تاريخ انتشار : ١٩:٥٥ ٦/١١/١٣٩٠

چشمان بلاکش هندوکش... معرفی جانستان در بازتاب امروز از سرکار خانم مهیا زاهدین لباف
برای اولین بار نام رضا امیرخانی را از زبان آشنایی شنیدم که به کتاب شناس بودن و کتاب خوان بودن او شکی ندارم . هنوز هم وقتی بعد از یکسال و نیم نام این نویسنده را می شنوم بی اختیار به یاد اولین کتابی می افتم که از او خوانده ام."بی وتن"بود که با آن املای جالبش مرا مشتاق خواندن باقی آثار وی نمود.


رضا امیرخانی همانند املای ناآشنای کلماتش ،روحیه و تفکر و شخصیت عجیبی دارد. او که با وجود موج منفی و مخالفتی که علیه آمریکا در کشور وجود دارد برای نوشتن "بی وتن" یکسالی را در بلاد به اصطلاح کفر زندگی می کند در توصیف مردم آمریکا می گوید:"آنان مهمان نوازند و به شدت مذهبی و آن قدر که از داخل کشورشان می دانند از خارج آن بی اطلاعند، و ما برعکس هستیم"


در میان نویسندگان کمتر نویسنده ای جسارت بیان چنین مطلبی را ،آن هم در جمع رسانه ها دارد. و البته شاید پس از آن شیخ شیک پوش با عباهای شکلاتی و شیری رنگ ،همراه با چهره ای دلنشین و کلامی فریبا ،کمتر کسی یافت شود که بگوید:"پرچم آمریکا را آتش زدن چه سود؟" و رضا امیرخانی بی توجه به بسیاری ملاحظات روزمره ،افکارش را به زبان می آورد و می نویسد.


این نویسندۀ اردیبهشت ماهی متولد سال 1352،پس از اتمام درسش در دبیرستان علامه حلی تهران،در دانشگاه شریف پذیرفته شد. او با فعالیت خود در رشته "هوا و فضا" با ساخت یک "گلایدر خورشیدی" برندۀ جشنوارۀ "خوارزمی" و یک "سیمیلاتور" که یک شبیه ساز پرواز است و با شرایطی بسیار طبیعی و در موقعیتهای مختلف فرد خلبان با آن مورد آزمایش قرار می گیرد؛ مقام استانی آورد و همچنین یک "آئینۀ خورشیدی" برای مناطق محروم به عنوان تنور به ثبت رسانید.
(توضیح سایت‌: متاسفانه بعضی از توضیحات بندِ بالا درست نیست. )


ادبیات و نویسندگی را با شب های شعر انقلاب اسلامی از علامه حلی آغاز کرد. آرزویش این بود تا نویسندۀ "جنگ و صلح" اثر جاودان لئو نیکولایویچ تولستوی (1828-1910)، نویسنده روس،‌ و "خداحافظ گاری کوپر" رمانی فلسفی سیاسی از نویسنده فرانسوی با نام رومن گاری باشد! اما نخستین کتاب امیرخانی با عنوان"ارمیا" در نشریۀ "روایت" به چاپ رسید. او با جمع آوری مطالب ،"ارمیا" را تبدیل به اولین اثر خود ساخت.وی که در خلق آثارش وسواس خاصی را به خرج می دهد فکر می کند می توانسته کتاب "از به" را به گونه ای دیگر قلم بزند.


رفتار و شخصیت ناشناختۀ این نویسنده ،عاملی شده است تا در کتاب های وی با گونه ای متفاوت از قلم و نگارش آشنا شویم. او که در هنگام سفر به ترکمنستان به جای دیدار با معاون فرهنگ کشور میزبان ،دیدن "اسب مسابقۀ ترکمن" را ترجیح می دهد و از مسافرت با تور ، شرکت در جلسات ادبی ، خوردن فست فود ، رفتن به مهمانی ،خواندن روزنامه و نگاه کردن تلویزیون متنفراست میگوید:"اگر نویسنده نمی شدم ،حتماً خلبان یک سمپاش می شدم".


امیرخانی تلاش خود را می کند تا از عرصۀ سیاست به دور بماند تا جائی که در جریان انتخابات خرداد 1388 وطن را به بهانۀ سفری کوتاه به افغانستان ترک کرده ، چند روزی را در آنجا به سیاحت می گذراند و نتیجۀ این سفر خانوادگی اش می شود سفرنامه"جانستان کابلستان".وی در رابطه با دوری جستن از سیاست در همین کتاب می نویسد:"وظیفۀ من هماره بیان حقیقت مکتوم بود،نه حتی بیان حقیقت، و این البته یک شرط داشت رسیدن به حقیقت،نه حتی بیان حقیقت، من نمی خواستم مثل بسیاری از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را..."
اگرچه وی با نوشتن کتاب هایی چون"نفحات نفت"و " نشت نشأ" نشان می دهد که سیاست چون ادبیات با روحش عجین است .




"جانستان کابلستان " پس ازانتشار نخست و در عرض دو ماه به چاپ چهارم رسید.به راستی چه چیزی باعث این حجم فروش در آثار امیرخانی می شود؟ نامش؟ لطافت قلمش؟ صداقت جملاتش و یا توصیف و تفسیر مثال زدنی او در ثبت خاطرات یک سفر کوتاه به افغانستان؟
تأثیراین سفر پرمخاطره بر روح نویسنده تا به حدی است که او را به اعتراف وادار می کند و در بخشی از کتاب به وضوح می گوید:" هر بار وقتی از سفری به ایران بر می گردم،دوست دارم سر فرو افکنم و بر خاک سرزمینم بوسه ای بیفکنم ،این اولین باری بود که چنین حسی نداشتم و برعکس پاره ای از تنم را جا گذاشته بودم ،پشت خطوط مرزی ،پاره ای از نگاه من مانده بود در نگاه دختر هشت ماهۀ بلاکشِ هندوکش"


سفرنامۀ زیبای "جانستان کابلستان" با خاطرای از فتح قلۀ دماوند توسط نویسنده آغاز می شود، کتاب شامل ده بخش است که پس از مقدمۀ فتح قله با "مشهورات هرات" آغاز می گردد، رضا امیرخانی از چگونگی ورودش به کشور افغانستان می گوید و مرز دو کشور را این گونه توصیف می کند:"مرز یعنی یک ساختمان نسبتاً مرتب و نونوار طرف ما و چندین ساختمان پراکندۀ قدیمی تر طرف افغانستان ،مرز یعنی یک صف چند کیلومتری از کامیون ها تریلی های حامل کالاهای صادراتی به افغان، مملو از سیمان و میل گرد و تیر آهن تا مواد غذایی. مرز یعنی یک ردیف سیم خاردار..."


او با زبان افغان در مرز آشنا می شود ،آنجا که مرزبان می گوید:"این سر سیاه را بفرست به آن اتاق تا پیر زال تلاشی کند"
و اولین حس اعتماد را در همین مکان تجربه می کند،آن جا که وسایلش باز نشدند تا خودش بر بالای آن ها حاضر شد و مرد افغان در مرز به او گفت:"این جی هیچ کس بی اجازه دست نمی زند به اثاث غریب،افغان حرمت غریب را دارد."
در سه فصلی بعدی کتاب، وی به توصیف و تعریف از اوضاع هرات می پردازد وبا عنوان"متواترات هرات" به حدی استادانه این کار را انجام می دهد که می توان از این بخش ها به عنوان راهنمای سفر به هرات استفاده کرد. او از هتل ها و غذا و آداب و رسوم گرفته تا زبان و مکان های دیدنی و ناامنی شهر در ساعات خاص وحریم وحدود و پوشش زنان و مردان افغان را به زیبایی ترسیم می نماید.
امیرخانی به حدی با این فرهنگ احساس نزدیکی دارد که پس از دیدار از قلعۀ "اختیارالدین" یا همان "ارگ قدیم هرات"می گوید: "هر دیوار هرات، هر برج قلعه، هر مناره مسجد،راوی بخشی از تاریخ مشترک ماست."


وی به دیدار اماکن مقدس هرات می رود و آداب آن ها را همان گونه که هست به جای می آورد، بر مزار خواجه غلتان ، بر روی زمین و بر سینه دراز می کشد ،چشمان را می بندد و فاتحه ای می خواند و چون آداب افغان ها غلتی بر بدن می دهد. نویسنده در توصیف این مکان می گوید:"مزار عجیب خواجه غلتان، خواجه در سایه سار درختی آرمیده،درختی به برگ هایی از پارچه سبز و ساقه ای از فولاد، بس که دخیل زده اند و بس که میخ کوبیده اند برای گرفتن حاجت به این درخت."


فصل پنجم کتاب با عنوان "تحریرات هرات"به توصیف یک روز پنج شنبه می پردازد که نویسنده خاطره ای تلخ از برخورد یک هم وطن را با خودش در کشوری غریب به تصویر می کشد."پنج شنبه روزی است که نفری در کنسول گری به من گفت فقط به سفر دولتی ها کمک می کنم و باقی هم وطنان را پشیزی حساب نمی کنم"
پنج شنبه روزی است که وقتی امیرخانی ناراحت از کنسول گری ایران به خاطر عدم حمایت آن ها از زن و فرزند خردش که برای سفری چهل ساعته به مزارشریف و کابل، مجبور به تنها گزاردن شان بود؛ بغض گرفته و دل شکسته به هتل باز می گردد و کارگر سادۀ هتل به جای گرفتن انعام به او می گوید:"به ایران که رفتی از جادۀ اسلام قلعه می روید دیگر،در مشهد امام رضا ، من را سید یاسین را به اسم دعا کن ،به من ویزا نمی دهند،گران است..."
پنج شنبه روزی است که خلوص یک کارگر افغان چهرۀ برخورد بد کنسول گری را از ذهن امیرخانی پاک می کند و بغض او را فرو می نشاند.


سه فصل بعدی با عناوین"زائر زار و نزار مزار" ،"بلخ و الخ" و "تقابل با کابل" اشاره به سفر چهل ساعته امیرخانی دارد، برای بازدید از مزار شریف و کابل. توصیفی از میدان هوایی هرات و پرواز با بوئینگ 737 و کوه هایی که شبیه زنان برقع پوش با چادرهای پلیسه می باشد تا فرهنگ متفاوت کابل و زنان مانتو و روسری پوشیده و برقع به سرانی که در این شهر دیده نمی شوند و نهایتاً بازگشت به هرات و بسته بودن میدان هوایی به خاطر آتشی که طالبان روی میدان هوایی می ریخته و دلهره و اضطراب و تلاش وی برای رسیدن به خانواده اش. امیرخانی در بخش بخش این کتاب خواننده را با خود به همراه می کشد ،می خنداند، شگفت زده می کند، نگران می کند و می ترساند.


فصل نهم با عنوان "انتخاباتیات" بخشی کاملا بی ارتباط با سفر است، که در آن نویسنده نگاهی دارد به برگزاری چهار انتخابات در خاورمیانه در طی سال1388 که شامل کشورهای لبنان،ایران ،افغانستان و عراق است و بیشترین تمرکز امیرخانی بر انتخابات افغانستان است.


و نهایتاً فصل دهم"بلاکشِ هندوکش" ،حضور در میدان هوایی برای رفتن به هرات و صف قطارگونۀ انسانی پس از بازگشایی یکی دو روزۀ خطوط هوایی و دیدن دختر زیبای هشت ماهۀ افغان که سر بر شانۀ مادر داشت و ایجاد حس نگرانی نسبت به آیندۀ دخترک در دل بی تاب امیرخانی.همان حسی که نویسنده به خوبی آن را به خواننده القا می کند تا آن جا که خواننده ،دخترک هشت ماهه را ندیده ،نگران آینده اش می شود.


پایانی ترین سطر های کتاب، جایی است که بغض واژه های او باز شده و خاطرات نوسنده و خواننده یک جا جمع می شود.شبی که امیر خان در خیابان امام رضا به سمت حرم رضوی در راه است. موبایلش زنگ می زند؛ عبدالرزاق است، رانندۀ تاکسی در هرات. او که در نبود چهل ساعته اش به جای کنسول گری ایران قول مراقبت از زن و فرزندش را داده بود و چون ناموس خود آنان را حفاظت کرده بود. درست در همین نقطه، در صفحۀ پایانی کتاب و در سطور انتهایی است که خواننده از هیجان و فراز و نشیبِ سفری نرفته بیرون می آید و چشم ذهن به گنبدی می سپارد که شاید هزاران مایل با آن فاصله دارد.


"نگاه می کنم به گنبد حرم امام و برای سلطان راننده ها دعا می کنم ،برای مدیرۀ هتل، نادر مزاری قهوه چی کتل سنگی، سید یاسین، برای برق چشمان دختر هشت ماهۀ میدان هوایی کابل، برای بلاکش هندوکش و برای هندوکش. روبه روی حرم امام رضا(ع) جانستان عالم می ایستیم و سلام می دهیم و برای چشمان بلاکش هندوکش، برای انسان ایران بزرگ دعا می کنیم".
در همين رابطه :
ماخذ: سایت بازتاب امروز

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠٤١٣
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.