تاريخ انتشار : ١٣:٣١ ٢٣/٢/١٣٩١

«قیدار»؛ بی‌قیدِ «منِ او» در ادبیّات و با قیدِ «منِ او» در رصدِ اخلاقِ مردمان! از جناب میثم امیری

اثرِ تازه‌نشر رضای امیرخانی رمانی است در بابِ نکوداشتِ مرام و سلکِ جوان‌مردان. به «اسمِ اسمیِ قیدار». به نظرم بسیار می‌توان پیرامونِ قیدار صحبت کرد؛ با روی‌کردهای متنوّع و ذوق‌پردازی‌های بسیار. ذوق‌آرایی این قلم در نقدِ کارِ اخیرالطبعِ آقای نویسنده این است که این کار شبیه‌ترین اثرِ امیرخانی به «منِ او»ست. به خصوص این که رمانِ تازه‌نشر، در فضا و لحنِ تهرانِ دهه‌ی 50 می‌گذرد. امیرخانی در ساخت چنین فضا و لحنی به خوبی کوشیده است و امید بسیار دارم که اجر این کوشش را ببیند.

او در این رمان توانسته به لحنی متفاوت از لحنِ دیگر رمانِ تهرانِ قدیمش برسد. به عنوان نمونه پربسامدترین کلمات آن رمان مانند «جخ» و یا «حکما» حتی یک بار هم از زبان شخصیّت‌های رمانِ تازه‌نشرش بیرون نمی‌آید. البته به غیر از آن‌جایی که علیِ فتّاح از «منِ او» سربرمی‌آورد و با قیدار هم‌سخن می‌شود. این توفیق را باید مدِّ نقد داشت. آن این که نویسنده مجددا به فضایی رفته که قبل‌تر توانسته پرفروش‌ترین رمانش را در آن فضا بنویسد، ولی با این توضیح که به ورطه‌ی تکرار نیافتاده است. معمولا چنین کاری مرسوم نیست. یعنی نویسنده‌ها حذر می‌کنند به «تاریخ و جغرافی» بروند که قبل‌تر هم‌حرکت با آن موفّق شده‌اند؛ بی‌جهت نیست که داستان با تاریخ و جغرافی شروع می‌شود. توضیحِ قیدار در شروع کتاب، برای من، توضیح نویسنده است: «نه تاریخ‌ت برای‌م مهم است و نه جغرافی‌ت». نویسنده از این که دوباره به تهرانِ قدیم رفته است نمی‌هراسد: «نه به پشت و روی سجلّ‌ت کاری دارم، نه به زیر و روی حرفِ مردم»، زیرا «نقلِ لوطی‌گری» است و بازیابی دوباره‌ی هویت یا همان «سجل». این هم از این لوطی‌گری نویسنده است که همان بندِ اولِ قصّه‌اش بند را آب می‌دهد: «نقلِ لوطی‌گری نیست».

در شخصیّت‌پردازی هم گامی دیگر از قوّتِ رضای امیرخانی را در نوشتن می‌بینیم. آن هم این که قیدار از جهاتِ مختلفی شبیهِ علیِ فتّاحِ «منِ او»ست. یکی؛ هر دوی این‌ها نه تنها دست‌شان به دهن‌شان می‌رسد که دستِ چند جین آدم را هم به دهن‌شان می‌رسانند. هر دوی این‌ها لوطی‌مسک‌اند. هر دوی این‌ها شخصیّتی هم‌سان با اصول مذهبی دارند. (نشان به آن نشانی که هر دو از نوشیدنِ شراب ابا می‌کنند و از قمار هم دوری. که حضرتِ حق در قرآن فرمود نزدیک شدن به شیطان در پیروی از این دو امر است). هر دوی این‌ها ادبیّات و رفتارهایی ویژه دارند. رفتارهایی جالب که از شخصیّت‌پردازی خلّاقانه‌ی نویسنده سرچشمه می‌گیرد. (ن.ک به کلِ «منِ او» و عاشقیِ پیش‌رو و تکرارِنشدنیِ علیِ فتّاح و هم‌چنین بنگرید به رفتارهای قیدار از  نحوه‌ی آزادسازی استاد تا رنگی کردنِ سیاه‌وسفیدها تا سرکار گذاشتنِ سرتنگ و تا لنگرِ پاسیّد تا...) شخصیّت‌پردازی هر دو این‌ها پر از نکات بدیع است با تِمِ جوان‌مردی و باصفتی. اما چنین شباهت‌هایی موجب نشده که احساس کنید نویسنده در وادیِ تکرار افتاده است. زیرا با وجود این که ویژگی‌های شخصیّتی قیدار و علیِ فتّاح بسیار به هم شبیه است، ولی ادبیّاتِ آن‌ها و خلاقیّت‌های‌شان، یعنی رویه‌ی برخوردهای‌شان، بسیار متفاوت است از یک‌‌دیگر. دیگر شباهت این دو اثر در شخصیّت‌پردازی، شباهت‌های کارکردی درویش مصطفی و گلپا است. یعنی همان طور که درویش مصطفی در جاهایی از اثر کمک‌حالِ علی می‌شود و او را از رنجِ مشکلاتِ روحی‌اش آزاد می‌کند، سیّدِ گلپا هم چنین کاری را انجام می‌دهد. که قطع به یقین سیّدِ گلپا شخصیّت به‌تر و واقعی‌تری است تا درویش مصطفی؛ که سیّالیّت در فضا و زمان باعث می‌شد او را کم‌تر باور کنم. ضمنا این که سیّدِ گلپا، تلمیحِ واضحی است از فرزند جمال‌السّالکین؛ از آخوندها موردِ علاقه‌ی رضای امیرخانی. هر چند تعجّب کردم که چرا رضای امیرخانی با همه‌ی تبحّرش در جدانویسی، نامِ نامی این سیّدِ اولادِ  پیغمبر را جدا ننوشت. چه آن که اگر می‌نوشت «گل‌پا»، به قاعده می‌توانست از این نام، و بازی‌های زبانی پدیدآمده از دو کلمه‌ی «پا» و «گُل» و امتزاج آن با تکّه‌ی دوست‌داشتنیِ پاسیّد، زیبایی بیافریند. هر چند امیرخانی اجتناب کرد از این که در این کارش از بازی‌های زبانی بهره گیرد، ولی نوبر نکردنِ این فن هم تنها منتقدین بی‌ذوق و کینه‌خواه را خوش‌حال می‌کند.

(یک انتقاد کم‌رنگ درباره‌ی شخصیّت‌پردازی نویسنده‌: چرا قیدار تا این حد حکیم و معصوم است. چرا مانند رنگِ این نقد، شخصیّت‌پردازی نشده است؟ وقتی چهره‌ی ترازی چون سیّدِ گلپا در داستان حضور دارد، تا این حد حکیم‌انگاری و همه‌چی‌دانی و معصوم‌سازی در پردازش شخصیّتِ قیدار باعث می‌شود که رمان را از آن واقعی بودنی که مورد انتظارِ نویسنده است بیاندازد. چنین اشکالی در «منِ او» کم‌تر دیده می‌شد. از این جهت «بیوتن» قطعا کارِ قوی‌تری است. باج‌ندادن به مخاطب در شبه‌ناک رفتار کردنِ ارمیا در آن داستان، توانسته بود محاک‌های نفسانی یک آدمِ هم‌رنگ با رنگِ این نوشته را بسازد. چنین شخصیّت‌پردازی است که به یک اثر عمق می‌بخشد و خواننده‌ی ایرانی را به فکر فرو ببرد. و همین باعث می‌شود که ما ابا کنیم از این که درباره‌ی ائمّه‌ی هدی، در جای‌گاهِ شخصیّتِ محوری، رمان بنویسیم.)

«قیدار» برخی حواشی «منِ او» را ندارد. داستانش تقریبا از حولِ شخصیّت قیدار بیرون نیامده است. مشکلی که شاید در «منِ او» حس شد در این اثر حس نمی‌شود. زدودن این حواشی کار را یک‌دست از آب درآورده است. اضافه کردن شخصیّت یک روحانی به جای یک درویشِ فراطبیعی توفیق دیگری است. به همین دلیل پیش‌گفته، در دستگاه فکری‌ام این داستان دینی‌تر است از «منِ او». این اثر غیر از دینی‌تر بودن، سیاسی‌تر از «منِ او»ست. پریدنش به پهلوی دویّم، تکّه‌ی شاه‌کارِ  «عمله‌ی ظلم» بودنِ تیسمارِ صفّاریان هم داده‌های استدلالم است. حتی برخوردش با «شاه‌رخ قرتی» هم رنگ‌وبوی سیاسی دارد. بگذریم از اصطلاح‌دراصطلاح‌های امیرخانی که به مرّات در این اثر آمده است؛ زیاد از حد و بسیار نو و دل‌چسپ و به قول علیِ حاتمی «قندِ مکرّر». مثلِ «پشنگِ آب»، «شیخ شومبول» و... ، به این‌ها بیافزایید اصطلاح‌های تمام‌نشدنی‌اش در مبحثِ خودرو و اجزایش، جان‌بخشی به اجزای خودرو، دستِ ‌عامه‌دوست‌ها را از پشت‌بستن در به کارگیری متل‌ها. بیش‌تر از این «شعرِ اژدها و شیر نباف»‌ام به‌تر است.

امّا اصلِ مساله‌ام این است:

آن‌هایی که در «منِ او» یک عاشقیِ پاک‌باخته را تجربه کردند و با معصومیّت‌های لفظِ واژه به خود گرفته‌ی نویسنده‌ی جوان آن سال‌ها خاطره‌ها دارند، می‌تواند یک بار دیگر چنین فضایی را با «قیدار»ش تجربه کنند. خواندن تجربه‌ی دیگران درباره‌ی قیدار برای هم‌چو منی که چند بار کارهای امیرخانی را مرور کرده‌ است جذّاب‌تر است تا خودِ رمان. درست است که رمانِ «قیدار» صاحبِ حرف و سَبک است. چرا که نویسنده توانسته باز هم فضایی از تهرانِ قدیم با واژه‌ها و عبارات حسابی بسازد که برای فرهنگِ کوچه‌نویسان هم خواندنش جذّاب است. ولی تکّه‌ی مردم‌شناسانه‌ی این اثر برای «فیلانوشتن»ی چون من بسی جذّاب‌تر است. و آن هم این که رضای امیرخانی تجربه‌ای شبیه به تجربه‌ی «منِ او» آفریده که این تجربه برای خواننده‌ی رمان‌های عشق‌وعاشقی «حکما» پرنشاط خواهد بود. این‌جاست که خودِ نویسنده به‌تر از هر کسِ دیگری می‌تواند از این فضا بهره ببرد. چون اوست که می‌تواند، پس از یکی دو سال، به دقیق‌ترین شکل ممکن به این سوال پاسخ دهد: «آقای امیرخانی شما «منِ او» را سال 78 منتشر کرده‌اید و «قیدار» را سال 91. فکر می‌کنید رفتار و برخورد مردم در این دو سال تا چه حد در مدارا و غم‌خواری به‌تر یا بدترشده  است»؟ البته شاید عدّه‌ای بگویند آن مقدّمِ سوال ربطی به تالی‌اش ندارد! زیرا مقایسه بین دو اثر یک نویسنده چه ارتباطی دارد با تطبیق سرمایه‌ی اخلاق مردمان! ولی به نظرم با توجّه به تمِ یکسانِ این دو کتاب، نحوه‌ی تمنای مردمان در برخورد با این دو اثر، در قالبِ نقد و نظرهای‌شان، می‌توان چنین سوالی را دربرآوردِ سرمایه‌ی اخلاق و مدارای با یک‌دیگر معنادار ساخت. پاسخ این پرسش، مشخّص‌کننده‌ای این مساله است که آیّا مردم عوض شده‌اند؟ این محکی لزوما قوی‌ترین محکی نیست، ولی با توجّه به اظهارنظرهای کیلویی و بدون مبنا درباره‌ی این که مردم بی‌اخلاق‌تر شده‌اند یا نه، با توجّه به روشی قابل اتکا، محکی قابل اعتمادی دارد. چرا که در وهله‌ی نخست، جنسش ادبیّات است. یعنی جنسی مانا و کم‌تر دروغ‌زن. و در مرتبه‌ی دویّم این محکی مشتمل بر دو ادبیّاتِ هم‌سان است؛ «قیدار» و «منِ او». امیدوارم نویسنده بتواند از این شرط‌های آزمایش‌گاهی به نحو احسن استفاده کند و گزارشش را به گوشِ ما هم برساند.

اردی‌بهشت 91


در همين رابطه :
ماخذ: کتاب نیوز

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٩١٨٤
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.