیات، تا سالیان سال قادر بود با حداقل فروش و بینیاز از پاسخهای اقتصادی و درنتیجه جذب مخاطب حقیقی، به کارش ادامه دهد.
به هر روی از نیمهی دوم دههی شصت جریان تز توانست خودش را جمع و جور کند تا حرکتی تازه را پایه بگذارد. اینبار آنها در واکنشی تاریخی به تازه از راه رسیدههای مضمون گرای آنتیتز، از در فرم وارد شدند. ابتدا فرم زبانی(دههی هفتاد) و به مرور فرم در معماری داستان(دههی هشتاد)، دستاورد جریان تز بود. اما برای ادبیات آنتیتز، حوادث سمت و سوی دیگری یافتند. آنها پیام تز را دریافتند. نگاه از سر شانه و تحقیر آمیز در نقدها و گفتوگوهای سردمداران ادبیات تز، به آنتی تزهای آنروز و اشاره به بیسوادی و سطحی بودنشان، نویسندههای آنتیتز را به بازبینی مبانی فرمیشان متمایل کرد. به مرور اما با سرعتی بیشتر از پیش، فرم در آثار متمایل به عقاید جمهوری اسلامی اوج گرفت. در تمام عرصههای روایت این تغییر آرام آرام میتوانست به تالیِ اوج نیمهی دوم دههی چهل ادبیات تز تبدیل شود. حالا نوبت آنتیتزها بود که یکه تاز باشند. اینجا بود که اتفاق تازهای افتاد تا تاریخ برای آنتیتزهای راستگرا، مشابه چپها نباشد. آنها به اندازهی چپهای دههی چهل و پنجاه، به آرمانی که برایش مینوشتند، بیچون و چرا اعتقاد نداشتند. نقدهای درون ساختاری از دورهی طلایی اصلاحات شروع شده بود و اینبار سیستم، ناگزیر از پذیرش نقدها و نظرهایی بود که کلیت سیستم را قبول داشتند اما در جزئیات، مخالفت خود را اعلام میکردند. در داخل نظام، از هر دو جناح سنتی چپ و راست، منتقدان بزرگی سربرآوردند و به بازبینی آرمانها پرداختند. کاری به این موضوع ندارم که سیستم مایل به انتقاد بود یا نه. اما آنچه رخ داد و حقیقتی انکار ناپذیر است اینکه، حاکمیت امروز نقد میشود و گاهی از این انتقادها استقبال هم میکند و به گسترش آن دامن میزند. چه از راست و چه از چپ. همین امر مهم و بسیار نادر در تاریخ سیاسی ایران به گمانم زمینه ساز تحقق نخستین سنتز ادبیات ایران بود. ادبیاتی که نه تنها از تمام ترفندهای فرمی و تکنیکی چپ مطلع است، به خوبی هم میداند که مضمون گرایی صرف، ایدئولوژی زدگی و شعاری نوشتن، به همان اندازه بی حاصل خواهد بود که برای ادبیات کمونیستی و حزبهای اولیه بیثمر بود و به همان اندازه که به علت استفادههای مکرر و کلیشهای مفاهیم ارزشی نظیر بسیج و شهادت و دین را برای مدتها به ماهیتی کلیشهای و آزار دهنده تبدیل کرد. آنها حالا، هم مضمون دارند هم فرم. این حرکت نو واکنشی نیست. حرکتی نیست در پاسخ به اقتدار طرف مقابل. بلکه نیازیست کاملاً برخاسته از درون فضای ادبیات.
این مرور سر دستی، هیچ حکمی را اثبات نمیکند. فقط پیشنهادیست باز برای نوعی خوانش از جریانهای ادبی. همیشه استثناهایی وجود دارند که میتوانند چنین بررسیهای فلهای را زیر سئوال ببرند. اما اگر کلیت این بحث را بپذیریم وضعیت موجود به گونهای متفاوت قابل بررسیست و امکان پیشبینی جریانهای آینده را هم تا حدی ممکن میکند. جریان ادبیات چپ، مستقل، روشنفکری یا هرچه که در یک کلمه «تز» نامگذاری کردم امروز به گمانم با تمام تغییراتی که در رویکردهای کلان خود داشته، هنوز در همان موقعیت سابق قرار دارد. چرا که تغییر در فرایند کلان را هممفهوم با تغییر در هر دو عرصهی فرم و مضمون میگیرم. رویکرد تازهی جریان تز، اگرچه به خلق آثار شاخصی در فرم زبانی و ساختاری روایت انجامید، اما به مرور تولیداتش را به ایست در زمینهی معنا و مضمون داستانی کشانده. اغلب آثار به بازنمایی روابط زن و مرد، در لوکیشنهای بستهی آپارتمانی و شهری پرداختهاند. رئالیسم و زاویه دید من راوی و دوری از بحثهای جدی و بنیادین و به عبارتی «بحران مضمون» شاخصهی ادبیات داستانی امروز ماست. از نیمهی دوم دههی هشتاد، اگرچه مبحثی به نام ادبیات شهری (Urban Fiction) جان تازهای به شلنگ تختههای زبانی داستانها بخشید، اما با نگاهی از بالا، اتفاق نویی در این عرصه به شمار نمیآید. چرا که این تغییر هم، صرفاً به تغییر بافت آثار متمایل بود و تغییر به خصوصی در رویکردهای جامعهشناختی، سیاسی و یا ایدئولوژیک آثار و در یک کلام حرکتی مضمونی محسوب نمیشود.
اما در این میان آثاری از نویسندههایی میخوانیم که برخاسته از دل آنتیتز، یا از میان نویسندگان جریان تز، رویکردهای منتقدانه دارند و مضامین اساسیتر و کلانتری را مطرح میکنند. با عنایت به چنین دیدگاه و مقدمهای بود که به «بیوتن» رای دادم. که به گمانم «بیوتن» چالشیست برای پاسخ به یک سئوال اساسی. اسلام برای جهان مدرن و سرمایهداری چه پیشنهاد تازهای دارد؟ چطور میشود ایدئولوژی اسلامی را به همزیستی با دموکراسی غربی متمایل کرد؟ رمان، در دل داستانی پیچاپیچ، شخصیتی حزبالهی را به نیویورک میبرد تا با بررسی امکانات محیط و واکنشهای فردی شخصیت چنین بحث حیاتی و مهمی را مطرح کند. در این میان ساختار داستان و استفادههای هوشمندانه از تکنیکهای فرمی بدیع، به سرعت به نیازی درونی در اثر، پاسخهای مطلوب میدهد تا منِ خواننده را که بدون هرگونه پیشداوری به سراغ این رمان میروم، با واقعیتهای پیچیده و نفسگیری مواجه کند.
قصدم توضیح دادن در مورد انتخابم نبود. نمیخواهم وارد تحلیلهای فنی داستان شوم. حتا بر خلاف اکثر نوشتههایم، این بار سعی نکردم استدلالهایم را به ارجاعات و منابع متعدد و نام بردن و فکت آوردن از انواع و اقسام کتابها و نویسندهها مستند کنم. دارم سعی میکنم به همراه خوانندهی این متن، به دور از هرگونه پیش داوری و اصرار بر عقاید و کاملاً حقیقتجویانه، به تحلیل وضعیت موجود بپردازم. از این موضع هم بگذرم و چند سئوال دیگر مطرح کنم. که کجا ایستادهایم؟ به کجا میرویم؟ چرا نقد مضمونی را کنار گذاشتهایم؟ در اینهمه یادداشت و بررسی کتاب، چرا دیگر کسی محتوا و مضمون رمان یا داستان را به بحث نمیکشد؟ تحلیلهای دقیق فرمی و اساساً نقد فرمگرا، اگر چه بیشتر سر و شکل علمی و آکادمیک دارد، اما چقدر میشود بحث مضمونی را نادیده گرفت؟ این درست است که بگوییم یک داستان چگونه نوشته شده و یا پیشنهاد دهیم که باید چگونه نوشته میشد، اما حرف زدن از اینکه داستان دربارهی چه چیزی نوشته شده و قرار است چه حرفی برای ما داشته باشد، خط و ربط آیندهی «ادبیات ما» را رقم خواهد زد.
در همين رابطه :
ماخذ: ادبيات ما
|
|