بعد از چند هفته سری به سایت رضا امیرخانی زدم و نوشته ای را با این عنوان از جناب محمد رضا وحیدزاده خواندم و بالاخره تصمیم گرفتم ابهامات خود را در این رابطه بنویسم. در آن نوشته رضا امیرخانی هم قطار و همراه صمیمی نسلی معرفی شده است که مدتها به دنبال یک نویسنده انقلابی، متعهد، بومی و دردفهم بوده است...
ما هم به عنوان مخاطبین معمولی این نویسنده که قلمش را دوست داریم، اینگونه فکر می کردیم. اما در حوادث اخیر و به عبارتی در غبار فتنه توقع داشتیم، این برادر عزیز به عنوان یکی از خواص جامعه ادب و فرهنگ ایران اسلامی، حرفی بزند، خودی نشان دهد، چراغی روشن نماید...اما چه کنیم که با سکوت این نویسنده آهی کشیدیم چرا که تنها امیدمان هم ناامید شد. بله! ما به رضا امیرخانی امید داشتیم...
امید داشتیم که رضا امیرخانی وقف ولایت باشد. امید داشتیم رضا امیرخانی آرمان ها و ارزش ها را با سکوت خود در هاله ای از ابهام قرار ندهد. امید داشتیم حضور در صحنه خود را حفظ کند. امید داشتیم برای مایی که تهمت "مرید رضا امیرخانی" می خوریم، افتخار و عزت بیافریند. امید داشتیم آن حس و حال داستان سیستان و روایت شیرینش ادامه پیدا کند. امید داشتیم در صحنه سیاست کنار نکشد و صدها امید که ناامید شد...متاسفانه باید بگویم: رضا امیرخانی ما را شرمنده کرد... اگر این امیدواری ها نا بجاست چرا باید وی را جزو کسانی بدانیم که برای ما جوانان، که امام و انقلاب و شهدا را ندیده ایم، یک هم قطار و هم درد و درد فهم باشد؟ چرا باید رضا امیرخانی، رضا امیرخانی شود و بعد سکوت کند؟ نویسنده انقلابی و متعهد اگر در خدمت ولایت نباشد برای ما هم قطار نیست. نویسنده ی انقلابی و متعهد اگر تشخیص متفاوتی (در رفتار) در مقابل ولایت داشته باشد برای ما هم درد نیست. نویسنده انقلابی و متعهد اگر نتواند من ِجوان را در مواقع خطرناک روشن کند رفیق صمیمی نیست...
هنوز رضا را دوست داریم و قلمش را می خوانیم اما نه به عنوان یک هم قطار بلکه به عنوان کسی که زمانی مرهم دل برو بچ حزب الله بود و امروز در ایستگاه قبل جا مانده است...حیف!
توضيح مدير سايت: كار رضا اميرخاني نوشتن است؛ نوشتن كتاب. گمان نميكنيم كسي از او انتظار بيانيهنويسي داشته باشد و مصاحبه با رجانيوز يا كلمهنيوز بخواهد. اين كه او مدام بخواهد توضيح دهد كه در سياستِ الاكلنگيِ ما، مخالفِ احمدينژاد بودن به معناي موافقِ موسوي بودن نيست، امري كلافهكننده است. دوستان به خاطر داشته باشند كه موضعِ رضا اميرخاني، همان موضع داستان سيستان است در دورهاي كه عدالتطلبانِ فعلي محوِ جمال دوم خرداد بودند!
و اين نيز مطلبي ديگر با همين مضمون از وبلاگ قرارگاه نصرت:
رضا امیر خوانی
رضا امیر خانی رو نمی شناختم یعنی اصلا اهل رمان نبودم که اونو بشناسم ، تازه هرکی رو هم در حال رمان خوندن و این قرتی بازی ها میدیدم یه اُقی (نمیدونم درست نوشتم یانه) میزدمو و با بچه ها دست می گرفتیمش که نیگاه کن داشمونو داره رمان می خونه . ولی من اوشو توبقالی بچه ها دیدم ، یعنی یکی از همون بچه قرتی ها آورده بود برا رفیقِ بقالمون که از چرخش روزگار قرتی بازی رو ول کرده بود و شده بود فضول محل ، ولی همچنان احساسات قرتیلیزمِ ش فروکش نکرده بود. ما هم که زمستونا تفریحمون شده بود نشستن ور کپسولی بقالی رفیقمون و متلک انداختن بهش و خندیدن . یه روز من اوشو اونجا دیدم و از سر ممیزی یه نگاهی به من اوش انداختمو به ته فصل اولش نرسیده بودم که چسبید به دستم، البته با تفتیش آخرش که یه جورایی فهمیدم بی ربط به گروه خونیم نیست و بعد چهار صد صفحه ؟ عذاب وجدان نمیگیرم که چرا نیشِستَم تخیلات قرتیلیزم آقای نویسنده رو نشخوارکردم.
چهار روز نشد که تمومش کردم و اراده کردم که یه بار دیگه بخونمش، ولی دیگه هسش نبود ، واز طرفی این رفیق بقالمون هم یه روز در میون اِفه میومد که کتابمو کجا بردی ؟ بردیم دادیم بهشوگفتیم از اونجایی که کتاب وزینیه می ریم میخریم میزاریم تو کتابخونمون که گَه گُداری مثل آژانس شیشه ای نگاش کنیم، ولی هر وقت رفتیم دست کنیم توجیبمون گفتیم صبر کن مولا می رسونه ، آدم حسابی که برا این قرتی بازی ها!! پول نمیده، ولی از بخت بد بعدِ سه چهار سال هنوز مولا کرم نکرده.بعد این بود که با امیر خانی آشنا شدم و بیوتنِشَم از یکی از بچه ها به عنوان هدیه قبول کردم ، ولی خداییش دیگه سر لوحه هاشو تو نمایشگاه کتاب با بست درصد تخفیف خودم پول دادم.
به خاطر ارتباطی که با افکار و لحنش برقرار کردمو و احساس کردم یه جورایی حرف ما رو هم میزنه البته به جز استثنائاتی که بهش دارم ، گه گداری به سایتشم سر می زنم و اصلا بهونه این مطلب هم همین سرکشی ها بود . تو خودِ سایتش متوجه شدم که به امورِفرهنگیه دولت تیکه انداخته و از اون ورم یکی جوابشو دادهُ و بعدشم یکی اومد گفت امیر خانی مال ماست و یکی هم تازه پیغام داده امیر خانی ایسگاه قبل جاموندهُ و رضا جونم ! تقریر کرده که من کاتبم و نه بیّان .
اما اون چیزی که ذهن منو مشغول کرده رفتار هنرمندانه اهل هنر و ادب کشورِ. رفتاری که شاید از همین حس هنرمندانشونه ، حسی که فقط زمان صلح و آرامش میتونه یه فیلم ریدیف از جنگ در بیاره و یه رمان ظریف از کربلای چهار بنویسه.و این حس ، ناراحت و معذبه وقتی جنگه ، یعنی دیگه نمیتونه حس بده و میشه حرفا اقایون که آقامن حالم بده، آقا من ناخوشمو.....
حسی که اجازه نمیده غیری رو غیر خودشون ببینن و اگر چه تو کارشون دقیقا ولی عالمو به هم ریخته و ناکوک میبینن ، حسی که فقط اجازه دپرسی میده بهشون تا کنج عزلت بگیرن و داد در بیارن که فضا آلودَس و نمیشه کار کرد.حسی که فقط میتونه از نون خشکِ علی (ع) بگه و اصلا یادش بره علی(ع) شمشیرش هنرمندانه تر بود ، هنری که فقط بلده از کرامات فکه بگه و یادش رفته که شرف فکه به جنگ و جهادِ نه به استخوان شکسته چرا که اگه اینطوری بود بیمارستانِ معیری مشرف تر بود.
اما سوال اینجاست که رضا امیر خانی چنین حسی نداره ، یعنی کسی که به کنه معرفت دسته عزاداری پاکستانی ها تو نیویورک اشاره می کنه و نقد اساسی میکنه به چراغ سبز بالای بلندترین برج به مناسبت عید فطر ، نباید در پیچ سیاست زدگی بشینه سمت شاگرد و از خوبی و بدیه راننده و اون ماشین عقبیه که هی می خواد بکشه جلو ماشین ما حرفی نزنهُ فقط به تخمه خوردن و مطالعه و ور رفتن با پیچ رادیو سرگرم باشه.
اصلا حرف اینه که آقای کاتب وقتی مکتب نیازِ به دربون داره پایه دربونی هست یا نه؟ یا منتظره تا همه عالم ببینن فلانی هم مقصره ، ((آهای همه ببینید درِکتاب آقا رضا رو گِل گرفتن )) ، ولی حرفش همون حرف داستانِ سیستانِ ها! ، همون داستانی که بعدش بهش بستن تو قلم به مزدی.
ولی باید پرسید آیا فقط حرفت همونه ؟یعنی از صور اربعه کدومی؟
حرفت همونه ، عملت اون نیست/حرفت همونه ، عملتم همونه/نه حرفت اونه نه عملت اونه
بالاخره یا متباینی یا عموم و خصوصی اگرهم تساوییی (تساوی هستی) ......
همه میدونن که رضا امیر خانی جنسش از ماست ولی حالا با ماست یا نه؟ یعنی با ما عمل میکنه یا نه ؟ یعنی میتونه پرستیژه و قرتی بازیرو کنار بزاز بشه مثل ما عَملی یا نه ؟ و البته هر کی الآن اومد تو میدون برده و الا فردا ها خیلی ها رمان و داستان مینویسن اندر تدبیر آقا و میگن آقا چه کرد و چه جوری مملکتو نگه داشت و اصلا یادشون میره کی باهاش بود، کی تخمه میخورد، کی میپیچید جلوش.
نباید فراموش کرد این جبهه جنگ می خواهد نه فیلم جنگی! و البته شاید خیلی ها بگن جنگ این جماعت فیلم و رمانه ، و کیه که اینو منکر باشه ؟