مقدّمه
وقتی که هوای زیستنِ آدمی آلوده باشد و نفس کشیدن برایش سخت شده باشد، هر درب و دریچهای و هر پنجرهای که بتواند قدرِ نسیمی هم که شده این هوای آلوده را از انسان دور کند، غنیمت محسوب میگردد. انسان زشتی و پلشتی را تاب نمیآورد و هرطور که شده راهی برای خروج از آن وَ ورود به زیبایی و ملاطفت پیدا میکند. حتا اگر این راه از خیال و انتزاع بگذرد و در دل و فکر و اندیشه اتفاق افتد. ماندگارترین لحظههای زیستنِ آدمی بیشک آناتِ خلوتگزینیهای او با آنچه که دوست میدارد است. آنجاهایی که جز پژواکِ صدای درون و استقلالِ اندیشهی منزّه از دنیای بیرون مزاحمتِ دیگری برای انسان نیست و چه تزاحمی زیباتر از شهود و خیال و فکر!
این روزها اطرافِ دنیای زیستنمان تعادلش را در توزینِ زیباییها و زشتیها از دست داده است. یعنی اگر برای زشتی و زیبایی در یک اجتماع، ترازویی قائل باشیم، کفّههای این ترازو در این روزها به نفعِ زشتی (به عنوانِ یک مفهومِ کنایی در مقابلِ خوبی) سنگینی میکند و این قابلِ انکار نیست. زیبایی و درستی و فرهنگ به انحاء مختلف فدای مصلحتها میشوند و کسی خم به ابرو نمیآورد که اگر هم بیاورد باید پاسخگو باشد زیرا مانندهی مجرم به او مینگرند و شاید هم کار به محکومیت و اینها هم بکشد...
بیاخلاقی در اعلادرجهاش به سرعت در حالِ تکثیر است و جامعه در مقابلِ رشدِ این سلولهای سرطانی بسیار بیدفاع و آسیبپذیر به نظر میرسد. بیاخلاقیای که محدود به قشر و صنف و گروه و طبقه هم نیست (البته نسبتهایی دارد که قابلِ بررسیست).
این روزهای عمیقاً تلخ، حسبِ آنچه که به آن احساسِ نیاز میکنم و معتقدم بیراه و نادرست هم نیست، پناه آوردهام به دنیای خواندنیها و دیدنیها. خواندنیها و دیدنیهایی از جهانی فراتر از مرزهای جغرافیاییِ کشورم. که صدالبته حیف، لمسکردنی نیستند و غمِ فقدانشان دغدغهی هرروزهام شده است. دنیای مکتوبِ کتاب و دنیای برخطِ نوشتهجاتِ اینترنت و البته دنیای بزرگترِ تصویر. قصدم از نوشتنِ این مطلب معرفیِ کتابهاییست که دوست دارم از نمایشگاهِ کتاب تهیهشان کنم. خواستم قبل از معرفیِ کتابها چندخطی در بابِ حداقل دلخوشیهای باقیماندهمان بنویسم و بگویم داریم از دست میرویم... هوا نیست... نفس نیست...
متن
نشرِ نی را (اگر هنوز وجود داشته باشد!) دوست دارم اینبار با خواندنِ «بچههایمان به ما چه میآموزند؟/ درسهایی دربارهی لذتِ زندهگی، عشق و هشیاری» نوشتهی «پیرو فروچی» و ترجمهی خانمِ «مهسا ملکمرزبان» و «خاطراتِ سیلویا پلات» نوشتهی همایشان با مقدّمهای از «تِد هیوز» و ترجمهی باز هم خانمِ ملکمرزبان تجربه کنم.
به احترام و اعتماد به مهارتِ خانمِ ملکمرزبان در ترجمه، میخواهم کتابِ «صورتهای کاغذی» از «راشل اندرسون» که انتشاراتِ مُنادیِ تربیت منتشرش ساخته را هم بخوانم.
اینبار میخواهم کتابی را امّا برای نخواندن بخرم! «جانستانِ کابلستان؛ روایتِ سفر به افغانستان» نوشتهی «رضا امیرخانی» با عکسهایی جالب و دیدنی از «الیاس پیراسته» و «احسان عبّاسی» که انتشاراتِ افق منتشرش ساخته است. بله، میخواهم این کتاب را نخوانم چون تا به حال سهبار خواندهامش و میترسم اگر بیشتر بخوانم هویتم را از دست بدهم و خودم را امیرخانی ببینم و خطرات و خاطراتی که او در این سفر تجربهشان کرده کابوسِ هر شبم شوند و نتوانم مثلِ او جانِ سالم بهدر برم و بارِ دیگر خانوادهام را ببینم! برای شناخت و لمسِ افغانستان یا درکِ بهترِ ایران مفیدش دیدهام و بسیار از آن آموختهام. از خاکبادِ افغانستان و جانستانِ امیرخانی که بگذریم، افق یک «زیرخاکی» هم رو کرده است. مجموعهداستانی به قلمِ «مجید قیصری» و البته «سانسِت پارک» نوشتهی «پال آستر» به ترجمهی خانمِ ملکمرزبان.
نشرِ چشمه را هم با «یونایتدِ نفرینشده» و «روزی روزگاری فوتبال» یکی ترجمه و دیگری نوشتهی «حمیدرضا صدر» مزمزه خواهم کرد. البته شنیدهام «گروس» هم شعرهایش را اینبار لبِ چشمه برده تا با ذوقش سیرابمان کند. «حفرهها» دفترِ جدیدِ اشعارِ «عبدالملکیانِ» پسر است که خواهم خریدش. و آخرین جرعهای که از چشمه خواهم نوشید کتابیست نوشتهی «فیلیپ راث» به ترجمهی «پیمان خاکسار» با عنوانِ «یکی مثلِ همه».
فصلِ پنجمِ خریدهای احتمالیِ من از پیشخوانِ غرفهی شاعریست که ناشر شد. «پرویزِ بیگی حبیبآبادی» با آن جلدهای اغلب یکجورِ کتابهاش که حسابی هوای جوانترها را دارد. «از پنجرههای بیپرنده» سرودهی «علیرضا بدیع»، «تو به ماه میروی» سرودهی «امیر اکبرزاده»، «قبلهی مایل به تو» سرودهی «سیدحمیدرضا برقعی»، «پُلِ رومی» سرودهی «مهدی مظاهری» (که البته چاپِ قبلیش را دارم و خواندهام و اینبار فقط و فقط برای جلدِ زیبای مجیدِ زارع در تجدیدِ چاپ میگیرمش) و «حقالسکوت»ِ دوستِ عزیزم «محمدمهدی سیار» که باید به آقای بیگی بپردازم!
تا حرف از جوان است و از شعر، لیستِ کتابهایی که از دفترِ شعرِ جوان تهیه خواهم کرد را مینویسم. «پرندهی پنهان» از گروس، «گوشهای در اصفهان» سرودهی «جواد زهتاب» و احتمالاً کتابهای خوبِ دیگری که دفتر به نمایشگاه آورده باشد.
نمیدانم اصفهان غرفه دارد یا نه امّا سازمانِ فرهنگیتفریحیِ شهرداریِ اصفهان به گزارشِ اینترنت، دو کتابِ شعرِ خوب از دو شاعرِ خوب دارد که دلم میخواهد داشته باشمشان. یکی «هرآینه آه» از جوادِ زهتاب و دیگری «مزامیر» از «محسن نیکنام».
از اصفهان گفتم و حیف است که از شیراز نگویم. نشرِ شیرازه را به مددِ «خطبهی ارتجاع» و «خروج، اعتراض، وفاداری» هردو نوشتهی «آلبرت هیرشمن» خواهم شناخت.
از عبدالملکیانِ پسر گفتم و برای اینکه خطِ بطلانی کشیده باشم بر پسر کو ندارد نشان از پدر یا بالعکس(!) سری به دارینوش هم خواهم زد. «ساده با تو حرف میزنم» و «ردپای روشنِ باران» هردو سرودهی محمدرضا عبدالملکیان. البته پیشتر کتابی از عبدالملکیان را رضا امیرخانی معرفی کرده بود که اسمش را فراموش کردهام. بنابراین تصمیم گرفتم همهی کتابهایش را بخوانم تا شاید ردّی از معرفیِ جنابِ امیرخانی هم پیدا بشود!
روزبهان ثابت کرده علاوه بر کتابهای نادر ابراهیمی میتواند کتابهای دیگری را هم منتشر کند! کتابهای خوبی از دریدا، چامسکی، اسلاوی ژیژک، زیبا کلام و «ژیل دلوز»، فیلسوفِ نیچهایست که میخواهم «منطقِ احساس»ش از نقاشیهای بیکن را بخوانم.
برای تهیهی «رنگهای رفتهی دنیا» از گروس، سری به انتشاراتِ آهنگِ دیگر هم خواهم زد تا ثابت کنم پدر کو ندارد نشان از پسر!
حمیدرضای برقعی در وبلاگش نویدِ اولین دفترِ سرودههای «سیدمحمدجواد شرافت» -«خاکِ بارانخورده»- را داده بود که خوشحالمان کرد. ظاهراً دفترِ تبلیغاتِ قم چاپش کرده است.
نشرِ شانی که به شدت مرا به خاطراتِ روستاهای جنوبِ کشور که نوشیدنیِ مشکوکالخاصیتی داشتند به هماین اسم پرتاب میکند، قرار است دو یارِ مهربان به من بفروشد. یکی «عشق "اَمّا"ی کوچکی دارد» سرودهی دوستِ خوبم «آرش فرزامصفت» و دیگری «خانمی که شما باشید» سرودهی «حامد عسکری»!!
«من زندانِ توام یونس» سرودهی «فاطمه حقوردیان» از شعرای جوانِ گیلان را هم دوست دارم بخوانم و «لهجهات رنگِ اطلسی» از «مجتبی تقویزاد» را هم که هر دو چاپِ انتشاراتِ فرهنگِ ایلیا هستند.
در راستای معرفیِ سختیادِ جنابِ امیرخانی، روندِ سینوسیِ عبدالملکیان-بقیه را همچنان تکرار میکنم و میرسم به سه کتاب از سه انتشاراتِ مختلف هرسه از او که گفت: من آنچه یافت مینشود آنم آرزوست! «آوازهای اهلِ آبادی» انتشاراتِ زلال، «ریشه در ابر» نشرِ برگ و «مه در مه» انتشاراتِ گام.
«حال و هوایی از ترنج و بلوچ» سرودهی حامد عسکری به نشرِ «ودیعت» را هم دوست دارم پیدا کنم و «از لبِ برکهها» سرودهی «مژگان عباسلو» هم «چکه»ای شعر بنوشم.
شناختِ «حامد حبیبی» را مدیونِ همشهری داستان هستم. داستانِ گیلاسی غلتیده زیرِ مُبل از او را پیشتر آنجا خواندهام و کیفورِ قلمش شدهام. بعدتر وبلاگش را یافتم حالا هم به مددِ آدینهبوک چند کتابِ داستان از نویسندهای همنامِ او یافتهام که امیدوارم خودش باشد. «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» انتشاراتِ ققنوس، «ماه و مس و داستانهای دیگر» نشرِ مرکز و «پرسه» از نشرِ ثالث.
از هیرشمن «دگردیسیِ مشغولیتها» را جستهگریخته قبلاً خوانده بودم و ندارمش. دوست دارم بخرمش و اینبار مفصل بخوانم. انتشاراتِ علمی و فرهنگی چاپش کرده است.
به غرفهی سورهی مهر هم حتماً سری خواهم زد. امسال دل و دماغِ زیادی برای خرید از سوره ندارم جز یکی دو کتابِ شعر -مثلِ همیشه- که یکیش «درختانِ بیتاب» سرودهی شاعرِ خوبِ کرمانی «محمدمجتبی احمدی»ست و دیگریش را آنجا انتخاب خواهم کرد.
در همين رابطه :
. ماخذ: وبلاگ غمخاک
|