تاريخ انتشار : ١٣:١٦ ٣١/٢/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژِ قیدار باز است حتا برای شما
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 80 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

=======================================
100
خودنویسی ها: قیدار

http://tehuni.parsiblog.com/Posts/524/%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1/
فاطمه سادات شریعتمداری-اردیبهشت91


من "قیدار" ِ رضا امیرخانی را از نمایشگاه گرفتم،
و قیدار حال من را گرفت!

همش توی حالت "اه" -به فتح الف!- بودم!

امیرخانی هیچ وقت اسطوره ی رمان نویسی من نبوده است،
فقط خوانده ام همه کتاب هایش را، بهت کرده ام بعضا، و حال کرده ام در نهایت...
همین!
از ادبیات اش، خلاقیت اش، حتی انشاء اش را هرچند همیشه قبول نداشته ام ولی برایم معنادار جالبی بوده (ولی مثلا وقتی توی "بیوتن"، اول را 1ول می نوشت اعصاب م داغان می شد!)

اما قیدار را به سختی خواندم! به والذاریات ای! حتی نمی فهمیدم الان  لحن این آدمها چطور است؟! اصلا حال آدم ها، لحن هایشان، انگاری توصیف نشده بود...یا من نمی گرفتم. کتاب محذوفات اصلی ای داشت.
خیلی از رفتارهای قیدار برای من قابل پیش بینی بود ...یا اگر نبود هم، تعجب نمی کردم. مرا نمی کشید به دنبالش. با بی-تفاوتی "خب که چی" می شدم! در حالی که هیچ کدام من او، بیوتن، ارمیا، از به ، اینگونه نبودند.

و دلیل اصلی ترش شاید این است که من به قیدار هایی، اگر در اطراف ام وجود داشته باشند، توجه نمی کنم... تعمدا و تعصبا نه. روی توجه م روی شخصیت های متفاوت دیگری ست...
شاید ترش اینکه بعضی ها انقدر موقع خواندن، "خب که چی؟!" می کنند که می زنند داستان را با خاک یکسان می کنند! و خب داستان نمی خواهد به همه خب که چی های تو پاسخ بده...بعضی ها اینطورند که هیچ کدام از آن جملات نمی تواند خیلی قانع شون کنه! یعنی فکر می کنند: خب باشه! اما کامل تر از اینی که می گه وجود دارد...هیچ کدام از جملات قهرمان کتاب، قیدار برای من جمله ی قصار یا هرچه نمی شود...
یعنی این قسمت ش به نحوه برخورد من با یک داستان برمی گردد.
ولی خب من هم یکی از هزاران مخاطب قیدار امیرخانی بودم و حق دارم که انتظار داشته باشم کمی هم سیستم ذهنی ما و نحوه ارتباطش توی نوشتار داستان لحاظ شود...که نشد!

بعضی وقت ها قیدار ش شبیه آن شهید سهراب "بیوتن" می شد که هی سر بزنگاه ها می گفت بنده شناس دیگری ست! و من با دلایل مختلف ای به تکرار چنین جمله ای در چنان جایگاه هایی مسئله دارم...تا امیرخانی منظورش چه بوده باشد!

قیدار فراز و فرودی برای من نداشت...سرش عین ته ش بود. حوصله م سر رفت ...

پ.ن.1 ویرایش شد. کمی.

پ.ن.2 به جاش جانستان کابلستان را هرچند بعد این همه مدت نخریده بودم، تازه گیر آوردم و تازه تر دارم شروع می کنم.


=======================================
99
http://amirsamghabadi.blogfa.com/post-104.aspx
...-اردیهبشت91
وقتیکه قلم به دست قلندر بی افتد آنچه برسینه ی سفید کاغذ جان میگیرد حکمن میشود قیدار!


رمان "قیدار "آخرین اثر رضاامیر خانی است که الحق با این شاهکارش دیگر پس از این باید گفت "استاد امیر خانی"!

به عنوان کسیکه تمام آثار این نویسنده را خوانده ام می گویم که امیر خانی پدیده ایست در ادبیات داستانی این مملکت که بی شک بی همتاست!ودر میان تمامی آثارش قیدار تافته ایست جدا بافته!

آنها که اهل رمان هستند میدانند که ادبیات داستانی در ایران همواره جولانگه نویسندگان چپ بوده وهست اما هیچ کدام از این همه لشگر نتوانسته اند در برابر یک قیدار امیر خانی عرض اندام کنند!

این را نه فقط من بگویم که صف طویل خرید کتاب هایش شاهد مثال است!

اما امیر خوانی چگونه می نویسد که چنین میخوانند؟

اول :هوشمندانه..هوش وی از قلمش هویداست ..او نمی نویسد طرح مساله میکند !معما می گوید!..و طرح مساله ومعما نشان هوش و نبوغ طراح است!

دوم:فرهنگ نامه نویسی میکند..اگر می خواهید فرهنگ ایرانی را جستجو کنید لازم نیست دهخدا و معین بخوانید ..امیرخانی کار شما را راحت کرده است.او چنان آینه دار فرهنگ مردمان است که به جای آنکه به شخصیت های داستانش باور کنید ایمان می آورید!او خواننده را غرق فرهنگ می کند چنانکه پس از خواندن آثارش به ایرانی بودن خویش می بالی!

سوم:با دل قلم میزند..عاشق است وعشق مولا از قلمش میچکد.البته اهل کتمان است اما بوی عشق میدمد ازمرکب قلمش!

هر بار که آثارش را خواندم بر عشق وایمانم افزود!

چهارم:شاگردی کرده..خوب هم شاگردی کرده و نفس استاد به او دمیده که چنین دمش گرم است!

پنجم:داستان هایش نقل کوچه پس کوچه های همین شهر است!خاطرات شانزه لیزه ی پاریس نمی نویسد!اگر هم در بی وتن به ینگه دنیا رفته باز نقل ایرانی و عشقش را نوشته!

ششم:قلندرانه می نویسد و در مرام قلندر نیست خاطر عاشقان آزردن..مهر وامید را جاری می کند در دل مردم و خوب می داند که هنرمند حق ندارد با هنرش به چشم و گوش و جان خلیفه خداوند بر زمین کثافت بپاشد!

خسته شدم والا باز هم جادارد که بگم!
..
فقط بدان!قیدار به تنهایی جور ادبیات داستانی ایران را کشیده!
قیدار را دریابید!
یا علی مدد!
=======================================
98
دغدغه‌ها: نشستی با حضور رضا امیرخانی!
http://post-nid.persianblog.ir/post/116/
میم ح سین-اردیبهشت91

در فرهنگسرای پایداری پلاکاردی زده بودند با عنوان "آ-رمان /  قرار گفتگو با رضا امیرخانی"  (+). ما هم در راه رفتن به فوتبال سه شنبه هایمان بودیم و سر راهمان رفته بودیم به سمت خشکشویی ِزمرد -پایین فرهنگسرا- لباس هایمان را بگیریم؛ پلاکارد را دیدیم و یادمان آمد که امروز هم برقرار است و وسوسه شدیم و خشکشویی نرفته، دل از فوتبال هم برکندیم و رفتیم نشستیم.

نیم ساعتی تاخیر داشت! رفتیم خشکشویی و برگشتیم و لَختی نشستیم تا آمد.

آرام و معتمد به نفس و -در این گرما-  چیزی بین کاپشن و کت(!)،چهل حدیث امام به دست؛
 خوش برخورد، خوش فکر و خوش فک!

تعداد بیش از آن بود که  "گفت و گو" شدنی باشد و صمیمانه پیش رود و ... من و یکی دو نفر دیگر سخن گفتیم و پرسیدیم و شیخ هم پاسخ می داد.

در پاسخ هایش بخل ندیدم. پدری هم ندیدم. ادب دیدم و تواضع دیدم.

اگر احساس می کرد چیزی تعریف از اوست، به شدت پس می زد و این -برای چون منی- که در بحثم ابدا قصد تملق نداشتم و بحثم فنی بود، گزنده بود. واکنشی بود که رفتار مرا هم با خود تخریب می کرد -که گویی من قصدم تملق بوده و شیخ پرهیزکار پس اش می زند! ...-.
مع الوصف، از خودم که بگذرم؛ این رفتار، رفتار خوبی است و تعبیر به تواضع می شود و من نیز از این منظر، آن را می پسندم.

*

قصه نبافم.

الغرض!

یک نکته را که در ذهن خودم بود، از او پرسیدم و به شدت تایید کرد.

گفتم سرلوحه را تعطیل کردی. علتش را نمی دانم ولی آیا این نبود که آن کار -و اصولا چیزی شبیه به وبلاگ نویسی- مثل چیپس و پفک است و آدمی را مختصرا سیر می کند و جلوی اشتها را می گیرد و آدم از غذای اصلی می ماند و ...

که تایید می کرد که وبلاگ نوشتن و اصولا این قبیل روزمره نوشتن -برای رسانه ها و مطبوعات یومیه- را برای کسی که می خواهد کتاب بنویسد، سم می بینم. و این که ابتدا سعی کردم حول و حوش کتابی که می نویسم، چیزی درز ندهم و در روزمره نویسی، داستان یا بخشی از آن را لو ندهم. ولی دیدم که ماجرا فراتر از این است و اصولا نوشته های خرد -خصوصا اگر خوب از آب در بیاید (این معترضه از من است)- اشتیاق آدم را ارضا می کند و آن هیجانی که لازم است تا پشت یک کار جمع شود تا تمامش کند را از آدم می گیرد.

...
=======================================
97
لمحه: ...
http://lamheh.blogfa.com/post-132.aspx
قاصدک-اردیهبشت91

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تابه‌حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می‌دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک‌بند درآمد، فلزش معلوم می‌شود، اما فلز خطاکرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج خط‌ش پیداست. از آدم بی‌خطا می‌ترسم، اما پای آدم تک‌خطا می‌ایستم...

قیدار/ رضا امیرخانی

من نخوانده ام قیدار را.این را دوستان نوشته بودند، خوشم آمد.

=======================================
96
پیروان امام و رهبری: گاراژ قیدار باز است حتی برای تو!
http://peyrovan5.blogfa.com/post-142.aspx
حاج محسن-اردیهبشت91
"از ابن بابویه برمی گشتم. رفته بودم سراغ رفیقت. دلم هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکی ها. درخت را دیده ام که خشک می شود، سال که می گذرد، چگونه می افتد. کوه را ندیده بودم که بعد عمر، چگونه غبار می شود. از علائم قیامت در قرآن یکی همین است. غبار شدن کوه ها. می خواستم ببینم قیدار چگونه می افتد...از زیارت اهل قبور برمی گشتم، گفتم بیایم اینجا فاتحه ای هم برای شما بخوانم!"

کتاب قِيدار حکایت مردی است که درخت مردانگی را خود به تنهایی آبیاری کرده و پرورش داده. مردی که امثال او در میان ما کم نبوده و نیستند اما برای خودشان مرام و مسلکی دارند. مرام نامه شان را که بخوانی در مقدمه اش نوشته اند که: "خوش نامی قدم اول است...از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود...قدم آخر، گمنامی است...طوباللغرباء!"

رضا امیرخانی هم این بار راوی زندگی یکی از این مردان است. مردی به نام قِيدار. اهل تهران. صاحب یک گاراژ بزرگ با کلی ماشین سنگین. دست بده دارد و سر سفره ای که می اندازد کلی آدم دورش می شینن. حتی بارها شده وقتی به همراه شهلاجان- همسرش- به سفره خانه بین راه می رود همه سفره خانه را مهمان می کند.

کتاب قیدار 9 فصل دارد که در هر فصل امیرخانی به بیان حکایتی از زندگی قیدار می پردازد. از فصل اول که به نام "مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک" است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل که خواندنی ترین فصل کتاب است اما برای لذت بردن از آن باید هشت فصل قبل را خوانده باشی.

فضای داستان مربوط به دهه پنجاه است و امیرخانی برای ترسیم فضای قبل از انقلاب از ابزارهای مختلفی استفاده کرده که بهترین آن ادبیات این رمان است. اصلاحاتی که برای نسل سومی ها شاید مانوس نباشد برای همین است که خواننده قِيدار با خواندن فصل اول کتاب مشغول دست و پنجه نرم کردن با اصطلاحات، لقب‌ها، اسم‌ها و در کل زبان خاص کتاب است اما همه‌ی هجی کردن‌های ناشیانه و دوباره‌خوانی‌ها، تنها یک فصل طول می‌کشد. بعد از آن تک تک شخصیت‌ها شروع می‌کنند به جان گرفتن و زنده شدن. این هنر امیرخانی است که همان اوایل داستان، طوری با شخصیت‌ها آشنایت می‌کند که می‌توانی راجع‌به هر کدامشان یک کتاب بنویسی، می‌توانی حدسشان بزنی و پیش‌بینی کنی که هر کدام در هر موقعیت و شرایطی چه می‌کنند ...

قِيدار رضا امیرخانی می توان گفت که همان فضای "من او" را دارد. فضایی که در آن به مخاطب مومن واقعی را معرفی می کند و اصول جوانمردی را به وی می آموزد. از موارد جالب این رمان اين است كه علي فتاح در رمان "من او" هم از دوستاي قِيداره. از دیگر شخصیت های تاثیرگذار رمان قِيدار سید گلپا است. روحاني باطن داری كه امیرخانی براي خلق اين شخصيت از آيت الله گلپايگاني الگو گرفته است.

قبل از بیان بعضی از قسمت های کتاب باید اشاره کنم که عکس روی جلد کتاب نیز بی هدف انتخاب نشده. عکس زنگ زورخانه. جایی که پاتوق مردانی بوده و هست که برای رفت در گود رخصت از مولا می گرفتند.

مردان روزگار ما همیشه عادتشان دست گیری از دیگران بوده است. در قسمتی از کتاب، قِيدار به پیرزنی می گوید: "آدمی که می تواند برای چاقوی نامرد "بپا" بگوید، برای یک لقمه نان نمی رود دنبال دختر مردم، می آید گاراژ قِيدار...گاراژ قِيدار، لنگر کشتی شکست خورده هاست..." قِيداری كه درِ خانه اش به "قاعده‌ی رد شدن یک آدم مظلوم " باز است تا به قول خودش مظلوم بتواند هر وقت مي خواهد از آن رد بشه، یا در جایی دیگر می خوانیم که طبقه اول خانه قیدار 20 تا اتاق دارد براي اينكه هر كس که در شهر بي جا و مكانه بياید آنجا زندگي كند طوريكه خود قیدار هم نمي فهمد چه كسي مي آید و چه كسي مي رود...

درب گاراژ قیدار به روی همه باز است حتی برای سیاه و سفیدها. آدمهایی که فرسنگ‌ها از خود فاصله گرفتند و این قیدار است که برای نزدیک کردن افراد به خودشان و برای مقابله با بی‌قانونی و هنجارشکنی "فنِ جوال‌دوز" را می زند، فنی که هنجارشکن را با احساس و وجدانش زمین می‌زند. ولی به قول قیدار "اینها فقط یا سیاهند یا سفید ولی ما هرکداممان هزار رنگ داریم...گاهی قرمزیم، گاهی سیاه، پاری وقت ها هم سبز و پاری وقت ها هم وقتی گندمان در می آید، قهوه ای!"

و این کتاب حکایت مردی است که همنشین مردانی چون تختی و هم و غمشان نوکری پای دستگاه اهل بیت بوده.

بازهم جا داشت از جای جای کتاب، از نکات خواندنی رمان قیدار برایتان بنویسم ولی بگذارید برای حسن ختام بنویسم که وقتی قرار شد امام خمینی (ره) به ایران برگردند قیدار به میرزا سفارش کرده بود هشتاد گوسفند زمین می زنی برای سلامتی امام خمینی که طیاره اش سالم بنشیند...میرزا اعتراض می کند که یک گوسفند اگر حق باشد، کار خودش را می کند...سر گنج نشسته ای که هشتاد تا؟! که قیدار جواب داده بود حرفت حق میرزا اما آقا هشتاد ساله است. قیدار سالی یک گوسفند برای سلامتی اش به عالم بدهکار بوده است...

آخرین صفحه کتاب قیدار به نظر خواندنی ترین بخش کتاب است. آنجا که امیرخانی می نویسد:

"این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند...که خوشا گمنامان!

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه مرفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان ناامید شد، بعد یک هو پیش پای تان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جوگندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان، بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه بازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چارلیتری داد دست تان تا از باکش بنزین بکشید...

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان، از دور دست...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...تا در افق دور شود...با گام هایی که هرکدام به قاعده یک آسمان است..."

رمان قیدار نوشته رضا امیرخانی به قیمت 9 هزار تومان توسط انتشارات افق در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
=======================================
95
روزنامه کیهان: نمايشگاه بين المللي كتاب تهران پا به دومين ربع قرن حيات خود گذاشت
حكايت همچنان باقي است

http://www.kayhannews.ir/910228/9.htm#other1101
طه راستین-اردیبهشت91
كتاب هاي مهم نمايشگاه
دو كتاب «نورالدين پسر ايران» و « من مادر مصطفي» را مي توان مهم ترين و خبرسازترين كتاب هاي نمايشگاه امسال دانست، اگرچه كتاب هاي ديگري همچون «پايي كه جا ماند»، «قيدار»، «نامه هاي كوفي» و چند كتاب ديگر هم خبر ساز بودند اما «نورالدين پسر ايران» به دليل دست نوشته رهبر معظم انقلاب بر آن و «من مادر مصطفي» به دليل اينكه اولين كتاب درباره شهداي هسته اي است بسيار بيشتر مورد توجه بود تا آنجا كه مديركل انتشارات بنياد شهيد از استقبال خوب بازديدكنندگان نمايشگاه از كتاب «من مادر مصطفي» نوشته رحيم مخدومي خبر داد و گفت: اين اثر جزو پرفروش ترين كتاب هاي نشر شاهد نيز به شمار مي رود و چاپ دوم آن به زودي منتشر و روانه بازار نشر مي شود.
=======================================
94
خانوم هشت پا: معرفی کتاب‌های تازه
http://lady-octopus.blogfa.com/post-254.aspx
...-اردیبهشت91
- به ارواح خاک آقام می خواهم ت... نقل لوطی گری نیست. نه تاریخ ت برای م مهم است، نه جغرافی ت؛ نه به پشت و روی سجل ت کار دارم، نه به زیر و روی حرف مردم؛ نه... من همین قد و بالات را می خواهم... قیدار هم که خودت به ز من می دانی، سنگ را بخواهد، سنگ، آب می شود...
=======================================
93
رفاقت: رفیق بازها . . .
http://rifigh.blogfa.com/post/27
مجید-اردیبهشت91
از زیارتنامه ارباب و "سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" این جور برمی آید که پروردگار عالمیان رفیق بازها را بیشتر دوست دارد.

قیدار امیرخانی

=======================================
92
غروب سمپاد:قیدار!
http://sampadarak.blogfa.com/post-33.aspx
محمدجواد-اردیبهشت91
قیدار را  از نمایشگاه گرفتم و سریع خواندمش.جالب بود.واقعا حال داد خواندنش!دیالوگ ها محشر بودند مخصوصا.از کتاب های قبلی امیرخانی بیشتر چسبید.می ارزید به نه تومن!طرفدار هم زیاد داره(همین الان سه نفر تو صفند که کتاب رو ازم بگیرن بخونن!)هر چند ایرادات جزئی هم زیاد داشت..اما امتیازات کلیش به قدری زیاد هست که جبران کند ایرادات جزئی را!

یک بار دیگر هم میخوانمش!

=======================================
91
نیستان: ...
http://mehrdad-ajam.blogfa.com/post-186.aspx
...-اردیبهشت91
"....از آقا تختی تا قیدار، هیچ کدام از بطن عالم واقع زاده نشده اند و نخواهند شد!....."

- خوش نامي قدم اول است... از خوش نامي به بدنامي رسيدن، قدم بعدي بود...قدم آخر، گم نامي است...

=======================================
90
کوثرانه: صفحهٔ ۴۲
 
http://kosaraneh.com/1391/02/ganjineh-062/
کوثر-اردیبهشت91
مهندس و کارگر آلمانی چه می‌داند هیئتِ امام حسین و بیمهٔ ابوالفضل و بیمهٔ جون و دستِ باوضو یعنی چه. ماشین‌هام را صفر می‌فرستم پیشِ درویش مکانیک، تا پیچ‌شان را باز کند و دوباره با وضو ببندد، با نفَسِ حق‌ش سفت کند پیچ‌ها را از سر… از کارخانهٔ آلمانی‌ش بپرسی، هیچ خاصیتی ندارد این کار، اما وسطِ جاده و بیابان، بچه‌های گاراژ قیدار خاصیت‌ش را بخواهند یا نخواهند، می‌فهمند… اتول هم باید موتورش صدای «هو یا علی مدد» بدهد و چرخ‌ش به عشق بچرخد… گرفتی؟
http://kosaraneh.com/1391/02/ganjineh-063/
هر وقت دیدی برده‌اندت بالا و دارند بادت می‌کنند، بدان که روزگار از دست آویزان‌ت کرده است به قناره که پوست‌ت را بکند…
=======================================
89
شبه خاطرات: پلاس قیدار
http://6ebhekhaterat.blogfa.com/post/34
faezeh-اردیبهشت91

امروز قیدار را خواندم

رمان قبلی که از امیرخانی خواندم گنگ بود دو بود گیج بود و مبهم شاید برای منه چادریه مسجدی البته!! بی وطن بود لامذهب... اما این را حال کردم رسما باهاش...تهش میشد یک آخیش گفت با خیال راحت کاری که بهد از بی وطن نتوانستن بکنم

بعد از بی وطن پر از سوال بودم و ذکرم آلبالا لیل والا بود و هی توی ذهنم سیلور من را می تصوریدم اما قیدار حق حق میراند به زبانت و یا حضرت جون، قیدار بی وطن نیست قیدار اصالت دارد سلسله دارد حال میکنی باهاش . قیدار یک مرد است ÷ر از سخاوت پر از مردانگی

هر لحظه میترسیدم حالاست که شاهرخ خانی ها چوب لای چرخ قیدار کنند و دخل و خرج قیدار جور نشود و بدبخت و ندار شود و خلاصه بیافتد داخل جوب!! چه کنم دهه هفتادی ام دیگر! اما اینطور نشد  و خوشحالم که نشد. شهلا را دلم میخواست بیشتر می÷رداخت ...زیادی مثبت نشانش داد ...قصه آرام بود و خوب تشنج زا نبود که دلهره بگیری و خفه شوی

شاید رمز موفقیت این بود که فصل آخر ادم را گریه می انداخت...

همیشه فصل آخر می تواند تاثیر گذار باشد در نظره خواننده...

خلاصه که حال کردم باهش


=======================================
88
اندراحوالات من و گیلاس بابا: ماهی تازه صید شده

http://gilas89.blogfa.com/post-87.aspx
مادربزرگی برای تمام فصول-اردیبهشت91
و البته

کتاب "قیدار"  که کادوی روز زن بود

=======================================
87
مه: جناب دري اخوي يك هفته‌اي مجوز گرفتن رضا اميرخاني مصداق تبعيض نيست؟!
http://hoomayun.blogfa.com/post/419
حسن همایون-اردیبهشت91
خطاب اين متن با معاون فرهنگي ارشاد است، جناب بهمن دري اخوي. پرسش ساده و مهمي است. لطفا اين سوال را پاسخ دهيد؛ اخوي، اگر كارشناسان و بررسان و مميزان اداره‌‌ي كتاب مي‌توانند يك هفته سه‌بار يك رمان چند صد صفحه‌اي را بخوانند، چرا كتاب‌هاي متعدد از نويسنده‌هاي مختلف را روزها‌، ماه‌ها، گاه سال‌ها معطل مي‌كنند؟!

جناب بهمن دري اخوي اين رفتار اگر رانت نيست چيست، اين‌كه امتيازي را براي كسي قائل شويد و براي ديگران نه. آيا اين را رانت نمي‌گويند؟! آيا اين رفتار تخطئي از قانون نيست؟

مي‌‌گوييد حجم كتاب‌هاي رسيده زياد است مي‌گويم درست است مي‌گوييد زمان مي‌برد مي‌‌گويم درست است. مي‌گويم چطور «برخي‌ها» مي‌توانند خيلي زود مجوز بگيرند «برخي‌ها» هم نه، سالي مي‌گذرد و آخر هم خبري نمي‌شود. همه‌ي اين «برخي‌ها»، يعني آن «برخي‌ها» كه يك هفته‌اي مجوز مي‌گيرند و آن «برخي‌ها» كه يك سال – دو سال معطل مي‌شوند همه ضوابط را پذيرفته‌اند اگر نپذيرفته بودند لابد مانند آن دست از كساني كه اصلا به مميزي باور ندارند از ايران رفته بودند. بله خُب انتقاد دارند به اجراي اين ضابطه اما به هر حال آن را پذيرفته‌اند آن كساني كه ماه‌ها معطل مجوز مي‌مانند هم كتب‌شان را با همين‌ساز و كار منتشر مي‌كنند مي‌بيند اين دو در پذيرش «قاون» تفاوت ندارند اما چرا «برخي‌» رانت دارند و برخي ديگرنه.

تاكيد دارم خطاب اين متن به معاون فرهنگي ارشاد است و لا غير. بله حق هر نويسنده‌اي است كه كتابش در كوتاه‌ترين زمان ممكن مجوز بگيرد. اين حق از آن جمعي نبايد باشد اين حقي براي همه‌ي نويسنده‌ها بايد باشد.

=======================================
86
چهار ستاره مانده به صبح:چیزهایی هست که نمی‌دانی
http://fourstar.ws/1391/02/24/25th-bookfair-07/
...-اردیبهشت91
دست‌آوردِ بزرگِ نمایش‌گاه کتابِ امسال این بود که دیگر می‌دانم نویسنده‌ی محبوبِ نود درصدِ ملّت کسی نیست مگر میم.‌مؤدب‌پور و بس که هر کی آمد جلوی غرفه پرسید از او یا مستور و یا امیرخانی کتاب داریم من الان دلم می‌خواهد مؤدب‌پور، مستور و یا امیرخانی بشوم. الکی.

=======================================
85
خبرآنلاین:روایت لوطی گری در قرن بیست و یکم
http://khabaronline.ir/detail/213245/weblog/sayyafi
مهدی صیافی-اردیبهشت91
صیافی، مهدی - دیگر برای اهالی کتاب عادت است که در هر اثر رضا امیرخانی فضای جدید و گاه کاملا بدیع مطالعه کند.
بیوتن با آن سرو شکل عجیب و روایت دقیق امریکای امروزی،‌ حالا بعد از سفری به افغانستان جنگ زده امیدوار به آینده به ادبیاتی اصیل،‌ متعلق به راننده‌ها و شوفرها و گاراژدارها رسیده تا ... قیدار. باز هم یک حس تازه را در روزگار تکراری دنیای ادبیات پیش روی مخاطب بگذارد. روایتی از لوطی گری و مرام آدم‌هایی که رفیق و رفاقت برایشان عجیب اهمیت داشت... بازگشت به چند دهه قبل و دیدار با آدم‌هایی که گمشده امروز ما هستند،‌ بدون شک،‌ زیبا و جذاب است.
=======================================
84
روزهای بی خاطره:بعد از نمایشگاه!
http://greatmemorial.blogspot.com/2012/05/blog-post_13.html
...-اردیبهشت91
در بدو ورود اول رفتم نشر افق اول به هوای خریدن کتاب رضا امیرخانی و بعدش هم اولین کتاب کیوان ارزاقی (نویسنده وبلاگ از پشت یک سومِ سابق!). دیدم دمش غلغله‌س و برداشتن زنونه مردونه‌ش کردن. رفتم جلو دیدم بله، امیرخانی وایساده اونجا داره چپ و راست به ملت امضا میده. به هزار دردسر کتابایی رو که می‌خواستم خریدم و رفتم سمت ناشرای بزرگ ته شبستان.
=======================================
83
دی نیوز:وقتی کتاب دانشمند شهید هسته‌ای را "20 روزه" می‌نویسند!
http://daynews.ir/news/32466
...-اردیبهشت91
صفي براي کتاب
هر کدام از ما در عمرمان در صف هاي مختلفي ايستاده ايم از صف نان گرفته تا صف شير و بنزين و گاز و غيره، اما حتما تا حالا صف کتاب را نديده ايد. هر کس ديروز از جلو غرفه نشر افق رد مي شد صف کتاب را هم مي ديد.
ديروز حوالي ساعت چهار حدود 40 - 50 نفر براي خريدن کتاب "قيدار" تازه ترين رمان رضا اميرخاني و البته امضا گرفتن از او -که به نمايشگاه آمده بود- توي صف ايستاده بودند. اين شلوغي به حدي بود که گاه راهرو را هم بند مي آورد و دو سه نفر از عوامل انتظامات نمايشگاه بي سيم بدست تلاش مي کردند زن و مرد را جدا و راهرو را باز کنند.
 خوشحال شدم از اين که رضا اميرخاني توانسته مخاطبان اين چنين پر و پا قرصي جذب کند و آرزو کردم که اي کاش براي همه کتاب ها و اساسا براي کتاب هم مانند چيزهاي ديگر صف داشتيم .

 =======================================
82
طراحی صنعتی و اسباب بازی:ماشین دوست ها

 

http://toydesign.persianblog.ir/post/68
حسن بهشتی وایقان-اردیبهشت91
کتاب قیدار رضا امیرخانی پر است از اصطلاحات راننده ها و به قولی اهالی بنی هندل. این کتاب عشق راننده ها به انواع خودروها به خصوص خودروهای سنگین را نشان می دهد. نویسنده با تحقیق اسامی انواع خودروهای سنگین را به دست آورده است و درباره جزییات آنها حرف زده است. وی به نوعی زندگی راننده های خودروهای سنگین را نوشته است.
=======================================
81
رفاقت: دنیای این روزای من (2)
http://rifigh.blogfa.com/post/26
مجید-اردیبهشت91
"قیدار" امیرخانی، تنها چیزی که منو از دنیای این روزام جدا میکنه و به دنیای قشنگ تری می بره . . .

پ.ن 1: توصیه میکنم حتما بخونید


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٥٢٩٣
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.