یا وتن! معرفی بیوتن در سایت هزارکتاب به قلم سرکار خانم ستاره بلادی
ستاره بلادی
منتظری چه بنویسم؟
بنویسم بیوتنایم؟ بنویسم تای وطن دسته دارد اما ننوشتیماش چون مال ما بیدسته است که نتوانیم بگیریماش؟ یا بنویسم از نماد اسبی که باید برای در راه وطن کشتهشدههای ما بسازند؟ اسبی که چهار تا پایش روی هواست. «دوتا پای عقبی برای این که سهراب به ما خیانت کرد و دو تا پای جلویی هم برای آنکه بالاخره مثل قهرمانها کشته شده بود»؟
باید بنویسم از جنگ برای وطن نه هان! فقط و فقط برای «وتن»...میفهمی که؟دارم از آدمهایی میگویم که «بیوتن»اند. یعنی دیگر هیچ جا،جایشان نیست. دارم از سید مهدیها میگویم که شدهاند راننده تاکسی. آن هم نه تاکسیهای معمولی ما که از انقلاب برود امام حسین و آخر خط اش دستهای توی دست دوتا عاشق باشد ها نه! تاکسیهای آنور دنیایی که خط آخرش را اگر بنویسم بچههای هزار کتاب سانسور میکننداش. هر چند که سانسور کردنی نیست. آنقدر که ما خودمان تا امروز دوهزار و چندبار نشستهایم توش و دست کم دوهزار و یازده بارش هواپیمایی، تیر غیبی چیزی از وسط زده هر حس دوقولویی داشتهایم را ترکانده است. انگار کن که همذات داشتن در این دنیا، حتی در شاخترین جای دنیا هم مزاحم پروازهاست. میفهمی که؟
دارم میگویم پس وطن کجاست؟ مگر «البلاء للولاء» نیست؟ پس زبان این وسط چه کاره میشود؟ وقتی توی دیسکو میشود نماز خواند و جخ درویش مصطفیِ من او و ارمیای ارمیا به هم گره بخورند و بشوند علی و اصلا بشوند رضا امیرخانی و ترسناکتر حتی. بشوند ما! آدم این وسط چهکاره میشود وقتی سیلورمن اشکهایش را پاک میکند با تکه روزنامه؟ وقتی خوابیدن برایمان زیر سنگ آسانتر شده است تا زیر آسمان صدقهای و تکهی پاره شدهای که اگر بتابد هم دیگر به ما نمیخورد نوراش بس که انرژی خورشیدی لازماند ماشینهایمان. نه! بگذار بنویسم از ارمیا که ما هیچ گناهی نداشتیم جز دوستداشتناش...و ترسمان حالا از این است که همین قدر هم گناهکار نباشیم.یا بنویسم از سجدهی واجب که دیگر برای هیچ احدی واجب نیست و از اول هم نبود و ما این را هفت سالی هست که مومنایم. نه؟
هنوز منتظری چه بخوانی؟
بنویسم همهمان سیلورمنایم؟ هر چند که پر بیراه نگفتهام. همه ما سیلورمنایم. اصلا میدانستی همه ما سیلورمنایم؟ میدانستی سیلورمن همان سیمین خودمان است؟ در عصری که زن و مرد ندارد؟ میدانستی تن همهی ما دارد نقرهای میشود...و قلب همهمان هم...
نمیدانم دفاع من از بیوتن مقدس است یا نه. نمیخواهم هم بدانم. میدانی؟ دیگر خیلی چیزها هست که نمیخواهم بدانماش. کآنهو خودم، خود ارمیا. خود علی. خود درویش مصطفی. خود امیر خوانی که دیگر نمیخواهم بدانمشان و خودشان هم. حالا خودت از این یک تا پنج، یک گزینه را انتخاب کن...«اصلا آیا برای خودت هم الان حاضری از یک تا پنجت رو انتخاب کنی؟»
به جهنم که بیوتن میشود یکی از 5 پرفروشهای بیست سال اخیر. به جهنم که توی ویلاییهای شهرکمان فصل دو مان را میدهیم فصل پنج میگیریم، خوارزم 5 را میدهیم، «فیفث اونیو» میگیریم و هر دوی اینها راچه به «کربلای 5».
حالا فقط وقتی یادمان میآید شعبان است که دو هفته مانده به رمضان. «و عجب... نیمه ماه شعبان و یاد میدان خراسان و چراغانیهای مردمی میافتیم که بدجوری میزدند تو پوز چراغانیهای دولتی... و حتما سهراب اگر بود الان داشت یک دیگ آب و تخم شربتی را هم میزد تا صلواتی بدهد به رهگذران گذر امامزاده یحیی که از زیر ریسههای پرنور سبز و زرد میگذشتند». اصلا به جهنم که بعد دو سهسال جانستان نویسنده میشود کابلستان! همهاش یک دلیل دارد و آن هم این است که «ماهی که پخت، آرام میگیرد، همهی خامیها برای وقتیست که پخته نباشد»
به جهنم که حالا نویسنده فقط «ماهها را مرور میکند: جنیووری. فبروری. مارچ. اپریل. می. حالا کجای زمان باشد خیلی مهم نیست. کجای مکان بودنش نیز. جایی نشسته است روی زمین خدا و به آسمان خدا نگاه میکند. چهقدر به این لحظه محتاج بود. لحظهای که در آن تنها باشد. لحظهای که در آن هیچ نیست به جز در ختان سبز خدا و آب آبی رود خدا و آسمان شب خدا... وشاید هم خدا» مهم فقط این است که «امشب دوباره ارمیا آسمان را میبیند...»
نه! نمیشود برای این کتاب خطی حتی نوشت. آنهایی که مومناند خداوند شب و کتاب و خانه را برای آرامش قرارداده، نخواننداش... مریضش که بشوید هیچک از این سه آرامتان نمیکند. فقط مجبورتان میکند آخر شب، آخر کتاب، بغضتان را فشار بدهید تا بشود چربی دور قلب، تا فقط بتوانید بگویید: «دوستت دارد...لا مضهب!»
* برگرفته از متن کتاب: «رسیدیم به جاییکه صبح به صبح بایستی بگوییم یا دولت. توی امریکا صبح به صبح میگویند یا خودم! من فکر میکردم یا خودم بهتر باشد از یا دولت! یا خودم را یک جورهایی میشد، تبدیلش کرد به یا علی... اما یا دولت با هیچ سریشی نمیچسبد به یا علی»
در همين رابطه :
. ماخذ: هزار کتاب