تاريخ انتشار : ١١:٢٦ ٩/١١/١٣٩٠
متن اصلی صحبت در رونمایی گزارش روزانه‌ی جنگ شهید باقری
تاریخِ جنگ با "کاتر" روایت نمی‌شود!-انتشار این 5 جلدی کم از بازگشت پیکر شهدای گم‌نام نیست+رندبازی رضا امیرخانی، مطلبی پیرامون این یادداشت از جناب محمدپورغلامی در بولتن‌نیوز
برادرِ عزیزم، صادق جان! عهد کرده بودم تا وقتی این پاره‌خط را به سرانجام نرسانده‌ام، هیچ یادداشتی ننویسم. این روزها کمرِ "قیدار" شکسته است و همتی باید تا نیمه‌ی پایانی‌ش را قلمی کنم. روزی هفت-هشت ساعت سرِ کار هستم... حتا وقتی نامِ شهدا را در "مجله‌ی امتداد" به میان کشیدی، باز هم دنبالِ راهِ چاره‌ای بودم، تا عهد را نشکنم اگر چه دل بشکنم... و بیش از دلِ تو البته دلِ خودم را.
سردار فتح‌الله جعفری دعوت‌م کرد برای رونماییِ کتابِ 5جلدی یادداشت‌های شهید حسنِ باقری(افشردی). با افتخار پذیرفتم. از من خواست که چیزکی هم بگویم. باز هم با افتخار پذیرفتم؛ چیزی بود از جنسِ ذخیره‌ی قبر و قیامت که آخرِ مجالسِ ارباب می‌گویند...
این یادداشت، با همین عشق جور شد... چیزکی گفتم و چیزی دیگر در مطبوعات نوشتند که این رسمِ روزگار ماست... و حالا من مجبورم، به واسطه‌ی بدعهدیِ بعضی رفقای ژورنالیست، متنِ صحبت‌م را خود دوباره پیاده کنم... کاری کرده‌ایم که ژورنالیست به دش‌نام مبدل شده است... چیزکی می‌گویی، چیزی می‌نویسند، چیزهایی می‌گویند در پسِ آن چیز و یک‌هو می‌بینی شده‌ای مدیرکلِ روابطِ عمومیِ خودت... در رسانه‌ای گفته‌ام که امام، درِ بهشت را گشود و پرونده‌ی شهادت را که در تاریخِ تشیع، بعد از صدرِ اسلام، چندبرگ بیش‌تر نداشت و در ثالث و رابع فرومانده بود، از نو نوشت. از این شب‌نیوز‌های این دوره، که سیاسی با مثلِ منی دشمن‌ند، نوشته است که آی رضاامیرخانیِ نادانِ بی‌بصیرت، چشمِ کورت را باز کن که مثلا بزرگ‌ترین بزرگ‌راهِ شهری به نامِ شهید نوابِ صفوی است؛ پس، شهادت پیش از انقلاب نیز بوده است! و من نمی‌دانم چه‌گونه باید بگویم به این عزیزِ ژورنالیست که صدرِ حوزه‌ی علمیه‌ی آن روز، که مرجعِ تامِ شیعیان بود، هرگز از لفظِ شهید برای شهید نواب صفوی استفاده نکرد و این از برکاتِ نفسِ امام است که عطفِ بماسبق هم می‌کند... چه کرده‌ایم با عبارتِ ژورنالیست؟!
و یادمان باشد که حسنِ باقری، خود خبرنگار بود... او اول کسی بود که مشکلات معاهده‌ی الجزایر را –پیش از شروع جنگ- نوشت و بعدتر نیز به عنوانِ خبرنگاری باهوش واردِ جبهه شد و تا فرمان‌دهیِ اطلاعات و عملیات جنگ پیش رفت...
اما آن چه این بنده در مراسمِ رونماییِ "گزارشِ روزانه‌ی جنگ" گفت:
درصحبت‌م سعی خواهم کرد که جز از شهید حسنِ باقری نگویم، و اگر در این جمله فضلی هست، آموزه‌ای است که من از کردارِ دوستان‌م در موسسه‌ی شهید باقری و در صدرِ ایشان، جنابِ فتح‌الله جعفری آموخته‌ام. احمدِ دهقان، 5 جلد تدوین کرده است و کلامی از خود ننوشته است و سایه‌ای بوده است زیرِ آفتابِ حسن باقری...
حال آن که فراموش‌مان نشود، احمد، خود گوهر است. گوهر جنگ؛ در کتاب خاطراتی مثلِ گردانِ چهار نفره، او گوهرِ واقعیِ خود را می‌نمایاند. احمد، گوهرتراش هم هست؛ در رمانِ سفر به گرای دویست و هفتاد درجه یا دشت‌بان، او گوهر می‌تراشد، از چیزی فراتر از واقعیت. اما هنرِ احمدِ دهقان در این 5 جلد از رنگ و لونِ دیگری است. حالا گوهری که گوهرتراشی هم کرده است، گوهری می‌شود و گوهرشناسی می‌کند... این‌جا احمد نه زر است، نه زرگر، که زرشناس است. شناختِ گوهرِ شهید حسنِ باقری و آزمودنِ سخن به سنگِ محک و وانهادنِ آن به بوته‌ی آزمایش، گوهر و زر را از سنگ و خزف و خرمهره پالودن، کارِ سترگِ احمد دهقان است که در این کیسه و انبان و حقه‌ی 5 جلدی فراهم آمده است؛ این کار قطعا یکی از مانده‌گارترین آثار احمد دهقان خواهد بود که هیچ کتاب‌خانه و هیچ محققی از آن بی‌نیاز نخواهد بود.
اما بعد... اصلِ کار، کارِ حسنِ باقری است که خود اولین و بزرگ‌ترین مستندنگارِ جنگ است. کسی که هر روز، نه به خود، و نه به مردمِ خود، که به آینده‌ی کشورش گزارش می‌داد. گزارش‌هایی که ام‌روز به ما بخشِ عمده‌ی عقلانیتِ جنگ را، دستِ کم در سال‌های آغازین جنگ و دوره‌ِ حیاتِ حسن، نمایش می‌دهد. اگر مستندنگاری صورت نگیرد، به راحتی، با یک چرخشِ سیاسی، خادم و مسوولِ دوره‌ی قبل، بداخلاقانه، می‌تواند خائن نام گیرد. و اجازه بدهید به جرات بگویم در بعضی از مهم‌ترین پرونده‌های ملیِ کشورِ ما در چند سالِ اخیر، مستندسازیِ درستی صورت نگرفته است.
حسنِ باقری، و کردار و گفتار و نوشتارش، کالک‌های دست‌سازش، روش‌های اطلاعات‌گیری‌ش، همه و همه، بخشی مغفول از تاریخِ جنگِ ماست؛ بخشِ عقلانیِ جنگ. فعالیتِ حسنِ باقری و امثالِ کم‌شمارِ او کاملا متفاوت است با بخشِ هیجانیِ جنگ که متاسفانه ما در اقناعِ افکارِ عمومی فقط به آن تکیه می‌کنیم. تقربِ من به تفکیکِ بخشِ عقلانی از بخشِ هیجانی، یک تقربِ ارزشی نیست. پرروشن است که این هر دو، در کنارِ هم می‌توانند عظمتِ تاریخِ جنگ را بسازند.
اگر بخشِ عقلانیِ جنگ، در اختیارِ افکارِ عمومی قرار نگیرد، یک گروهِ سیاسیِ تفریطی در دوره‌ای می‌توانند یکی از فرمان‌دهانِ ارشدِ جنگِ ما را خائن بدانند که چرا جنگ را پس از فتحِ خرم‌شهر ادامه داد و گروهِ سیاسیِ افراطی در دوره‌‌ی بعد، می‌توانند همان فرمان‌دهِ ارشد را دوباره خائن بدانند، این بار به این جرم که چرا قطع‌نامه پذیرفته شد و جنگ ادامه پیدا نکرد! یعنی یکی از اعزه‌ی انقلابِ اسلامی (توضیح سایت: منظور آیه‌الله هاشمی رفسنجانی است.) می‌تواند باری به عنوانِ جنگ‌طلب و باری دیگر به عنوانِ صلح‌طلب، موردِ هجمه‌ی سیاسیون سطحی قرار بگیرد! این هر دو، فقط به دلیلِ بی‌توجهی به بخشِ عقلانیِ جنگ است.
اگر برای جنگ جسمی قائل باشیم، ام‌روزروز، عکس‌های رادیولوژی فراوانی از جهازِ سینه‌ی جنگ داریم. سی‌تی‌های متعددی از قلب جنگ گرفته‌ایم. دست و پاش را بارها ام‌آرآی کرده‌ایم. نوار قلبِ جنگ را می‌شناسیم... اما هیچ‌کسی از مغزِ جنگ با ما سخن نگفته است... پنداری کسانی بودند که سرِ خود واردِ عملیات می‌شدند، گاه می‌گرفت و گاه نمی‌گرفت...
دست‌نوشته‌های حسنِ باقری در این 5 جلد، قسمت برجسته‌ای از نوارِ مغزیِ جنگِ ماست.
همان‌گونه که شورآفرینیِ بازگشتِ پیکرِ شهدای گم‌نام می‌تواند، در وجهِ هیجانی، یکی از مهم‌ترین دریچه‌ها به جنگ باشد، انتشارِ این 5 جلد، در وجهِ عقلانی، مهم‌تر است از بازگشتِ پیکرِ شهدا...
کارِ من ادبیات است، نه جنگ. مستندنگاری شاید یکی از مشترکاتِ کارِ من با جنگ باشد. اما به اشتراکِ دیگر زمانی پی بردم که وسطِ بیابان ایستاده بودم و مدام دنبالِ کوه و کمری بودم که در آن تنگه‌ای را بیابم که مهم‌ترین تنگه‌ی جنگ بود... تنگه‌ی چزابه... سردار جعفری مرا در آن ظهرِ گرم، از این گیجاویجی نجات داد و یادآور شد که هیچ کوهی در آن اطراف نیست... تنگه، حاشیه‌ای است 700 متری، بینِ هور و رمل که از دوسوش امکانِ تردد وجود ندارد. بعدتر همو به من گفت که تنگه‌ی چزابه، فقط یکی از عباراتی است که حسنِ باقری وضع کرده است...
عباراتی که هر کدام، یک آسمان بلندترند از عباراتی که مثلا فرهنگستان برای مفاهیمِ جنگ ساخته است. و البته دلیلِ این بلندی نیز روشن است. جوانی باهوش، سرشار از خلاقیت، آشنا به ادبیات و رسانه، در فضای کارِ خلاق، به صورتِ طبیعی می‌تواند واضعِ زیباترینِ لغات باشد... نظیرِ خاک‌ریز...
اما اجازه دهید با ذکرِ خاطره‌ای رفعِ تصدیع کنم. در گلفِ اهواز، جایی که اتاقِ جنگ بود و مغزِ عملیات‌ها، به اتاقِ دربسته‌ای رسیدیم که مقرِ حسنِ باقری بود. در بسته بود و اختصاصا برای ما گشوده شد. اتاقِ جنگ را با همان فضای زمانِ حسنِ باقری، با خوش‌ذوقی بازسازی کرده بودند. کالک‌هایی که به دستِ حسن روی عکس‌های هوایی انداخته شده بود بر دیوارها نصب شده بود. عکسِ یکی دو جلسه، از همان اتاق، به صورتِ بزرگ و یک به یک، چاپ شده بود و روی دیوار افتاده بود. هوا انگار هنوز به عطرِ نفسِ حسن و سایرِ فرمان‌دهان سنگین بود.
از حیرتِ دیدارِ اتاق و عکس‌ها و نقشه‌ها که در آمدیم، از مسوولِ وقت پرسیدیم که چنین موزه‌ای را از چه مسدود کرده است؟ گفت به جهتِ حضورِ راهیان نور! حیرت‌ِ جدیدی به جان‌مان نشست. راهیانِ نور که بایستی عزیزترین مشتریانِ این موزه باشند... پاسخ داد که ماهی پیش، در شرایطِ سیاسیِ دولت‌ساز، نوجوانی 15 ساله، کاتر از جیب بیرون کشیده بود و پریده بود به سمتِ تصاویرِ فرمان‌دهان و فریاد کشیده بود که من عکسِ این دو فتنه (توضیح سایت: منظور نظر این نوجوان، آیه‌الله هاشمی رفسنجانی و سردار محسن رضایی بوده است!) را باید از این اتاق در بیاورم...
اف بر ما! که این‌چنین وجهِ هیجانی را به عوضِ وجهِ عقلانی به نسلِ بعدی انتقال داده‌ایم... یادمان باشد که تاریخِ جنگ با کاتر نوشته نمی‌شود...

****************************************
****************************************
****************************************
در سایت بولتن‌نیوز جناب محمد پورغلامی نوشته‌اند:

حكايت رندبازي‌ها و ژورناليسم سياست‌زده‌ي هيجاني



اولین باری که رضا امیرخانی را دیدم یکی دو ماه بعد از انتشار رمان «بیوتن» بود. با چهار پنج تا از رفقا رفتیم نمایشگاه کتاب و از پیرمرد سبیلوی انتشارات علم، دو عدد «بیوتن» را خریدیم با هزار تومان تخفیف برای هرکدام. دو سه روزه کتاب را تمام کردیم. بعد ما ماندیم و مُشتی سؤالات ربط و بی‌ربط درباره‌ی «ارمیا» و «آرمیتا» که جواب قانع کننده‌ای برای‌شان نداشتیم. این شد که یکی از بچه‌ها گفت زنگ بزنیم به خود امیرخانی و او را دعوت کنیم به جلسه‌ای برای «پاسخ به شبهات» که این روزها عجیب تنورش داغ است.

وقتی به امیرخانی زنگ زدم برخلاف «منشی‌بازی»هایی که انگار جزو آداب و رسوم این روزهای آدم‌های مثلا معروف و سرشناس است، خودش گوشی را برداشت. این روزها مد شده گویا همه یک منشی یا مدیر کل روابط عمومی داشته باشند که اول باید به آن‌ها زنگ بزنی و کلی دفتر و دستک‌بازی و وقت ملاقات که حاج‌آقا یا آقای دکتر یا جناب استاد فعلا وقت ندارند و بعدتر تماس بگیرید مثلا برای دو ماه بعد. اما امیرخانی «مدیر کل روابط عمومی» خودش است. «الو» را که گفت سلام و علیکی کردیم و حرف‌های ابتدایی مرسوم و بعد هم اصل مطلب. گفتم: نقدهایی داریم به بیوتن و اگر به جمع ما تشریف بیاورید خوشحال می‌شویم. گفت: در خدمتم. گفتم: چند نفر بیشتر نیستیم. گفت: چه بهتر. گفتم: فلان تاریخ خوب است؟ گفت: خوب است. و این شد که تاریخ برگزاری جلسه را در عرض چند دقيقه با هم هماهنگ کردیم و در روز مقرر هم آمد.

در نگاه اول، آن چیزی که بیش از همه در ‌اخلاق او نمود عینی داشت عدم تکلف به همان آداب و رسوم انسان‌های مثلا خیلی مهم است که گفتم. نه لفظ قلم صحبت می‌کرد و نه از کت و شلواری که بعدها فهمیدم فقط دو بار در زندگی‌ش پوشیده، خبری بود. صمیمانه برخورد می‌کرد و خودمانی. تا آن‌جا که اگر چای هم می‌خواست به ما نمی‌گفت. خودش بلند می‌شد و می‌رفت آشپزخانه و از سماور می‌ریخت.

بعد از آن جلسه، فرصت چنداني پيش نيامد تا با امیرخانی صحبتي داشته باشم. فقط هر از گاهی خبر و یا مطلبی که از او در گوشه و کنار منتشر می‌شد را می‌خواندم. تا ماجرای آن فتنه‌ی لعنتی. آن روزها خیلی از دوستان حزب‌اللهی دوست داشتند رضا امیرخاني‌ «داستان سیستان»، به عنوان معروف‌ترین جوان داستان‌نویس جبهه‌ی انقلاب، از انقلاب دفاع کند. توقع بی‌جایی هم نبود البته. بچه‌ها مظلومیت انقلاب را می‌دیدند و غربت علی را. این‌جور مواقع باید خواص و نخبگانی وارد میدان شوند و زخم‌ها را به جان بخرند و زخم‌ها بردارند تا علی سالم بماند. و مگر علی (ع) جز این کرد در اُحد با «علی زمان»ش؟ اما خب این‌طور نشد. امیرخانی ترجیح داد سکوت پیشه کند. مثل خیلی از هنرمندان و نخبگان و خواص دیگر. این‌که چرا و به چه دلیل، فعلا محل بحث ما نیست (که یکی‌ش به نظر من به ذات هنر و فرهنگ مرسوم ما و به تبع آن طبیعت هنرمندان بر می‌گردد و دومی‌ش هم به نقدهایی که امثال امیرخانی به سیاست‌های فرهنگی کشور در این سال‌های اخیر داشته و دارند) اما قبلا هم گفته‌ام که به هیچ‌وجه قائل به تقسیم‌بندی‌های سياه و سفيد بعد از فتنه و بر آتش آن دمیدن نیستم. به‌خصوص برای اهالی فرهنگ و هنر. اصلا فتنه به دلیل پیچیدگی‌هایی که دارد فتنه نام گرفته است. درآمیختن حق و باطل، غبارآلود شدن فضا و... مسائلی است که شرایط تصمیم‌گیری برای انسان‌ها را سخت می‌کند. بنابراین «لزوما» و «فقط» عملکرد افراد را نباید در دوران فتنه مورد بررسی قرار داد. فتنه‌ها فقط یکی از بزنگاه‌ها و لحظات حساس تاریخ است و نه همه‌ی آن‌ها. این‌که بخواهیم با چوب فتنه و عدم موضع‌گیری افراد آن‌ها را طرد کنیم، نه منطق عقلانی دارد، نه سیره‌ی اهل بیت(ع) این‌گونه بوده و نه مشرب بزرگانی چون امام و رهبری. برای مثال سال قبل، آقا در پاسخ به سؤال یکی از دانشجویان این‌طور جواب می‌دهند:

«يك سؤال ديگر اين است كه بعضى‌ها مي‌گويند وحدت، بعضى‌ها مي‌گويند خلوص؛ شما چه مي‌گوئيد؟ من مي‌گويم هر دو. خلوص كه شما مطرح مي‌كنيد - كه ما بايست از فرصت استفاده كنيم و حالا كه غربال شد، يك عده‌اى را كه ناخالصى دارند، از دائره خارج كنيم - چيزى نيست كه با دعوا و كشمكش و گريبان اين و آن را گرفتن و با حركت تند و فشارآلود به وجود بيايد؛ خلوص در يك مجموعه كه اين‌جورى حاصل نمي‌شود؛ ما به اين، مأمور هم نيستيم. در صدر اسلام، خوب، با پيغمبر اكرم يك عده بودند؛ سلمان بود، اباذر بود، ابىّ‌بن‌كعب بود، عمار بود، كى بود، كى بود؛ اين‌ها درجه‌ى اول و خالص‌ترين‌ها بودند؛ عده‌اى ديگر از اين‌ها يك مقدارى متوسط‌تر بودند؛ يك عده‌اى بودند كه گاهى اوقات پيغمبر حتّى به اين‌ها تشر هم مي‌زد. اگر فرض كنيد پيغمبر در همان جامعه‌ى چند هزار نفرى - كه كار خالص‌سازى خيلى آسان‌تر بود از يك جامعه‌ى هفتاد ميليونى كشور ما – مي‌خواست خالص‌سازى كند، چه كار مي‌كرد؟ چى برايش مي‌ماند؟ آن كه يك گناهى كرده، بايد مي‌رفت؛ آن كه يك تشرى شنفته، بايد مي‌رفت؛ آن كه در يك وقتى كه نبايد از پيغمبر اجازه‌ى مرخصى بگيرد، اجازه‌ى مرخصى گرفته، بايد مي‌رفت؛ آن كه زكات‌ش را يك خرده دير داده، بايد مي‌رفت؛ خوب، كسى نمي‌ماند. امروز هم همين جور است.»

جالب است در میان غبار فتنه‌ها، بر و بچه‌های عشق «ماسون‌یابی» هم بیکار ننشستند و با خواندن داستان‌های امیرخانی به این نتیجه رسیدند که امیرخانی عضو شبکه‌ی فراماسونری هم هست! احتمالا متعلق به لژ قسطنطنیه!

حدود دو ماه پیش اما فرصتی فراهم شد تا برای سلسه جلساتی که پیرامون «جریان‌شناسی ادبی» ترتیب داده بودیم مجددا به امیرخانی تلفن کنم. دست بر قضا آن روزها مصادف شده بود با روز تجلیل از سید مهدی شجاعی و حرف‌هایی که شجاعی درباره‌ی حال و روز فرهنگ کشور گفت و بلافاصله بعد از آن موجی از اخبار مثبت و منفی و احسنت و لعنت، بر روی خروجی سایت‌های داخلی و خارجی منتشر شد. و لعنت بر این ژورنالیسم و دنیای مثلا رسانه‌های آزاد و انتشار سریع اخبار که پیامدی ندارد جز اضطراب و سر در گمی و به جان هم انداختن بیشتر انسان‌ها.

وقتی به امیرخانی زنگ زدم به‌ش گفتم که ای کاش سیدمهدی آن‌طور حرف نمی‌زد و از ادبیات بهتری استفاده می کرد. آخر یعنی چی که ما در فرهنگ در حال حرکت به سمت اضمحلالیم! او هم البته با بخشی از حرف‌هام موافق بود اما بیشتر از رسانه‌ها گله کرد که حرف‌ها را آن‌طوری که دوست دارند منتشر می‌کنند. بعد هم گفت که ما بچه‌های انقلابیم و همه‌ی اعتبارمان از انقلاب است. اصلا این انقلاب بوده که امیرخانی را «امیرخانی» کرده، مگر می‌شود که از انقلاب جدا شویم!

خلاصه در روزي كه براي جلسه با هم هماهنگ كرده بوديم اميرخاني آمد. این‌ها را شاید راضی نباشد که بگویم، شاید هم از دستم ناراحت شود اما من مجبورم برای دفاع از این بچه‌ی انقلاب این‌ها را بنویسم. بعد از تمام شدن جلسه، با چند تا از بچه‌ها دور امیرخانی گعده کردیم و با او درباره‌ی محتوای داستان‌هایش و اتفاقات چند ماهه‌ی اخیر و اظهار نظرات‌ش درباره‌ی مسائل کشور به بحث مشغول شدیم. و جالب است که خیلی از نقدها را پذیرفت و در جاهایی هم قبول کرد که اشتباه کرده است. و این اتفاقا نقطه‌ی حُسن امیرخانی است که بر خلاف سنت مرسوم همان حاج آقاها و دکترها و استادها كه تصور مي‌كنند نظرات‌شان نعوذبالله آيات قرآن است و غير قابل خدشه، هیچ تعصبی بر روی نظراتش ندارد و اهل سخن حق و منطق است. كه اي كاش اهل سياست هم اين‌گونه بودند.

هفته‌ي پیش اما صحبت‌های امیرخانی در مراسم رونمایی از کتاب 5جلدی یادداشت‌های شهید حسن باقری مجددا حاشیه‌ساز شد و واكنش هاي زيادي به همراه داشت. طوری که داد خودش را هم در آورد و دست به قلم شد و در واكنش به واكنش‌ها نوشت:

«چیزکی گفتم و چیزی دیگر در مطبوعات نوشتند که این رسمِ روزگار ماست... و حالا من مجبورم، به واسطه‌ی بدعهدیِ بعضی رفقای ژورنالیست، متنِ صحبت‌م را خود دوباره پیاده کنم... کاری کرده‌ایم که ژورنالیست به دش‌نام مبدل شده است... چیزکی می‌گویی، چیزی می‌نویسند، چیزهایی می‌گویند در پسِ آن چیز و یک‌هو می‌بینی شده‌ای مدیرکلِ روابطِ عمومیِ خودت...»

البته امیرخانی در این مراسم چیز خاصی نگفت. از «وجه هیجانی» و «وجه عقلانی» جنگ گفت و این‌که اگر چه هر دو نیاز است اما ما بیشتر به وجه هیجانی بها داده‌ایم تا وجه عقلانی اما اشخاصي مانند باقري بر عكس ما عمل كرده‌اند:

«حسنِ باقری، و کردار و گفتار و نوشتارش، کالک‌های دست‌سازش، روش‌های اطلاعات‌گیری‌ش، همه و همه، بخشی مغفول از تاریخِ جنگِ ماست؛ بخشِ عقلانیِ جنگ. فعالیتِ حسنِ باقری و امثالِ کم‌شمارِ او کاملا متفاوت است با بخشِ هیجانیِ جنگ که متاسفانه ما در اقناعِ افکارِ عمومی فقط به آن تکیه می‌کنیم. تقربِ من به تفکیکِ بخشِ عقلانی از بخشِ هیجانی، یک تقربِ ارزشی نیست. پرروشن است که این هر دو، در کنارِ هم می‌توانند عظمتِ تاریخِ جنگ را بسازند.»

و

«همان‌گونه که شورآفرینیِ بازگشتِ پیکرِ شهدای گم‌نام می‌تواند، در وجهِ هیجانی، یکی از مهم‌ترین دریچه‌ها به جنگ باشد، انتشارِ این 5 جلد، در وجهِ عقلانی، مهم‌تر است از بازگشتِ پیکرِ شهدا...»

اما آن بخش از سخنان اميرخاني كه به نظر به مذاق برخي خوش نيامد اين فراز از سخنانش باشد:

«در گلفِ اهواز، جایی که اتاقِ جنگ بود و مغزِ عملیات‌ها، به اتاقِ دربسته‌ای رسیدیم که مقرِ حسنِ باقری بود. در بسته بود و اختصاصا برای ما گشوده شد. اتاقِ جنگ را با همان فضای زمانِ حسنِ باقری، با خوش‌ذوقی بازسازی کرده بودند. کالک‌هایی که به دستِ حسن روی عکس‌های هوایی انداخته شده بود بر دیوارها نصب شده بود. عکسِ یکی دو جلسه، از همان اتاق، به صورتِ بزرگ و یک به یک، چاپ شده بود و روی دیوار افتاده بود. هوا انگار هنوز به عطرِ نفسِ حسن و سایرِ فرمان‌دهان سنگین بود.

از حیرتِ دیدارِ اتاق و عکس‌ها و نقشه‌ها که در آمدیم، از مسوولِ وقت پرسیدیم که چنین موزه‌ای را از چه مسدود کرده است؟ گفت به جهتِ حضورِ راهیان نور! حیرت‌ِ جدیدی به جان‌مان نشست. راهیانِ نور که بایستی عزیزترین مشتریانِ این موزه باشند... پاسخ داد که ماهی پیش، در شرایطِ سیاسیِ دولت‌ساز، نوجوانی 15 ساله، کاتر از جیب بیرون کشیده بود و پریده بود به سمتِ تصاویرِ فرمان‌دهان و فریاد کشیده بود که من عکسِ این دو فتنه (توضیح سایت: منظور نظر این نوجوان، آیة‌الله هاشمی رفسنجانی و سردار محسن رضایی بوده است!) را باید از این اتاق در بیاورم...

اف بر ما! که این‌چنین وجهِ هیجانی را به عوضِ وجهِ عقلانی به نسلِ بعدی انتقال داده‌ایم... یادمان باشد که تاریخِ جنگ با کاتر نوشته نمی‌شود...»

پر واضح است كه اين بخش از صحبت‌هاي او هم حرف جديدي نبود. سخن از عمل هيجاني و ارجحيت آن بر كنش عقلاني بود كه متأسفانه خود موجب پديدآوردن فضاي غير منطقي و احساسي شده و خواهد ‌شد. در مورد مباحث جنگ و به‌طور خاص پذيرش قطع‌نامه هم مسلما روايت‌ها و نظريات متفاوتي وجود دارد. برخي مسبب آن را عملكرد نامناسب افراد فوق‌الذكر مي‌دانند و عده‌اي ديگر نيز معلول شرايط نامناسب تجهيزات و ادوات و نيروي انساني دخيل در جنگ. مشكل در اين است كه ما دوست داريم همه‌ي افراد آن‌طور كه ما مي‌خواهيم فكر كنند و حرف بزنند. اين اشتباه است. «بهترين ديدگاه» از دل تضارب آراء و اختلاف نظرات شكل مي‌گيرد. به شرطي كه از مباني و اصول عدول نشود. نقد من در اين‌جا هم به اميرخاني، نه به صحبت‌هاي او كه به «روش» و عملكرد اوست. اميرخاني در عين حالي كه آدم باهوشي است، آدم به شدت «رند»ي هم هست. اميرخاني رندبازي‌هايي دارد كه مخصوص به خودش است. يكي از اين رندبازي‌ها اين است كه او همیشه در مباحث و مصاحبه‌هاي خود گفته که یک انسان فرهنگی است و «اهل فرهنگ» هم ربطی به سیاست ندارند و نباید با آن‌ها برخورد سیاسی شود. اگر چه به نظر مي‌رسد این حرف اساسا نادرست است و نمي‌توان بين فرهنگ و سياست تفكيك مستقلي حداقل در حوزه‌ي «عمل» انجام داد –مخصوصا در كشوري چون ايران و آن هم در دوراني مثل دوران انقلاب اسلامي كه به قول آقا حالا ديگر نوجوان‌هاي ما هم داراي تحليل سياسي هستند-  اما با دقت و تأمل در رفتار و گفتار او مي‌توان فهميد كه يكي از سياسي‌ترين نويسندگان و سخنوران است. اين وجه سياست را از اولين نوشته‌ي او يعني «ارميا» – كه نقد دوران بعد از جنگ و فضاي دولت سازندگي بود- مي‌توان ملاحظه كرد تا ساير آثار او چون «من او»، «داستان سيستان»، «بيوتن»، و تا آخرين اثرش يعني «جانستان كابلستان» و تا آخرين سخنانش يعني همين سخناني كه در مراسم رونمايي از كتاب شهيد باقري بيان كرد. اين يعني رندبازي! از طرفي مي‌گويد من سياسي نيستم و از طرف ديگر دست پيدا و پنهان سياست را در همه جاي آثارش مي‌توان ديد. و اين اتفاقا خيلي هم خوب است. در جايي كه پير و مرادش مي‌فرمايد «والله اسلام همه‌اش سياست است» نمي‌توان هم از سياست غافل شد. اصلا يك «انسان ديني»، نمي‌تواند كه سياسي نباشد. مشكل در اين‌جا است كه نمي‌دانم به چه دليل اميرخاني دوست دارد اين را كتمان كند!

با اين همه همان‌طور كه در ابتداي اين سياهه گفته شد مخالف «برخورد سياسي» با «نظرات سياسي» اهل فرهنگ هستم. اهل فرهنگ مخصوصا آن‌هايي كه در درون جبهه‌ي فرهنگي انقلاب اسلامي رشد و نمو كرده‌اند اهل نقد و نظر و گفتگو هستند. يقينا مي‌توان با گفتگو به نتايج بهتري دست يافت.

اميرخاني فرزند انقلاب است. آثار و داستان‌هاي اميرخاني هم فرزندان فرهنگي انقلاب اسلامي هستند. او در آثارش نشان داده كه دغدغه‌ي انقلاب اسلامي دارد و حتي اگر نظري بر خلاف جريان موجود در جامعه داشته باشد اما بداند كه براي آينده‌ي انقلاب اسلامي مفيد است، باز هم آن را مي‌گويد و مي‌نويسد. يادمان نرود كه اميرخاني براي بودن با «ره‌بر» و نگارش داستان سيستان، كم حرف از جماعت متحجر روشنفكر نخورد. البته نوش جانش.

اميرخاني اگر به ينگه‌ي دنيا هم سفر ‌كند باز نگاهش معطوف به كارآمدي انقلاب اسلامي است و خروجي‌ش مي‌شود آثاري چون نشت نشاء و بيوتن. جسارت او در «نفحات نفت» و بيان مشكلات دولت نفتي و مديريت سه‌لتي قابل ستايش است. نقدهاي او به دولت‌هاي سازندگي و اصلاحات فراموش نشدني است. منتها به نظر مي‌رسد اميرخاني اين روزها با خودش درگير است. او ابتدا بايد مشكلش را با خودش حل كند و سپس با مخاطب.

من ايمان دارم به اين جمله‌اي كه اميرخاني گفت: «ما بچه‌های انقلابیم و همه‌ی اعتبارمان از انقلاب است. اصلا این انقلاب بوده که امیرخانی را امیرخانی کرده». و اُف بر اين ژورناليسم سياست‌زده‌، كه چون مني وقتي بخواهد از اين فرزند انقلاب دفاع كند بايد يك هفته صبر كند تا آب‌ها از آسياب‌ بيفتد و قلم‌هاي مسموم غلاف شوند.  

اُف بر اين «شب‌نيوزي‌ها»ي هيجان‌زده كه روزگاري اميرخاني را جوان بابصيرت مي‌خوانند و روزگاري ديگر نادان بي‌بصيرت!


توضیح رضاامیرخانی: منظور نظرم را از سیاسی نبودن، بارها توضیح داده‌ام. سیاسی از نظر من کسی است که منفعتِ سیاسی دارد. اما خلط مفهومِ کلانِ سیاست در عبارتِ "سیاستِ ما عینِ دیانتِ ماست"، با این سیاسی که مراد بنده است، نوعی مغالطه‌ی لفظی است. برای ایضاح، معروض می‌دارم که مثلا آن‌چه در مناظره‌ها رخ داد، نوعی رفتارِ سیاسی است که اتفاقا هیچ ربطی به دیانت ندارد! برای من مثلِ هر علاقه‌مندِ به انقلابِ دیگری، سیاستی که عین دیانت است معنا دارد و به آن پای‌بندم، اما با سیاست مبتنی بر منفعت (شخصی، فردی، حزبی) کنار نمی‌آیم.

در همين رابطه :
. همین‌جا! سایر سایت‌ها را فقط مقایسه فرمایید.

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٩٩٨٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.