چفیهای که پس از سالها به صاحبش رسید یا نرسید.... مطلبی خواندنی از احمد دهقان+متنی از رضاامیرخانی در توصیف سفر به گرا
جنگ انگار سوژه اول و آخر داستان من است. نه ميتوانم و نه ميخواهم از اين موقعيت داستاني جدا شوم. حتي گاه تصميم گرفتم از اين به بعد سوژه داستانهايم ربطي به جنگ نداشته باشد. اينها مربوط به موقعي است كه عرصه بر من تنگ ميشود كه الان نميخواهم دربارهاش بيشتر بنويسم كه همه ميدانند چرا. چند بار هم اينجور موقعها، كاري را شروع كردم كه ربطي به جنگ نداشت. ولي باز نشد. انگار كه سوژههاي جنگ دست به يكي كرده باشند، آمدند سراغم. مرددم كردند و آنقدر ماندند كه آخرش به اين نتيجه رسيدم اگر نتوانم درباره سوژهاي كه دوست دارم بنويسم، اصلا چرا بنويسم؟ يعني يك جور خودزني. وقتي زورم به ديگران نميرسد، به خودم كه ميرسد! همان سوژهها نگذاشتند چيز ديگري بنويسم. لااقلش تا امروز كه اينجور بوده.
سالها پيش قرار بود در فكه (يك جايي نزديك مرز ايران و عراق) يكي از كانالهاي زمان جنگ را پيدا كنند. در يكي از عملياتها، نيروهاي خودي تا اين كانال پيش رفته بودند، دو گردان (به عبارتي هر گردان 300 نفر) محاصره شدند و به غير از چند نفر كه توانستند از دل محاصره فرار كنند، بقيه همان جا به شهادت رسيدند يا به اسارت برده شدند. آن بازماندهها، برگشته بودند سر جاي قبليشان و دنبال ردي از خودشان در گذشته ميگشتند تا شايد بتوانند كانال را بيابند.
در آن منطقه، باد تپههاي شني را جابهجا ميكند و پيدا كردن منطقهاي كه ده پانزده سال قبل عمليات شده، سخت بود. به اينها اضافه كنيد ميدان مينهاي به جا مانده از آن روزها را. حتي موقع حركت، نميشد هر كس راه خوش را برود. بايد توي يك ستون، جا در جاي پاي قبلي ميگذاشتي و جلو ميرفتي. پس از دو سه روز گشتن و جستوجو كردن، بالاخره وسط تپههاي شني، جاييكه انگار آخر دنيا بود و فقط هوهوي باد ميآمد (و بين خاكريزها و خندقهاي تو در تو و پراكنده و متروك و تپهماهورها و سنگرهاي نيمهويران) كانال پيدا شد. چطور؟ نزديك يكي از كانالها كه دو متر گودياش بود و دو سه متر عرضش، يكي از بچههاي گروه دويد طرف كانال و با هيجان گفت: به جان مادرم همين جاست! چفيهام را آن روز گذاشتم تو اين سوراخي!
با دست سوراخ توي ديواره كانال را نشان داد. بعد از همان بالا با يك جست پريد پايين و دست كرد و چفيهاش را كه بيرنگ شده بود و رنگ خاك به خود گرفته بود (و مثل لباسهاي بيد زده، چند جايش پاره بود)، از تو سوراخي كشيد بيرون و پيروزمندانه نشان همه داد.
توي كانال پر بود از وسايل زنگ زده جنگي: آرپيچي و تفنگ و كلاهآهني و بيل و بيلچه و بقاياي آدمها و... گروه آنجا ماند و گشت تا مطمئن شوند راستي راستي كانال مورد نظر را پيدا كردهاند. هر كس نشانهاي از خودش را پيدا كرد كه نشان ميداد اينجا همان جايي است كه دنبالش ميگشتند. يكي سنگرش را يافت، آن يكي تفنگش را و... دم غروب بود كه همه راه افتادند به سمت مقر تا روز بعد، با تجهيزات و وسايل كاوش برگردند.
در راه برگشت، چفيه در دست صاحبش بود. آن را مثل جواهري قيمتي توي دو دست گرفته بود. اما چه فايده. انگار كه گذشت زمان كار خودش را كرده بود. به هر كجاي چفيه كه دست ميزدي، ريز ريز ميشد، پودر ميشد و تكهاي از آن كنده ميشد ميريخت زمين. حتي توي راه، صاحبش آرام قدم برميداشت كه تكان تكانهايش موقع راه رفتن، چفيه پوسيده را از بين نبرد. اما آخر راه، چيزي از چفيه باقي نماند. برخلاف تلاش همه كه ميخواستند اين يادگاري را نگه دارند، همهاش ريز ريز شد و خاك شد ريخت زمين. انگار خاطرهاي بود كه ديگر نبود، حتي نشانههايش!
سالها پيش دوستي ميگفت خدا اصليترين قصهها را گفته و ما فقط داريم خرده ريزههاي جا مانده را مينويسيم يا همان قصهها را تكرار ميكنيم. اگر يكي از مهمترينخرده ريزهها را بخواهيم نام ببريم، قصههاي جنگ است كه هنوز هم در آنها ميشود خيلي حرفها زد. جنگ مظهر سوژههاي بكري است كه ميتوان موضوعات والاي انساني را دستمايه قرار داد و نوشت. درست مانند نيلوفري است كه از دل مرداب ميرويد. ديدهايد؟ منظرهاي است چشمنواز و متناقض. نيلوفر و مرداب. نيلوفر و لجنزار. و كسي كه به تماشا ميرود، براي ديدن لجنزار كه نميرود. ميرود تا نيلوفرهاي آبي را تماشا كند كه از دل مرداب زدهاند بيرون و خودنمايي ميكنند. و بعضي جاها نيلوفرهاي آبي آنقدر زياد ميشوند كه مرداب را ديگر نميشود ديد. كسي هم كه به سراغ ادبيات جنگ ميرود (چه نويسنده و چه خواننده)، به خاطر خشونت و خون و خونريزي جنگ نيست. به خاطر وقايع بكر و تصاوير ناب انساني است كه فقط و فقط در آن لحظهها و در داستان جنگ فرصت ظهور و بروز پيدا ميكنند. به همين دليل است كه اين سوژهها را دوست دارم.
عدد مقدس 270 (تیتر روزنامه، "عدد مقدس 16 نادرست است.)
براي من هنوز جاي سوال است كه عدد كدام دست از هتاكان به احمد دهقان فزونتر است. به جد براي من مسئله اين بوده است كه آنها كه به احمد ميتازند بیشتر از جناح تحجر هستند يا از جناح مخالف انقلاب اسلامي.؟ در احمد دهقان چه ميبينند كه در ديگران آن را نميبينند.؟ به اين سوال فقط با عدد ميتوان جواب داد. به نظرم امروز چندان اهميت ندارد كه بگرديم و ببينيم طي سالها چه كساني به احمد دهقان تاختهاند.چه از جناح تندرو و انقلابي جنگ گريز و چه از جناح مخالفمثلا موافق انقلاب جنگ نديده. آنچه در پاسخ به اين سوال اهميت دارد، عدد 16 است. شانزده يعني اينكه 16 سال از نوشته شدن «سفر به گراي 270 درجه» گذشته است و هنوز بعد از اين سالها، در سياهه معرفي كتاب راجع به دفاعمقدس همه ما مجبور هستيم از اين كتاب نام ببريم. عدد 16 نيز تغيير خواهد كرد، پس عدد مقدس در حال حاضر 270 است.
سایتارمیا: توضیحات قرمزرنگ نادرستیهایی است در متن یادداشت شفاهی که باید اصلاح میشد.در همين رابطه :
ماخذ: روزنامه تهران امروز